پاورپوینت کامل مقدمهای بر «ساحل» روبرتو بولانیو ۴۹ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل مقدمهای بر «ساحل» روبرتو بولانیو ۴۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مقدمهای بر «ساحل» روبرتو بولانیو ۴۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل مقدمهای بر «ساحل» روبرتو بولانیو ۴۹ اسلاید در PowerPoint :
یعقوب چمانی
یعقوب چمانی
آریل دورفمان در مطلبی که به مناسبت مرگ بولانیو نوشت، به نکته جالبی اشاره میکند: «شیلی با بولانیو کنار نمیآمد، تجربه طردشدگی، آزادش گذاشت تا هرچه دوست دارد بنویسد، و این برای نویسنده امری مطلوب است.» در واقع طردشدن، مضمون اغلب آثار بولانیو است. «ساحل» هم از این قاعده مستثنی نیست. متن به ظاهر سادهای دارد. یکی که هیچ نمیشناسیمش و فقط میدانیم که تصمیم به ترک گرفته، به شهر کوچک خود پناه میبرد و درآنجا با زوج سالمندی روبرو میشود که هر روز، مثل خود او، به ساحل میآیند و وقت میگذرانند. اما رایلی هنیک، از مترجمان بولانیو، به مساله جالبی درباره این متن اشاره میکند. او معتقد است که «اِسه» نه هر نوشتهای، که نوشتهای توام با «کوشش» است. از کلمه «اسه» (essay) – که این اواخر در زبان فارسی معادل «جستار» نیز پیدا کرده است- معنای کوشیدن و سعیکردن هم مستفاد میشود. از اینرو، نویسنده مقاله مضمون، اتفاق، یا پدیدهای را به آزمون کوشش خود بدل میکند. رایلی هنیک بر این نظر است که بولانیو با قراردادن «ساحل» در ذیل مقالات خود چنین انگیزهای را تعقیب میکرده است. آیا نفس کوشش- مثلا تلاش برای ترک اعتیاد- در مصاف با زبان و واحدی به اسم ادبیات، نوشته را در آستانه «مقاله» (اسه) قرار نمیدهد. در خوانش نخستین، متن بولانیو کاملا به داستان کوتاه شبیه است. حتی ممکن است تصور کنیم که کل متن حدیثنفس نویسندهای است که در سیوپنج سالگی به این نتیجه رسیده مصرف مواد مخدر را کنار بگذارد. از این بابت شاید نوشته عبرتانگیز به نظر برسد. اما بولانیو سطحهای متفاوتی را در نوشتهاش مطرح کرده است. فراموش نکنیم که مقالهها برخلاف پژوهشها و آثار تحقیقی همواره باید در سطح حرکت کنند. اساسا دشواری مقاله در این است که نویسنده برخلاف برخورداریاش از امکان غور و موشکافیهای تخصصی، در سطح میماند و جلوی تخصصیشدن مطلب خود را میگیرد. یکی از سطحهای «ساحل» نسبت خشکی و دریا است. ساحل جایی است که برحسب موقعیت مکانیاش گاه دریا و گاه خشکی است. دریابودن یا خشکیبودن ساحل نه از حیث مکانمندی، که با زمان مشخص میشود. بهعبارتی خورشید تعیین میکند که ساحل چهوقت خشکی باشد چهوقت دریا. اما خورشید بولانیو، خوررشیدی سیاه است. خورشید سیاه در ادبیات مدرن دلالتهای خاص خود را دارد. از ژرار دو نروال گرفته تا ماندلشتام نویسندگان و شاعران بسیاری از خورشید سیاه سخن گفتهاند. ژولیا کریستوا در کتابی به همین اسم، خورشید سیاه را ایماژ مالیخولیا در ادبیات مدرن قلمداد میکند. صدای اول شخصی که «ساحل» را روایت میکند، مالیخولیایی است. او درست مثل ساحلی که به آن پناه آورده در رعشه و هذیانهای خود نه معتاد بهحساب میآید و نه کاملا از مواد جدا شده است. از چشم او، همه آدمهایی که به ساحل میآیند، و بهخصوص زوج پابهسن، به همین حال و روز دچاراند. اگر سطح اول نوشته بولانیو با مکان و زمان سروکار دارد، در سطح دوم با «سلامتی» و «بیماری» سروکار داریم. در اینجا صدای اول شخص نه در شمار بیماران به حساب میآید و نه دقیقا مثل همه سالم یا بهتر است بگوییم نرمال است. اینطور که پیدا است او هر روز با پای خودش به درمانگاهی سرپایی میرود، دارویش را دریافت میکند و بعد خودش را لابهلای آدمهای سالم و سرحال لب ساحل گم میکند. اما از چشمانداز چنین موجودی نه هیچکس دقیقا سالم است و نه دقیقا بیمار. اینجا است که با سطح دیگری پیوند میخوریم. ساحل محل برخورد آدمهایی در سنین مختلف است. اما صدای برخاسته از «ساحل» نه کاملا جوان است و نه در ردیف آدمهای سالمند قرار میگیرد. او سیوپنجسالهای است که قرار است اندکی بیشتر از بقیه عمر کند. در عین حال، پیرمرد که شبیه به یکی از بازماندگان اردوگاهی تمرکزیافته بهنظر میرسد، بیاعتنا به همهچیز و همهکس در معیت همسر رمانخوانش، خود را به آفتاب واگذار کرده است. پیرمرد در برابر آفتاب است و راوی آفتابسوخته است. به بیان بهتر، پیرمرد سالمند آفتاب را رام کرده است و هیچ نیازی ندارد به سایهبان پناه ببرد. اما معتاد در حال ترک «ساحل» آفتابسوختهای بیش نیست. جوانی، یکی از مضمونهای ثابت آثار بولانیو است. دقیقا بیستساله بود که مکزیک و خانوادهاش را ترک کرد و به شیلی رفت تا به قول خودش «به آلنده کمک کند انقلاب را بسازد»، اما تا میآید به خودش بجنبد پینوشه کار را یکسره کرده است. برای بولانیو که مبتلا به «دیسلکسیا» بود، چنین تجربهای از مرگ هم سختتر بود. دیسلکسیا، عارضهای است که فرد مبتلا را از خواندن نوشته عاجز میکند. بولانیو نمیتوانست در مدرسه با صدای بلند از روی نوشتهها بخواند. این شد که تحصیل را رها میکند و به انقلاب پناه میآورد. برای کسی که با ادبیات سروکار دارد این عارضه و به دنبالش «کودتا» همه نیروهای جهان را علیه نوشتن متحد میکند. بولانیو دلبسته حالتهای بینابینی است.
راوی «شبانههای شیلی» در حالت احتضار بینابینزیستن و مردن برای ما شرح میدهد که پینوشه تقدیر ادبیاش را نابود کرده است. راوی «ساحل» در وضعیت بینابینی «سلامت» و «بیماری» به ما نشان میدهد که رازش همین وقت تلفکردن در ساحل و رو به مرگرفتن است. بولانیو مجبور بود کلمات را ببیند و نمیتوانست با حنجرهاش حروف حکشده بر کاغذ را ادا کند. این ناتوانی برایش به عاملی سبکساز مبدل شد. راوی آثار او با صبوری دیرزمانی نگاه میکند و بعد فریاد میزند. داستان در وقفه دیدن و فریادزدن رخ میدهد. البته منشأ نوشته غالبا فریادی است که راوی میشنود و مابقی به سکوت برگزار میکنند. کم نیستند منتقدانی که معتقدند فریادهای مرموز رمانهای بولانیو، به سیهزار قربانی پینوشه در استادیوم ورزشی سانتیاگو دلالت میکند. جوان بیستساله ۱۹۷۳ نتوانست به انقلاب هیچ کمکی کند. فقط در مسیر دردناک ساحلی که نوشت، با زبانی فلجشده فریادهای ساکت و صامت تاریخ را شنید.
هروئین را گذاشتم کنار و برگشتم به همان شهر کوچک و افتادم به متادونگرفتن، از درمانگاهی سرپایی میرساندند به دستم و دیگر به چه هوایی صبح به صبح از خواب بیدار میشدم و میماند تلویزیون تماشاکردن و به هر دریزدن تا مگر شب خوابم ببرد، ولی مگر میشد، کجا امانم میداد تا پلک روی پلک بگذارم و استراحتی بکنم و تا طاقتم طاق نشد، برنامه هر روزم همین بود، این شد که از مغازهای در مرکز شهر مایوی سیاهی خریدم و با مایوی سیاه، حوله و مجلهای زدم به ساحل، دور از آب حوله را پهن کردم، دراز کشیدم و یکخرده چیز خواندم، چهکنم، چهکنم میکردم بزنم به آب یا نزنم، به هزارویک دلیل عقل حکم میکرد صلاحم در این است بزنم به آب، هرچند به هزارویک دلیل دیگر عقل حکم میکرد نزنم، مثلا به اینخاطر که بچهها کنار خط ساحلی بازی میکردند، دستآخر صاف همانجا مینشستم وقتکشی میکردم تا برگردم خانه و فردا صبحاش کرم برنزه میخریدم و دوباره میزدم به ساحل و سر ظهر پیاده تا درمانگاه سرپایی گز میکردم و سهمیه متادونام را میگرفتم و برای چهرههای آشنا سر تکان میدادم، همگی رفیق که نه، فقط چهرههایی بودند که در صف متادون میشناختمشان، از اینکه من آنجا با مایو در صف ایستادهام شاخشان درمیآمد، ولی عین خیالم نبود و بعد برمیگشتم ساحل، ایندفعه دلودماغ شنا داشتم و با آنکه از پساش برنمیآمدم، همین که همت کرده بودم مرا بس و فردا روزش پیاده بر
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 