پاورپوینت کامل مقام طنز و طیبت در سخن سعدی ۱۰۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل مقام طنز و طیبت در سخن سعدی ۱۰۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۰۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مقام طنز و طیبت در سخن سعدی ۱۰۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل مقام طنز و طیبت در سخن سعدی ۱۰۵ اسلاید در PowerPoint :

سعدی شاعر را اهل طنز و طیبت دانسته است. معنای طنز در گذشته و حتی تا دهه‌های اخیر چیز دیگری بوده است. طنز و طیبت با هجو و هزل مترادف نیستند.
طنز در گذشته با مطالب اخلاقی مربوط بود، اما در زمان ما به حوزه‌ سیاسی انتقال یافته است. همه‌ی شاعران کم و بیش اهل طنزند، اما کلام سعدی تقریباً سراسر طنز است. به خصوص در طیبات و قصاید هزل هم داشته است، اما نباید طنز را با هزل یکی بدانیم.

سعدی شاعر را اهل طنز و طیبت دانسته است. معنای طنز در گذشته و حتی تا دهه‌های اخیر چیز دیگری بوده است. طنز و طیبت با هجو و هزل مترادف نیستند.
طنز در گذشته با مطالب اخلاقی مربوط بود، اما در زمان ما به حوزه‌ سیاسی انتقال یافته است. همه‌ی شاعران کم و بیش اهل طنزند، اما کلام سعدی تقریباً سراسر طنز است. به خصوص در طیبات و قصاید هزل هم داشته است، اما نباید طنز را با هزل یکی بدانیم. در گلستان خوانده‌ایم که:
«غالب گفتار سعدی طرب‌انگیز است و طیبت‌آمیز و کوته‌نظران را بدان علت زبان طعن دراز گردد که مغز دماغ بیهوده بردن و دود چراغ بی‌فایده خوردن کار خردمندان نیست، و لیکن بر رأی روشن صاحب‌دلان که روی سخن در ایشان است پوشیده نماند که درّ موعظه‌های شافی را در سلک عبارت کشیده است و داروی تلخ نصیحت به شهد ظرافت درآمیخته تا طبع ملول ایشان از دولت قبول محروم نماند.»
در این‌جا سعدی شاعر را اهل طنز و طیبت دانسته است. معنای طنز در گذشته و حتی تا دهه‌های اخیر چیز دیگری بوده است و معمولاً با واژه‌ طعن همراه و قرین می‌شده است. در گذشته به اثر سید نعمت‌الله جزایری و حتی به کتاب اخلاق‌الاشراف عبید زاکانی طنز اطلاق نمی‌کردند، اما امروز این همه را طنز می‌دانند، چراکه در ادب کنونی طنز یک صورت ادبی است. در مورد سعدی هم چنان که از تفاسیر موجود برمی‌‌آید طنز او را چنان که باید درنیافته‌اند.
طنز و طیبت با هجو و هزل مترادف نیستند، گرچه سعدی همه‌ی این سخن‌ها را در آثارش دارد. زمانی که اولین بار فروغی و یغمایی کلیات سعدی را چاپ می‌کردند، هزلیات را حذف کردند. حتی در پنجاه شصت سال پیش گفته می‌شد که گلستان کتاب کودک نیست و حتی در سنین نوجوانی نیز گلستان خوانده نمی‌شد، ولی گذشتگان که بی‌اعتنا به تربیت و اخلاق نبوده‌اند طنز سعدی را مخلّ اخلاق نمی‌دانسته‌اند. نویسندگان اروپایی و آمریکایی آشنا با سعدی هم طنز او را منافی با اخلاق ندانسته‌اند و از این جهت شاید مثلاً امرسون آمریکایی سعدی را بهتر از ما شناخته باشد.[۱]
زمانی که طنز را ترجمه می‌کنیم، معادل فرنگی آن[۲] در نظرمان می‌آید، اما در فلسفه طنز با تعبیر آیرونی[۳] آمده است. کی‌یرکه‌گور آیرونی را به سقراط نسبت داده و آن را طنز سقراطی نامیده است. آن‌چه مسلم است، طنز در حوزه‌ فلسفه کم‌تر کاربرد دارد و فیلسوفان کم‌تر اهل طنزند، بلکه این شاعران و نویسندگان‌ند که نمی‌توانند از طنز بگذرند و طنز جزء جدایی‌ناپذیر آثار آنان است. طنز ضرورتاً خنده‌آور نیست، چراکه گاه خود را آشکار نمی‌کند و در لایه‌های سخن پنهان می‌ماند، گاهی هم گریه و خنده با هم است. برای نمونه زمانی که ما قلعه‌ی حیوانات اثر جرج اورول را می‌‌خوانیم، با وجود این‌که خنده بر لب می‌آوریم اما در دل محزونیم، یا در هنگام خواندن رمان ۱۹۸۴ وی، با وجود حزن ظاهری در دل می‌خندیم.
در ادبیات فارسی هم تنها سعدی نیست که سخن طنز گفته است، مولوی هم نه تنها اهل طنز است، بلکه زندگی را طنز می‌بیند:
هر جدی هزل است پیش هازلان
هزل‌ها جدّ است پیش عاقلان
گاهی نیز درد چنان در سخن غلبه می‌کند که طنز را می‌پوشاند. در این بحث مراد من از طنز، آیرونی است که ممکن است خنداننده نباشد. برگسون در رساله‌ای تحت عنوان خنده در ذکر چگونگی خندیدن گفته است عالم موجود دارای نظم دینامیک است و ما با این دینامیسم زندگی می‌کنیم. اگر چیزی از این نظام حرکت خارج شود، ممکن است مضحک به نظر رسد. چنان‌که تند یا کند کردن یک فیلم یا یک نوار سخنرانی می‌تواند مضحک باشد.
طنزگو چیزی را به ما نشان می‌دهد که با عرف هم‌خوانی ندارد، اما گوینده آن را به جای عرف می‌گذارد و این‌جاست که طنز رخ می‌دهد. برای روشن‌تر شدن مطلب به ذکر نمونه‌ای می‌پردازم: آدم عامی‌ای را در نظر آورید که می‌کوشد خود را دانا، زیرک و باهوش نشان دهد، اما سخنان و حرکات او خنده‌دار می‌شود. در این موقعیت چه‌بسا که ما این شخص ساده را احمق می‌نامیم. طنزپرداز صورت از قوام خارج شده‌ی یک چیز یا یک امر را در کنار صورت طبیعی و حقیقی آن می‌گذارد و غیر حقیقی بودن آن را نشان می‌دهد، اما این سخنش در صورتی به طنز مبدل می‌شود که اصرار بر طبیعی بودن و حقیقی بودن امر غیر عادی باشد، چنان‌که فی‌المثل طنز حماقت‌ها و سفاهت‌ها را در قیاس با خردمندی آشکار می‌کند یا با تجسم عدل ظلم را نشان می‌دهد. این تقابل در دو وجهه از یک امر، در آثار سعدی بسیار دیده می‌شود.
در طنز سقراطی نیز با همین تقابل روبه‌رو هستیم. سقراط با این شیوه جهل و غرور و دانایی و شجاعت را در مقابل هم قرار می‌دهد و نتیجه‌گیری را به مخاطب وامی‌گذارد و در آن حکمی صادر نمی‌کند. سعدی نیز در طنز خود جهل و حماقت و غرور و خودبینی را به رخ صاحبان‌شان می‌کشد و به این جهت است که می‌توان او را شاعر اخلاق هم نامید.
در تاریخ فلسفه، بیش‌تر طنز را در پایان و‌ آغاز یک دوره می‌‌بینیم. در آغاز دوران‌های تاریخ فیلسوفان و شاعران باید عهدی را بشکنند و نفی کنند. سلاح انسان برای نفی گذشته طنز است. مثلاً اگر به تاریخ جدید نظر کنیم و نگاهی به دن‌کیشوت بیندازیم، به طنزی برمی‌خوریم که هرچند ما را می‌خنداند، اما دردی بزرگ بر دل‌مان می‌گذارد. نویسنده با استفاده از شیوه‌ در کنار هم قرار‌ دادن عهدی که رفته است و عهدی که می‌آید، حقارت سوداهای قرون وسطی را نشان می‌دهد. کی‌یرکه گور نیز زمانی که هگل فلسفه‌ خود را پایان فلسفه کرده بود، با طنز سقراطی خود با فلسفه‌ هگل درافتاد. نمونه‌ی دیگر، فیلسوف معاصر آمریکایی، ریچارد رورتی است. او دموکراسی را بر فلسفه مقدم می‌داند، چراکه آن را مستقل از فلسفه قلمداد می‌‌کند. او نیز برای این‌که مبنای فلسفه را نقد کند به طنز متوسل می‌شود.
به نظر برگسون در باب خنده اشاره کردیم. اکنون به ارسطو مراجعه کنیم که مرجع همه‌ی فیلسوفان است. طنز درد و حقارت را آشکار می‌کند. ارسطو در فنّ شعر گفته است در تراژدی علوّ انسان و در کمدی دنوّ انسان آشکار می‌شود. با در نظر گرفتن نزدیکی طنز به کمدی درمی‌یابیم که طنز بی‌اخلاقی‌ها و کجفهمی‌ها و بی‌خردی‌ها را نشان می‌دهد. هرچند که اگر بی‌خردی شیوع پیدا کند، دیگر از طنز هم کاری برنمی‌آید و حتی ظهور پیدا نمی‌کند، زیرا زبان دیگر به زحمت می‌تواند زبان هم‌زبانی باشد.
پس از این مقدمه‌ کوتاه نظری به طنز سعدی بیندازیم. چنان‌که پیش از این گفتیم، طنز در سراسر کلام سعدی جاری است. این ابیات را که وزن و آهنگ قصیده دارد بخوانیم:
برخیز تا یکسو نهیم این دلق ازرق‌فام را
بر باد قلاشی دهیم این شرکت تقوا نام را
هر ساعت از نو قبله‌ای با بت‌پرستی می‌رود
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را
می با جوانان خوردنم خاطر تمنا می‌کند
تا کودکان در پی فتند این پیر دُرد آشام را
ملاحظه می‌کنید که غزل با زبانی فاخر آغاز می‌شود و خیلی زود به زبان طنز می‌رسد. شاعر خود می‌دانسته است که زبانش نه فقط در نثر، بلکه در شعر هم زبان طنز است. از زبان خود او شاهد می‌آوریم که «غالب گفتار سعدی طرب‌انگیز است و طیبت‌آمیز».
یک بار من در مجلسی می‌خواستم در باب مجالس سعدی چیزی بگویم که دوستی، به مناسبت، نکته‌ای گفت و من منصرف شدم. نکته این بود که سعدی اشعری است و دنیا و کار دنیا را خوار داشته و از این جهت سخنانش متضمن بدآموزی است. من این سخن را نه نادرست، بلکه بی‌وجه دانستم و آن را قبول نکردم. من منکر نیستم که سعدی علایق اشعری‌مآبانه داشته و در بسیاری موارد و به‌خصوص در مجالس خمسه، با استناد به قرآن و روایت و با ذکر احوال اولیا و عارفان، در بعضی موارد به مذاق اشعری حکم کرده است، ولی سعدی سخن نگفته است تا یک مذهب کلامی را ترویج کند. سعدی گرچه شاگرد رسمی استادانی که در حکایت‌های گلستان از آنان نام برده نبوده است، بی‌تردید به تعالیم ابوالفرج جوزی و شهاب‌الدین سهروردی و… نظر داشته و کم و بیش پرورده‌ی آن آرا و افکار بوده است، اما او را نمی‌توان در مرتبه‌ی مفسر آرا و احوال آن استادان و در زمره‌ی اشعری‌مذهب‌ها قرار داد. ابوالفرج جوزی و شهاب‌الدین سهروردی در حدّ خود بزرگ‌ند، اما سعدی با شاگردی ایشان بزرگ نشده است؛ اگر او در مذمت دنیا و اعراض از آن سخن گفته است، این را دلیل اشعری بودن او نباید دانست.
در این‌جا به دو نکته باید توجه کرد. یکی این‌که عالم سعدی از عالم ما جداست و چون عالم یک شاعر پایان می‌یابد، مردم عالم جدید گرچه به جوهر شعر شاعر، یعنی به آن‌چه در سخنش پایدار است و باد خزانی را بر ورق آن دست تطاول نیست، توجه می‌کنند، مضامین شعر را احیاناً با مسلمات عالم خود تفسیر می‌کنند. حتی شاعری مثل اخوان ثالث هم در شعر میراث، تعریضی به عالم سعدی و اصول آن عالم، مانند خالی داشتن اندرون از طعام داشته است:
داشت کم‌کم شبکلاه و جبه‌ی من نو ترک می‌شد
کشتگاهم برگ و بر می‌داد
ناگهان طوفان خشمی با شکوه و سرخ‌گون برخاست
من سپردم زورق خود را به آن طوفان و گفتم هر چه باداباد
تا گشودم چشم دیدم تشنه‌لب بر ساحل خشک کشف رودم
پوستین کهنه‌ی دیرینه‌ام با من
اندرون ناچار مالامال نور معرفت شد باز
هم بدان‌سان کز ازل بودم
نکته‌ی‌دیگر این‌که مردم منتظر نیستند که ببینند نویسندگان در کتاب‌ها چه نوشته و گویندگان چه گفته‌اند و هر طور نوشته و گفته‌‌اند عمل کنند. اما با این‌که هر گفته و نوشته‌ای در گوش مردمان نمی‌گیرد، بی‌تردید سعدی در تربیت روحی و قوام اخلاقی ما ایرانیان تأثیر داشته است، اما اثر شعر و ادب برخلاف آن‌چه پنداشته می‌شود، تأثیر مستقیم اجزای یک نوشته بر روح و فکر خواننده و شنونده نیست. به صرف ایراد وعظ و نصیحت هم نمی‌توان مردمی را که مستعدّ انجام دادن کاری نیستند به آن کار راغب کرد یا آنان را از راهی که به آن میل کرده‌اند بازگرداند. سعدی خود این را می‌دانسته است:
نگویند از سر بازیچه حرفی
کز آن پندی نگیرد صاحب هوش
و گر صد باب حکمت پیش نادان
بخوانند آیدش بازیچه در گوش
مردم باید مستعدّ شنیدن باشند. در حکایت نوزدهم باب پنجم گلستان، قاضی همدان که میل به شناعت کرده است، نصیحت یاران یک‌دل را می‌پسندد، اما به گوش نمی‌گیرد:
نصیحت کن مرا چندان که خواهی
که نتوان شستن از زنگی سیاهی
یا
از یاد تو غافل نتوان کرد به هیچم
سرکوفته مارم نتوانم که نپیچم
و در جای دیگر فرمود «هم‌چنین مجلس وعظ چون کلبه‌ی بزاز است، آن‌جا تا نقدی ندهی، بضاعتی نستانی و این‌جا تا ارادتی نیاری، سعادتی نبری.»
بس چنین نیست که هر کس در هر جا هر چه را به هر زبان بگوید، مردمان آن را به سمع قبول بشنوند و به آن عمل کنند و به این جهت نگرانی بسیار از این‌که فلان گفته بدآموز است و در نشر گفته احتمال زیان و آسیب دیدن اخلاق و اعتقادات وجود دارد، چندان موجه نیست. سعدی چنان‌که خود حکایت کرده است سخن شیخ استاد اجل ابوالفرج جوزی که او را به ترک سماع فرمودی و به خلوت و عزلت اشاره کردی، اطاعت نمی‌کرده و از سماع و مجالست حظی برمی‌گرفته است تا در جایی مطربی را می‌بیند که:
گویی رگ جان می‌گسلد زخمه‌ی ناسازش
ناخوش‌تر از آوازه‌ی مرگ پدر آوازش

چون در آواز آمد آن بربط‌سرای
کدخدا را گفتم از بهر خدای
زیبقم در گوش کن تا نشنوم
یا درم بگشای تا بیرون روم
و پاس خاطر یاران را موافقت کرده و شبی به چند مجاهده به روز آورده و بامدادان به حکم تبرک دستاری از سر و دیناری از کمر بگشاده و پیش مغنی نهاده است و… اما یاران ارادت سعدی را در حقّ مطرب خلاف عادت دیدند و بر خفت عقل او حمل کردند و حتی یکی زبان تعرض دراز کرده بود که خرقه‌ی مشایخ را به چنین مطربی دادن، مناسب سیرت خردمندان نیست. اما سعدی نه با اندرز شیخ اجل ابوالفرج جوزی که او را ترک سماع فرموده و موعظه‌های بلیغ گفته، بلکه در آن شب به دست این مطرب توبه کرده است که بقیت عمر گرد سماع و مخالطت نگردد.
چه می‌شود که سخن استاد اجل، ابوالفرج جوزی، در وقت شنیدن اثر نمی‌کند، اما شنیدن آواز ناساز یک مطرب بدآواز، سخن شیخ استاد را به یاد سعدی می‌آورد و به تمکین در برابر آن وامی‌دارد؟ وعظ سعدی در مسجد بعلبک هم اثر نمی‌کرده است تا این‌که گذرنده‌ای از کنار مجلس گذر کرده و نعره‌ای زده و خامان مجلس را به جوش آورده است.
سخن به یک اعتبار سه سخن است؛ اول سخن معاشرت است که مداد زندگی هر روزی بر آن استوار است. آن سخن کم‌تر ما را دگرگون می‌کند و اگر اثری دارد، اثرش در آموزش چیزها لازم است. ما با این سخن زندگی می‌کنیم و همین است که زبان‌شناسان و بسیاری دیگر آن را وسیله‌ی تفهیم و تفاهم می‌دانند. سخن دیگر، سخن تذکر است. سخن تذکر معمولاً خلاف‌آمد عادت و برهم‌زن نظم عادی امور است. سخن سوم، سخن تفکر است. سخن معاشرت دیر نمی‌پاید و فردای روزی که به زبان می‌آید و شاید در همان حین گفتار کهنه و تکراری است، اما سخن تفکر ماندگار است و از هر زبان که شنیده شود نو و نامکرر می‌نماید. با این سخن اساس زندگی بشر گذاشته می‌شود، اما سخن تذکر مایه‌ی سلامت و نشاط زندگی است.
تمام سخن اهل تفکر هم می‌تواند سخن تذکر باشد و بعضی سخنان متعلق به عالم معاشرت و مخصوصاً آن‌ها که در ذیل ادب درس قرار می‌گیرد، ممکن است مایه‌ی‌ تذکر باشد، ولی تذکر به صرف شنیدن حاصل نمی‌شود. مردمان باید مستعدّ تذکر شوند و سخنی که آنان را مهیا و مستعدّ قبول سخن می‌کند، سخن طنز و طیبت است. طنز ضعف و شکست و حماقت را نشان می‌دهد و طیبت راه امید را می‌گشاید. فی‌المثل زشتی حرص در طنز چنان مجسم می‌شود که اگر جان شنونده تباه نشده باشد، تغییری در وجودش پدید می‌آید.
حکایت بازرگانی را بخوانیم که شبی در جزیره‌ی کیش سعدی را به حجره‌ی خویش برده و سخنان پریشان بسیار گفته تا به این‌جا رسیده است که:
سعدیان سفری دیگرم در پیش است اگر آن کرده شود بقیت عمر خویش به گوشه نشینم… گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آن‌جا کاسه‌ی چینی به روم آورم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه‌ی حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و از آن پس ترک تجارت کنم و به دکانی بنشینم.
انصاف از این ماخولیا چندان فرو گفته که بیش طاقت گفتنش نمانده و از سعدی خواسته است که سخنی بگوید. سعدی هم این دو بیت را خوانده است:
آن شنیدستم که روزی تاجری
در بیابانی درافتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنیادار را
یا قناعت پر کند یا خاک گور
در این حکایت، طنز سعدی دو مرحله دارد. در مرحله‌ی اول پایان‌ناپذیری حرص و دوام سودای سود را نشان می‌دهد و سپس به صورتی مستقیم و صریح می‌گوید صاحب حرص تا وقت یکه از ستور و مرکب نیفتد درنمی‌یابد که چشم تنگ دنیادار را یا قناعت پر کند یا خاک گور.
در آغاز باب ششم گلستان، سعدی حال پیری صد و پنجاه ساله را حکایت کرده است که در دمشق در حالت نزع بوده و به زبان عجم چیزی می‌گفته و چون مفهوم دمشقیان نمی‌شده از سعدی خواسته بودند که به کرم رنجه شود، باشد که آن مرد وصیتی کند. سعدی چون به بالین مرد رسیده او این می‌گفته است:
دمی چند گفتم برآرم به کام
دریغا که بگرفت راه نفس
دریغا که از خوان الوان عمر
دمی خورده بودیم گفتند بس
ولی درست در وقتی که به او گفته بودند بس کند و دیگر از خوان ‌الوان عمر نخورد، تازه متذکر شده بود که:
خانه از پای‌بست ویران است
خواجه در بند نقش ایوان است
این دیالکتیک که در زبان و سخن سعدی می‌بینیم در باب هفتم گلستان (در تأثیر تربیت) وضوح و روشنی بیش‌تر می‌یابد. در حکایت اول امکان تربیت را تصدیق می‌کند، به شرط این‌که اصل گوهری قابل باشد وگرنه:
هیچ صیقل نکو نداند کرد
آهنی را که بدگهر باشد
خر عیسی گرش به مکه برند
چون پس آید هنوز خر باشد
در حکایت چهارم باب اول هم دو مدعا در برابر هم قرار می‌گیرد. یکی این‌که:
پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است
تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است
یا
ابر اگر آب زندگی بارد
هرگز از شاخ بید برنخوری
و مدعای مقابل آن با این حکایت بیان می‌شود:
با بدان یار گشت همسر لوط
خاندان نبوتش گم شد
سگ اصح

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.