پاورپوینت کامل مولانا؛ بشارت دهنده زندگی ۷۹ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل مولانا؛ بشارت دهنده زندگی ۷۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مولانا؛ بشارت دهنده زندگی ۷۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل مولانا؛ بشارت دهنده زندگی ۷۹ اسلاید در PowerPoint :
این نوشته، شرح کوتاهی است برای شناسائی بیشتر مولانا جلالالدین محمد بلخی، عارف و شاعر بلند پایه ایران و تلاشی است بهمنظور ارائه اندیشهای گرچه کهن ولی با نگرش نو به آن، که میخواهد مولانا را از دریچهای تازه به سوی شعر زندگی بنمایاند. این پنجره، دورنمائی را به نمایش میگذارد تا امواج خروشان عرفان و ادب چشم نوازتر گردد. از طرفی کشتی نشستگان امواج پرتلاطم زندگی با منظری از دریای مواج کلام شیوای مولانا به ساحل امن و آرام برسند.
بازنگاهی به زندگی، افکار و اشعار جلالالدین محمد بلخی
مقدمه:
این نوشته، شرح کوتاهی است برای شناسائی بیشتر مولانا جلالالدین محمد بلخی، عارف و شاعر بلند پایه ایران و تلاشی است بهمنظور ارائه اندیشهای گرچه کهن ولی با نگرش نو به آن، که میخواهد مولانا را از دریچهای تازه به سوی شعر زندگی بنمایاند. این پنجره، دورنمائی را به نمایش میگذارد تا امواج خروشان عرفان و ادب چشم نوازتر گردد. از طرفی کشتی نشستگان امواج پرتلاطم زندگی با منظری از دریای مواج کلام شیوای مولانا به ساحل امن و آرام برسند.
نگارنده، پس از اعلام سال ۱۳۸۶ به نام سال مولانا جلالالدین در کتابها و مآخذ مربوط به آن بزرگوار غور و بررسی کرده و از منظری جدید اشعار او را بازخوانی کردم و شاید الهامی خدائی بود که مرا به سمتی کشاند که در آثار فاخر ادبی و عرفانی تحسین برانگیز و زندگی روشن و پرخروشی را متجلی دیدم.
آغاز حیات مولانا
مولانا متولد فروردین ماه است و سال ۸۶ هشتصدمین سال تولد او بود و به همین مناسبت سال ۲۰۰۷ از طرف سازمان علمی، فرهنگی، یونسکو به نام سال «مولانا» نامگذاری شد. نام او محمد فرزند محمد فرزند حسین حسینی خطیبی بکری بلخی معروف به جلالالدین بلخی، ملای روم و مولاناست پس از چند سده او را مولوی نیز نامیدهاند. تخلصهای دیگری هم به عنوانهای خاموش و خموش دارد. چنانکه خود او میگوید.
تا چه عالمهاست در سودای عقل
تا چه پهناهاست این دریای عقل
پس زبان محرمی خود دیگر است
همدلی از همزبانی خوشتر است
پیش چشمت داشتی شیشه کبود
زین سبب عالم کبودت مینمود
در کودکی پدر او را «خداوندگار» نامیده و او را به این نام میخواند. وی دریافته بود که فرزندش محمد، خداوندگار سخن خواهد شد. «مولوی» متولد سال ۶۰۴ هجری قمری است که همزمان با تازش مغول به ایران به عرصه ادبیات زیستی و عرفانی پانهاد.
نامی که پدر بر او نهاد «خداوندگار» نامی از اوج بود از عواملی که او از آنها اطلاع داشت. چه خودشناور در دریای بیکران عرفان بود و شیوههای جذب و انگیزههای روحانی و رحمانی، عرشی و خدایی و حالتهای کم توجهی به مادیات و در عین حال شوق زیست و عشق به مردم و خلاقیت بیان در این وادی را در فرزند یافته بود. چنین بود که او را «خداوندگار» نامید.
غنای ظرفیت روحی و معنوی پدر آنقدر بود که به این درک رسیده بود که پسرش در آینده اعتلایی دارد که انسانها را مجذوب خویش خواهد کرد و اسرار سعادتمندی زیست و ماوراء زیست را به آنان خواهد آموخت.
این را شیخ فریدالدین عطار نیشابوری، عارف نامآور و شاعر بلند پایه ایران هم که از ادیبان سده هفتم و از فاضلان عالیقدر بود؛ در مولانا یافته و به پدر او بهاءالدین ولد فرموده بود: «زود باشد که این پسر تو آتش در سوختگان عالم زند». در این ملاقات «مولوی» شش ساله بوده است.
بهنظر میرسد که زندگی مولانا با زندگی پدرش در تفسیر و تعبیر روند زیست و عشق و عرفان او در هم آمیخته و برای شناسایی مولانا باید سیر زندگی پدر را نیز مرور کرد. باری بهاءالدین ولد که به او «سلطانالعلما» میگفتند و نیز خداوندگار در تبلور و تلولؤ گوهر درخشان ادب پارسی و فراز و پرواز روح آدمی در سفینه فضایی روحانی و دینی و عرفان و نیز در عرصه فراخ دشت زندگی و سلوک و اخلاق نیک نفوذ مطلوبی داشتهاند که نه تنها ایرانیان که افراد بیرون از مرز ایران مانند اروپا و ترکیه و سرزمینهای دیگر علاقهمند و مجذوب اشعار گیرا او شده و هستند و مدفن او در قونیه زیارتگاه دوستداران عشق و عرفان و ادب و در یک کلام عاشقان مولانا گردیده است.
گر عمر بشد عمر دگر داد خدا
گر عمر فنا نماند تک عمر بقا
عشق آب حیات است در این آب درا
هر قطره از این بحر حیاتیست جدا
خداوندگار از پدر آموزشهای ارزنده در عشق و تصوف و عرفان آموخته و از آنجا که در ذات خود او هم ذخایر معنوی پرباری از خداشناسی و شناخت ماوراء طبیعت وجود داشته با آثار فروزان و نافذی که در مثنوی و غزلیات شمس و رباعیات و سایر آثار خود از قبیل فیه مافیه باقی گذارد. در شور و جذبه افراد و تحول انسانها نقش هنرمندانهای داشته است. او از بدو زندگانی عرفانی و ادبی خود از سخنوران و متفکرانی است که نظام ارزشی و معنوی استواری در دنیای اسلام، ایران و جهان پی افکنده است. بدیهی است قبل از مولانا، سنایی و عطار در مسیر عرفان و گویش مثنوی بودهاند ولی مولانا کار آنها را به کمال رسانده است.
مولانا در مورد این دو شاعر گرانقدر میگوید:
عطار روح بود و سنایی دو چشم او
ما از پی سنایی و عطار آمدیم
مولانا برای انسان ارج و قربی والا در جهان هستی قائل است او به انسان توحید و عرفان القا میکند و او را برای یک زندگی درخشان رهنمون میشود او انسان را به طرف عشق،سلوک مناسب انسانی، ایمان و صداقت راهنمایی میکند.
و بشارتدهنده زندگی است و سراسر دفترهایش از اهداف والای توحیدی پیامبر اسلام مشحون است در مثنویاش که ۲۶۰۰۰ بیت را شامل است بندگان را به خداوند به طرز ویژهای به منشا اصلی او که حقیقت محض است وصل میکند و در عین حال به او آداب زندگی میآموزد
آن یکی با شمع برمیگشت روز
گرد هر بازار دل پر عشق و سوز
بوالفضولی گفت او را کی فلان
این چه میجویی به پیش مردگان
گفت من جویای انسان گشتهام
من نیابم هیچ حیران گشتهام
کی کند آن مست جز عدل و صواب
که زجام حق چشیده است او شراب
عفو کن ای عفو در صندوق تو
سابق لطفی و ما مسبوق تو
***
یاران یاران زهم جدایی مکنید
در سر هوس گریز پایی مکنید
چون جمله یکید دو هوایی مکنید
فرمود وفا که بیوفایی مکنید
***
گر عمر بشد عمر دگر داد خدا
گر عمر فنا نماند تک عمر بقا
عشق آب حیات است در این درآ
هر قطره از این بحر حیاتیست جدا
***
مهر و رأفت وصف انسانی بود
خشم و شهوت وصف حیوانی بود
***
زر و نقره چیست تا مفتون شوی
چیست صورت تا چنین مجنون شوی
مادرش مؤمنه خاتون که در خانه بیبی علوی (سیدهای که نسبش به حضرت علی (ع) میپیوست خوانده میشد) از شأن عرفانی و ادبی و بعدها در موعظه او بسیار مشعوف بوده و از او احساس افتخار میکرده است و به نظر میرسد که در رشد و بالندگی فرزند سهم مؤثر و بسزایی داشته است. مولانا بعد از فوت مادر با گوهر خاتون جوان دختر خواجهشرفالدین سمرقندی ازدواج کرده است. (سال ۶۲۲) در این سال او هم مرگ مادر را تحمل کرده است.
خداوندگار از پدر آموزشهای مؤثری در شعر و عشق و سلوک و تصوف و فضیلت و دانش آموخته و ما ایرانیان اغلب بسیار متاسف هستیم که چرا آرامگاه مولانای بلخی در سرزمین و موطن او ایران نیست و درجایی که خارج از کشور است و در بادی نظر چه بسا که اشخاص او را زاییده و اهل همان سرزمین میدانستند که در آن مدفون است. ولی باید گفت که او کودکی بیش نبود که به اراده پدر که مردی معتبر و خطیبی والا و فاضل و انسانی کمنظیر بود و به دلائل تلخی که برای او پیش آمده بود، از جمله تازش مغول، از بلخ مهاجرت کرده و به بغداد و شهرهای دیگر و از آنجا به آسیای صغیر و سرانجام به قونیه رفته است.
قونیه واقع در حاشیه جنوب شرقی جلگه مرکزی آسیای صغیر تختگاه سلجوقیان روم بوده است و در عین حال جزو حوزه فرهنگی ایران بوده است. لازم به گفتن است در آن موقع در بلخ، ترک بعضی واجبات موجب مجازات میشد؛ هر چند مرتکب در ترک آن معذور باشد. از طرفی طرز تفکر قشری و تعصبهای خشک بعضی داعیهداران دین و دانشمندان، او را میآزرد. او ترک دیار را از این جهت برای خود لازم دانست تا با آرامش فکری بتواند به نشر عقیده مقدس خود بپردازد. روح مسالمت جو، رأفت و احساس بخشندگی که در نهاد او وجود داشت، این خشونتها را بر نمیتافت.
پدر مولانا اهل بلخ بود و در خراسان و مولانا نیز مولدش همین شهر بوده است، در زمان محمد خوارزمشاه و نیز توأم با بیم تازش مغول، دلبستگی مردم به سلطانالعلما و تاثیر کلام و جاذبههای معنوی او موجب گردید تا در دل خوارزمشاه هراس و دهشتی پدید آید و این امر سبب شود تا بهاءولد از این شهر به قونیه مهاجرت کند.
بهاءولد (سلطانالعلما) از دانشمندان و فضلای زمان، از واعظان و از بزرگان صوفیه و در پی افکار و آراء احمد غزالی، از فیلسوفان سده پنجم و صاحب کتاب «کیمیای سعادت» بود. مردم بلخ براو گرویده و مجذوب او بودند. نوشتهاند که بهاء ولد بهواسطه رنجش خاطر خوارزمشاه در بلخ مجال قرار ندید و ناچار هجرت اختیار کرد و گویند سوگند یاد نمود تا محمد خوارزمشاه بر تخت نشسته به شهر خویش باز نگردد.
هم در این سفر است که در مسیر خود به ملاقات شیخ عطار در نیشابور نائل شد و شیخ عطار اسرارنامه را که سروده خودش بود به مولانا «خداوندگار ۶ ساله» مرحمت کرد و این نامه در احساس و ذوق مولانای جوان اثر نیکی باقی گذارد.
بههر حال بهاءالدین ولد به اتفاق خانواده و یاران بعد از سفری به بغداد و شهرهای دیگر و بعد از زیارت خانه خدا به «قونیه» آمد. در قونیه برای بهاءالدین ولد مدرسهای بزرگ ساختند. او در این مدرسه به تدریس علوم دینی و عرفان مشغول شد شاگردان زیادی در درس او گرد آمدند. مولانا هم در زمره این شاگردان بود. تا سال۶۲۸ که مولانا جوان ۲۴ سالهای بود. پدرش در قونیه فوت کرد.
او را به دستور وزیر ایرانی پادشاه سلجوقی در بهترین مکانها به خاک سپردند و بارگاهی برای او ساختند.
در این زمان برهانالدین محقق ترمذی که از عرفا و سالکان بزرگ و از همفکران و یاران بهاءالدین ولد بود، به قونیه آمد و در جایگاه تدریس بهاءالدین ولد قرار گرفته به تدریس اشتغال یافت. با آن که دوستداران مولانا میخواستند که او تدرس پدر را بر عهده گیرد ولی با ورود سید محقق ترمذی این برنامه تحقق نیافت. چه محقق خواستار آن بود که مولانا تحصیلاتش را تکامل بخشد از اینرو مولانا عازم حلب و دمشق شد. او در هر دیدار با مولانا درسها و آموزهها و نکتههای نغزی به مولانا میآموخت.
مولانا حدود ۷ سال در دمشق و حلب بود و سپس به قونیه سرزمین آرامگاه پدر بازگشت. در این زمان او همچنین به ریاضت مشغول شد و با اجازه محقق تدریس را شروع کرد و نزدیک پنج سال به تدریس علوم دینی پرداخت و حدود ۴۰۰ شاگرد در درس او جمع شدند.
محقق ترمذی بعد از ده سال که از گذشت، مرگ بهاءالدین ولد (سلطانالعلما) سپری شد، درگذشت. بعد از وفات او را در خانقاه خودش دفن کردند. مولانا در مراسم سوگ او، با ارادت و حزن انبوهی شرکت کرد .
او در این زمان ۳۴ ساله بود و تدریس وسیعی را برعهده گرفت. گفتهاند که اکثر دانشمندان، او را مثل پیامبری مینگریسته و میستودند.
در سال ۶۴۲ در زندگی مولانا تحول عظیمی بوجود آمد و آن دیدار با شمس تبریزی (شمسالدین محمد فرزند علی فرزند ملک) بود. شمس از اهالی تبریز بود. عارفی شوریده که مولانا درباره او گفته است؛ «شمس تبریز تو را عشق شناسد، نه خرد» و این بدان معناست که «عشق» که شور و حالی است در عارفان و اهل تصوف، در شناسایی خدا و جهان حقیقت مقامی بالاتر از «خرد» دارد.
شمس تبریزی در سال ۶۴۲ بود که به قونیه وارد شد و بعد از دیدار وی بارقهای که از شناسایی حقیقت در بین او و مولانا ایجاد شده بود، به مدت ۱۶ ماه با مولانا همنشینی و مصاحبت داشته است.
مولانا از این دیدار تأثیر وافری یافت و آثار پر جاذبه شمس در او شیفتگی و در نتیجه خلاقیت ادبی و عرفانی رفیعی ایجاد کرد. این دیدار مولانا را حیرتزده کرده و این حیرت تا پایان عمر دست از سر او برنداشت.
زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا
چه نغز است و چه خوب است چه زیباست خدایا
چه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشید
چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا
زهی ماه زهی ماه زهی باده همراه
که جان را و جهان را بیاراست خدایا
زهی شور زهی شور که انگیخته عالم
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 