پاورپوینت کامل شهری پر از بنبست ۵۴ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل شهری پر از بنبست ۵۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شهری پر از بنبست ۵۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل شهری پر از بنبست ۵۴ اسلاید در PowerPoint :
فرستادن ستایشنامه به خوارزم و طبرستان و عراق، سفرهای بیسرانجام خراسان و ری و اصفهان و نخستین سفر حجاز، دری به روی خاقانی نمیگشاید. جمالالدین اصفهانی ـ وزیر سخنشناس موصل ـ خاقانی را ارج مینهد و صله گرانبها به او میدهد. به روایتی نه چندان معتبر، در دیدار با خلیفه عباسی، المقتفی لامرالله یک شغل دیوانی به خاقانی پیشنهاد میکند و او نمیپذیرد(دیوان ص۸۸۶رفروزانفر ص۶۲۹ و ۶۳۰). باز به روایت خود خاقانی، خواص مکه قصیده کعبه او را به آب زر مینویسند؛ اما اگر همه این روایات را دور از هرگونه اغراق بدانیم و به تمامی باور کنیم، باز خاقانی را در بنبستی میبینیم که در نخستین سفر مکه، جز بازگشت به شروان راهی ندارد و با این بازگشت، نومیدی و ناسازگاری او بیشتر میشود.
تأملی در زندگی و شعر خاقانی شروانی
۵ )گریزی دیگر از شروان
فرستادن ستایشنامه به خوارزم و طبرستان و عراق، سفرهای بیسرانجام خراسان و ری و اصفهان و نخستین سفر حجاز، دری به روی خاقانی نمیگشاید. جمالالدین اصفهانی ـ وزیر سخنشناس موصل ـ خاقانی را ارج مینهد و صله گرانبها به او میدهد. به روایتی نه چندان معتبر، در دیدار با خلیفه عباسی، المقتفی لامرالله یک شغل دیوانی به خاقانی پیشنهاد میکند و او نمیپذیرد(دیوان ص۸۸۶رفروزانفر ص۶۲۹ و ۶۳۰). باز به روایت خود خاقانی، خواص مکه قصیده کعبه او را به آب زر مینویسند؛ اما اگر همه این روایات را دور از هرگونه اغراق بدانیم و به تمامی باور کنیم، باز خاقانی را در بنبستی میبینیم که در نخستین سفر مکه، جز بازگشت به شروان راهی ندارد و با این بازگشت، نومیدی و ناسازگاری او بیشتر میشود.
بیگمان خبر روی آوردن او به فرمانروایان دیگر به گوش شروانیان هم رسیده، و اخستان که بر جای منوچهر نشسته است، نمیخواهد که ستایشگرش به خدمت رقیبان درآید، خاصه که رقیبان از او برترند و این دو شروانشاه در تاریخ چنان مکانی ندارند که حتی آغاز و انجام حکومتشان درست ثبت شده است!
بازگردیم به اینکه خاقانی جدا از خلاقیت شاعری، مردی است بسیار آموخته، که دیوان او حکایت از دانش گسترده و متنوع او دارد. او این تفاوت خود را با دیگر شاعران و ندیمان بارگاه شروان میداند، شعر سرشار از مضامین و تعبیرهای دشوار او را هم دو شروانشاه، منوچهر و اخستان، بیگمان درست نمیفهمیدهاند، حسادت رقیبان هم یک واقعیت است و میتواند او را از چشم منوچهر یا پسرش اخستان بیندازد؛ اما او یک مشکل دیگر دارد؛ آزادگی او نمیگذارد که به مدیحهگویی دل خوش کند، و چه بسا از گفتن این ستایشهای بیمنطق خود را در دل سرزنش کرده باشد! سخن کوتاه، خاقانی مانند عنصری و فرخی و منوچهری و حتی مانند ظهیر فاریابی آدم دربارپسندی نیست و مراعات آداب ندیمان از او برنمیآید(فروزانفر، ص۶۲۷).
در بازگشت از حجاز و عراق، نمیدانیم که رابطه او با دربار شروان بهتر شده است یا بدتر؟ اما در همان مدایحی که اخستان را به آسمان میبرد، ناله از تنگناهای زندگی به تکرار میآید، و در مواردی به بریدن از دربار شروان و پاسخگویی تند به نامه اخستان هم میانجامد(قصیده ۱۰۰). در آن روزگار اگر یکی از ندیمان یا کارگزاران حکومتها قصد سفری داشت، حتی ادای فریضه حج، باید از حاکم اجازه میگرفت و خاقانی که بار دیگر به سفر بادیه میاندیشد، به دشواری و پس از سرودن ستایشنامه برای بانو عصمهالدین ـ عمه اخستان ـ و بانو صفوهالدین همسر اخستان و برای خود او (قصیدههای ۴۳ و ۷۶) اجازه سفر به او میدهند، و از حال و هوای سخن او میتوان دریافت که این اجازه را هم اخستان با رغبت نداده است.
دومین زیارت کعبه با اینکه در تابستان است، برای خاقانی رضایت بیشتری فراهم میکند. این بار او به مدینه هم میرود و در کنار مرقد پیامبر(ص)، قصیده تازه کعبه (قصیده ۱۱۰) را میخواند و در این سفر است که ویرانههای مداین را در غرب دجله میبیند و بر آن «آیینه عبرت» از سر درد میگرید و برای عظمت بر باد رفته ایران سوک نامه میسراید: «ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما!» (قصیده ۱۰۵)
در پایان حج دوم سخن از رهاوردی میگوید که جای تأمل دارد، این که مشتی خاک بالین رسول را با خود آورده است و آن را قصیدهای سرشار از شور و شوق توصیف میکند (قصیده ۷۳) اما در این ۱۴۰۰ سال اگر هر زایری اجازه داشت که مشتی خاک از بالین رسول خدا برگیرد، از تمام شهر یثرب غباری هم بر جای نمانده بود، و بالین رسول هم از دیرباز زیرپوششی از سنگ رخام نهفته بود و کسی به خاک آن دسترس نداشت! تنها ممکن است که او مشتی خاک مدینه را با خود آورده باشد. این حج دوم باید در سالهای ۵۶۷ یا ۵۶۸ واقع شده باشد، و در پی آن خاقانی به شروان برمیگردد تا باز مصیبتهای دیگری را تجربه کند!
۶) صبحگاهی، سر خوناب جگر بگشایید
تاریخ بازگشت خاقانی از حج دوم ثبت دقیقی در سرگذشت او ندارد؛ اما در سال ۵۷۱ق که فرزند رشید بیست سالهاش رشیدالدین در بستر مرگ میافتد، پدر را بر بالین او میبینیم که نومیدانه از بیوفایی دنیا سخن میگوید و اینکه در این کوچه شرّ همه غریباند و کوچ ناگزیر است، و اگر بیمار نوازان مسیحانفس باشند و ید بیضا بنمایند، سرو او را سایهای و خورشید او را فری نخواهند داد، و فریاد خاقانی به آسمان میرسد که: «این طبیبان غلطبین همه محتالاناند» و نسخههای آنها را، برسرشان باید کوفت (قصیده ۴۷: ۳۲).
در قصیده دیگری از زبان رشیدالدین، فرزند خاقانی همه را به بالین خود میخواند و صور خیال و مضامین و تعبیرهای خاقانی، خواننده را پس از صدها سال هم به گریستن وا میدارد (قصیده ۱۲۲) و پس از مرگ رشید، خاقانی از همه میخواهد که «سر خوناب جگر بگشایند، سیل خون را از جگر به بام دماغ بیاورند و از ناودان مژه فروریزند، چنان ناله برآورند که چنبر آسمان شعبده باز در هم بشکند، از شادی روزه بگیرند و روزه را به خونریز سرشک افطار کنند…» (قصیده ۴۶)
دیری از مرگ رشیدالدین نمیگذرد که مادر او، دختر ابوالعلاء گنجوی هم «به درد پسر فرو میشود» (دیوان، ص۹۰۲) و خاقانی به فریاد میآید که «بس وفا پرورد یاری داشتم» (قصیدههای ۸۷ و ۸۸). دختر جوان خاقانی هم که به خانه شوهر رفته است، چندی پس از مادر از دست میرود و تنها عبدالمجید خردسال روی دست پدر میماند که او را هم نومیدانه به خدا میسپارد (دیوان، ص۹۰۲).
پس از این مصیبتهای پیاپی، روشن است که او شکستهتر و ناسازگارتر از سالهای پیش میتواند باشد، و دیگر سخن از گریز از شروان و شروانیان نیست. در ۶۶ بیت قصیدهای با ردیف «میگریزم»، او از سایه خود هم میگریزد، از دوا به درد پناه میبرد و درمان درد چشم او هم گریز از توتیاست:
مرا از من و ما به یک رطل برهان
که من هم ز من، هم ز ما میگریزم
(۸۱: بیت۱۸)
در چنان روزهای سخت غمزدهای است که دیگر نه هوای خراسان و طبرستان و عراق و حجاز، که فقط سخن از گریز بیسرانجام از شهری است که خاقانی هرگز در آن شاد نبوده، و رفتن او به شهری دیگر هم بیاجازت حاکم، کیفری درپی خواهد داشت. خاقانی میرود و درست نمیدانیم به کجا؟ به تبریز؟ به بیلقان؟ هیچ خبر درستی در دست نیست. اما این بار سفر به جای دوری نیست و نامه اخستان به دست او میرسد، و در قصیدهای به شروانشاه پاسخ میدهد؛ پاسخی نومیدانه و گلهآمیز با مضامین و تعبیرهای بدیع و هنرمندانه، و با کنایه و طنزی که در دل فرمانروایی کممایه و خودبین میتواند رنجش را به کینه بدل کند: «کوی عشق، آبشخور ما برنتابد بیش از این» (قصیده ۱۰۰) و کنایههایی از این دست که: «خبث ما را بارگاه قدس دور افگند» و اکنون «حضرت پاک، از چو ما آلودگان، آسودهاند!»
۷) فلک کژروتر است از خط ترسا
خاقانی را بازمیگردانند و به زندان شروان میبرند، و خواندن قصه این زندان هم مانند مرگ رشیدالدین اشک خواننده را درمیآورد. اینکه واقعه حبس را کسانی از عزیزان نسنجیده به روزگار منوچهر شروانشاه برده، یا سخن از دو بار حبس گفتهاند، نتیجه بیحوصلگی و درست نخواندن «حبسیات خاقانی» است. در چهار قصیده ۸ و ۱۸ و ۷۸ و ۹۵ دیوان او سخن از زندان است و هر چهار قصیده، به شرط آنکه درست فهمیده شود، با یک دوره حبس کمتر از ی
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 