پاورپوینت کامل فلسفه ذهن؛ میراث دکارت ۵۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل فلسفه ذهن؛ میراث دکارت ۵۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل فلسفه ذهن؛ میراث دکارت ۵۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل فلسفه ذهن؛ میراث دکارت ۵۶ اسلاید در PowerPoint :
چرا دکارت این قدر مهم است؟ ما همچنان با دوگانه ای که دکارت مطرح کرد (دوگانه ذهن و بدن) سر و کار داریم. ما خود را متشکل از دو بخش ذهنی و جسمانی می دانیم.
جان سرل، چرا دکارت این قدر مهم است؟ ما همچنان با دوگانه ای که دکارت مطرح کرد (دوگانه ذهن و بدن) سر و کار داریم. ما خود را متشکل از دو بخش ذهنی و جسمانی می دانیم.
متن پیش رو درسگفتاری از جان سرل، استاد فلسفه دانشگاه برکلی کالیفرنیاست که توسط زهیرباقری نوع پرست به فارسی ترجمه شده است؛
سؤال اصلی دوران ما این است که چگونه می توانیم خود را به عنوان موجوداتی خودآگاه، دارای ذهن، دارای عقل و آزاد بفهمیم و بدین وسیله جهانی مملو از ذره های فیزیکی، بی معنا و بدون ذهن را بفهمیم. چگونه می توانیم آنچه درباره خود می دانیم را با آنچه که درباره جهان می دانیم به صورت منسجم در کنار هم قرار دهیم؟ این افق فکری ای بود که دکارت برای ما گشود.
چرا دکارت این قدر مهم است؟ ما همچنان با دوگانه ای که دکارت مطرح کرد (دوگانه ذهن و بدن) سر و کار داریم. ما خود را متشکل از دو بخش ذهنی و جسمانی می دانیم. این ایده که انسان جسم و ذهن دارد ابداع دکارت نبود و از زمان یونان باستان بدان باور داشته اند. نوع و نحوه مطرح کردن پرسش دکارت در سده هفدهم درباره رابطه ذهن و جسم، این مسئله را به مسئله ای بنیادین تبدیل کرد که سده های بعدی تا زمان حال بدان مشغول هستیم. اگر آنچه ما امروز در فلسفه ذهن می خوانیم و می نویسیم را به دکارت سده هفدهمی ارائه می کردیم کاملا برایش قابل فهم بود. چرا که ما در افق فکری ای که او تعیین کرده است در حال فلسفه ورزی هستیم.
دکارت بر این باور بود که جهان را می توان به دو مقوله تقسیم کرد: مقوله های ذهنی و مقوله های فیزیکی. دکارت با وجود رویکرد انقلابی اش به فلسفه ایده ارسطو مبنی بر اینکه جهان از جوهرهایی تشکیل شده است را پذیرفت. برای دکارت جهان از دو نوع جوهر تشکیل شده است: جوهر ذهنی و جوهر فیزیکی. ماهیت جوهر فیزیکی بسط یافتگی است، همه بدنها و اجرام فیزیکی در فضا بسط یافته اند ولی علاوه بر واقعیت فیزیکی، نوع دیگری از واقعیت ـ وجود دارد ـ که شامل ما می شود و آن واقعیت ذهنی است. ماهیت ذهن از نظر دکارت فکر کردن است. منظور او از فکر کردن هر گونه حالتی از آکاهی است، نه صرفا تفکر انتزاعی. بنابراین جهان برای دکارت از دو مقوله کاملا متفاوت متافیزیکی تشکیل شده است. ما انسان ها ماهیتا در مقوله ذهنی قرار می گیرم. ما موجوداتی آگاه هستیم و فکر می کنیم. علاوه بر این بدن هم داریم که در فضا بسط یافته است. سؤال دکارت این است که این دو چگونه به یکدیگر مرتبط می شوند.
به واسطه اینکه آگاهی داریم، آزاد هستیم. در واقع ذهن ما آزاد است در حالی که بدن ما مانند دیگر اجسام در جهان فیزیکی از قوانین فیزیکی پیروی می کند و آزاد نیست. تا جایی که به ذهن ما مرتبط می شود ما اراده آزاد داریم. علاوه بر این ذهن ها غیرقابل تقسیم هستند. در حالی که بدن های ما مانند دیگر اجسام فیزیکی قابل تجزیه نامحدود هستند. یکی از نتایج این سخن دکارت این است که ذهن ها جاودان هستند و نه نابود شدنی، برعکس بدن های ما و دیگر اجسام فیزیکی. نوع دانشی که میتوانیم نسبت به ذهن خود داشته باشیم با نوع دانشی که میتوانیم از جسم خود یا دنیای فیزیکی داشته باشیم تفاوت دارند. ما با نوعی آگاهی درونی نسبت به ذهن خود معرفت داریم و دکارت این نکته را در معروف ترین گفته خود «می اندیشم پس هستم» مطرح کرد.
دکارت این جمله را به عنوان اثبات وجود خود که غیرقابل شک است مطرح کرد. شک کردن خود نوعی فکر کردن است و برای اثبات وجود خودش کافی بود. بنابراین انسان نمی تواند در وجود داشتن خود شک کند. پس هر انسانی میتواند (با توجه به اینکه موجودی دارای فکر است) خود را برای خود اثبات کند. برای اثبات این که هر یک از ما وجود داریم تنها کافی است به وجود خود شک کنیم. هر یک از ما بدون هیچ واسطه ای به محتویات ذهن خود که همان افکار ما هستند دسترسی دارد.
فلسفه دکارت برای مسیحیت نیز فوایدی داشت. یک قلمرو، قلمروی ذهن بود که در ادبیات مسیحی به آن قلمروی روح گفته می شود، این روح جاودان است، و یک قلمروی فیزیکی داریم که علم با آن سر و کار دارد. ولی رویکرد دکارتی به مشکلاتی می انجامد. این مشکلات امروز نیز زنده هستند و فلسفه و علوم شناختی را تحت تاثیر خود قرار داده اند.
مشکل اول این است که اگر دو قلمروی ذهنی و جسمانی داریم، چگونه این دو با یکدیگر مرتبط هستند. رابطه علت و معلولی چگونه بین این دو قلمرو وجود دارد؟ در حالت عادی فکر میکنیم که ذهن ما بر جسم ما تاثیر دارد و جسم ما بر محتوای جسم ما. ولی اگر ذهن و جسم دو قلمروی متافیزیکی جدای از هم باشند چگونه میتوانند با یکدیگر مرتبط باشند یا بر یکدیگر تاثیر علت و معلولی داشته باشند؟ ما میدانیم که این دو با یکدیگر در ارتباط هستند هرچند همیشه یک فیلسوف پیدا می شود که بگوید چنین نیست. وقتی من تصمیم میگیرم دستم را بالا ببرم دستم بالا می رود و این یک واقعیت است. هر گاه شک کنیم کافی است اراده کنیم که دست خود را بالا ببریم و دست ما بالا می رود. من در ذهن خود تصمیم میگیرم که دستم را بالا ببرم، این یک رویداد ذهنی و در قلمرو ذهن است و دست من در قلمروی جسم بالا می رود. جسم هم بر ذهن تاثیر می گذارد.
مثلا من به اشتباه با چکش بروی انگشتم می کوبم و این صرفا یک رویداد فیزیکی در قلمروی فیزیکی است ولی در قلمروی ذهنم نیز اتفاقی می افتد من احساس درد میکنم. درست است که این رویداد فیزیکی است ولی من هم احساس درد میکنم که یک رویداد ذهنی است. بنابراین رابطه علت و معلولی وجود دارد ولی تبیین چگونگی این رابطه بسیار دشوار است. مسئله بدن-ذهن که در فلسفه از آن صحبت میشود، مسئله ای است در مورد چگونگی رابطه علت و معلولی بین ذهن و جسم. دکارت خود هرگز جواب قانع کننده ای به این مسئله نداد. هرچند تلاش های بسیار جالب توجهی کرد. او به تشریح اجساد پرداخت، به مغز انسان نگاه کرد و سعی داشت دریابد که ذهن انسان به کدام نقطه مغز انسان وصل می شود. دکارت بر این باور بود که ذهن در غده صنوبری به جسم متصل می شود. چرا او غده صنوبری را محل اتصال می دانست؟ همه چیز در سر انسان به صورت جفت بود به جز غده صنوبری و اینجا جایی است که ذهن به بدن وصل می شود.
امروز ممکن است پاسخ دکارت برای ما خنده دار باشد. ولی آنقدرها هم بی ربط نیست. سر جان اکلس – برنده جایزه نوبل فیزیولوژی – باوری مشابه دکارت داشت. او از افراد خواست که با انگشت شصت خود دانه دانه انگشت های دیگر خود را لمس کنند و در این زمان از مغز آنها اسکن می گرفت، قشر حرکتی مغز (motor cortex) به شدت فعال می شود. در حالت دوم از آنها می خواهد که این کار را انجام ندهند ولی فکر کنند که دارند این کار را انجام می دهند. در این حالت قشر مغزی فعالیت ندارد ولی ناحیه حرکت تکمیلی مغز (Supplementary Motor Area) به شدت فعال میشود. از نظر اکلس جایی که روح به جسم متصل می شود باید ناحیه حرکت تکمیلی مغز باشد. این مثال را آوردم که نشان دهم دکارت چگونه افق فکری ما را تعیین کرده است. فیلسوف ها، فیزیولوژیست ها و روانشناسان همه به نوعی در این افق فکری فعالیت می کنند.
برخی از طرفداران دکارت بر این باور بودند که ذهن و جسم همدیگر را تحت تاثیر قرار نمی دهند. خدا جهان را به گونه ای آفریده است که وقتی من تصمیم میگیرم که دستم را بلند کنم، خدا دست من را بلند می کند و هنگامی که من دست خود را با چکش مورد اصابت قرار می دهم خدا در من احساس درد را ایجاد میکند. این افراد اکازیونالیست نامیده می شوند.آنها برای روشن ساختن سخن خود مثال جالبی ارائه کردند. دو ساعت داریم که هر دو دقیقا یک زمان را نشان می دهند ولی هیچ رابطه علت و معلولی بین آنها وجود ندارد. رابطه ذهن و جسم بدین شکل است. یک هماهنگی و هارمونی کاملی بین این دو وجود دارد و این بدان دلیل است که خداوند دنیا را اینگونه خلق کرده است و رابطه علت و معلولی بین ذهن و جسم وجود ندارد. افرادی که در فلسفه ذهن از مدل کامپیوتر برای ذهن الهام می گیرند در توضیح رابطه ذهن و جسم مشکل خاصی نمی بینند. همانطور که نرم افزار و سخت افزار با یکدیگر در ارتباط هستند ذهن و جسم نیز با هم در ارتباط هستند.
مشکل دوم به نوعی از مشکل اول نتیجه می شود. دکارت می گوید که ما اراده آزاد داریم چرا که ذهن آزاد است. حال سوال ما این است که وقتی جسم ما توسط قوانین فیزیکی، کاملا
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 