پاورپوینت کامل غروب آفتابی در سایه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل غروب آفتابی در سایه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل غروب آفتابی در سایه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل غروب آفتابی در سایه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
برای معرفی و بررسی زندگی یک عارف هم باید دقیق بود، هم عمیق. دقت برای آنکه بتوانیم زوایای مخفی و لطایف زندگی آنها را بسنجیم و برای آن بتوانیم تحلیلی عمیق و حقیقی از فرازهای زندگیشان داشته باشیم. به قول سپهری: چشمها را باید شست/ جور دیگر باید دید…
به مناسبت اولین سالگرد ارتحال آیتالله محمدی گیلانی
یرفع الله والذین امنوا منکم والذین اتواالعلم درجات (سوره مجادله؛ آیه۱۱)و عن ابی عبدالله علیهالسلام: مات المؤمن الفقیه ثلم فی الاسلام ثلمه لایسدها شی. (الکافی، ج۱، ص۳۸)
گوهر پاک تو از مدحت ما مستغنی است/ دست مشاطه چه با حسن خداداد کند؟ (حافظ)
برای معرفی و بررسی زندگی یک عارف هم باید دقیق بود، هم عمیق. دقت برای آنکه بتوانیم زوایای مخفی و لطایف زندگی آنها را بسنجیم و برای آن بتوانیم تحلیلی عمیق و حقیقی از فرازهای زندگیشان داشته باشیم. به قول سپهری: چشمها را باید شست/ جور دیگر باید دید…
شاید این طور یاد گرفتهایم که هرچه حوادث عجیب و غریب در زندگی بزرگان مشاهده شود، نشانه عظمت بیشتری است، حال آنکه این نگاه درست نیست، بلکه بعضی انسانها در اوج بزرگی، زندگی ظاهریشان خیلی عادی و طبیعی است. در این میان مرحوم آیتالله محمدی گیلانی (رضوانالله تعالی علیه) چنان دندانه مهر سکوت بر لب داشت که جز نشانههای انگشتشمار از خود نشانی به بیان و بنان نیاورده و این رازی بود که از ایشان عارفی مکتوم ساخته بود و همینها بندگان محبوب خدا هستند که به فرموده امام صادق(ع): «طوبی لعبد نومه عرف الناس فصاحبهم ببدنه و لم یصاحبیهم فی اعمالهم بقلبه فعرفهم فی الظاهر ولم یعرفوه فی الباطن: خوشا بهحال بنده گمنامی که مردم را میشناسد؛ به تن همنشین آنهاست، حال آنکه به دل با کارهای آنان همراه نیست. آنها را در ظاهر میشناسد، حال آنکه دیگران باطن او را نمیشناسند.»(خصال شیخ صدوق، ج۱، ص۲۷، خصلت۹۳)
اکنون در این اثر دفتر زندگی عارف و فیلسوف بزرگ اسلامی را رقم میزنیم که مصداق بارز این آیه و حدیث مذکور است.
یک دهان خواهم به پهنای فلک
تا بگویم شرح آن رشک ملک
زیرا:
وصف نادیده عجب نیست که من نتوانم
عجب این است که من دیدهام و نتوانم
عارفی که تهذیب و سلوک از او انسان کاملی ساخته بود که کمالش در تمام زمینهها بروز و ظهور داشت. در فقه و اصول مهارتی ویژه، در تدریس اسفار ملاصدرا و شفای بوعلیسینا متکی به کتاب نبود، بلکه از خود مطالب بسیاری داشت و به لطایف و ظرایف عالی میپرداخت.
و آنگاه که به منبر میرفت تا برای عموم سخن گوید، با لحن و لهجه منحصر به فرد خود که به گفتارش ملاحت خاصی میبخشید؛ آنقدر ساده و صمیمی و بیپیرایه میکرد که هر شنوندهای را مجذوب خویش میساخت. در معاشرت و همنشینی اثرگذار بود و عشق و شوق و محبت خدا را که میرود تا در گرد و غبار روزمرگیها و عصیانها به فراموشی سپرده شود، دوباره در دلها زنده میکرد و دیگر بار خدا را در صحنه زندگیها پررنگ مینماند؛س اما با این همه میتوان گفت:
بیش از اینکه فیلسوفی متقی باشد، بیش از اینکه فقیهی فهیم باشد، بیش از اینکه عالمی کامل باشد، بیش از آنکه مدبری دلسوز باشد، بیش از آنکه مبارزی شجاع و سیاستمداری با شهامت باشد، بیش از آنکه متهجدی وارسته و دانایی متخلق به اخلاق الله باشد و بیش از آنکه عارفی کامل و مجتهدی مسلم باشد، عارفی مکتوم و درّی مکنون بود که رد پایی از خود برجای نمیگذاشت. «احوالاتش بر زمینیان مجهول و برای آسمانیان معروف بود». حافظ راز خود و عارف وقت خویش بود و پرداختن به ابعاد شخصیت معنوی جناب ایشان از عهده من گردآلوده فقر معنوی برنمیآید و هم در این مختصر نمیگنجد، و به قول حافظ:
گرچه آلوده فقرم، شرم باد از همتم
گر به آب چشمه خورشید دامن تر کنم
علی هذا:
چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست
که خدمتی به سزا برنیاید از دستم
هرچند که وارستگی و صفا و تواضع و در یک کلمه تخلق به اخلاق الهی معظمله، وی را نسبت به ادبار و اقبال این جهان و ستایش و نکوهش این و آن بیاعتنا بود. به قول مولوی: عالمی است پرمایه، آفتابی است در میان سایه، و لذا در این نگارینه آنچه در وصفش به قلم آوردم، آن را به حساب ستایشهای مبالغه آمیزی ـ چنان که شیوه ابنای روزگار است، علی الرسم از صاحبان زر و زور میکنند ـ نگذارید که آنچه مینویسم درباره او نه تنها از این مقوله و نه مبالغهآمیز نیست که مشتی از خروار او و نمونهای از بسیار، هرچند که دو دهه و اندی ملازمت رکابشان بودهام و در مؤانست از فیض بیان و بنانشان توشهها دارم و در گرمای محبتشان زیستهام، و لکن خود را در جایگاهی نمیبینم که بتوانم چیزی بنگارم که درخور شأن آن بزرگمرد باشد و خود شرمندهام، گویی کلمات و عبارات از ذهن من میگریزند و به دشواری میتوانم آنچه در ضمیر خود دارم به مدد کلک، به سلک عبارت بکشم. آنچه اندر دل بود اظهار آن مشکل بود.
جائت النحله برجل من جراد تو سلیمانی کن ای عالی نژاد
زادگاه و تولد
مرحوم آیتالله محمد محمدی دعویسرایی (مشهور به گیلانی) در سال ۱۳۰۷ش در روستای دعویسرا از توابع شهرستان رودسر استان گیلان چشم به جهان گشود. پدر ایشان آقا محمدجعفر نام داشت و در همان روستا میزیست. او سالها به شغل کشاورزی اشتغال داشت و از همین راه روزگار میگذرانید. پدر که دغدغه تربیت و تحصیل فرزند داشت، در سن ۶ سالگی، ایشان را به مکتبخانه سپرد تا در آنجا قرآن مجید و کتابهای معمول آن زمان را در ادبیات فارسی فرا گیرد. در سال ۱۳۱۵ با افتتاح اولین دبستان در منطقه، این کودک بااستعداد و جویای دانش را به مدرسه فرستادند تا در آنجا به تحصیل بپردازد. آیتالله گیلانی خود را در جایی یادآور میشوند که ۴ سال دوران تحصیل ابتدایی را در این دبستان به پایان رسانیدند.
با شعلهور شدن آتش جنگ جهانی دوم و تعطیل مدارس، ایشان نیز ناگزیر از ترک مدرسه و عزیمت به زادگاهشان میشوند. چنانکه چند سال را در خدمت پدر و در روستا به کشاورزی و فلاحت سپری میکنند؛ اما شوق آموختن و عطش دانشاندوزی همچنان در نهاد او شعله میکشید و گویی ماندن در روستا و پرداختن به کار کشاورزی نمیتوانست پاسخگوی این شوق پایانناپذیر باشد. از همین رو بار دیگر در سال ۱۳۲۳ راهی رودسر میشوند.
تحصیلات حوزوی و مبارزات سیاسی
در سال ۱۳۲۳ مرحوم حجتالاسلام آقای حاج سیدمحمد هادی روحانی حوزه علمیهای را در این شهر تأسیس کرده بودند و به تعلیم طلاب جوان میپرداختند. ایشان نیز راهی همان حوزه علمیه شد و در آن حوزه پر برکت شروع به آموختن جامعه المقدمات کردند. بعد از حدود دو سال که آوازه حوزه علمیه قم و زعامت مرجع بزرگواری چون حضرت آیتالله العظمی بروجردی به گوش جوان رسید، به قصد ادامه تحصیلات حوزوی و بهرهگیری از اساتید بزرگواری که آن روزها در قم به تدریس اشتغال داشتند، به همراه آیتالله حاج شیخ عباس محفوظی و شهید حجتالاسلام شیخ عبدالحسین رضایی در سال ۱۳۲۵ راهی قم شدند. ادامه مقدمات را نیز در حوزه علمیه قم ادامه دادند و دروس سطح را نیز به سرعت به پایان رسانیدند و به دروس فقه آیتالله العظمی بروجردی راه یافت و مدت ۱۲ سال نزد ایشان تلمّذ نمود. همزمان در دروس اصول فقه(لمعتین) امام خمینی نیز شرکت میجست. مقارن این هر دو، دروس شرح منظومه حکیم سبزواری و اسفار و شفا را نیز نزد مرحوم علامه طباطبایی میخواند و به زودی در زمره شاگردان خاص و مبرّز مرحوم علامه قرار گرفت. ایشان مدت ۷ سال نزد علامه طباطبایی به تحصیل علوم معقول و منقول پرداخت.
در مدت اقامت در قم، ایشان همچنین علاوه بر تحصیل به تدریس نیز اشغال داشتند و سطوح معموله و اسفار را به طلاب تدریس میکردند و بنا به دعوت آیتالله شهید قدوسی در سال ۴۷ـ ۱۳۴۶ به تدریس فقه(لمعتین) در مدرسه حقّانی پرداخت. بسیاری از دانش آموختگان ایشان در آن مدرسه پس از انقلاب متصدی امور قضایی در دادگاههای انقلاب بوده و هستند. ایشان علاوه بر تدریس و تحصیل در این سالها با اکثر بزرگان و علمای حوزه علمیه قم، مانند حضرت آیتالله مصباح یزدی و حضرت آیتالله جوادی آملی، حضرت آیتالله مکارم شیرازی که همگی اکنون در زمره بزرگترین فقها و مراجع محسوب میشوند. حشر نشر داشتند که بسیاری از این ارتباطات هم تا سالهای آخر عمرشان ادامه داشت.
فعالیتهای سیاسی و مبارزات ایشان نیز رویی دیگر از جامعیت شخصیت آیتالله گیلانی است. با آغاز مبارزات امام خمینی از حوزه علمیه قم علیه رژیم شاه، ایشان علاوه بر همه اشتغالات علمی و فکری و تحصیلی، از مبارزه بیامان با طاغوت نیز غافل نبود. اسناد فراوانی که از آن دوران سیاه برجای مانده است؛ گواه این مدّعاست. فعالیتهای سیاسی و مبارزاتی ایشان در قالب شرکت جستن در بیانیهها و اعتراضات علما و طلاب به جوّ تاریک آن دوران در تاریخ این مرز و بوم ثبت و ضبط شده است. همکاری نزدیک با جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و بزرگان و مبارزین آن دوران نیز از این جمله است که انتظار میرود مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات در سلسله مجموعه آثار، یاران امام(ره) به روایت اسناد ساواک منتشر نماید.
پیروزی انقلاب اسلامی و حضوری پربرکت
با پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی(ره) در سال ۱۳۵۷، گویی روحی تازه در کالبد حیات جامعه علمی و دینی آن زمان دمیده شد. آیتالله گیلانی نیز که خود از شاگردان و یاران وفادار امام خمینی بود، استوار و مصمم پای در راه نهاد و نقشی بزرگ و فراموش ناشدنی را در تاریخ انقلاب اسلامی و ایران اسلامی ایفا کرد. کمتر کسی است که نام و آوازه بلند این عالم ربّانی را در سالهای اولیه پیروزی انقلاب اسلامی نشنیده باشد و یا خاطرهای از آن دوران ایشان در ذهن نداشته باشد. گویی نام آیتالله گیلانی در تار و پود هستی انقلاب و جمهوری اسلامی دمیده شده است. عالمی که دین و سیاست را به خوبی درهم آمیخت و توانست نامی نیک از حضور مردان دین در عرصه سیاست به یادگار گذارد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در هنگامه خطیر برقراری حکومت اسلامی، گویی نیازی مبرم به حضور اندیشمندان و علمای بزرگ اسلام احساس میشد. نهال نوپای انقلاب اسلامی نیاز به مساعدت و یاری کسانی داشت که عمری در حوزههای علمیه و جامعه اسلامی به تحقیق و مطالعه و مبارزه گذرانده بودند. به خصوص شاگردان خاص و برجسته امام خمینی که ذخیره ایشان برای چنین روزهایی بودند. حضرت آیتالله گیلانی نیز که به خوبی این نیاز را حس میکردند پای در راه نو نهادند و راست قامت و استوار به یاری امام و مردم شتافتند.
از همان آغازین روزهای پیروزی حضور ایشان همه جا در کنار امام امّت دیده میشد و بیهیچ چشمداشتی هرچه در توان داشتند برای انقلاب اسلامی و حکومت نوپای جمهوری اسلامی که از آرزوهای دیرینه ایشان و همه دوستداران اسلام و تشیّع بود هزینه میکردند. در سالهایی که بازماندگان و سرسپردگان رژیم پهلوی در زندانهای انقلاب به سر میبردند و در انتظار محاکمه بودند تا حقوق تضییع شده ملّت را به آنها بازگردانند، امام خمینی مسئولیت حاکم شرع و ریاست دادگاههای انقلاب را به آیتالله گیلانی واگذار کردند. این خود نشانهای بود از اعتماد کامل امام به ایشان و نیز کفایت و دانایی و فقاهت مسلم حضرت آیتالله گیلانی. همچنین آغازی مبارک بود برای فعالیت کسی که در سالهای بعد نقشی بزرگ را در تاریخ این مرز و بوم ایفا کرد؛ چه بسیارند افرادی که در آن تحولات حرکت انقلابی مردم چه بسا به ناحق گرفتار عقدهگشاییهای بعضی افراد فرصتطلب شده بودند و اگر عنایت و محبتهای عادلانه این فقیه حاکم نبود، الان جامعه علمی ما از فیض و برکات وجودشان محروم میشد. از این جرگهاند امثال دکتر شجاعالدین شیخالاسلام زاده، دکتر احمد مهدوی دامغانی، دکتر ناصر تکمیل همایون، دکتر برومند و دکتر جلالی نائینی که در هر مناسبتی از مراحل بزرگوارانه معظمله یادی کنند و زندگیشان را مدیون روحیه عدالت محوری آن جناب میدانند.
و چه وقیحاند کسانی که با تهمت و افترا، اتهاماتی به ایشان نسبت میدهند. در حالی که هستند بسیاری که تنها دست محبتی که در آن غرقاب طوفان سهمگین تنها دست که به نجاتشان دراز شد دست جوانمردانه این فقیه فرزانه حضرت آیتالله محمدی گیلانی بود که نگارنده در کتاب خاطرات در دست انتشار هم از زبان معظّمله و هم مستنداً برای قضاوت فردای تاریخ عرضه داشتهام.
تکذیب یک شایعه مشهور
یکی از آن شایعات که کذب محض است، صدور حکم فرزندان وی توسط خودش میباشد که در کتاب خاطرات معظمله در دست انتشار است. چنین میخوانیم: «… در برخی از مصاحبهها، شایعاتی مطرح میشود که اینجانب حکم اعدام فرزندانم را دادهام! در حالی که چنین شایعاتی اشتباه و بیجاست؛ فرزندانم افرادی متدین و مؤمن بودند و من از عباداتشان لذت میبردم. فرزند ارشدم محمد جعفر که دانشجوی دکتری جامعهشناسی دانشگاه تهران بود و امیدها به او داشتم، در ۱۳ مرداد ماه سال ۱۳۵۸ در حادثه تصادف رانندگی با صبغه شهادت جان سپرد و بدین مناسبت مرحوم حاج سید احمد آقا خمینی و مرحوم اشراقی (رحمهالله علیهم) از طرف حضرت امام (قدسسره) به دیدارم آمدند و محل خاکسپاری شان را در قبرستان شیخان قم مشخص کردند و دو فرزند دیگرم محمدکاظم و محمدمهدی به دام گروهک منحرف سیاسی (منافقین) گرفتار شدند و فریب خوردند و در سال ۱۳۶۰ طی درگیریهای مسلحانه کشته شدند و پای هیچ کدام آنها به دادگاه و محاکمه کشیده نشد تا حکمی در مورد آنها توسط من و یا دیگران صادر شده باشد…»
و همچنین شاگرد و یار همیشه در کنار امور قضایی معظمله، حضرت حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ حسینعلی نیّری، قاضی محاکم انقلاب در دهه ۶۰ و ریاست محترم دادگاه عالی قضات فعلی که بیش از همگان با آن حضرت و با ارادت خالصانه از عوایل تصدی امور قضایی وی بوده و از خلوت و جلوت او اطلاع دقیق دارد، در مورخه شنبه ۸ مهرماه ۱۳۹۱ در روزنامه جمهوری اسلامی، تحت عنوان «هشدار معاون رئیس دیوان عالی کشور درباره تحریف حقایق و حوادث تاریخی» رسماً چنین واقعهای را که توسط بعضی رسانهها و افراد مغرض منتشر میشد تکذیب کرده است.
نمونهای از برخورد رأفتآمیز
در اینجا به نمونهای از برخورد رأفتآمیز معظمله در ایام تصدی دادگاه انقلاب با عوامل رژیم سابق اشاره میشود.آنچه به قلم همسر یکی از متهمان محکوم به اعدام و بعداً حبس ابد نگارش یافته میآورم. (خانم آذر آریانپور همسر دکتر سید شجاعالدین شیخالاسلامزاده (وزیر بهداشت رژیم پهلوی) خواهر دکتر آریانپور کاشانی، خاله شاعر معروف سهراب سپهری، در کتاب «پشت دیوارهای بلند»، از کاخ تا زندان مینویسد: نشر آتیه، چاپ دوم، ۱۳۸۰، فصل هفدهم، ص۲۲۱ به بعد).
در هیچ پرده نیست، نباشد نوای تو
عالم پر است از تو و خالی است جای تو
(صائب)
«در حوالی ظهر از دفتر آیتالله محمدی گیلانی، حاکم شرع دادگاه انقلاب، تلفن بیسابقهای دریافت کردم که مرا به تعجب دچار کرد، منشیاش به من اطلاع داد که باید برای امر مهمی عصر همان روز در قم به حضور آیتالله برسم. با توجه به این مسأله که مسافت تهران تا قم بیش از ۱۴۰ کیلومتر بود، باید هرچه زودتر حرکت میکردم تا به موقع برسم… من به احترام بازدید از یک شهر مقدس چادر نماز سیاهی عاریه کرده بودم که سراپایم را میپوشاند. هر قدر بیشتر به دعوت ناگهانی حاکم شرع فکر میکردم، مضطربتر میشدم. منظورش از ملاقات با من چه بود؟ حالا حاکم شرع از جان من چه میخواست؟ نکند که حبس ابد شجاعالدین را به اعدام تغییر داده باشد؟ از تصور این امر برخود لرزیدم و زیر لب دعایی خواندم. جاده شلوغ تهران به قم راندیم تا بالاخره گلدستههای طلای حرم حضرت معصومه از دور در افق نمایان شد که به شهر قم رسیده بودیم.
خانه آیتالله گیلانی عمارت کهنهای در یک کوچه قدیمی بود (آبشار). راننده در اتومبیل منتظر ماند و من با دلهره چکش در را به ضربه درآوردم. اندکی بعد صدای قدمهایی شنیده شد و زن جوانی سر پوشیده خود را از لای در بیرون آورد و پرسید: «با کی کار دارید؟» خودم را معرفی کردم و گفتم که از طرف آیتالله گیلانی احضار شدم. زن از جلوی در کنار رفت تا وارد بشوم. به تبعیّت از وی کفشم را درآوردم و به اتاق نشیمن سادهای داخل شدم. یکدفعه با منظره غیر منتظرهای روبرو گشتم. چند زن سیاهپوش یک نفر را که روی قالی از حالرفته بود، محاصره کرده بودند و باد میزدند. نمیدانستم چه بکنم. زن جوان آهسته به من گفت: «بفرمایید!»
سلام بلندی کردم و گوشهای روی قالی نشستم. کسی به من توجه نکرد. زن جوان به زن میانسالی که تازه به هوش آمده بود، نزدیک شد و در حالی که قاشقی شربت به دهانش میریخت، گفت: «مادر، این خانم شیخالاسلام زاده است. شوهرش را ماه پیش محاکمه کردند و حبس ابد گرفت. به دعوت آقاجانم به اینجا آمده.»
زن بیمار نیمخیز شد و نگاه غریبی به من انداخت که نتوانستم تحمل بکنم و سرم را پایین انداختم. دختر جوان پیش من برگشت و با صدای غمزدهای گفت: «آقا داداشم چند روز قبل در تصادف اتومبیل شهید شد.۱ ما الان از سر خاکش برگشتیم.» گفتم: «خیلی متأسفم. اگر قبلاً میدانستم امروز مزاحم نمیشدم.» آهی کشید و گفت: «آقا جانم هنوز سر خاک است و دیرتر میآید.»
مادرش، آن زن داغدیده مسکین، نگاه غریب دیگری حواله من کرد و گریهکنان گفت: «نوشدارو پس از مرگ سهراب رسید! وقتی که پسرم، جگرگوشهام چانه انداخت، تازه برایش دکتر آوردند!» بعد از گفتن این حرف، داغش تازه شد و به جان خودش افتاد و به سر و رویش چنگ زد. اطرافیان جلویش را گرفتند و زبان به اندرز گشودند.
ـ «با این کارها که پسرت زنده نمیشود. شاید قسمتاش این بود که ناکام از دنیا برود. با قسمت که نمیشود جنگید!»
مادر داغدیده فریاد زد: «نه، قسمت پسرم نبود که ناکام بمیرد. چشمش زدند! نفریناش کردند!»
من از ناراحتی زیر چادر سیاه کز کردم… مستخدم خانه چای آورد. یکی هم نصیب من گردید. اندکی بعد از سرسرا سرفه مردانهای شنیده شد. زنها با عجله چادرهایشان را روی سرشان کشیدند. دو مرد معمم «یاالله» گویان وارد اتاق شدند. زنها به اتاق مجاور رفتند. دختر گیلانی بچه را به مستخدم داد و بلند شد و به مردی که چهره و موی کم رنگ و چشمهای آبی داشت و عمامه سفید بر سر نهاده بود، گفت: «آقاجان، خانم شیخالاسلامزاده از ساعت چهار بعدازظهر منتظرتان هستند.»
آیتالله گیلانی با صدایی ملایم و شمرده مرا مورد خطاب قرار داد: «همشیره، به منزل ما خوش آمدید. ببخشید که قدری تأخیر کردم. برای مراسم هفت پسر ارشدم که غفلتاً وفات یافته، مراسمی در قبرستان داشتیم و معطل شدم. عذر میخواهم.»
حاکم شرع، مردی که شوهرم را به حبس ابد محکوم کرده بود، با آنچه تصور میکردم، تفاوت داشت. خشن و عداوتطلب و سنگدل به نظر نمیرسید و بر اعصاب خود تسلط داشت. از مرگ پسر ارشدش چنان به آرامی یاد میکرد که مرا به حیرت میانداخت. او ادامه داد: «پس از وقوع حادثه اتومبیل، همسر شما را از اوین به بالین فرزندم آوردیم؛ ولی متأسفانه کار از کار گذشته بود.»
ناگهان یاد اشاره شجاع در ملاقات آخرمان افتادم که میگفت او را از اوین به بالین مرد جوان محتضری برده بودند. در حالی که از نگاه میزبانم حذر میکردم و به تصویر حضرت علی(ع) که تنها زینت دیوار اتاق بود، نظر میانداختم، با تأثر گفتم: «آقا، به شما تسلیت میگویم. داغ فرزند تسلی ناپذیر است.» حاکم شرع با سر خود حرف مرا تصدیق کرد و گفت: «مع هذا چون حیات و ممات ما تابع مشیت الهی است، جای اعتراض باقی نمیگذارد.»
دامادش که چندان از خودش جوانتر نبود و قیافه سیهچردهای داشت، دستی به ریش خود کشید و اظهار داشت: «عمر بشر دست خداست، ولی نفرین آدم بدخواه را هم نباید دست کم
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 