پاورپوینت کامل سیر تاریخی رابط? انسان و تکنیک ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل سیر تاریخی رابط? انسان و تکنیک ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سیر تاریخی رابط? انسان و تکنیک ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل سیر تاریخی رابط? انسان و تکنیک ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

در پیشرفت‌های تکنولوژیک قرن گذشته نقش اصلی را مسائل ریاضی و فیزیک ایفا کرده است. این چرخش از مسائل تجربی سبب شد افق‌های جدیدی در پیشرفت تکنولوژیک گشوده شود. تحولات تکنولوژی تاثیراتی را بر شخصیت انسان گذاشته است. برخی معتقدند در عصر استفاده از مگاتکنیک‌ها انسان‌ها به جای ایفای نقش فعالانه به عنوان شخصیتی خودمختار، به حیوانی بی‌هدف و منفعل تبدیل شده است. در این میان انسان دو راه بیشتر ندارد یا به خورد ماشین خواهد رفت و یا در جهتِ منافعِ شخصی‌زدایی‌شد نهادهایِ جمعی، به شدت محدود خواهد شد. لوییس مامفورد با تاکید بر ماهیت تاریخی انسان نظریاتی را که دربار نقش ابزارها و ماشین‌ها در پیشرفت انسانی اغراق می‌کنند، نقد می‌کند.

«کاربران ابزار» در مقابل «هومو ساپینس» و «مگاماشین»

در پیشرفت‌های تکنولوژیک قرن گذشته نقش اصلی را مسائل ریاضی و فیزیک ایفا کرده است. این چرخش از مسائل تجربی سبب شد افق‌های جدیدی در پیشرفت تکنولوژیک گشوده شود. تحولات تکنولوژی تاثیراتی را بر شخصیت انسان گذاشته است. برخی معتقدند در عصر استفاده از مگاتکنیک‌ها انسان‌ها به جای ایفای نقش فعالانه به عنوان شخصیتی خودمختار، به حیوانی بی‌هدف و منفعل تبدیل شده است. در این میان انسان دو راه بیشتر ندارد یا به خورد ماشین خواهد رفت و یا در جهتِ منافعِ شخصی‌زدایی‌شد نهادهایِ جمعی، به شدت محدود خواهد شد. لوییس مامفورد با تاکید بر ماهیت تاریخی انسان نظریاتی را که دربار نقش ابزارها و ماشین‌ها در پیشرفت انسانی اغراق می‌کنند، نقد می‌کند.

پاورپوینت کامل سیر تاریخی رابط? انسان و تکنیک ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint

مقدمه

هم ما تصدیق می‌کنیم که قرنِ گذشته شاهدِ دگرگونی‌ بنیادینی در سرتاسرِ محیطِ انسانی بوده است؛ در این دگرگونی، تأثیرِ علوم فیزیکی و ریاضی بر تکنولوژی نقشِ اصلی را داشته است. چرخش از تکنیک‌های تجربی و متکی به سنت به روالی آزمایش‌گرانه، قلمروهای جدیدی را گشوده است، قلمروهایی همچون انرژیِ هسته‌ای، حمل‌و‌نقل [با سرعت] فراصوت، هوش «سایبرنتیک» و ارتباطِ فوریِ راهِ دور. از عصرِ اهرامِ ثلاثه تاکنون چنین تحولاتِ فیزیکیِ وسیعی در چنین زمانِ کوتاهی به انجام نرسیده بودند. این تحولات به نوب خود سببِ بروزِ تغییراتی در شخصیتِ انسان شده‌اند، اگر این فرآیند باهمین قوت و به همین نحو اصلاح‌ناپذیر ادامه یابد، دگرگونی‌هایِ بنیادینِ بیشتری در پیش خواهند بود.

براساس توصیفی از رابط میانِ انسان و تکنیک‌ که در حال حاضر قبولِ عام دارد و رایج است، عصر ما از وضعیتِ بدویِ انسان که مشخص آن اختراعِ ابزار و سلاح برای حصولِ سروری بر نیروهایِ طبیعت است، به وضعیتی از بیخ و بن متفاوت گذر کرده است؛ وضعیتی که در آن انسان نه‌تنها بر طبیعت سلطه یافته بلکه تا آن جا که مقدور است خویشتن را از زیستگاه ارگانیکِ [خود] منفک نموده است.

اقلیتِ مسلط با تمسک به این «مگا‌تکنیک‌هایِ» جدید ساختاری متحدالشکل، همه‌فراگیر و فراجهانی خلق خواهد کرد؛ ساختاری که برای اتوماتیک عمل نمودن طراحی شده است. [در این ساختار] انسان به جایِ آن که فعالانه به عنوان شخصیتی خودمختار ایفایِ نقش کند؛ حیوانی خواهد شد منفعل، بی‌هدف و مشروط به ماشین که کارکردهایِ اصلی‌اش تکنسین‌ها نقش‌هایِ انسان را اینطور تفسیر می‌کنند، یا به خوردِ ماشین خواهد رفت و یا در جهتِ منافعِ شخصی‌زدایی‌شد نهادهایِ جمعی، شدیداً محدود و کنترل خواهد شد.

هدف من… این است که مفروضات و محاسباتی را به پرسش بکشم که پایبندیِ ما به اقسام کنونیِ پیشرفتِ علمی و تکنیکی -که گویی فی‌نفسه غایت‌اند، بر آن‌ها ابتناء دارد. [برای این مقصود] باید شاهدی به دست دهم که نظریات فعلی در خصوص طبیعتِ بنیادینِ انسان را زیرِ سوال ببرد؛ [نظریه‌هایی که] در خصوصِ نقشی که ابزارها زمانی در پیشرفت انسانی ایفا کرده‌اند و حالا ماشین‌ها آن را ایفا می‌کنند، دست به مبالغه می‌زنند. باید بگویم که فقط «کارل مارکس» نبود که با اختصاص دادنِ جایگاهی محوری به ابزارهایِ مادیِ تولید در پیشرفتِ انسانی دچار خطا شد؛ بلکه حتی تفسیرِ علی‌الظاهر ملایمِ «تیلار دو دشاردن» نیز سرگذشتِ انسانِ را یکسره بواسط رئالیسمِ تکنولوژیکِ عصر حاضر قرائت می‌کند و وضعی نهایی را به آینده نسبت می‌دهد که در آن تمامیِ امکان‌هایِ پیشرفتِ انسانی به نتیجه خواهند رسید. در «نقطانجام» هیچ چیز از طبیعتِ خودمختارِ نخستینِ انسان باقی نخواهد ماند، جز هوشِ سازمند : سطحی مطلق و همه‌توان از ذهنِ انتزاعی، بی‌حیات و بی‌عشق.

نمی‌توانیم نقشی را دریابیم که تکنیک‌ در شکوفاییِ انسانی بازی می‌کند، بی‌آنکه بینشی عمیق‌تر نسبت به ماهیتِ تاریخیِ انسان پیدا کنیم. بااین حال، چنین بینشی در طول قرن گذشته، تیره و تار گشته ‌است. زیرا محیطِ اجتماعی، که انبوهی از اختراعاتِ مکانیکیِ جدید به صورت ناگهانی در آن گسترش یافتند، این بینش را مشروط کرده ‌است. این گسترش، نهادها و پروسه‌هایِ کهن را از بین برده ‌است و تلقیِ سنتی از محدودیت‌های انسانی و امکاناتِ تکنیکی را دگرگون کرده ‌است.

نیاکان ما، به‌اشتباه، روالِ ویژ پیشرفت‌هایِ مکانیکی‌شان را به نحوی توجیه‌ناپذیر به رشدِ برتریِ اخلاقی پیوند می‌زدند. اما معاصرانِ ما -که برای کنار نهادنِ این باور خودبینان ویکتوریایی، یعنی اصلاح اجتناب‌ناپذیر تمامیِ نهادهایِ انسانیِ دیگر به واسط فرمان راندن ماشین، دلایلی [کافی] دارند – علی رغم این دلایل، توجه خود را با اشتیاقی دیوانه‌وار بر بسط و توسع علم و تکنولوژی متمرکز کرده اند، چنان که گویی صرفِ علم و تکنولوژی، به نحو معجزه‌آسایی، یگانه راه‌ِ رستگاری انسان را فراهم می‌کند. نخستین گام به سوی بازیابیِ تعادلِ [اولیه]مان این است که مراحلِ اصلیِ پیدایش و زایشِ بشر را از نخستین خاستگاه‌هایش و [حرکت او] رو به جلو را یادآوری کنیم. زیرا التزام همه‌جانبه و امروزیِ ما به تکنیک، تا اندازه‌ای، ناشی از برداشتی کاملاً غلط از کل جریانِ پیشرفتِ انسانی است.

ما باید در برابرِ تاکید بیش از اندازه بر نقشِ ابزارهای سنگی، آن هم صدها هزار سال قبل از آنکه کارکردهایِ متفاوتی پیدا کنند و بتوانند به نحو کارآمدی عمل کنند – بایستیم. زیرا نیاز بشر برای [ساخت] ابزارها کاملا واضح و بدیهی است. تا مدت‌هایِ مدیدی، زیست‌شناسان و انسان‌شناسان در بررسیِ مسئل ابزار-سازی به عنوانِ دلیلِ اصلیِ بقای انسان اولیه، انبوهی از فعالیت‌ها را که سایر انواع برای مدتی طولانی در آن‌ها کاردان‌تر از انسان‌ها بوده‌اند، دست کم گرفته یا نادیده می‌گرفتند. علی رغم شواهدی که «آر.یو.سایس»، «دارِل فورد» و «آندره لروی گورهان» بر ضدِ این نظریه ارایه کرده‌اند، هنوز این گرایش وجود دارد که ابزارها و ماشین‌ها را به عنوانِ [تمامیت] تکنولوژی تعریف کنند تا بدین ترتیب جزو را جانشینِ کل سازند.

هوادارن این روّیه حتی در توصیفِ صرفِ مولفه‌هایِ مادیِ تکنیک متوجه اهمیتِ نقشِ گنجانه‌ها، که به همان اندازه حیاتی و ضرروی هستند، نمی‌شوند: اجاق‌هایِ آتش، چاله‌ها، چاه‌ها، طناب‌بست‌ها و نیز سبد‌ها، صندوق‌ها، آغول‌ها، خانه‌ها. بدین طریق، آن‌ها دربار گنجانه‌هایِ جمعی‌ای که بعدها پدید آمدند نیز چیزی نمی‌گویند، گنجانه‌هایی مانند مخازن آب، کانال‌ها، شهرها. این مولفه‌هایِ ایستا بخشی اساسی از تمام تکنولوژی‌ها هستند وحتی در تکنولوژی‌هایِ زمان ما نیز نقشی اساسی دارند: مبدل‌هایِ فشار قوی، قرع‌های شیمیاییِ بزرگ و رآکتورهایِ اتمی.

هر تعریفِ بسنده‌ای از تکنیک باید این نکته را با وضوحِ هر چه تمام‌تر برساند که تا قبل از پیدایش «هومو ساپینس» بسیاری از حشرات، پرندگان و پستانداران در نسبت با اجداد انسان در ساختن ابزارها، ابداعاتِ ریشه‌ای‌تری در ساختِ گنجانه‌ها داشته‌اند: آشیانه‌ها و سرپناه‌هایِ ظریف و پیچیده، کندوهایِ هندسی و نیز ساختارِ شهرمانندِ لانه‌ها و حفره‌هایِ مورچگان. خلاص کلام اینکه اگر صرفِ ورزیدگیِ تکنیکی برای تشخیص و پروراندنِ هوش کافی بود، انسان، در مقایسه با بسیاری از دیگر انواع، مدت‌زمانی طولانی عقب‌مانده‌تر بوده است. پیامدهایِ چنین دریافتی باید آشکار باشد: یعنی انسان در ابزار-سازی هیچ ویژگی منحصر به فردی ندارد، مگر زمانی که توانست ابزارسازی‌اش را با نمادهایِ زبانی، طرح‌هایِ زیبایی شناسانه و دانشی که می‌تواند از طریق اجتماعی منتقل شود، اصلاح کند و بهبود ببخشد.

بیش از یک قرنِ پیش، «توماس کارلایل» انسان را «حیوانِ کاربرِ ابزار» تعریف کرده بود. این تعریف چنان است که گویی فقط این ویژگی است که انسان را فراتر از دیگر موجوداتِ فاقدِ شعور قرار می‌دهد. تاکید بیش از اندازه بر نقشِ ابزارها، سلاح‌ها، اسباب و آلات فیزیکی و ماشین‌ها، مسیر واقعیِ پیشرفتِ انسانی را مبهم و مغشوش کرده است.

در این مقطع، مغزِ انسان، و نه صرفاً دستانش، تمایزی ژرف [میان او و سایر انواع] ایجاد کرد و چنین مغزی احتمالاً نمی‌توانست صرفاً محصولی دست-ساخت باشد. زیرا مغزِ موجوداتِ چهارپایی مانند موش، پیش از این، به‌خوبی رشد کرده بود، در حالی که انگشتانِ دست‌شان [برای ساختن] آزاد نبود.

بیش از یک قرنِ پیش، «توماس کارلایل» انسان را «حیوانِ کاربرِ ابزار» تعریف کرده بود. این تعریف چنان است که گویی فقط این ویژگی است که انسان را فراتر از دیگر موجوداتِ فاقدِ شعور قرار می‌دهد. تاکید بیش از اندازه بر نقشِ ابزارها، سلاح‌ها، اسباب و آلات فیزیکی و ماشین‌ها، مسیر واقعیِ پیشرفتِ انسانی را مبهم و مغشوش کرده است. تعریفِ انسان به «موجود کاربر ابزار» (حتی اگر این تعریف را تصحیح کرده و بگوییم موجودِ ابزار-ساز) برای «افلاطون» امری غریب به نظر می‌رسد. افلاطون پیدایش انسان از وضعیتِ نخستین را همان اندازه که به «مارسیاس» و «اورفئوس» (که مبدعانِ موسیقی هستند) نسبت می‌دهد به «پرومتئوس» (نخستین سارق) یا به «هفائستوس» (خدایِ آهنگر که یگانه کارگرِ یدی در معبدِ خدایان در المپ بود) نیز نسبت می‌دهد.

با وجود این، توصیفِ انسان به عنوان حیوانی اساساً ابزار-ساز، توصیفی است که جایِ پای خود را به‌محکمی استوار کرده است. کشفِ جمجمه‌های کوچکِ نخستی‌ها در نزدیکیِ سنگریزه‌هایِ تراشیده شده، مانند نمونه‌هایِ ساخته شده توسطِ جنوبی‌کَپی آساها در آفریقا، دکتر «ال.اس.بی.لیکی» کاشف این نمونه‌ها را به این نتیجه رساند که چنین شواهدی دلیلی کافی برای این مطلب هستند که این موجودات نیای مستقیم و بالادستیِ انسان هستند. این در حالی بود که این موجودات اختلافات فیزیکیِ برجسته‌ای هم با کپی‌ها و هم با انسان‌ها داشتند. ظرفیتِ مغزی این زیر گروه از انسانیان حدود یک سومِ «هوموساپینس» و البته کم‌تر از برخی از کپی‌ها بود. توانایی آنها برای تراش دادنِ سنگ‌ها و استفاده از ابزارهایِ ساخته شده از سنگ‌هایِ زمخت، بو‌ضوح نه نیازمند قابلیت‌هایِ مغزیِ غنیِ انسان بود و نه بنفسه می‌توانست چنین قابلیت‌هایی را بیافریند.

اگر درست باشد که جنوبی‌کپی‌آساها مشخصه‌هایِ ابتداییِ دیگر انسان‌ها را ندارند، می‌توان گفت که توانایی‌ِ آنها در تصرف ابزار صرفاً ثابت می‌کند که دستِ کم یک نوعِ دیگر،که خارج از جنس حقیقیِ «هومو» هاست، نیز می‌تواند به این خصیصه بنازد؛ همان گونه که طوطی‌ها و زاغی‌ها نیز دستاوردِ متمایز انسان برای سخن گفتن را دارا هستند و مرغ کریچ‌ساز تواناییِ آرایشِ [لانه‌های] زینتی و رنگارنگ دارد. هیچ خصیص واحدی، حتی ابزار-سازی، برای تعریفِ انسان کافی نیست. آنچه انسان را خصوصاً و اختصاصاً آن می‌کند که هست قابلیت اوست برای درآمیختنِ دامن گسترده‌ای از گرایش‌هایِ حیوانی با یک موجودیتِ فرهنگیِ بالنده‌: یعنی شخصیتِ انسانی.

اگر نظر محققانِ متقدم را تصدیق کنیم و ابزار-سازی را از نظرِ کارکردی دقیقاً معادلِ وسیله-سازی بدانیم، کاملاً آشکار خواهد شد که مصنوعاتِ سنگیِ ساخت دستِ انسان هیچ ویژگیِ قابل توجهی ندارند، مگر در مراحل متأخرِ پیشرفت انسان. حتی خویشاوندانِ دور انسان، مانند گوریل‌ها، از برگ‌هایِ درختان برای خود لانه می‌سازند تا بهتر بتوانند بخوابند. آنها، احتمالاً برای خیس نشدن یا زخم نشدنِ پاهایشان، برای عبور از جویبارهایِ کم‌عمق پل‌هایی از ساقه‌هایِ قطورِ سرخس می‌سازند. کودکان پنج ساله، که می‌توانند حرف بزنند و بخوانند و استدلال کنند، استعداد کمی برای به کار گیریِ ابزار از خود نشان می‌دهند و حتی توانایی کم‌تری در ساختن ابزار. لذا، اگر ابزار-سازی را هم‌چنان [به عنوان مولف انسان] بپذیریم، چنین کودکانی را هنوز نمی‌توان انسان دانست.

بنا به این دلیل، می‌توانیم حدس بزنیم که انسان‌هایِ نخستین آمادگی‌ها و توانایی‌هایِ مشابه و نیز خام‌دستی‌ها و بی‌عرضگی‌هایِ مشابهی داشته‌اند. اگر در جست و جویِ مدرکی برای اثباتِ برتریِ راستینِ انسان بر دیگر هم‌جنسانش هستیم، باید در پیِ نوعِ دیگری از شواهد باشیم، شواهدی متفاوت با صرف سنگ-ساخته‌هایِ نامرغوبِ انسانی. باید از خود بپرسیم که انسان در تمامی این سالیانِ بی‌شمار به چه فعالیتی مشغول بوده است. مخصوصاً با توجه به اینکه انسان بعدها توانست با همین مواد و همین نیرویِ بدنی، با مهارت هر چه تمام‌تر، ابزارهایِ بهتری بسازد.

تکنیک‌هایِ بدوی، غیر از تکنیکِ استفاده و مراقبت از آتش، هیچ ویژگی‌ای نداشتند که مختصِ انسان باشد؛ تا اینکه انسان توانست اندام جسمانی خود را از نو سازماندهی کند، آن هم از رهگذرِ به کار گیریِ این اندام برای کارکردها و اهدافی کاملا متفاوت از کارویژ اولیه و اصلی‌شان. شاید نخستین مرحل چنین انتقال بنیادینی این بود که انسان توانست بال جلوی خود را – که در آن با دیگر چهارپایان شریک است – از اندامی که کارکرد ویژه‌اش جابه‌جایی و حرکت است به ابزاری تبدیل کند که به کارِ اهداف مختلف می‌آید: بالا رفتن، چنگ زدن، ضربه زدن، پاره‌پاره کردن، کوبیدن، کندن زمین و نگه داشتنِ چیزها. دستانِ انسانِ اولیه و ابزاری که با سنگ‌هایِ کوچک می‌ساخت نقشی بی‌بدیل در پیشرفتِ انسان ایفا کرد؛ مخصوصاً – چنان که «دو برول» اشاره می‌کند – دست‌ها عملکردهایِ ابتدایی انسان برای برداشتن، حمل کردن و نرم کردنِ غذاها را تسهیل کردند «و به همین دلیل دهانِ انسان برای سخن گفتن آزاد و رها شد»

اگر بپذیریم که انسان حقیقتا ابزارسازاست، باید بگوییم که او از همان ابتدا یک ابزارِ اصلی ‌داشت که هم اهدافش را با آن به انجام ‌می‌رساند، ابزاری که بسیار مهم‌تر از جمع‌آوری (در مراحلِ بعدیِ پیشرفتش) بود: یعنی بدن‌اش، بدنی که به واسط ذهن عمل می‌کند با تمام بخش‌هایِ آن، (از جمله آن اعضایی که انسان با آنها چماق یا تبرهایِ دستی یا نیزه‌هایِ چوبی می‌سازد.) انسانِ اولیه برای جبرانِ ابزارآلاتِ ساده و ابتدایی‌اش موهبتی داشت که سرتاسرِ افقِ تکنیکی او را گسترش می‌داد: او تدارکاتِ زیستی‌ای داشت که بسیار غنی‌تر از سایر حیوانات بود، بدنی که حیط کارکردش محدود به فعالیتِ واحدی نبود و مغزی که می‌توانست محیط وسیعی را به‌دقت بررسی کند و بخش‌هایِ مختلف تجرب او را یک‌پارچه و منسجم کند. انسان، دقیقاً به دلیلِ همین حساسیت و انعطاف‌پذیریِ خارق‌العاده‌اش، می‌توانست به میزان معتنابهی هم از محیطِ بیرونی‌اش بهره ببرد و هم از منابع و امکاناتِ روان‌تنیِ درونی‌اش.

انسان از طریقِ مغزِ فوقِ پیشرفته‌اش که پیوسته در حالِ فعالیت بود، می‌توانست از انرژیِ ذهنی‌اش استفاد بیشتری ببرد، بیش از مقداری که برای بقاء در چنین جهانِ صرفاً حیوانی‌ای بدان نیاز داشت. بنابراین، او باید انرژی‌اش را هدایت می‌کرد و بدان جهت می‌داد، نه‌تنها برای جمع‌آوریِ غذا و تولیدِ مثل از طریقِ سکس بلکه برای صوری از حیات که بتوانند این انرژی را به نحو مستقیم‌تر و البته موثرتری به فرهنگی مناسب بدل کنند؛ یعنی فرهنگ در صورت‌هایِ سمبلیک‌اش. او صرفاً با خلق چنین جلوه‌گاه‌هایِ فرهنگی‌ای بود که می‌توانست از طبیعتِ خود حداکثرِ استفاده و بهره را ببرد و آن را به اختیار خویش درآورد.

ضرورتِ «کار» فرهنگی مقدم بر کارِ یدی است. انجام فعالیت‌هایِ جدید، به نسبتِ پرورشِ دست و ماهیچه و چشم، مستلزمِ این بود که ابزارهایِ بیشتری ساخته و استفاده شود، با وجود این، این فعالیت‌ها به انسان یاریِ بسیاری رساندند. علاوه بر این، اقتضایِ این فعالیتها آن بود که بر تمامیِ کارکردهای طبیعیِ بشر کنترل داشته باشند. از جمله بر اندام‌هایِ مربوط به دفع‌اش، عواطفِ جوشانش، فعالیت‌هایِ جنسیِ بی بند و بارانه‌اش، رنج‌هایش و رویاهایِ وسوسه انگیزش.

اصرارِ انسان برای مداقه و کند و کاو دربار توانایی‌هایِ ارگانیک‌اش، باعث شد که دماغ‌ها، چشم‌ها، گوش‌ها، زبان‌ها، لب‌ها و اندام‌هایِ جنسی نقش‌هایِ تازه‌ای پیدا کنند. دست‌هایِ انسان دیگر صرفاً دستانی پینه بسته به دلیلِ استفاده از ابزارها نبود، بلکه اکنون می‌شد با آن بدن معشوق را نوازش کرد، کودک را به پستان‌هایِ مادر نزدیک نگاه داشت، ژست‌هایِ قابل توجه گرفت یا احساساتِ توضیح‌ناپذیر را دربار زندگی یا مرگ، گذشت خاطره شده یا آینده‌ای بی‌قرار، از طریق مراسمِ مذهبیِ جمعی و یا رقصِ موزون اظهار کرد، احساساتی که راهِ دیگری برای اظهارشان نبود. ابزار-تکنیک، در واقع، چیزی نیست مگر پاره‌ای از بیوتکنیک: تدارکاتِ انسان برای حیات.

این ارمغان انرژی عصبی‌، که اکنون آزاد شده است، پیش از این خود را در اجدادِ نخستیِ انسان نشان داده بود. دکتر «آلیسون جولی» اخیراً روشن کرده است که رشدِ مغز در لمورها از فعالیت‌هایِ ورزشی بازیگوشان آنها، نگهداریِ آنها از یکدیگر و روابط اجتماعیِ پیشرفت آنها ناشی شده است؛ این رشدِ مغزی نتیج به‌کارگیریِ ابزار یا عاداتِ جمع‌آوری غذا نیست. این در حالی است که کنجکاویِ کاوشگران انسان، استعدادِ تقلید او و فریبکاریِ بی‌دلیل‌اش را (بدونِ در نظر گرفتنِ پاداشِ پنهانی) می‌توان در خویشاوندانش از رد میمون‌ها به عینه دید. آمریکاییان برای اشاره به رویکردِ بازیگوشانه و بی اعتنا به سود در قبالِ امور، عموماً، از دو واژ (

monkeyshines

) و (

monkeying

) استفاده می‌کنند… حتی می‌توان به‌نحو معقولی پرسید آیا الگوهایِ استاندارد شده که در ابزار-سازی‌های نخستین مشهودند، تا اندازه‌ای ناشی از حرکاتِ کاملاً تکراریِ آیین‌ها، آوازها و رقص‌ها نیستند؟ فرم‌هایی که مدت‌ها پیش و در عصرِ طلایی در میانِ مردمانِ بدوی وجود داشت، فرم‌هایی که نسبتِ به ابزارهایشان کامل‌تر هستند.

«یوهان هویزینگا»، مورخِ آلمانی، مدتی قبل، در کتابِ خود هومو لودنس شواهدِ بسیاری به نفع این ایده ارایه کرد که عنصرِ سازند فرهنگِ انسانی بازی است و نه کار. به گفت او جدی‌ترین فعالیتِ انسان متعلق به قلمرو ظاهرسازی و وانمود‌گری است. بر این اساس، آیین‌ها و محاکات، بازی‌هایِ ورزشی و مسابقاتِ ورزشی و رویاها، انسان را از تعلقاتِ حیوانیِ مکررش رها می‌کند. من به گفت هویزینگا این مطلب را می‌افزایم که مناسکِ بدوی‌، که انسان‌ها در آنها نقشِ حیوانی دیگر را بازی می‌کنند، این نکته را کاملاً آشکار و مبرهن می‌سازند. انسان، مدت‌ها پیش از آنکه قدرتِ تغییر و تبدلِ محیطِ طبیعی را پیدا کند، محیطی در مدلی کوچک‌تر آفرید: عرص سمبلیکِ بازی. در این عرصه هم کارکرد‌های ِحیات می‌تواند صورتی کاملاً انسانی به خود بگیرد، چنان که در بازی‌هایِ ورزشی می‌بینیم.

بنابراین، نکت خیره کنند تزِ هومو لودنس این است که فرهنگ به‌تمامه شکلی از بازی است. اما مترجم حیرت زد این کتاب عامدانه گفت هویزینگا را عوض کرده است و آن را به مفهومی متعارف‌تر و واضح‌تر تغییر داده است: بازی یکی از مولفه‌هایِ فرهنگ است. اما این تلقی که انسان نه «هوموساپینس» است و نه «هومولودنس»، بلکه «هوموفابر» (انسان سازنده) است، چنان جایِ خود را در در بینِ متفکرانِ امروزیِ غربی محکم کرده است که حتی «هانری برگسون» هم بدان معتقد شده است. باستان‌شناسانِ قرن نوزدهم دربار تقدمِ سلاح‌ها و ابزارهایِ سنگی در «نزاع برای بقاء» یقینی قطعی داشتند؛ یقینی چنان محکم که زمانی که نخستین نقاشی‌هایِ غاری متعلق به دورانِ پارینه سنگی در سال ۱۸۷۹ در اسپانیا کشف شد، بی تأمل و مطالعه [این شواهد] را حقه‌هایی وقیحانه خوانند و آنها را رد کردند. مبنایِ آنها برای ردِ این شوهد این بود که شکارچیانِ عصرِ یخبندان نمی‌توانستند اوقاتِ فراغتی داشته باشند و یا اینکه چنان قابلیتِ ذهنی‌ای نداشتند که بتوانند چنین آثار هنریِ ظریفی را ، که در غار آلتامیرا کشف شده بود، پدید آوردند.

اما ذهن دقیقاً همان چیزی بود که «هوموساپینس‌ها» به‌ نحو منحصرِ به فردی از آن بهره‌مند بودند. اساسِ این ذهن استفاد تمامِ عیار از اندام‌هایِ بدنی، و نه صرفاً دست‌ها، بود. من در ادامه می‌کوشم تا این کلیشه‌هایِ منسوخ را تصحیح کنم. زیرا ادعایِ من این است که در تمامی مراحل، اختراعات و استحاله‌هایِ بشر بیش از آنکه به قصدِ افزایشِ ذخایرِ غذایی یا کنترلِ طبیعت محقق شده باشند، به قصدِ استفاده از منابعِ ارگانیکِ گسترده‌اش و اِبرازِ توانایی‌هایِ بالقوه‌اش محقق شده‌اند، تا انسان بتواند مطالبات و خواست‌هایش را به نحوِ مناسب‌تری برآورده کند.

انسان همواره با بسط و گسترشِ فرهنگِ سمبلیک – بجز در مواقعی که فشارِ خصمان محیطی او را در مضیقه قرار داده است – به نیازهایِ واجب‌تریِ نسبتِ به نیاز به کنترلِ طبیعت پاسخ داده است. می‌توان چنین نتیجه گرفت که گسترش فرهنگ سمبولیک هم تقدمی طولانی مدت بر نیاز به کنترلِ طبیعت دارد و هم از آن پیشی می گیرد. از میانِ جامعه‌شناسان، [آثار] «لزلی وایت» معتبر‌تر است، زیرا او با برجسته‌کردنِ «فعالیت ذهنی» و «فعالیتِ سمبلیک» بر این واقعیت صحه می‌گذارد. با هم این احوال، کار او چیزی جز این نبود که بصیرت‌هایِ بدیعِ پدرِ انسان‌شناسی، «ادوارد تیلور»، را از نو برای نسلِ فعلی احیا کند.

بر اساس این خوانش، تطورِ زبان – که نقط اوجِ صورت‌هایِ ابتدایی‌ترِ اظهار و انتقالِ معنا برای انسان است – برای پیشرفتِ هر چه بیشتر انسانی، به نحوی استنثنایی مهم تر از تراشیدنِ کوه‌ها با تبرهایِ دستی بوده است. مضاف بر شرایطِ به‌نسبه ساده‌ای که برای به‌کارگیریِ ابزار لازم است، تحققِ میان‌کنشِ ظریف میانِ بسیاری از اندام‌ها – که برای سخن‌گفتنِ رسا و شمرده مورد نیاز است – پیشرفتی کاملاً چشمگیر محسوب می شود. این تلاش، بی شک مستلزم صرفِ زمان، انرژی و فعالیت ذهنیِ زیادی برای انسانِ اولیه بوده است. زیرا، در طلیع پیدایشِ تمدن، محصولِ جمعیِ نهایی، یعنی زبانِ گفتاری، بی‌نهایت پیچیده‌تر و متاملانه‌تر از جعبه‌ابزارِ مصریان و ساکنانِ میان‌دورود بود.

بنابراین، در نظر گرفتن انسان به عنوان حیوانی، اولاً و بالذات، ابزار-ساز، به معنی نادیده گرفتنِ فصولِ اصلی تاریخِ انسانی است. در تقابل با این تلقیِ متصلب، من این ایده را پیش می‌نهم که انسان عمدتاً حیوانی ذهن-ورز، خود-چیره و خود-طراح است و جایگاهِ اصلیِ تمامیِ فعالیت‌هایش در مرتب نخست همان ارگانیسم‌اش است و در مرتب بعدی ساختِ اجتماعی، ساختِ اجتماعی‌ای که این جایگاه را آشکارتر می‌کند. تا زمانی که انسان دانشی دربار خود پیدا نکرده بود، هنوز چندان از جهان اطرافش سر در نمی‌آورد.

در این پروس خود-یابی و خود-دگرگشتیْ ،ابزارها در معنایی محدود، به عنوان وسایلِ فرعی به کار انسان آمدند، اما آن ها در پروس پیشرفت انسان عامل موثرِ اصلی نبودند. زیرا تکنیک هیچ گاه، مگر تا زمان ما، خود را از تمامیتِ فرهنگیِ بزرگ‌تری که انسان، بما هو انسان، همواره در [بسترِ] آن عمل می‌کرده است، جدا نکرده است. واژ کلاسیکِ یونانی، «تخنه»، به طور خاص، هیچ تمایزی میان تولیدِ صنعتی با هنر سمبولیک یا «زیبا» نمی‌نهد. این جنبه‌ها‌، که از یک سو با کارکردها و شرایطِ ابژکتیو مرتبط اند و از سوی دیگر با ارضا کردنِ نیازهایِ سوبژکتیو، بخشی جدایی‌ناپذیر از قسمتِ عمده‌ای از تاریخِ انسانی هستند.

تکنیک، در لحظ تکوین‌اش، با کلِ طبیعت انسان مرتبط بود و این طبیعت نیز سهمی در تمامیِ جنبه‌های صنعت داشت. لذا تکنیک، در آغاز، به طور کلی حیات-محور بود، نه کار-محور یا قدرت-محور.

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.