پاورپوینت کامل فلسفه در این زمان به چه کار می‌آید؟ ۵۳ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل فلسفه در این زمان به چه کار می‌آید؟ ۵۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل فلسفه در این زمان به چه کار می‌آید؟ ۵۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل فلسفه در این زمان به چه کار می‌آید؟ ۵۳ اسلاید در PowerPoint :

جهان کنونی با جهانهای قدیم لااقل دو تفاوت عمده دارد: یکی اینکه در آن غایت علم و عمل، بشر است و دیگر اینکه بشر با علم تکنولوژیک جهان خود را می‌سازد. انسان غربی پس از آنکه در رنسانس با جنبش‌ها و تکانهای شدید روحی و فکری و سیاسی و اخلاقی از قرون وسطی پیوند برید، در قرون هفدهم و هجدهم خود را در برابر افق عالمی یافت که می‌بایست با کوشش و امید به آینده و اعتماد به خرد انسانی ساخته شود. این عالم در طی مدت دو قرن به صورتی بالنسبه متناسب و متعادل قوام یافت و پیشرفت کرد؛ ولی این پیشرفت و ثبات نمی‌توانست به صورتی که از ابتدای قرن هجدهم تصور می‌شد، دوام یابد.

جهان کنونی با جهانهای قدیم لااقل دو تفاوت عمده دارد: یکی اینکه در آن غایت علم و عمل، بشر است و دیگر اینکه بشر با علم تکنولوژیک جهان خود را می‌سازد. انسان غربی پس از آنکه در رنسانس با جنبش‌ها و تکانهای شدید روحی و فکری و سیاسی و اخلاقی از قرون وسطی پیوند برید، در قرون هفدهم و هجدهم خود را در برابر افق عالمی یافت که می‌بایست با کوشش و امید به آینده و اعتماد به خرد انسانی ساخته شود. این عالم در طی مدت دو قرن به صورتی بالنسبه متناسب و متعادل قوام یافت و پیشرفت کرد؛ ولی این پیشرفت و ثبات نمی‌توانست به صورتی که از ابتدای قرن هجدهم تصور می‌شد، دوام یابد.

در اواسط قرن نوزدهم مارکس از آشوب نهفته در بطن سرمایه‌داری گفت؛ اما قبل از آن، این نویسندگان روس بودند که در ورای آینده آزادی و صلح و رفاه، نیست‌انگاری را کشف کردند و داستایوفسکی حتی صورت بی‌گناه نیست‌انگاری تروریست را نیز دید و وصف کرد. این کشف مایه اصلی ایستادگی روسیه در برابر غرب و غربی شدن بود. در پایان قرن نوزدهم بحران تجدد به تدریج شدت می‌یافت. مع‌هذا تا اوایل قرن بیستم یا لااقل تا آغاز جنگ جهانی اول، مانع و رادع بزرگی در برابر این پیشرفت پیش نیامد و چنان‌که دیدیم، اروپا و آمریکا به شبح کمونیسم که به قول مارکس «اروپا را فراگرفته بود»، تسلیم نشدند و در برابر آن سر فرو نیاوردند تا اینکه با وقوع دو جنگ جهانی، تعارضهای درونی تاریخ جهان آشکار شد، گرچه قدرت تکنیکی اروپا و آمریکا همچنان افزایش می‌یافت پیوستگی درونی و امیدش به آینده رو به سستی و ضعف گذاشت.

جنگهای جهانی، هم نشانه ضعف بود و هم ضعفها را شدت بخشید. از جمله اوصاف خاصّ این جنگها یکی هم این بود که پیروز نداشت و هر دو طرف جنگ به جای اینکه غنیمتی به دست آورند، چیزهایی را از دست دادند. درست است که اروپا با پرداخت هزینه‌های بسیار سنگین جنگ دوم جهانی، غده چرکین نازیسم را از صورت خود محو کرد و اتحاد جماهیر شوروی دامنه نفوذ و قدرت خود را در اروپای شرقی و بعضی مناطق دیگر گسترش داد و آمریکا سودای دخالت در امور کشورها در سراسر روی زمین را در سر پرورد، اما درد اروپا تنها نازیسم نبود و با گسترش نفوذ شوروی و استقرار جمهوری‌های به اصطلاح دمکراتیک در اروپای شرقی، گشایش در کار جهان پدید نیامد. اصلاً نازیسم نشانه بود.

ورود آمریکا به سیاست جهانی

آلمان در جنگ دوم شکست خورد؛ اما قدرتهای بزرگ اروپایی هم به جای اینکه غنیمتی از آن جنگ به دست آورند، پایه قدرت استعماری‌شان سست یا ویران شد؛ زیرا در جهان، دو قطب شرق و غرب به وجود آمد که سردمدار غربی‌اش آمریکا بود. وقتی پای آمریکا به سیاست جهان باز شد، این کشور دیگر به قدرت اول در جهان غرب مبدّل شده بود و می‌خواست قدرت نظامی و سیاسی‌اش را بر همه تحمیل کند و البته داعیه نمایندگی لیبرال‌دمکراسی هم داشت، هرچند که این داعیه با سیاستی که در داخل و خارج و به‌خصوص در شرق دور و در همه جهان پیش گرفت، رنگ باخت تا جایی که در بعضی مواقع اولین اصول دمکراسی نیز زیر پا گذاشته شد و حتی بعضی صاحب‌نظران آمریکایی حکم دادند که برای مبارزه با تروریسم، شکنجه نیز مباح و گاهی ضروری است. با این پیشامد، نظم نوین جهانی با سابقه دویست‌ ساله‌اش جلوه دینی تازه یافت.

آمریکا وقتی از «اصل مونروئه» (اصل عدم مداخله در خارج) رو گرداند، خیلی زود در باتلاق جنگها و شورشهای محلی به‌خصوص در شرق آسیا و آمریکای لاتین آلوده شد. در سوی دیگر هم افزایش اقتدار نظامی و سیاسی شوروی اثر مستقیم و غیرمستقیم بر نهضت‌های ضد استعماری داشت؛ اما آن نهضت‌ها به جایی که باید نرسید. نهضت‌های ملی شکست خوردند و سایه جنگ سرد همه جا گسترده شد. این جنگ حدود چهل سال ادامه داشت و وقتی به پایان رسید، بعضی سیاستمداران و به‌خصوص آمریکایی‌هاشان، ذوق‌زده شدند و گمان کردند که دوران حکمروایی بی‌رقیب لیبرال‌دمکراسی فرا رسیده است. اما به زودی دریافتند که انقراض اتحاد جماهیر شوروی نه پایانی برای جنگ سرد و نه نشانه پیروزی لیبرال‌دمکراسی بوده است.

ظاهراً جنگ سرد هم مثل دو جنگ جهانی پیروز نداشته است. کسانی که در آمریکا از «پایان ایدئولوژی» و «پایان تاریخ» گفتند، خیلی زود متوجه شدند که اگر صورت رسمی و مسلط سوسیالیسم شکست خورد و بی‌اعتبار شد، لیبرال‌دمکراسی هم کاملاً روسفید از کوره آزمایش بیرون نیامد. وانگهی مشکل جهان کنونی سوسیالیسم و کاپیتالیسم و لیبرالیسم نیست، بلکه تیرگی افق آینده است. آینده جهانی که نود درصد جمعیتش در کشورها و مناطق توسعه‌نیافته و در حال توسعه به سر می‌برند و می‌خواهند به جایی برسند که جهان توسعه‌یافته رسیده است. اینان چه آینده‌ای دارند؟

آینده جهان

جهان در حال توسعه اگر آینده‌ای داشته باشد، آینده‌اش همان گذشته یا وضع کنونی جهان توسعه‌یافته است؛ یعنی مردم جهان توسعه‌نیافته می‌خواهند به جایی برسند که جهان توسعه‌یافته پیش از آن به آنجا رسیده است و دریغا که رسیدن به گذشته جهان توسعه‌یافته نیز کاری آسان نیست و می‌بینیم که راه توسعه در بیشتر مناطق جهان به کندی و با بی‌نظمی پیموده می‌شود. وجه دیگر مسأله این است که اگر جهان توسعه‌نیافته به منزل توسعه نرسد، تضادها و تعارضهای موجود در جهان افزایش می‌یابد و اگر برسد، با همان مشکلی روبرو می‌شود که در برابر جهان توسعه‌یافته کنونی وجود دارد؛ یعنی رمقی پیش روی خود نمی‌بیند و نمی‌داند به کجا باید برود. بنیانگذاران تجدد، تجدد را جهانی می‌دیده‌اند؛ اما تجدد منطقه‌ای شده است.

با راحت‌طلبی می‌توان در اکنون خیالی سکونت کرد و گفت غم مشکلات و مسائل فردا را نباید خورد و «چو فردا شود، فکر فردا کنیم»؛ ولی مشکل همین امروز پیش آمده است یا درست بگویم: همه مردم جهان در راه توسعه، با دشواریهای بزرگ مواجهند و این دشواریها تعارضهای درونی جامعه‌هایشان را آشکارتر ساخته و کسانی را به راههای افراط و تفریط و تروریسم و ویرانگری و انواع فساد کشانده است. توسعه‌یافته‌ها مدام به کار تولید وسایل نوشده و نوشونده تکنولوژی سرگرمند و همه مردم جهان را نیز مشغول کرده‌اند و می‌کنند. آنها حتی اگر در جامعه بی‌امید (و نه نومید که میان «بی‌امیدی» و «نومیدی» تفاوتهاست) و نیست‌انگار خود احساس غربت نکنند، با بحرانهای اقتصادی و گسترش فساد روحی و اخلاقی و خطرهای ناشی از توسعه تکنولوژی جنگ و پایان یافتن منابع انرژی چه می‌توانند بکنند؟ کسانی که ضربان نبض زندگی و زمان خود ـ اعم از زمان توسعه‌یافته یا توسعه‌نیافته ـ را اندکی حس کنند، می‌توانند از خود بپرسند امید قرن هجدهم از کجا آمد و چرا این امید به بی‌امیدی قرن بیستم و بیست ویکم رسید؟

گام نهادن در ساحت فلسفه

طرح این پرسش همان گام نهادن در ساحت فلسفه است. این فلسفه است که می‌پرسد: جهان امیدوار چرا امیدش را از دست داد، آیا به مقصد و پایان راه رسید یا به پایان و به مراد نرسیده بی‌امید شد؟ اکنون نه فقط فیلسوفان، بلکه سیاستمداران و جامعه‌‌شناسان و معلمان اخلاق ناگزیرند که به این معانی بیندیشند. این قبیل پرسشها را فیلسوفان جعل نمی‌کنند که بگوییم اگر آنها نباشند، مشکل‌های فلسفی هم نیست؛ این پرسشها در جهان وجود دارند و چون هستند، کسانی آنها را در زبان طرح می‌کنند. مسائل فلسفی را فیلسوفان جعل نکرده‌اند. فلسفه هم بر حسب اتفاق به وجود نیامده و حاصل ذوق و سلیقه کسانی مثل سقراط و ابن‌سینا و دکارت و هگل نیست. این فیلسوفان با گوش‌ دادن به سخ

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.