پاورپوینت کامل تروریسم افیون مارکسیسم ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل تروریسم افیون مارکسیسم ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تروریسم افیون مارکسیسم ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل تروریسم افیون مارکسیسم ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

«بسیار این حرف را گفته اند و شنیده ایم که بهترین راه برای تقویت یک جریان این است که برای آن جریان شهید درست شود. این گفته درست است، اما نه کاملاً. آنچه سبب میشود، موضع گروه تحت سرکوب تقویت شود، فقط شهادت هوادارانش نیست؛ بلکه وقتی در مبارزه با آن جریان به جای سلاح فکری و نظری، از خشونت و زور استفاده میشود نیز، آن جریان تقویت میشود. سرکوب خشونتآمیز همواره در حکم اعتراف به این است که آدمی از بهکارگیری اسلحهی برتر فکر ناتوان است، دلیل برتری اسلحهی فکر این است که این اسلحه، پیروزی نهایی را به ارمغان میآورد. این اشتباه بنیادینی است که فاشیسم بدان مبتلاست و در نهایت به خاطر آن نابود خواهد شد. پیروزیِ فاشیسم… تنها میان پردهای است… میان‌پرده بعدی موفقیت کمونیسم خواهد بود. اما آنچه سرنوشت نهایی مبارزه را رقم میزند، نه اسلحه بلکه ایده است… ایده ها و نه اسلحه‌ها سرنوشت نهایی را رقم میزنند.»(۲۰:۲۹۲)

پژوهشی در تاریخ و اندیشه ی سیاسی روشنفکران تروریست

یشگفتار: نقد تروریسم چرا؟ و چگونه؟

«بسیار این حرف را گفته اند و شنیده ایم که بهترین راه برای تقویت یک جریان این است که برای آن جریان شهید درست شود. این گفته درست است، اما نه کاملاً. آنچه سبب میشود، موضع گروه تحت سرکوب تقویت شود، فقط شهادت هوادارانش نیست؛ بلکه وقتی در مبارزه با آن جریان به جای سلاح فکری و نظری، از خشونت و زور استفاده میشود نیز، آن جریان تقویت میشود. سرکوب خشونتآمیز همواره در حکم اعتراف به این است که آدمی از بهکارگیری اسلحهی برتر فکر ناتوان است، دلیل برتری اسلحهی فکر این است که این اسلحه، پیروزی نهایی را به ارمغان میآورد. این اشتباه بنیادینی است که فاشیسم بدان مبتلاست و در نهایت به خاطر آن نابود خواهد شد. پیروزیِ فاشیسم… تنها میان پردهای است… میان‌پرده بعدی موفقیت کمونیسم خواهد بود. اما آنچه سرنوشت نهایی مبارزه را رقم میزند، نه اسلحه بلکه ایده است… ایده ها و نه اسلحه‌ها سرنوشت نهایی را رقم میزنند.»(۲۰:۲۹۲)

این سخن لودوویگ فون میزس متفکر لیبرال اتریشی است و در آن دوراندیشانه پیشبینی کرده بود که پس از «میان‌پرده ی فاشیسم» نوبت «میان‌پرده کمونیسم» خواهد رسید چراکه در نبرد با سوسیالیسم و اشکال متنوع فاشیستی و کمونیستی آن راه درست پیموده نشده است و به جای اندیشه، اسلحه به مصاف آنها رفته است. جهان آزاد سخن لودوویگ فون میزس را شنید و دریافت که در نبرد با کمونیسم به جای «سلاح گرم» از «سلاح سردِ سخن» استفاده کند اما در ایران (که هنوز حتی کتاب میزس ـ به صورت کامل ـ ترجمه نشده است) ما در میانه ی گذار از میان‌پرده ی فاشیسم به میان‌پرده ی کمونیسم بسر میبریم و باید هزینهی اسلحه ای که فاشیستها علیه کمونیستها کشیدهاند را بپردازیم و آنان را چونان شهیدان بر دستان بچرخانیم و تقدیس کنیم و اگر اسلحه اندیشه را به سوی آنان نشانه رویم نزد وارثان این شهیدان چونان قاتلان جلوه کنیم و از یاد ببریم که این فداییان خلق بودند که به نام خلق، مرتکب قتل میشدند. اینگونه است که سخن گفتن از «روشنفکران تروریست» در تاریخ معاصر ایران به گناه کبیره بدل میشود. گویی از یک پارادوکس حرف میزنیم: «روشنفکری و تروریسم»؟! مگر جمع این دو ممکن است؟! مگر روشنفکر میتواند تروریست باشد؟ مگر تروریسم همان بنیادگرایی نیست؟! مگر روشنفکری همان تجددخواهی نیست؟! مگر روشنفکری تئوری نفی خشونت و تروریسم، استراتژی توسل به خشونت نیست؟! مگر تروریستها همان داعشیان و روشنفکران همان خدایگان خرد نیستند؟ پس آنکس که از اجتماع این دو امر متضاد سخن میگوید یا جاهل است یا خائن و در هر دو صورت چون خون شهیدان راه حق و خلق را پایمال کرده مستحق بهتان است که اگر باب مباهته در فقه شیعه بابی در تردید است، در فقه کمونیسم عین صواب است و چنین شخص هتاکی درخور تهمت است چرا که وارد حوزه افتخارات بلکه موجودیت تاریخی جنبش چپ ایران شده است

.

۱-

نقدها و تردیدها

همه ی نقدها بر فرضیه ی «روشنفکران تروریست» در یک داوری اخلاقی مشترک بودند: همه ی آنها براساس منطق زمانه تروریسم را منفور و مطرود می دانند که از این حیث باید به لیبرالیسم تبریک گفت که توانسته است در عرصه ی عمومی ثابت کند که کشتار انسانها به هر بهانه ای حتی مقدس، عملی نارواست که حتی وارثانِ «روشنفکران تروریست» نمی توانند از آن حمایت کنند اما منتقدان به استناد مهمترین منطق انتقادی خود نسبت به نظریه‌ی «روشنفکران تروریست» یعنی منطق «زمان پریشی» نمی توانند انکار کنند که روزی ـ روزگاری (نه چندان دور) تروریسم نه در معنای امروزین خود که در معنای دیروزین اش معنایی مقدس و متبرک داشت. در دهه‌ی ۴۰ تروریسم به صورت مطلق محکوم نبود و میان تبهکاری اجتماعی و قیام مسلحانه تفاوت وجود داشت. «روشنفکر تروریست» نیز پیشتاز جامعه ای بود که برای آزادی و رهایی نوع بشر در برابر حکومتِ بسته، دست به اسلحه میزد. درواقع اگر ما از «روشنفکران آدمکش» یا «قاتل» سخن میگفتیم، منتقدان حق داشتند که خشم بورزند و خشونت کنند و بگویند پس میان اصغر قاتل و بیژن جزنی چه تفاوتی هست؟! اما هنگامی که از «روشنفکران تروریست» سخن میگوییم دقیقا به این تفاوت و فاصله گذاری توجه داریم که انسان یا انسانهایی شریف (یا حداقل با انگیزه شرافتمندانه) دست به عمل قتل میزنند. این انگیزه البته از قبح عمل آنان نمیکاهد چنانکه واقعیت و حتی نتیجه عمل ایشان (به شرحی که خواهد آمد) قابل دفاع نیست و اساساً همه‌ی سخن بر سر این است که آیا میتوان به استناد «انگیزه» و حتی «نتیجه» (که البته در بحث ما منتفی است، چون چریکها ناکام بودهاند) «روش» نادرست را توجیه کرد؟ در واقع همه‌ی بحث ما در نقد «روشنفکران تروریست» نقد روش آنهاست؛ هم از منظرِ «اخلاق» (نیّت) و هم از منظرِ «سیاست» (نتیجه) و هم از منظرِ «اخلاق سیاسی» (نسبت میان نیت و نتیجه). کارنامه (انگیزه) جنبش چریکی ایران مردود است. آنان که با عدم فاصله گذاری میان تبهکاری و تروریسم به مخاطب چنین القا میکنند که «روشنفکران تروریست»، نه یک واقعیت تاریخی که ناسزایی سیاسی است، درواقع در صورت اثبات فرضیه‌ی «روشنفکران تروریست» (اینکه ۱.تروریسم ناسزاست ۲.تروریسم نارواست ۳.تروریسم واقعیت است ۴.فداییان تروریست بودهاند) دچار بحران بزرگتری میشوند و آن اثبات ناروایی تروریسم به هر صورت و هر شکل و اثبات تبهکاری این مردان و زنان شریف است! چراکه مطلقِ تروریسم را بد میدانند و این البته نتیجه‌ی درستی است و اساساً این همه‌ی نیّت ما در انتخاب این عنوان و اثبات آن به مخاطب است! نقدها بر فرضیه‌ی «روشنفکران تروریست» را میتوان در ۶ عنوان صورت بندی کرد

:

اول، نقد اخلاقی بدین معنا که «درگذشتگان» به ویژه شهیدان راه مبارزه با استبداد و دیکتاتوری را از دو جهت نباید نقد کرد: چه آنکه دست ایشان از دنیا کوتاه است و چه آنکه پیروان و همفکران آنان رسانهای یا اجازهای برای دفاع از ایشان ندارند

.

براساس این نقد، هر نوع نقد تاریخی ممنوع میشود؛ چون همه‌ی چهره‌های تاریخی درگذشتهاند و دستشان از دنیا کوتاه است! از این حیث نه تنها نقد اصحاب سیاست که نقد ارباب دیانت (از جمله اولیای دین که چپها پرچمدار نقد آنها هستند) هم عملی غیراخلاقی است. چراکه آنان خود زنده نیستند که بتوانند پاسخ منتقدان خود را بدهند. براساس این نوع نقد، هر نقدی باید منضم به پاسخ نقد باشد تا مبادا مخاطب گمراه شود. درست مشابه آنچه اصولگرایان مذهبی میپندارند که باید همه‌ی نقدها به صورت کرسیهای مناظره تدارک دیده شود تا مخاطب درجا و همزمان با نقد پاسخ خود را دریابد! این نوع نقد درواقع به مخاطب خود اعتمادی ندارد و فکر نمیکند که با انسان خردمندی مواجه است که به یک حرف و سخن اکتفا نمیکند و اگرچه ارگان سازمان چریکهای فدایی خلق در تهران امکان انتشار ندارد میتواند به ده‌ها پایگاه خبری و تحلیلی این سازمان و نیز دیگر چپ ها در شبکه‌های اجتماعی مراجعه کند که تیراژی ده‌ها برابر مجله مهرنامه و دیگر نشریات لیبرال دارد. درواقع این منتقدین زیر لوای اخلاقگرایی در هراسی اصولگرایانه از گمراهی خلق به سر می برند و به جای نقد، خواهان مناظره اند. مناظرهای که در عمل محال است چون نه تنها شرایط سیاسی اجازه آن را نمی دهد بلکه طرف های مناظره به تعداد همه‌ی انشعاب های جناح چپ مارکسیستی از بلشویک ها تا منشویک های فدایی و تودهای و… است. پس در عمل نقد، منتفی میشود

.

دوم، نقد سیاسی بدین معنا که چون «در شرایط حساس کنونی» (ترجیعبند تمامی تفکرات توتالیتر) همه ما سرگرم مبارزه متحد با استبداد هستیم، نقد یک گروه از این «جبهه متحد خلق» تضعیف مبارزه است. باید مبارزه «اصلی» را از مبارزه «فرعی» جدا کرد و تقدم مبارزه اصلی بر مبارزه فرعی را پذیرفت و پذیرفت که نقد مارکسیسم حتی اگر درست هم باشد، یک مبارزه فرعی است. این نقد گرچه صورتی شبه لیبرالی دارد اما در عمق وجود خود، مارکسیستی است. مارکسیسم چون قائل به مبارزه مرحله به مرحله است و چون نبرد لیبرالیسم و مارکسیسم را در مرحله نهایی میداند، دعوت به خویشتنداری میکند و میکوشد در مرحلهای (که آن را مبارزه دموکراتیک ملی مینامد) به ائتلافی تاکتیکی و موقت با لیبرالیسم دست بزند اما در نهایت هدفش نابودی لیبرالیسم است. تجربه‌ی تودهایهای کارکشته در انقلاب اسلامی ایران برای تشکیل جبهه متحد ضدامپریالیستی با جمهوری اسلامی نماد این راهبرد سیاسی است. همچنین در این تحلیل مارکسیستی این «پولیت بورو»ی ناشناخته متحد خلق است که مصادیق مبارزه اصلی و فرعی را روشن میکند. بدون آنکه ما بدانیم از چه کسی دستور میگیریم و چه زمانی به آنها اجازه دادهایم که به جای ما تحلیل کنند

!

اما هم آن تجربه و هم تجربه‌های مشابه در کشورهای دیگر سبب نمیشود که در موقعیت فعلی «شرایط حساس کنونی» باقی بمانیم. نقد استبداد (چه حاکم چه محکوم/ چه پوزیسیون چه اپوزیسیون) احاله پذیر به آینده نیست. بلکه ضرورت زمانه است. تجربه بازتولید مارکسیسم در بنیادگرایی نیز ثابت میکند که توقف نقد مارکسیسم مانع از تسری آن به افکار سیاسی حتی رقیب نمیشود. درواقع نقد مارکسیسم میتواند همزمان نقد بنیادگرایی هم به حساب بیاید چه این تنها مارکسیست ها نیستند که مجبورند به زبان اشاره سخن بگویند

!

سوم، نقد امنیتی و پلیسی که درواقع تبیین و تداوم همان باب مباهته (مجاز بودن بهتان زدن) در فقه مارکسیسم است: از این نظر سخن گفتن از روشنفکران تروریست تنها زمانی مجاز است که بتوان از روحانیون تروریست هم حرف زد و چون نمیتوان از روحانیون تروریست حرف زد پس نباید از روشنفکران تروریست حرف زد. در غیر این صورت منتقدان آب به آسیاب حکومت میریزند و در نتیجه حکومتی یا بازیخورده حکومت هستند. این در حالی است که در ده‌ه‌ی اخیر که این نوع نقد به صورت جدیتر ممکن شده است بارها و بارها گروه‌هایی مانند فداییان اسلام یا موتلفه اسلامی نقد شدهاند با این تفاوت که نهتنها این نقدها نادیده گرفته شدهاند بلکه به مبانی آنها توجه نشده است: برخلاف کمونیستها که می‌کوشند نقد خود بر تروریستها را به مصالح سیاسی پنهان کنند، دینداران چه سنتی و چه مدرن نقد خود را بر اصولگرایی و بنیادگرایی مذهبی، به صورت آشکار بیان کردهاند. می‌دانیم که رفتار فداییان اسلام نهتنها موردتایید فقیهان سنتی مانند آیتالله سیدمحمدحسین بروجردی رئیس مذهب شیعه در زمانه‌ی خودش نبوده بلکه با واکنش سخت آن مرحوم مواجه شده است. واقعه لیلهالضرب در حوزه علمیه قم مشهور است که به دستور آیتالله بروجردی و به نظارت مباشر مخصوص ایشان فداییان اسلام از صحن حوزه و حرم قم بیرون رانده شدند و حتی مضروب شدند. موتلفه اسلامی نیز هرگز نتوانست برای ترورهای خود از آیتالله سیدروحالله خمینی فتوا بگیرد؛ رفتاری که در کمونیستها نسبت به تروریستها کمتر دیده می‌شود. ما نیز بارها در رسانه‌های خود به نقد اصولگرایی و بنیادگرایی مذهبی در صورتهای مختلف آن پرداختهایم و خواهیم پرداخت و اصولا معتقدیم اصولگرایان و بنیادگرایان مذهبی در یک رابطه‌ی دیالکتیکی با چپهای مذهبی بودهاند (به شرحی که خواهد آمد

).

چهارم، نقد روششناختی که متکی به تئوری «زمان پریشی» است و از سوی منطقدانان شبهلیبرال نزدیک به جریان روشنفکری دینی بیان میشود. این جریان سیاسی به سبب مصالح مشترک خود با روشنفکران چپ می‌کوشد با بیان منطق «زمان پریشی» جبه‌ه متحد خلق میان روشنفکری دینی و روشنفکری چپ را حفظ کند. برخی افراد آن که در اتاق فکر جریانهای نومحافظهکار آمریکایی مواجب می‌گیرند تا اقدام مسلحانه علیه تمامیت ارضی و موجودیت ملی ایران را به بهانه حکومت آن تئوریزه کنند در دفاع از قیام مسلحانه معتقدند نمی‌توان در شرایط کنونی از نقد مبارزه مسلحانه در زمان رژیم گذشته حرف زد چراکه هر زمانهای منطق خود را دارد! اگر بخواهیم به شیوه این منطقدانان مدرن حرف بزنیم باید بپذیریم که مبارزه مسلحانه و درستتر بگوییم؛ ترورهای فردی و گروهی می‌تواند در یک زمان درست و در زمان دیگر نادرست باشد! درواقع طبق نسبیگرایی اخلاقی این روشنفکران ظاهراً لیبرال، عمل قتل گاهی درست و گاهی نادرست است. این روشنفکران فراموش می‌کنند که گذشته از صحت و سقم این منطق در همان زمان از میان روشنفکران افرادی مانند مهندس مهدی بازرگان و از میان روحانیان افرادی مانند آیتالله سیدکاظم شریعتمداری و نیز رجال ملی دیگری مانند دکتر غلامحسین صدیقی وجود و حضور داشتند که ضمن مخالفت با حکومت پهلوی به مبارزه مسلحانه معتقد نبودند. درواقع این تئوری که «چون مبارزه مسلحانه گفتمان زمانه بوده، پس مبارزه مسلحانه عملی اخلاقی بوده است» از اساس غلط است چون «شیوع» یک فکر به معنای «صحت» آن نیست؛ اما حتی اگر چنین باشد شیوع مبارزه مسلحانه در شرایطی که جهان با نهضت عدم خشونت ماهاتما گاندی در هند مواجه بود محل تردید است و این پرسش طرح می‌شود که از میان این همه «الگو» چرا روشنفکران ایرانی شیفته‌ی مبارزه مسلحانه در کوبا شدند؟! البته در این میان یادداشت یک داستاننویس (که اخیرا چپ شده است) هم جالب توجه بود که از باب مثال و برای یاریرساندن به جبهه متحد روشنفکری دینی و چپ اطلاق مفاهیم علوم اجتماعی مدرن بر پدیده‌های تاریخی را نفی فرمودند و گفتند مثلا نمیتوان دکتر محمد مصدق را پوپولیست خواند چون در آن زمان هنوز پوپولیسم اختراع نشده بود! فهمی نادرست از فلسفه علوم اجتماعی مدرن که تئوریها را برای فهم تاریخ به کار میبرد نه برای پیشبینی و پیشگویی آینده؛ که البته این درک نادرست در همه‌ی منتقدین وجود دارد: آنان که میکوشند قبح تروریسم در عصر ما را چون ناسزایی به مبارزه مسلحانه در دهه‌ی چهل بدانند؛ حال آنکه داوریهای علمی درباره‌ی تاریخ موکول به زمان نیست که اگر چنین باشد همه‌ی علوم دارای تاریخ مصرف میشوند. از سوی دیگر اگر قائل به مطلوبیت و حتی معقولیت ترور در زمانهای مفروض باشیم (یعنی بگوییم اگرچه از ترور دفاع نمیکنیم اما علت ترور را میفهمیم) سنگبنای یک تساهل و تسامح خطرناک منطقی و فکری را گذاشتهایم که قابلیت دفاع ندارد. فرض کنید ما انگیزه‌های شرافتمندانه فداییان خلق برای ترور را درک کردیم و به آنها حق دادیم که در برابر فشار رژیم پهلوی از این ابزار استفاده کنند. به چه علت به محافظهکاران حق نمیدهیم که انگیزه‌های به نظر آنها شرافتمندانه فداییان اسلام برای ترور را درک کنند و به آنها حق دهند؟ مخاطب ما در این پرسش البته منطقیون شبه لیبرال و روشنفکران دینی هستند چرا که آنها از موضع بیطرفی حرف میزنند در حالی که تکلیف کمونیستها و اصولگرایان روشن است و آنها از موضع حقانیت حرف میزنند. شاید این منطقیون بگویند میتوان به هر دو گروه فدایی اسلام و خلق حق داد. در این صورت تزاحم آنها برای مبارزه مسلحانه را چه خواهیم کرد؟ اگر هر دو خیابان را به عرصه آرمان خود بدل کردند و جنگ داخلی درگرفت حق با کیست؟ اینجاست که نقد روششناختی بر تروریسم زاده میشود: ترور به عنوان روش (نه اندیشه) همیشه محکوم است چون سبب خشونت میشود و در خشونت نمیتوان به آزادی رسید. چه از نظر لیبرالیسم واقعی جان هر انسان ارزنده است و تنها در یک محکمه قانونی براساس حقوق انسانها و بر مبنای دادرسی عادلانه میتوان او را مجازات کرد. حتی اگر ساواکی باشد

!

پنجم، نقد تاریخ نگارانه که دارای دو محور است و هر دو محور البته یک انگیزه دارد: دفاع از شخص بیژن جزنی در برابر جمع فداییان خلق. این منتقدان میگویند بیژن جزنی شخصیتی مستقل از دیگر فداییان خلق داشت چراکه اولاً نظریه پرداز بود نه چریک و هرگز خود به عملیات مسلحانه دست نزد؛ گرچه آنان را تشویق و تحریص میکرد و ثانیاً در پایان عمر خود از این نظر و رأی برگشته بود چنان که اکثریت فداییان خلق بازگشتند و به دامان حزب توده و مارکسیسم کلاسیک پناه بردند

.

و ششم، نقد ایدئولوژیک (یا فکری) که از همه‌ی نقدهای دیگر صادقانهتر است و درواقع هنوز از مبارزه مسلحانه دفاع میکند و بیش از آنکه سیاسی باشد انسانی است یعنی معتقد است در برابر ظلم و استبداد حکومتها و در کنار جهل و انحطاط ملتها راهی جز مبارزه مسلحانه نیست. یعنی ظلم را با ظلم و قتل را با قتل باید پاسخ داد تا مردم بیدار حکومت اصلاح شود

.

این دو نقد اخیر به عنوان جدیترین نقدها و قابلبحثترین نقدها موضوع اصلی همین پژوهش است چراکه در برابر نقدهای اخلاقی، سیاسی، امنیتی، پلیسی و حتی متدولوژیک جز به «جدل» نمیتوان «جواب» گفت. آن نقدها، تحقیقی نیست و پاسخ تحقیقی نمیخواهد. اما نقدهای تاریخنگارانه و اندیشهشناسانه، تحقیقبردار است و میتوان به استناد تاریخ و اندیشه و با اتکا به متن به آنها پاسخ گفت و ثابت کرد که چرا و چگونه بیژن جزنی و شاگردان و همفکران او تروریست شدند و تروریست بودند و چرا تروریسم نهتنها با لیبرالیسم که با مارکسیسم هم در تضاد است و از همه مهمتر چرا با وجود تضاد تروریسم با مارکسیسم، مارکسیسم در برابر آن سکوت کرد؟! و حتی برانگیزاننده آن شد

.

۲-

فرضیه ها و پژوهش ها

روشنفکری ایران در ده‌هی چهل میراث دار ناکامی‌های بیامانی بود که از درون شکست نهضت ملی ایران برخاسته بود. نیم قرن و بیشتر، از پیروزی نهضت مشروطیت ایران گذشته بود و هنوز مشروطه خواه‌ی به فرجامی نرسیده بود. استبداد سنتی قاجاریه به صورت دیکتاتوری مدرن پهلوی تغییرشکل داده بود و در این تغییرشکل دهشتناک روشنفکران مشروطه خواه نقش مهمی داشتند. هنگامی که سیدحسن تقیزاده (که به جناح رادیکال مشروطه خواهان تعقل داشت) رئیس مجلس سنا شد درواقع به صورت نمادین تیر خلاص به سر جنبش مشروطه خواهی ایران زده شد که از نظر روشنفکران ایرانی نهضتی برای حاکمیت مردم در برابر حکومت شاهان بود و نه صورتی برای تبدیل استبداد سنتی به دیکتاتوری مدرن. در چنین شرایطی روشنفکری ایرانی خود به انحطاط دچار شد. در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نه تنها ملی گرایان که حتی چپگرایان دچار افلاس تئوریک و پراتیک شده بودند. نهتنها جبهه ملی در پروژه‌ی پارلمانتاریسم شکست خورده بود بلکه حزب توده نیز به انتهای راه رسیده بود. تودهایها که به مارکسیسم کلاسیک پایبند بودند در راه مبارزه مسلحانه حتی به ائتلاف با احمد قوام هم تن داده بودند و وارد حکومت پارلمانی شده بودند اما حکومت آنها را پس زد. برآمدن سازمان افسران حزب توده نشانهای از این افلاس بود. سازمانی که در بهترین حالت ابزار کودتا بود در عمل به ترور روی آورد. فارغ از داوری تاریخی ادعای نورالدین کیانوری از رهبران حزب توده مبنی بر بیاطلاعی کادر مرکزی این حزب از ترور محمد مسعود توسط جریان خسرو روزبه(۱۲:۱۴۹) و اعترافات او در مقام ریاست سازمان افسران حزب توده به تروریسم نشان میدهد تروریسم چگونه تا مغز استخوان کمونیسم نفوذ کرده بود. در چنین شرایطی بود که گروهی از جوانان علیه پدران شورش کردند. جوانانی که در نقطه تلاقی حزب توده و جبهه ملی قرار داشتند؛ آنان که میکوشیدند میان مارکس و مصدق پیوند ایجاد کنند. در رأس این جوانان بیژن جزنی قرار داشت

.

گفتار اول: تولد یک روشنفکر تروریست

۱-

تردیدهای یک تودهای: عبور از مشروطه خواهی

بیژن جزنی یک روشنفکر زاده شد. در خانوادهای که به مرسومترین شیوه‌ی زیست روشنفکری زمانه مشهور بودند. یعنی همه کمونیست و تودهای بودند:پدر و دو عموی بیژن جزنی هر سه عضو حزب توده بودند و حتی در سطوح بالای آن فعالیت داشتند. نورالدین کیانوری درباره‌ی فضای خانوادگی بیژن جزنی گزارشی میدهد که نشانگر زیست دوگانه این خانواده است: خانوادهای تودهای اما در تردید… چیزی که ویژگی بیژن جزنی هم بود حتی اگر با همه‌ی خانوادهاش فرق هم میکرد اما این میراث را به ارث برده بود که نسبت به حزب توده در تردید باشد. کیانوری در وصف عمو و خانواده جزنی میگوید: «رحمتالله جزنی از شاهکارهای خلقت انسانی است! او پسر یکی از مهاجرین ایرانی مقیم شوروی بود که به ایران برگشتند… سه برادر بودند و هر سه در حزب فعالیت داشتند رحمتالله جزنی ابتدا عضو سازمان جوانان بود و بعد عضو حزب شد… به تدریج جذب زندگی مرفه شد و با یک خانم بیوه که از شوهر قبلی یک سازمان بزرگ ورزشی و خانه و باغ بزرگی داشت ازدواج کرد… پس از دستگیری بلافاصله ضعف نشان داد بعد از آزادی به کمک خانمش که از دوران شوهر اولش با دربار ارتباطاتی داشت به تدریج به دربار نزدیک شد و میلیاردر شد. بعد از انقلاب مدت کوتاهی در ایران بود و ثروتش را نقد کرد و به اروپا و یا آمریکا رفت…بیژن جزنی اصلاً با اینها قابل مقایسه نیست شنیدهام که در زندان او را با پدرش روبهرو کردند و او به صورت پدرش تف انداخت.»(۱۲:۳۵۵ )

گزارش کیانوری از تمایزات بیژن جزنی با پدرش حسین جزنی را اسناد ساواک نیز تایید میکند. در یکی از بازجوییهای سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) که در تاریخ ۲۸/۲/۱۳۴۶ از یکی از زندانیان نقل شده آمده است: «بین حسین جزنی و بیژن جزنی بحث بسیار شد بهطوری که پدر و پسر در مقابل هم قرار گرفته بودند و حسین جزنی از هیأت حاکمه ایران دفاع مینمود و بیژن تکذیب میکرد و حسین جزنی میگفت بیستسال از عمرش را بیهوده صرف کرده و راه خلاف رفته و بیژن جزنی نظریات پدرش را رد مینمود. حسین به بیژن گفت آیا به هیأت حاکمه ایران اعتماد دارد؟ بیژن پاسخ داد نه و حسین سوال کرد که چه مقدار از پولش را در ایران سرمایهگذاری کرده و بیژن اظهار نمود که در حدود سه میلیون از پولش در مبارکه در گردش است و آنگاه حسین به بیژن گفت پس شما چگونه درحالیکه اطمینانی به هیأت حاکمه ندارید خود سرمایهتان را در معرض خطر و نیستی قرار دادهاید. بیژن بدین سوال پاسخ مقتضی نداده است.»(۹:۱۶۱ )

در گزارشی دیگر (که ساواک در تاریخ ۸/۹/۱۳۵۱ از یک جلسه دیگر شنود کرده، آمده است که: «[پدر بیژن جزنی] ضمن صحبت از پسرش انتقاد نمود و اظهار داشت بیژن فردی دگماتیست میباشد… من به بیژن گفتم در شرایط فعلی تو میخواهی موجد انقلاب باشی؟ و او را نصیحت کردم و گفتم با جان خود و دیگران بازی نکن تو که در وضع اجتماعی ایران یعنی وضعی که به آن انتقاد داری خوب متمتع شدهای؟ و صاحب موسسه «تبلی فیلم» هستی و ثروتمند شدهای پس با وضع موجود بساز؛ ولی بیژن در پاسخ مطالبم گفت تو خود را فروختهای و نسبت به انقلاب و توده‌های ایران خیانت کردهای بنابراین صلاحیت نداری مرا نصیحت کنی… مادر، خواهر و حتی خود بیژن و همسرش و بالاخره چندنفر دیگر معتقدند که من در دستگیری بیژن دست داشتهام زیرا اعتقاد دارند که من برای سازمان امنیت کار میکنم.»(۹:۲۰۴ )

اشاره پدر به زندگی بورژوایی پسر البته درست است. بیژن جزنی در سالهای قبل از زندان به همراه شریکی موسسهای تبلیغاتی داشت که درآمد خوبی را نصیب صاحبانش میکرد: کانون آگهی پرسپولیس: «این کانون با… دفتر کوچک تجارتی برای تجار بازار و بر حسب کالایی که داشتند تبلیغات میکرد و این تبلیغات به صورت نقاشی انجام میگرفت. نقاشیها به عهده بیژن بود و بستن قرارداد و به اصطلاح طرف حسابشدن با مشتری به عهده پرویز یشایایی. موفقیت اقتصادی این کانون راهگشای تشکیل موسسه فیلم در اوایل ده‌ه ۱۳۴۰ شد که کار آن پخش فیلمهای تبلیغاتی در ایران بود. این موسسه به لحاظ اقتصادی بسیار موفق بود و امکانات مالی و زندگی مرفه‌ی برای جزنی که مدیرعامل آن بود فراهم کرد.»(۲۱:۴۷ )

با این حساب بیژن جزنی یک بورژوای تمامعیار به حساب میآمد. اکنون فرصتی بود که بر این بستر خانوادگی و اقتصادی یک موقعیت فرهنگی و تحصیلی نیز افزوده گردد. درباره‌ی تحصیلات بیژن جزنی دو روایت وجود دارد. درحالیکه یرواند آبراهامیان او را دانشجوی علوم سیاسی خوانده است (۱۵:۵۹۷) در منابع دیگر از او به عنوان دانشآموخته رشته فلسفه دانشگاه تهران یاد شده است (۲۱:۴۷) این نقلقول البته صریحتر به نظر میرسد از جمله در مقدمهای که ناشر یکی از آثار بیژن جزنی (انتشارات مازیار که ناشر مورد اعتماد هواداران بیژن جزنی بوده است) بر کتاب او زده، آمده است:«بیژن در سال ۴۲ در رشته فلسفه با عنوان شاگرد اول از دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد. رساله او درباره نیروهای انقلاب مشروطیت ایران یکی از آثار باارزش تحقیقاتی در تاریخ معاصر ایران به شمار میآید. پس از آن برای دکترای فلسفه به تحصیل خود در دانشگاه تهران ادامه داد.»(۱:۹ )

این رساله در سال ۱۳۸۸ با تأخیری ۴۷ساله از زمان نگارش (۱۳۴۱) توسط سازمان اتحاد فداییان خلق ایران با نام «انقلاب مشروطیت ایران نیروها و هدفها» منتشر شده است. رساله زیر نظر دکتر غلامحسین صدیقی جامعهشناس مشهور و ملیگرا تهیه شده است که قاعدتاً در دانشکده علوم سیاسی تدریس نمیکرده و استاد دانشکده فلسفه و علوم تربیتی دانشگاه تهران بوده است و از این جهت نظر یرواند آبراهامیان نادرست است. اهمیت موضوع اما در این است که بیژن جزنی برخلاف بیشتر همفکران خود از تحصیلکردگان علوم انسانی بود. عمده‌ی چریکها چه از سازمان فداییان خلق و چه در سازمان مجاهدین خلق دانشآموختگان رشته‌های علوم فنی و مهندسی بودند اما بیژن جزنی از فداییان و مسعود رجوی از مجاهدین در علوم انسانی و اجتماعی درس خوانده بودند و جزنی بیش از رجوی درسخوانده بود و ظاهراً رسالهای خواندنی زیر نظر یکی از بهترین استادان علوم اجتماعی تدارک دیده بود و همین ویژگی به او صفت روشنفکری میداد

.

بیژن جزنی در رساله‌ی دکترای خود از سیدجمالالدین اسدآبادی به عنوان «چهره درخشان نهضت اتحاد اسلام» نام میبرد.(۲:۶۱) و میرزا رضای کرمانی را که از پیروان سیدجمال بوده است «دارای افکار روشن وطنخواهانه» میخواند و به این جمله از بازجویی میرزا استناد میکند که: «باید قطع اصل شجر ظلم را کرد، نه شاخ و برگ را. این است که به تصورم آمد. اقدام کردم.»(۲:۶۳ )

بیژن جزنی ضمن آنکه سیدجمالالدین اسدآبادی را میستاید و از تاثیر فکری سید در مبارزه علیه استعمار و نفوذ خارجی به نیکی یاد میکند «عقاید او مبنی بر اتحاد دول اسلام» را برپایه صحیح نمیداند که هیچ نتیجهای به بار نیاورد اما نمیتواند ستایش خود را نسبت به سیدجمالالدین اسدآبادی پنهان کند و این فرضیه ما مبنی بر روابط دیالکتیکی روشنفکران دینی و روشنفکران کمونیستی را ثابت میکند: آمیزهای از تز و آنتیتز که در نهایت به سنتزی به نام انقلاب اسلامی منتهی شد

.

بیژن جزنی اما قبل از همه همفکران خود در سال ۱۳۴۱ در همین پایاننامه‌ی دوره لیسانس خود در رشته فلسفه علیه مارکسیسم کلاسیک شورش کرده بود. او تقلید انقلاب ایران از انقلاب روسیه را نفی میکرد: «در روسیه طبقه کارگر اساس انقلاب است و این طبقه از نظر کمی و کیفی رشد کرده است… در ایران بورژوازی است که عامه را به دنبال روحانیان به جنبش درمیآورد.»(۲:۲۵۳) و از این تفاوت میان انقلاب اکتبر روسیه و انقلاب مشروطه ایران به این نتیجه میرسد که: «حال اگر بگوییم انتخاب روش یک امر جبری و تابع شرایط اقتصادی و اجتماعی است… بدان معنی نیست که هزاران نفر کسانی که در جنبش شرکت دارند همچون گوسفندان تابع ضرورت تاریخ که جدا از ایشان سیر میکند، هستند. انسانها و عقاید و آرای ایشان آینه‌ی ضرورتهای اجتماعی و اقتصادی است.»(همان) جزنی این تلقی که «انسان تماشاچی صحنه تحولات اجتماعی» است را رد میکند و مینویسد: «همین انسان در هر شرایط و مکانی و زمانی تصمیمی متناسب با آن میگیرد و عقاید و آرای مطابق آن شرایط دارد… ما حق داریم از معتقدات خود همچون پدیدهای ضروری سخن بگوییم.»(همان )

جزنی از آغاز نسبت به ترور احساس دوگانهای داشت از یکسو مینوشت: «برخلاف نظر کسانی که ترور را یک وسیله‌ی قطعی در انقلاب میدانند این وسیله نمیتواند در پیشبرد انقلاب اثر قابل توجهی بگذارد.»(۲:۲۷۶) و از سوی دیگر نمیتوانست از آثار مثبت ترور ناصرالدینشاه و امینالسلطان بگذرد: «جنایات فردی همین افراد بیش از ارزش جانشان برای جامعه تمام میشود.»(همان) جزنی ضمن آنکه مینویسد: «ترور که مقاصد فردی و شخصی را هدف قرار میدهد نمیتواند موجب تغییرات اساسی شود.» اما میکوشد با ارتقای آن به مفهوم مقاومت مسلحانه، از به کار بردن سلاح در انقلاب دفاع کند. جزنی ضمن نقد محافظه کاری و سازشکاری رهبران سیاسی از مبارزه «قاطع و انقلابی» علیه ارتجاع دفاع میکند اما منظور از آن را فقط قیام مسلحانه نمیداند بلکه مبارزه در دوران صلح هم میتواند قاطع و یا توأم با سازشکاری باشد. هدف اصلی این مبارزه برملا کردن کسانی است که میخواهند میان گرگ و میش صلح برقرار کنند و در نهایت تحلیل جزنی از مبارزه چنین است: «بلی مقصود مبارزهای است قاطع، آشتیناپذیر و همگانی که قدم به قدم دشمن را به عقب میراند و سرانجام به قیام مسلحانه چهره درخشان خود را نمایان میسازد.»(۲:۲۷۲) این کتاب مهمترین سند عبور بیژن جزنی از مشروطه خواه‌ی به انقلابیگری است. اما چگونه این روشنفکر چریک شد؟

۲-

بحران در نهضت ملی ایران: عبور از دکتر محمد مصدق

بیژن جزنی چریک شد؛ چون در جامعهای شکستخورده به سر میبرد. او که از دوران نوجوانی به عضویت حزب توده درآمده بود در دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت با ناکامی‌های هر دو تفکر ملیگرایی و چپگرایی آشنا شد. این ناکامی را میتوان از میان سطرسطر آثار بیژن جزنی که در زندان نوشته شدهاند احساس کرد. بیژن جزنی که به سنت حزب توده تعلق خاطر تاریخی داشت از یکسو نمیتوانست وابستگی این حزب به اتحاد جماهیر شوروی را بپذیرد و آن را تحت عناوینی مانند «تبعیت بیقید و شرط از سیاست شوروی و انحراف از انترناسیونالیزم پرولتری» نقد میکرد و حرکت آن را به علت تمرکز در «رعایت مصالح شوروی» اشتباه میخواند (۱:۱۹) و از سوی دیگر نهضت ملی ایران به رهبری دکتر محمد مصدق را به لیبرالیسم (که معادل محافظهکاری تلقی میشد) متهم میکرد.جزنی البته دوستدار دکتر محمد مصدق بود و به نوعی ناسیونال – سوسیالسیت بود. یعنی برخلاف حزب توده از جمله مارکسیستهایی بود که از مصدق دفاع میکرد. با وجود این جزنی در نقد مصدق، نقد مشروطیت و اصول لیبرالی آن (مانند حکومت قانون) را مورد توجه قرار میداد: به نظر او «مصدق در موارد متعددی میبایست به دشمن امان ندهد و امکان رشد بیشتری به مردم بدهد. پس از سیام تیر میبایست ارتش را تصفیه کند و از روحیه انقلابی مردم برای سرکوبی آنها بهره بگیرد. امرای ارتش برکنار و مرتجعان فعال بازداشت شده و عملیاتشان خنثی گردد… احترام مصدق به مشروطیت و قانون اساسی در کندی حرکت جنبش و در جهت مبارزه با ارتجاع داخلی اثر میگذاشت و به مرتجعین فرصت میداد که در پشت قانون اساسی پنهان شوند مصدق تا آخرین روز حکومت خود حاضر شد رسما همکاری حزب توده را که تغییر سیاست داده بود بپذیرد و به شعار جبهه واحد ضداستعماری به هر نحو که مطابق جنبش بود، جواب مثبت بدهد.»(۱:۶۰ )

جزنی در نقد مصدق ابایی از آن ندارد که او را به خروج از چارچوب قانون بخواند و حتی از اقدامات خارج از چارچوب قانون مصدق مانند «انتشار سیصد میلیون اسکناس» دفاع کند و «لیبرالهای محافظ قانون» که «دست در دست دربار و امپریالیزم این مساله را وسیله مبارزه با او قرار دادند.» (۱:۵۹) را تقبیح نکند

.

در تحلیل نیروهای سیاسی وقت بیژن جزنی در این کتاب (طرح جامعهشناسی و مبانی استراتژی جنبش انقلابی خلق ایران و نیز تاریخ سیساله) تکلیف خود را با همه‌ی احزاب سیاسی ایران روشن میکند: حزب توده را به سبب وابستگی به اتحاد جماهیر شوروی وابسته میخواند (۱:۱۹) حزب ایران را «لیبرال» و «اشرف منش» و «محافظهکار» میداند (۱:۶۱) حزب نیروی سوم (جریان خلیل ملکی) را «مارکسیستهای آمریکایی» نام میگذارد (۱:۸۶) و بازرگان را فرصتطلب و متعصب مذهبی مینامد. چهرهای که جزنی از بازرگان ترسیم میکند چهره یک اصولگرای مذهبی است. او به سوابق بازرگان در ریاست شرکت ملی نفت اشاره میکند و مینویسد: یکدندگی مذهبی بازرگان ناراحتی کوچکی فراهم کرده بود که به دستور مستقیم مصدق حل شد. مساله بر سر مشروبات الکلی شرکت نفت بود که بازرگان قصد انهدام آن را داشت ولی مصدق از جنبه اقتصادی با این کار مخالفت میکرد… در غیاب کاشانی هم بازرگان توانست چهره محبوبی برای توده‌ها شود. مادامی که مصدق و فاطمی از نظر سیاسی در جلو توده‌ها قرار داشتند میدانی برای افراد نسبتا فرصتطلب و متعصبمذهبی باقی نمیماند ولی پس از ۲۸مرداد که… پای ایستادگی به میان آمد استواری و تعصب مذهبی بازرگان جای خود را در بین گروهی از عناصر جبهه ملی باز کرد. (۱:۶۳ )

۳-

گذار به مبارزه مسلحانه/ کاشف مارکسیسم اسلامی

در مقابل نیروهای میانهروی مذهبی، بیژن جزنی از اولین مارکسیستهایی بود که به نبردهای رادیکال مذهبی توجه جدی نشان داد. این توجه اعتقادی نبود چون جزنی همواره یک مارکسیست باقی ماند اما از نظر روش مبارزه سیاسی. بیژن جزنی به فداییان اسلام توجه جدی داشت و گرچه از اظهارنظر دربارهی ترور رزمارا به وسیله‌ی آنها خودداری میکند اما از لحن منفی سخناش درباره‌ی ترور دکتر حسین فاطمی میتوان استنباط کرد که چندان با ترور رزمآرا مشکل نداشته که از داوری درباره آن خودداری کرده است: «نواب (صفوی) عقاید خود را از اخوانالمسلمین تقلید کرده بود… مهمترین ترور فدائیان اسلام ترور رزمآرا بود که درست در موقع اوجگیری جنبش و در یک موقعیت تاریخی انجام شد و زشتترین آنها سوءقصد به دکتر فاطمی همکار مصدق بود.»(۱:۶۳) در واقع جزنی ترور رزمآرا را یک موقعیتشناسی تاریخی میداند اما ترور فاطمی را بیموقع میداند؛ نکتهای که البته متاسفانه در همه‌ی مبارزان ملی و مذهبی (مصدق و کاشانی) در آن زمان مرسوم بود چراکه جبهه و نهضت ملی بر شانه‌های فداییان اسلام و ترور رزمآرا بالا آمده بود

.

جزنی همچنین به تجربه حزب ملل اسلامی (به رهبری سیدمحمد کاظم موسوی بجنوردی) توجه داشت و این حزب را که به نوعی پیشتاز حرکت مسلحانه در فضای پس از کودتای ۲۸ مرداد بود، چنین توصیف میکرد: «تعلیمات حزب (ملل اسلامی) مبتنی بر تشریح روح واقعی اسلام و انطباق آن با برداشتهایی از مارکسیسزم بود. حزب از متون مارکسیستی بدون ذکر ماخذ مطالبی را در نشریات خود میگنجانید. قرآن را نیز با چنین برداشتی تفسیر میکرد و هر جا که به اشکال برمیخورد مستقیما از مارکسیزم کمک میگرفت. از آنجا که حزب هدف خود را به دست گرفتن حکومت تعیین کرده بود، کوشش زیادی در جهت تدوین برنامه دولتی به عمل آورده و در تدوین این برنامه از قرآن و مارکسیزم کمک گرفته شده بود. نام برنامه اقتصادی حزب را اقتصاد مشاع گذاشته بودند که جانشین اقتصاد سوسیالیستی بود. در برنامه دولت حزبی، دیکتاتوری یکحزبی که مبین دیکتاتوری پرولتاریاست پیشبینی شده بود.» (۱:۱۶۲ )

بیژن جزنی اولین مارکسیستی بود که هوشمندانه ظهور آیتالله خمینی را پیشبینی کرده بود و از حرکت ۱۵ خرداد تحلیلی واقعبینانه داشت. او حمایتهای جناحهای سیاسی مشهور به مترقی که دارای تمایلات مذهبی هستند از آیتالله خمینی را در تاریخ سیساله مورد اشاره قرار داده و درباره‌ی رهبر آینده انقلاب اسلامی ایران در دهه ی ۴۰ مینویسد: «آیتالله خمینی توانست شخصیت ویژهای از خود نشان دهد. (آیتالله) خمینی در حد اعتراض به رفرم دستگاه نماند و دیکتاتوری رژیم و شخص شاه را مورد حمله قرار داد و این علت اساسی شهرت و محبوبیت او شد. ادامه این مقاومت که به زندان و تبعید او منجر گردید برای (آیتالله) خمینی موفقیت ملی ایجاد کرد… جنبش شورشی ۱۵ خرداد در غیاب پیشاهنگ توده‌ها ظاهر شد.»(۱:۱۴۲ )

درواقع جزنی توفان بزرگی که در راه بود را میدید. او پس از نقد همه‌ی شخصیتهای تاریخی (مصدق ـ کاشانی ـ بازرگان و نیز سران حزب توده) به این نتیجه رسیده بود که آینده از آن آیتالله خمینی است

.

اما مهمترین تحلیل سیاسی و اجتماعی بیژن جزنی در گذار از مبارزه قانونی به مبارزه نظامی درک و فهم او از تئوری مارکسیسم اسلامی است. در این باره، جزنی مقالهای کوتاه اما مهم دارد که به نام «مارکسیسم اسلامی یا اسلام مارکسیستی» انتشار یافته است. اهمیت این مقاله در آن است که برخلاف محمدرضا پهلوی و ساواک مارکسیسم اسلامی را نه به عنوان یک اتهام امنیتی که به عنوان یک پدیده فکری موردبحث و بررسی قرار میدهد و گذشته و آینده آن را بررسی میکند. این در حالی است که مجاهدین خلق به عنوان مهمترین مصداق مارکسیسم اسلامی سعی میکردند با اتهام جلوهدادن این عنوان و تحلیل آن به یک ناسزای سیاسی واقعیت تحولات درونسازمان خود را نادیده بگیرند؛ واقعیتی که در صورت تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق در سال ۱۳۵۴ خود را نشان داد. اما بیژن جزنی از همان آغاز رگه‌های سوسیالیسم را در روشنفکران دینی دیده بود. او از نهضت آزادی شروع میکرد: نهضت آزادی در درون خود دارای دو جناح بود. یک جناح فاقد تمایلات سوسیالیستی بود ولی در عوض تعصب مذهبی و پایداری و پیگیری بیشتری در مقابل با دستگاه داشتند. در راس این جناح مهدی بازرگان، آیتالله طالقانی، سحابی و دیگران قرار داشتند جناح دیگر روی مذهب و آداب و مراسم آن تعصب کمتری داشت و در عوض افکار و تمایلات سوسیالیستی یا شبهسوسیالیستی داشت در راس این جناح رحیم عطایی، رادنیا و عباس سمیعی و دیگران قرار داشتند. (۱:۱۳۲ )

این تیزبینی بیژن جزنی در شناخت نهضت آزادی کمتر موردتوجه تاریخنگاران و حتی اعضای این حزب سیاسی قرار گرفته است تا جایی که نمیتوانند ریشه‌ی تحولات بعدی در این حزب (که به ناروا یکپارچه لیبرال نام گرفته است) را تحلیل کنند اما جزنی با توجه به شناخت نسبی که از بازرگان داشت دریافته بود که در نهایت چیرگی جناح مذهبی و مبارز نهضت آزادی بر جناح سوسیالیستی و محافظهکار آن کار این تشکیلات را به اختلاف سیاسی میکشاند. او اولین کسی بود که میان اندیشه روشنفکری مذهبی و ظهور اسلام سیاسی نسبت برقرار کرد و نشان داد که چگونه ظهور آیتآلله خمینی تحولات سیاسی آینده ایران را رقم خواهد زد. جزنی حتی رویارویی مجاهدین و مجتهدین، روشنفکران مذهبی و روحانیان انقلابی را پیشبینی کرده بود چراکه میدانست جمع سوسیالیسم و اسلام راه به بنبست میبرد و نه یک ابتکار تازه که تکرار تاریخ است: «تلفیق سوسیالیسم و دین در جهان ما امر تازهای نیست. چندین ده سال پیش با میدان گرفتن تمایلات سوسیالیستی در جامعه‌های صنعتی، سوسیالیسم مسیحی ظاهر شد. در سالهای اخیر بیشتر جریانهای سوسیالیستی دولتی در کشورهای عربی، رنگ و تمایل مذهبی داشتهاند. تلفیق این دو عامل ایدئولوژیک تاکنون بدین نحو بوده است که هدفهای سوسیالیستی یعنی دموکراسی اقتصادی و سیاسی را با مبانی دین خواه مسیحیت خواه اسلام منطبق میساختند. چنین سوسیالیسمی فاقد مبانی جامعهشناسی و کلیه روشهای شناخت علمی بود. یعنی این سوسیالیسم منکر ماتریالیزم تاریخی و ماتریالیسم دیالکتیکی بود. مارکسیسم-لنینیسم را نمیپذیرفت و با آن دشمنی میورزید. تحقق سوسیالیسم را نیز از طریق رفرم توصیه میکرد. تا امروز در هیچ کجای دنیا سوسیالیسم مسیحی یا اسلامی نتوانسته است یک جامعه سوسیالیستی و حتی یک جامعه دموکراسی نوین به وجود آورد.» (۳:۳ )

بیژن جزنی با یادآوری تاریخ اصلاح دینی در اروپای مسیحی واکنش احتمالی روحانیت اسلامی را پیشبینی میکرد: «مذهب پروتستان مقتضیات جامعه سرمایه داری را از همان آغاز ظهور پیشبینی کرده است و کاتولیسیسم با این که در مقابل این تجدیدنظرطلبی مقاومت کرده، سرانجام خودش نیز در مقابل این ضرورتها تاب نیاورده و به قسمتی از اصلاحات تسلیم شده است…» (۳:۶ )

از نظر جزنی ابزار روحانیت شیعه برای مبارزه با تجدیدنظرطلبی و حتی برعهده گرفتن بخشی از اصلاحات مذهبی (مانند روحانیت کاتولیک) اصل اجتهاد بود اما نه اجتهاد برای سوسیالیسم (آنگونه که روشنفکران مذهبی وقت و مجاهدین خلق پیشبینی میکردند) بلکه اجتهاد برای سرمایهداری: «اصل بنیادی اجتهاد امکانی بیحد و حصر را برای اتخاذ شیوه‌های غیراصیل قرآنی یا اسلامی فراهم آورده است. از نظر فلسفی شیعهگری براساس اصالت عقل ارسطویی قرار گرفته… از اصل اجتهاد نه برای مترقی ساختن مذهب بلکه برای هر چه بیشتر به خدمت در آوردن مذهب در امر حکومت در جهت استثمار و انقیاد توده‌های زحمتکش استفاده کرده است.» (همان) جزنی به دقت نشان میدهد که هدف از اجتهاد روحانیت شیعه نه تلاش برای سوسیالیزه کردن دین (که آن زمان تنها صورت مدرنیزاسیون بود) که تشکیل حکومت دینی است

.

جزنی به عنوان یک مارکسیست فلسفه آموخته به خوبی میتوانست ریشه‌های نزاع سوسیالیسم و کاپیتالیسم را به عهد یونان باستان ببرد و نقطه مقابل کمونیسم افلاطونی را در لیبرالیسم ارسطویی نشان دهد. و از آن مهمتر او اولین کسی بود که ریشه‌های ارسطویی فلسفه اسلامی را مانع جمع اسلام و مارکسیسم اعلام کرد. این نکته البته بعداً بارها در آثار و آرای مجاهدین خلق و دیگر روشنفکران مذهبی چپگرا آمده است اما حق کشف آن انصافاً با بیژن جزنی است. بیژن جزنی ریشه‌های روشنفکرانه مارکسیسم اسلامی را به خوبی نشان میداد و تلاشهای آنان برای اصلاح دین را چنین خلاصه میکرد

:

«

الف- مردود شناختن مبانی و مفاهیم عادی و پیشپاافتادهای که توده و عوام از قرآن ادراک میکنند و تفسیر آیات و محتوای قرآن به صورت فلسفی و با کمک گرفتن از مکتبهای فلسفی متافیزیکی. به این ترتیب زبان قرآن کاملا زبان تمثیلی میشود… ب- تابوها یعنی محرمات اسلام و مقدسات این دین و به خصوص مذهب شیعه با توسل به علوم توجیه میشود ج- کوشش میشود آیاتی از قرآن بیرون آورده شود که با تمایلات اجتماعی عصر ما انطباق داده شود.»(همان )

جزنی اما این تلاشها را در جذب مردم مسلمان ناموفق میدانست: «علیرغم این کوششهای روشنفکرانه باید دانست که توده مذهبی از این تفسیرها و تعبیرها به دور است توده مذهبی اسلام و شیعه اثنیعشری، دستگاه […] مذهبی را قبول دارد و کوششهای این اصلاحطلبان تاکنون در محیط بسیار کوچکی محدود مانده است… این کوششها قادر نیست در سطح جامعه، مذهب را نو و اصلاح کند.»(همان )

و در نهایت به درستی پیشبینی میکند: «این جماعت روشنفکر،محکوم به دنبالهروی از نحوه تلقی مذهبی عوام بوده و ناچارند سیادت مراجع مذهبی مورد احترام توده‌ها را در کلیه مسائل مذهبی بپذیرند.»(همان )

بیژن جزنی در تحلیل خود به آنجا میرسد که روشنفکران مذهبی را به یک انتخاب فرا میخواند: «مذهبیهای مارکسیست در شناخت جامعه معاصر و تعیین نیروها و اتکای درست به آنها دچار اشتباهند و انقلاب و پیروزی نیز حاکمیت زحمتکشان وظیفه کارگر را به خطر انداخته مانع پیروزی انقلاب خواهند شد مگر آنکه قدم به قدم… تاکتیکهای خود را تصحیح کرده و از جریان سالم انقلاب پیروی کنند و سرانجام در جانبگیری از مارکسیسم یا اسلام با قاطعیت انقلابی عمل کنند و نحوه تلقی خود را به طور اصولی و اساسی تصحیح کنند.»(همان، ص ۱۲ )

این دعوت البته از سوی مجاهدین خلق در عمل پاسخ گرفت و در سال ۱۳۵۴ (۶ ماه پس از تیرباران بیژن جزنی) بیانیه تغییر ایدئولوژی آنان از اسلام به مارکسیسم منتشر شد. اما حتی در اینجا نیز بیژن جزنی از آنان جلوتر بود. او رندانه نابودی مجاهدین خلق را پیشبینی کرده بود: «شیشه عمر مذهبیها در دست مراجع عالی مذهبی قرار میگیرد و هر جا که انقلاب با مصالح آنان مطابقت نکند این شیشه را بر زمین خواهند زد. چه زمانی این مراجع مرتجع و حداقل محافظهکار این شمشیر داموکلس را فرود خواهند آورد؟ آیا چنانچه مذهبیهای مارکسیست تکفیر شوند، توده‌ها از پی آنها خواهند آمد؟… از هماکنون وحشت تکفیر در سیمای سازمان مجاهدین خلق دیده میشود.»(همان، ص ۱۵ )

از مجاهدین فراتر جزنی شکست روشنفکران مذهبی را نیز در آینه دیده بود: «مذهب متجدد شده مذهبیهای مارکسیست در توده‌ها نفوذ ندارد و توده‌ها […] را از حیث مرجعیت، سندیت مذهبی محافل […] محافظهکار را معتبر میشناسد نه روشنفکران تجددطلب در مذهب را

.

آنچه سبب شد جزنی به چنین روشنبینیای برسد درک درست او از حرکت ۱۵ خرداد بود. او معتقد بود: «(آیتالله) خمینی به سرعت از گمنامی به شهرت رسید و همدردی توده‌ها را برانگیخت زیرا صراحتا با حکومت مخالفت ورزیده بود. مردم در پانزده خرداد نه به خاطر دین بلکه به خاطر حفظ و تامین حقوق خود به میدان آمدند. […] در واقع خلأ رهبری سیاسی به (آیتالله) خمینی و گروه‌های مذهبی امکان داد که از فرصت استفاده کنند و رهبری جریان را به دست گیرند.»(همان، ص ۱۴ )

واقعیت این است که نمیتوان روشن کرد که نظریهپردازان فداییان خلق تا چه اندازهای در اتخاذ استراتژی مبارزه مسلحانه از مارکسیسم الهام گرفته اند و تا چه اندازه تحت تاثیر اصولگرایی مذهبی بودهاند. بیژن جزنی ضمن ارجاعات مکرری که به فداییان اسلام و نیز حزب ملل اسلامی داده در توجه به حرکت ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ نیز به نوعی پیشتاز بوده است و مهمتر از آن نوعی رشک و نگرانی نسبت به آن داشته است. او اهمال حزب توده و مارکسیستهای کلاسیک و فقدان حزب کارگر را در پیروزی امام خمینی موثر میداند و در تاریخ سیساله سیاسی از ۱۵ خرداد برخلاف چپهای دیگر به عنوان یک جنبش (نه شورش) یاد میکند (۱:۱۴۲) جزنی مینویسد: «طبقه کارگر به خصوص کارگران صنعتی در غیاب پیشاهنگ خود از درک عمیق جریان غافل مانده و رفرمی که به دست بورژوازی کمپرادور در شرف تکوین بود آنان را نسبت به حرکات روحانیون و فتنه‌های بازاری و مذهبی بدبین ساخته بود فقط آگاهی سیاسی زیر نظر رهبری یک پیشاهنگ آگاه و انقلابی میتوانست طبقه کارگر را به حرکت فعال و تعیینکننده در چنین جنبشی بکشاند» (۱:۱۴۳) او آشکارا از اینکه «جنبش شورشی ۱۵ خرداد در غیاب پیشاهنگ توده‌ها ظاهر شده» ناراحت است و از «نبود یک رهبری شایسته» گلهمند است. همین عوامل سبب میشود ضمن آنکه مارکسیسم اسلامی را یک تناقض بداند با آن از موضع تاکتیکی و احتیاطی برخورد کند: «داشتن شناخت کامل از جانب فعالین و عناصر مبارز کمونیست به این معنی نیست مصالح تاکتیکی جنبش را فراموش کرده و در سطح جامعه و توده‌ها در شرایط حاضر دست به تبلیغ و مبارزه ایدئولوژیک بر ضد مذهبیون مارکسیست بزنیم.» (۳:۳ )

جزنی ارزش سیاسی مارکسیسم اسلامی را قدر میدانست چراکه: «در کشورهای اسلامی و به خصوص عرب اغلب سوسیالیسم و ناسیونالیسم رنگی از اسلام نیز دارد. در نتیجه از سوسیالیسم اسلامی و از ناسیونالیسم عربی (ایرانی) به صورت یک ایدئولوژی التقاطی استفاده شده است. مارکسیسم اسلامی به عنوان یک ایدئولوژی ترکیبی پدیدهای تازه است که هنوز به صورت منظم و مدرن درنیامده است… مارکسیسم اسلامی پدیدهای نوظهور است… ما سعی میکنیم با این پدیده تماس ابتدایی برقرار کنیم.»(۳:۸ )

برخلاف مجاهدین خلق که در پی اصلاح مذهبی بودند فداییان خلق طبق استراتژی بیژن جزنی کوشش میکردند با مذهب برخوردی محتاطانه داشته باشند: «ما کوشش خواهیم کرد احساسات مذهبی توده را جریحهدار نکنیم به عبارت دیگر در مبارزه با مذهب دچار چپروی نشویم و کار فردا را در برنامه [امروز] خود قرار نخواهیم داد. ما حتی به احساسات مذهبی توده احترام میگذاریم و به آن به کلی بیاعتنا نخواهیم بود و بیآنکه به راستی ضروری هم باشد دست به تظاهر ضدمذهبی نخواهیم زد.»(۳:۱۵ )

فداییان و مجاهدین به عنوان نمادی از روشنفکران چپ و روشنفکران مذهبی در این «تماس ابتدایی» از یکدیگر تاثیر میگرفتند. حرکت ۱۵خرداد به بیژن جزنی نشان داده بود چگونه امکان دارد دشمن مارکسیسم از روش آن استفاده کند و توده‌ها را به سوی خود جلب کند. پیشتازی فداییان اسلام در ترور مقدس نیز به آنها یاد داده بود که شرایط برای مبارزه مسلحانه آماده است. و گردهمایی مذهبی دیگر نیز بر پیدایش فکر مبارزه مسلحانه اثری روشن گذاشتند تا جایی که سیدمحمد کاظم موسوی بجنوردی رهبر حزب ملل اسلامی میگوید: «بیژن جزنی به من میگفت ما تحتتأثیر روش مسلحانه شما بودیم تجربه شما را مطالعه میکردیم و از کارهای شما درس میگرفتیم» (۱۱:۱۴۶) در چنین شرایطی بود که بیژن جزنی با گذار از حزب توده، با عبور از جبهه ملی و در تقابل با اصولگرایان مسلمان به درس گرفتن از آن پرداخت. او که منتقد اسلام مارکسیستی بود خود در دام مارکسیسم اسلامی افتاد

.

بیژن جزنی چریک میشود

:

۴-

مبارزه مسلحانه از تجربه تا تئوری: چریک در مقام سارق بانک

بیژن جزنی پس از چند بار بازداشتهای کوتاهمدت سرانجام به علت تلاش برای سرقت از یک بانک دستگیر شد. انگیزه او البته تبهکارانه و فردگرایانه نبود: «او معتقد بود که مبارزه مسلحانه شامل تدارک مسلحانه آن نیز میباشد و بنابراین نمیتوان برای شروع مبارزه مسلحانه به پروسه کند تدارکاتی آن از طریق مسالمتآمیز قانع شد و به انتظار نشست. از این رو نقشه مصادره پول از بانک تعاونی توزیع طرح شد و شناساییهای لازم به عمل آمد. گروه در صدد رفع سایر نیازمندیهای مربوط به اجرای این برنامه در زمینه سلاح و غیره بود که بیژن همراه رفیق سورکی در حالی که اسلحهای با خود داشتند توسط پلیس دستگیر شد.» (۱:۹ )

جزنی البته پیش از این درگیری مدتها بود که حلقهای انتقادی نسبت به حزب توده تشکیل داده بود و تز مبارزه مسلحانه نیز از درون آن گروه برآمده بود:«جوانان پرشور و انقلابی که در حزب توده (سازمان جوانان حزب توده) فعالیت میکردند پس از این رویدادها (کودتای ۲۸ مرداد) و بسته شدن راه‌های مسالمتآمیز سیاسی افرادی نظیر عباس سورکی، عبدالحسین مدرسی، ناصر آقایان، بیژن جزنی،حسین نعمتی، مهدی شهیدی و… گروهی تحت عنوان گروه رزمآوران حزب توده را تشکیل و در جلسات خود عملکرد گذشته حزب توده و شوروی را نقادی میکردند.» (چهار: ۹ )

حرکات این گروه کوچک در سال ۱۳۴۶ منجر به بازداشت بیژن جزنی شد اما جزنی تا مدتها اتهام مبارزه مسلحانه را نپذیرفت: «نامبرده در تاریخ ۱۹/۱۰/۴۶ دستگیر و تحت بازجویی قرار گرفته بود تا تاریخ ۱۷/۱۱/۴۶ کمترین اطلاعی از فعالیت خود و سایر همکارانش در اختیار مامورین تحقیق قرار نداده…» (۹:۱۲۳ )

سرانجام با اعتراف یکی از دستگیرشدگان جزنی هم مجبور شد پرده از عقاید کمونیستی/ تروریستی خود بردارد و حتی به تلاشهای عملی خود برای مبارزه مسلحانه اشاره کند. این بازجوییها نشان میدهد بیژن جزنی نهتنها یک نظریه پرداز بلکه یک چریک بوده است، درواقع هر آنچه از او به عنوان نظریهپردازی سیاسی انتشار یافته است به دوران زندانی شدناش برمیگردد نه دوران پیش از آن و زندان نقطه شروع نظریهپردازی او بود نه پایان آن. جزنی در زندان سعی کرد مبارزه مسلحانه را آنگونه که خود و حلقه ناکامان پیراموناش به صورت ناقص و ناتمام انجام داده بود، تئوریزه کند. او ابتدا از نقش دو داییاش منصور و ناصر کلانتری در گرایش به مارکسیسم میگوید. بیژن توسط دایی دیگرش منوچهر کلانتری عضو سازمان جوانان حزب توده شد و حلقهای که بدان اشاره رفت (رزمآوران حزب توده) را تشکیل داد. در بازجوییها، بیژن گزارش گرایش به حرکت مسلحانه را چنین بیان میکند: «بحث بر سر این بود که آیا میتوان با روش قهرآمیز مقاصد انقلابی را پیش برد و اصولا چه تعبیر و تفسیری از این قهرآمیز میشود و به اصطلاح در شرایط ایران چه طرح و برنامهای باید پیش گرفته شود.»(همان: ۱۲۶ )

ظاهرا پاسخ گروه جزنی به پرسش از مبارزه مسلحانه مثبت بود. اما مبارزه مسلحانه هزینه داشت و این هزینه از طریق دستبرد به بانکها تامین میشود. بیژن جزنی در مورد دستبرد به بانکها و موسسات مالی و اقتصادی چنین مینویسد: «این فکر وجود داشت که برای تدارک پول باید بانک یا منبعی از این نوع مورد دستبرد قرار گیرد و این جزو تدارکات ابتدایی محسوب میشود زیرا بدون چنین پولی قادر به خرید اسلحه و جمعآوری افراد و به کار گماشتن آنها برای تدارک منطقهشناسی و غیره نبودند و به اصطلاح برای جمع کردن عده قابل توجهی که بتوانند در آینده طرح جنگهای پارتیزانی را پیاده کنند احتیاج به پول گزافی تصور میشد که خواهد بود.» (همان: ۱۳۲) طرح اولیه از دایی بیژن جزنی بود: «طرحی را که کلانتری در پی آن بود و چند ماه گویا روی آن کار کرده بود مربوط به اتومبیلهای حامل پول بانک صادرات بود که پول جمعآوری میکند و پول پخش میکند اما پس از مدتی شاید با رفتن خود او طرح دنبال نشد.»(همان، ص ۱۳۳) با کنار رفتن کلانتری از حلقه، بیژن خود دست به تحقیقات میزند: طرح جدید «طرح سرقت بانک تعاونی و توزیع شعبه قصابخانه بود که طبق تحقیقات و تعقیباتی که شده بود در روزهای جمعه یک سرویس فوقالعاده داشت…» (همان) بیژن جزنی حتی وارد عملیات هم شده بود: «برای تعیین تعداد افراد کارمند داخل بانک در سرویس شبانه به من و افراد من یعنی کاردان و دیگران وظایفی داده شد که من خودم یک بار شب به دیدن منطقه رفتم.» (همان) و ابعاد خشونت در این عملیات را هم پیشبینی کرده بود: «قرار شد که حداکثر کوشش بشود که بدون سر و صدا و تلفات و ناراحتی سرقت انجام شود و از اسلحه برای ترساندن استفاده شود… قرار بود پس از ورود اکیپ عملیات به بانک دست کارمندان را از پشت ببندد… قرار شد که برای جلوگیری از داد و فریاد بعدی آنها یا در حین عملیات یک دستمال در دهان هر کدام پس از بستن دست گذاشته شود… گذاشتن دستمال همان طور که متذکر شدم بعد از جلسه سه نفری (سورکی، جزنی،سرمدی) پیش من و مشعوف مطرح شد.» (همان، ص ۱۳۴) این بازجویی البته تنها سند دست داشتن بیژن جزنی در عملیات نیست. بعدا ناشر معتمد آثار او به این موضوع (سرقت از بانک) اشاره کرده است (۱:۹) و فداییان بارها به بانکها دستبرد زدند. مساله مهمتر اما اینکه بیژن جزنی در توضیح باورهای گروه مارکسیستی خود به نکتهای کلیدی اشاره میکند که از نگاه تاریخنگاریهای مارکسیستی و گرایشهای بعدی سازمان فدایی با اهمیت است: «این افراد به طور کلی تمایل مارکسیستی داشتند و بعضی تمایل چینی داشتند… کمیته منکر استفاده از تمام روشها و امکانات نبود یعنی از سطحیترین امکانات گرفته تا فعالیتهای سیاسی علنی و نیمه علنی را تایید میکرد و اساسا قائل بود که پیروزی در شرایط ایران از راه قهرآمیز میسر است…» (همان، ص ۱۳۷ و ۱۳۹) درواقع میتوان گفت که مائویسم بیش از لنینیسم در تروریسم گروه بیژن جزنی و دیگر فداییان نقش داشته است (به این موضوع در ادامه خواهیم پرداخت) در هر صورت بیژن جزنی بازداشت و محاکمه شد و به ۱۵ سال زندان به علت اقدامات تروریستی محکوم شد. از اینجا بود که او به یک اسطوره بدل میشود

.

۵- بیژن جزنی در زندان: شکلگیری یک اسطوره یا اتوریته

بیژن جزنی در سال ۱۳۴۶ بازداشت شد و در سال ۱۳۵۴ در زندان به قتل رسید. این دورهی هشت ساله‌ی زندان از بیژن جزنی اسطورهای ساخت که اکنون خدشهناپذیر به نظر میرسد اما واقعیت این است که آنچه جزنی را به یک اسطوره بدل کرد نه آثارش در زندان و نه حتی دوران طولانی حبساش که نحوه مرگ و قتل او در زندان است. بیژن جزنی را معمولاً با آنتونیوگرامشی نظریه پرداز مهم حزب کمونیست ایتالیا مقایسه میکنند که دورهای طولانی از حبس را در زندان سپری کرد و عمده‌ی آثارش را در زندان نوشت. از این جهت بیژن جزنی شبیه اوست اما نکته مهم اینجاست که اگر بیژن جزنی سه سال دیگر زنده میماند و با پیروزی انقلاب اسلامی زودتر از پایان دوره حبساش آزاد میشد در برابر مبارزه مسلحانه چه موضعی داشت؟ مواضع جزنی در برابر آزادیهای سیاسی چه بود و چه نوع حکومتی مطلوبش بود؟ آیا این مواضع به اسطورهزدایی بیشتر از او منجر نمیشد؟

برای فهم این موضوع خوب است به تجربه‌های مستقیم یکی از زندانیان سیاسی و روشنفکران چپ یعنی فرج سرکوهی اشاره کنیم که اتفاقاً در آتشفشاندن بر سر تیتر و تئوری «روشنفکران تروریست» نقش مهمی داشته است. فرج سرکوهی در سال ۱۳۴۵ به مدت سه ماه و در سال ۱۳۴۶ به مدت یکسال و در سال ۱۳۵۰ به مدت ۱۵ سال به زندان محکوم شد. گرایش سیاسی او مارکسیستی و نزدیک به چریکهای فدایی خلق بوده است. فرج سرکوهی به علت تحصیل در دانشگاه تبریز به جریان صمد بهرنگی ـ بهروز دهقانی نزدیکتر بود که با چپ سنتی (حزب توده) فاصله داشت و بعداً هسته تبریز چریکهای فدایی خلق از همین جریان برخاست. او زندگی بیژن جزنی را در زندان چنین توصیف میکند: «آقای بیژن جزنی هم بود که جزوه‌های سیاسی مینوشت. تحلیل های قالبی و باب روز. جزوهای هم دارد به نام تاریخ سی ساله. روایتی نامستند و سراپا اتهام علیه این و آن. بی هیچ سند و مدرک و مرجعی؛ شفاهیات بی مأخذ و گاه مندرآوردی. نوعی تاریخ نویسی استالینی برای تسویه حساب های سیاسی و تشکیلاتی و حتا شخصی. در دانشگاه تهران فلسفه خوانده بود. نقاشی هم میکرد. اما برای آقای جزنی فرهنگ همه چیز بود در ردیف تبلیغات عوام پسند برای این یا آن برنامه سیاسی. در نوشته‌هایش از اتحاد علیه دیکتاتوری تلفیق کار نظامی و سیاسی اهمیت دادن به کار سیاسی و تشکیلاتی در میان مردم می گوید و از نظامیگری و یکجانبه نگری چریکها انتقاد می کند اما بینش او در این همه در همان محدوده‌ی گفتمان قالبی و سطحی و کلیشه ای حزب توده و مارکسیسم روسی مانده است… رهبران سازمانها و اتوریته زندان و ازجمله آقای بیژن جزنی بیشتر به کمیته‌های حزبی شباهت می بردند تا روشنفکران اهل اندیشه ورزی و چون و چرا فرصت و امکان ایشان نیز اندک بود. فضای زندان را چنان ساخته بودند که هرچه را که در قالبهای تنگ انسان نمی گنجید با انگ هایی چون فرهنگ خرده بورژوازی، افکار ارتجاعی لیبرالی[…] فرهنگ منحط سرمایه داری و… و… و… تحقیر میکردند. (۱۹ و ۱۳:۱۸ )

این البته روایت فرج سرکوهی متاخر از بیژن جزنی است چراکه احتمالاً او نیز خود چون دیگر روشنفکران چپ، لیبرالیسم را یک دشنام سیاسی میدانست و اکنون در مقام یک قربانی سیاسی و روزنامه نگار ادبی به اهمیت لیبرالیسم در بسط آزادی های سیاسی پی برده است.(گرچه به لیبرالها فحش میدهد) اما فرج سرکوهی به یاد میآورد که جزنی نه تنها منتقد نولیبرالیسم که مخالف نومارکسیسم هم بوده است

:

«

وقتی اتوریته‌ی بسیاری از زندانیان غیرتودهای آقای بیژن جزنی در گفته‌ها و نوشته‌های خود بزرگان نظری چپ جدید آن روزگار متفکرانی چون پول سوئیزی و بتلهایم و هربرت مارکوزه و را به تحقیر مارکسیست های آمریکایی لقب میداد، تکلیف آثار بزرگ ادبی و فلسفی که هیچ تکلیف ما در برشت هم معلوم بود، تنها مادر دنیا، همان مادر گورکی بود و بس.»(همان، ص ۲۰ )

فرج سرکوهی البته در مقابل بیژن جزنی از دیگر فداییان خلق دفاع میکند و آنان را (که خود به ایشان تعلقخاطر دارد) میستاید اما حتی فدایی بودن جزنی را رد میکند: «فداییان تا سال ۶۰ بر جامعه روشنفکری و بر ادبیات و هنر ایران (و البته به جامعه ایران) بیشترین تیترها را گذاشتند و در سالهای انقلاب بانفوذترین نیروهای موثر بر کانون نویسندگان ایران بودند. برخی از بنیانگذاران و اعضای اولیه سازمان چون امیر پرویز پویان علیرضا نابدل بهروز دهقانی، مناف فلکی روشنفکران فعال و خلاق در عرصه ادبیات هم بودند… پس از ضربه ۵۰ قتل رهبرانی چون پویان و مسعود احمدزاده و علیرضا نابدل و چنگیز قبادی و بچه‌های فدایی در زندان بیسر بودند متفکرها و بالاییها را زده بودند نسل بعدی که پس از (سال)۵۰ به سازمان و مبارزه پیوست فرصت خواندن و تأمل در رشد فکری نیافته بود… هر دو نسل در زندان به کسی احتیاج داشتند با تجربهای بیشتر از جوانان ۲۰ تا ۲۵سالهای که استبداد فرصت مطالعه و تجربه و آگاهی را از آنان دریغ کرده بود کسی که چیزکی هم بنویسد در جدلهای ایدئولوژیک و سیاسی هم خبره باشد سابقهای درخشان در مبارزه و مقاومت هم داشته باشد شجاع هم باشد و رزمنده؛ از تئوریهای مارکسیست هم چیزهایی به گوشاش خورده باشد… در آقای بیژنی جزنی اینها جمع بود. موقعشناس هم بود و زرنگ. سوار شد بر موج. دوروبریهای او در زندان بودند که پس از آزادی از زندان، سازمان درهم پاشیده و ضربهخورده فدایی را در سالهای ۵۶ به بعد جمعوجو و البته ـبا همان شیوه‌های استالین ـ قبضه کردند. حتی تاریخچه سازمان فدایی مقلوب شد تا رهبری او را بر سازمانی که عضو آن نبود مشروعیت بخشند.»(همان، ص ۲۱۲ )

آیا بیژن جزنی فدایی نبود؟ گزارشهای تاریخی سخن فرج سرکوهی را دستکم به آن اغراقی که او میگوید تایید نمیکند. درست است که گروه جزنی قبل از تشکیل رسمی سازمان چریکهای فدایی خلق لو رفته بود اما بیژن جزنی از زندان با سران سازمان روابط تشکیلاتی داشت و همین روابط تشکیلاتی منجر به اعدام غیرقانونی و قتل زودهنگام او شد. پرویز ثابتی مدعی است: «جزنی از زندان حتی برای حمید اشرف که عملا رهبری سازمان را به عهده داشت دستورالعمل صادر کرده بود از کشور خارج شود ولی حمید اشرف آن را به تعویق انداخته بود که مدارک آن از یکی از خانه‌های امن به دست آمده بود.» (۱۰:۲۵۸ )

حمید اشرف رهبر عملیاتی چریکهای فدایی خلق بود که در فقدان بیژن جزنی، امیر پرویز پویان و مسعود احمدزاده عملیات های این سازمان را رهبری میکرد. در زندان اما قدرت مطلق با بیژن جزنی بود و حتی اگر پرویز ثابتی دروغ گفته باشد، تصور ساواک این بود که نویسنده زنده و نظریه پرداز اصلی فداییان که به عملیات آنان معنا و مفهوم میبخشد بیژن جزنی است و به همین سبب در صدد حذف بیژن جزنی برآمدهاند واقعیت این است که بیژن جزنی در زندان رهبر کمون کمونیستهای غیرتودهای بود. ثابتی معتقد است: «جزنی در زندان رهبری سازمان چریکهای فدایی خلق را بر عهده گرفته و خود را پدرخوانده این سازمان میدانست و از زندان تعلیمات و دستورالعمل صادر میکرد و دستور قتل میداد». معاون امنیتی ساواک البته برنامهریزی برای قتل بیژن جزنی را تکذیب میکند: «ما با داشتن مامورانی از خود زندانیان به اندازه کافی در این زمینه سند و مدرک داشتیم و میتوانستیم پرونده او را به دادرسی ارتش احاله کنیم تا در دادگاه به جرم رهبری گروه تروریستی و صدور دستور قتل محاکمه و اعدام شود و نیازی هم به صحنهسازی نباشد.»(۱۰:۲۵۷ )

اما حتی اگر به اسناد و مدارک ساواک هم بسنده کنیم به سختی میتوانیم مرگ بیژن جزنی در اثر فرار را باور کنیم. گزارش پزشکی قانونی حاکی است که بیژن جزنی در اثر اثبات «گلوله در جمجمه و آسیب مغزی در اثر درگیری با مأمورین در موقع فرار از زندان» درگذشته است. (۹:۲۱۴) گزارش ارتشبد نصیری رئیس ساواک به اداره دادرسی نیروهای مسلح شاهنشاهی در تاریخ ۷/۲/۱۳۵۴ علیرغم شباهت با ادعای ثابتی زمینه‌های قتل جزنی را بهتر نشان میدهد: «تعداد ۵۰ نفر از زندانیان ضدامنیتی که از گردانندگان تشکیلاتی [کمونهای متحد] بودند به بازداشتگاه اوین و تعداد دیگری نیز به بازداشتگاه کمیته مشترک ضدخرابکاری منتقل گردیدند تا در زمینه چگونگی فعالیتهای آنان در داخل زندان مورد تحقیق قرار گیرند.در تاریخ ۲۸/۱/۵۴ تعدادی از زندانیان موصوف در بازداشتگاه اوین با تهیه طرح قبلی مبادرت به اعتصاب غذا و اغتشاش و نافرمانی از دستورات نگهبان نموده که به منظور خاتمه دادن به اقدامات ماجراجویانه آنها به مسوولین بازداشتگاه مذکور اعلام شد که عناصر اصلی اینگونه اقدامات را جهت انجام تحقیقات به بازداشتگاه‌های مختلف منتقل تا در سلولهای انفرادی نگهداری شوند و نتوانند به کارهای خلاف دست بزنند. به همین علت تعداد یازده نفر از زندانیان ضدامنیتی که از عناصر اصلی تظاهرات و اعتصابات فوق بودند در حالی که دستهای آنها از جلو بسته و در داخل اتوبوس مخصوص حامل زندانیان قرار داشتند از بازداشتگاه اوین حرکت و اتومبیل دیگری نیز با مامورین غیرمسلح داخل اتومبیل را مضروب و سپس راننده را مجبور به توقف نموده و بدون اطلاع از این که اتومبیل دیگری آنها را محافظت میکند از اتومبیل پیاده و در داخل خیابان متواری میشوند در این هنگام مامورین محافظ که متوجه جریان شده بودند آنها را محاصره و چون افراد مذکور به اخطار و تذکرات مامورین توجهی نکردند به ناچار به سوی آنها تیراندازی و در نتیجه ۹ نفر از آنان به اسامی: بیژن جزنی… مشعوف کلانتری… عزیز سرمدی… حسن ضیاءظریفی… محمد چوپانزاده… احمد خلیل… عباس سورکی… کاظم ذوالانوار… مصطفی جوان خوشدل… مورد اصابت گلوله مامورین واقع و شش نفر از آنان در محل و سه نفر دیگر در راه اعزام به بیمارستان فوت نمودند. (۵۳ ـ ۹:۵۰ )

این روایت را سالها بعد پرویز ثابتی هم تکرار کرد: «پس از اینکه محمدتقی شهرام و سعادتی از زندان ساری و ربابه عباسزاده (اشرف دهقانی) از زندان قصر فرار کردند بیژن جزنی و دوستان وی در صدد برآمدند با فرار از زندان از خود قهرمانسازی کنند. آنها در زندان قصر بسیار به موقعیت نزدیک شده بودند و در لحظه آخر مامورین شهربانی توانسته بودند که نقشه آنها را خنثی کنند جزنی در زندان قم نیز برای فرار تلاش کرده و موفق نشده بود… مامورین قصد داشتهاند تعدادی از زندانیان را از زندان اوین به زندان دیگری منتقل کنند و در حوالی بزرگراه شاهنشاهی زندانیان که در یک

VAN

قرار گرفته و کامیونی از سربازان پشت سر آنها حرکت میکرده با بریدن دستبند از

VAN

خارج شده لذا مامورین همراه به طرف آنها تیراندازی و ۹ نفر از زندانیان کشته و مامور همراه راننده نیز تیر خورده و زخمی شده است.»(۱۰:۲۵۶ )

در گزارشهای ساواک یک نکته وجود دارد که در منابع تاریخی دیگر هم آمده است: ارتشبد نصیری به نقشه فرار قبلی فداییان در ۶/۱/۱۳۴۸ در زندان قصر اشاره میکند. این خبر را سیدمحمدکاظم موسویبجنوردی رهبر حزب ملل اسلامی و از سران همان اعتصاب غذای بزرگ زندان قصر هم تایید میکند که گروه جزنی در همان آغاز بازداشت قصد فرار از زندان داشتند: «پس از مدتی زندانی بودن [گروه جزنی] برنامه و نقشه فرار را طراحی کردند. همانطور که توضیح دادم ما قبلا مساله فرار از زندان را بررسی کرده و به این نتیجه رسیده بودیم که این کار در زندان قصر ممکن نیست. گروه جزنی در این مورد با ما مشورت نکردند با ابتکار خودشان و به تنهایی نقشه فرار را طراحی و چند نفر به آن اقدام کردند. ولی خود جزنی همراه آنها نبود.» (۱۱:۱۶۵ )

بیژن جزنی البته نقشه فرار از زندان را به شیوهای دیگر در نظر داشت و آن درخواست آزادی بود. آزادی او البته نه برای دوری از مبارزه بلکه به تحلیل پرویز ثابتی برای فریبدادن ساواک بود: رحمت جزنی عموی بیژن را که شوهرخواهر مهندس اصفیا بود و بعد از ۲۸ مرداد از طریق مقاطعهکاری با دستگاه‌های دولتی ثروت هنگفتی را به دست آورده بود یک بار در منزل مورخ الدوله سپهر ملاقات کرده بودم. در این ملاقات رحمت جزنی بحثی درباره بیژن کرد ولی پس از خروج او مورخالدوله سپهر به من گفت که رحمت جزنی میخواست درباره بیژن با شما صحبت کند ولی ظاهرا از این کار منصرف شده بود. (۱۰:۲۴۶ )

پرویز ثابتی حتی یکبار به دیدن بیژن جزنی رفته بود: در سال ۱۳۴۷ بود که محاکمه بیژن جزنی پایان یافته بود و به زندان قصر منتقل شده بود بازجوی سابق او گزارش داد که جزنی میگوید مطالب مهمی دارد که حاضر است با یکی از مقامات رده‌های بالاتر ساواک مطرح کند. ما به جای اینکه او را به ساواک و یا زندان اوین بیاوریم ترتیبی دادیم که من به اتفاق بازجوی سابق او وی را در دفتر رئیس زندان قصر ملاقات کنیم… مطالب مهم او این بود که به این نتیجه رسیده است که کارهای گذشته او اشتباه بوده و میخواهد به زندگی خانوادگی بپردازد و ما اجازه بدهیم که او آزاد شود و قول میدهد دیگر به فعالیت سیاسی نپردازد. برای ما روشن بود که او صداقت ندارد و این ترفند تازهای برای آزاد شدن است. (همان )

آنچه از این گزارشها اما برمیآید نهتنها نقش ساواک در مرگ بیژن جزنی که جدال ساواک و فداییان در خشونت متقابل بوده است. درواقع بیژن جزنی هزینه تروریسم فداییان خلق را در بیرون از زندان میداد که البته بدون شک خود در برانگیختن آنان چه به صورت رساله‌های هیجانی و چه به صورت ارتباطات تشکیلاتی موثر بوده است. در همین زمینه بجنوردی میگوید: «معلوم شد که چریکها یک ژنرال آمریکایی را کشتهاند و اینها هم به تلافی آن، هشت نفر (؟ ۹ نفر) را اعدام کردند… یادم میآید آیتالله انواری در سوگ این فاجعه یک عبای رشتی داشت آن را از شدت تاثر روی سرش میکشید و در گوشه اتاق مینشست و حرفی نمیزد… اینکه زندانی سیاسی را بدون محاکمه چه مسلمان و چه غیرمسلمان ببرند و اعدام کنند برای ما بسیار ناگوار بود… رئیس زندان اوین برای زندانیها صحبت کرده و گفته که هر کسی را شما در بیرون بکشید ما هم شما را از همین پنجره‌ها آویزان میکنیم و به دار میکشیم.»(۱۱:۲۲۲ )

واقعیت این است که بیژن جزنی بسیار زودهنگام بازداشت شد. در همان سالهایی که او در حبس بود گروهی از همفکرانش سنگبنای تشکیلاتی سازمان چریکهای فدایی خلق را گذاشتند که دو نظریه پرداز اصلی آن یعنی مسعود احمدزاده و امید پرویز پویان با انشعاب از ملی گرایان به تئوریسازی برای مبارزه مسلحانه میپرداختند: آنان از بیژن جزنی جلوتر بودند و جزنی احتمالا میخواست به آنان ملحق شود

.

گفتار دوم: سازمانیابی روشنفکران تروریست

۱-

دو یار خراسانی؛ نظریه پردازان ایرانی مبارزه مسلحانه

در غیاب بیژن جزنی دو جوان مشهدی بنیانگذار و نظریه پرداز مبارزه مسلحانه در ایران شدند: مسعود احمدزاده فرزند طاهر احمدزاده از روشنفکران ملی ـ مذهبی خراسان و امیرپرویز پویان که هر دو در سال ۱۳۲۵ در مشهد به دنیا آمدند و در سال ۱۳۵۰ در تهران مردند. مسعود احمدزاده اعدام شد و امیرپرویز پویان که در خانه تیمی محاصره شده بود خودکشی کرد. شکنجه‌ها بر مسعود احمدزاده به حدی بود که یک حقوقدان فرانسوی به نام نوری آلبا از آن روایتی دردناک منتشر کرده و در اسطورهشدن احمدزاده نقش کلیدی داشته است. احمدزاده در دانشگاه تهران ریاضیات خوانده بود و پویان دانشجوی دانشگاه ملی (بهشتی) بود. این دو فدایی هر یک رساله‌هایی نوشتند که در شکلگیری سازمان چریکهای فدایی خلق نقش کلیدی داشتند: محور هر دو رساله این بود که چرا توده‌ها قیام نمیکنند؟! مسعود احمدزاده رساله‌ی «مبارزه مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتیک» را در تابستان سال ۱۳۴۹ نوشت. از همان سرآغاز این رساله نفوذ مائوئیسم در آرای فداییان به چشم میخورد. احمدزاده یکی از ضرورتهای نگارش این رساله را «اقبالی وسیع و چشمگیر از جانب روشنفکران انقلابی به مارکسیسم ـ لنینیسم که حالا با نام اندیشه‌های رفیق مائو عجین شده است» میداند و آنگاه مساله اصلی را طرح میکند: فرض مسعود احمدزاده مانند همه مارکسیست ها این بوده است که توده مردم باید از وظیفه تاریخی خود آگاه شود اما همزمان این مساله او را رنج میداد که پس چرا توده خاموش است؟ فداییان به جای رجوع به مارکس سعی میکردند با رساله‌های رژی دبره (مارکسیست فرانسوی که بعداً از او سخن خواهیم گفت) به پرسش خود پاسخ دهند: «توده چگونه میتواند بر قدرت تاریخی خود واقف شود؟… پیشرو تنها با توسل به حادترین شکل عمل انقلابی یعنی عمل مسلحانه و خدشهدار کردن آن سد عظیم میتواند آن مبارزهای را که در تاریخ جریان دارد به توده‌ها بنمایاند. یعنی باید نشان داد که مبارزه واقعا آغاز شده و پیشرفت آن به حمایت و شرکت فعالانه توده‌ها نیاز دارد. (نقل به معنی از رژی دبره)» (۴:۳۶ )

مسعود احمدزاده البته میدانست که این بی صبری انقلابی با مارکسیسم سنتی سازگار نیست: «در همینجاست که عدهای فریادشان بلند میشود: این جوانان بیحوصله، ماجراجو، چپرو که شکیبایی آن را ندارند که توده‌ها برای مبارزه مسلحانه آماده شوند که سازمان پیشروی پرولتاریا (… البته در یک جریان صرفا سیاسی) توده‌ها را برای مبارزه مسلحانه آماده کنند شکیبایی آن را ندارند که توده‌های ستمکش و استثمارشونده به عدم امکان زندگی به طرز سابق پی ببرند و تغییر آن را مطالبه کنند و استثمارکنندگان نتوانند دیگر به طرز سابق زندگی کنند و حکومت نمایند (لنین، چپروی…)… ایشان مبارزه با پلیس سیاسی یا قوه قهریه را با کار سیاسی یا مبارزه سیاسی و فعالیت پیگیر سیاسی اشتباه گرفته اند.» (۴:۳۶ )

اما آنچه از لنین به یاری او میآمد نظریه طبقه پیشرو بود: «وظیفه پیشرو چیست؟… وظیفهای که تاریخ بر عهده رزمندگان پیشرو انقلاب نهاده است این است که از طریق عمل آگاهانه انقلابی و ایجاد ارتباط با توده‌ها در حقیقت نقبی به قدرت تاریخی توده بزنند و آنچه را که تعیینکننده سرنوشت نبرد است وسیعا به میدان مبارزه واقعی و تعی

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.