پاورپوینت کامل مارکس، شاعری ویرانگر ۱۱۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل مارکس، شاعری ویرانگر ۱۱۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۱۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مارکس، شاعری ویرانگر ۱۱۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل مارکس، شاعری ویرانگر ۱۱۸ اسلاید در PowerPoint :

اگر آگوستین جدیدالمسیحی به منظور تشریح آراء و عقایدش در باب حال وآینده بندگان پروردگارش، سیزده سال از عمر خویش را صرف نگارش «شهرخدا» کرد و امت مسیحی به پاداش آن زحمات به مقام آموزگارِ آباء کلیسا مفتخرش کردند و قدیسش دانستند و ذُکرانش را گرامی داشته و می‏دارند، مارکس جدیدالمسیحی نیز سالیان دراز از عمر خویش را صرف انتشار جلد اول و جمع‏‏آوری اطلاعات برای مجلدهای بعدی «سرمایه» کرد که آن هم مانند «شهر خدا» در باب حال و آینده جوامع انسانی بود.

گر آگوستین جدیدالمسیحی به منظور تشریح آراء و عقایدش در باب حال وآینده بندگان پروردگارش، سیزده سال از عمر خویش را صرف نگارش «شهرخدا» کرد و امت مسیحی به پاداش آن زحمات به مقام آموزگارِ آباء کلیسا مفتخرش کردند و قدیسش دانستند و ذُکرانش را گرامی داشته و می‏دارند، مارکس جدیدالمسیحی نیز سالیان دراز از عمر خویش را صرف انتشار جلد اول و جمع‏‏آوری اطلاعات برای مجلدهای بعدی «سرمایه» کرد که آن هم مانند «شهر خدا» در باب حال و آینده جوامع انسانی بود. مارکس نیز آموزگار امتی محسوب می‏شد با جایگاهی فراتر از قدیسان. نشانه‏های اقتصادی«روبنا» و «زیربنای» اجتماعی مارکس مشابه «شهرخدا» و «شهرانسان» آگوستین است. اگر به گفته آن مجتهد آفریقایی، «شهرخدا» به انسان‏هایی چون هابیل‏ تعلق دارد و «شهرانسان» به کسانی چون قابیل‏، روبنای مارکس هم از آن بورژوازی زالوصفت است و زیربنای آن متعلق به پرولتاریایِ چون پرومته در زنجیر. یکی چون لویاتان و دیگری مانند بهیموت. یکی

popolo marge

و دیگری

popolo grasso

روبنا در برابر پراکسیس که عامل حرکت و کار انسان در تاریخ است. اما عصر موعظه‏های آگوستین، ده سال قبل از مرگش به دست آلاریک و ویرانی و فروپاشی حاکمیت روم غربی به پایان رسید و آموزه‏های مارکس که در ظهور جهان مدرن نقش داشت، با بالیدن «بچه‏ های ژیواگو

».

مارکس در مقام چهره و نماد یک دوران تاریخی بیش از پیش از ما دور شده است؛ دورانی که شاهد انقلاب فرانسه، فلسفه هگل، سال‏های نخست صنعتی شدن بریتانیا و اقتصاد سیاسی بود. مارکس در مقام یک متفکر سده نوزدهم درگیر عقاید و حوادث زمانه خود بود. نگاه به او از این منظر نشان می‏دهد بسیاری از مناقشاتی که در باب میراثش در سده بیستم رخ‌ داد، بی‏حاصل و حتی بی‏ربط بود. این ادعا که مارکس از پاره‏ای جهات «به لحاظ فکری مسئول» کمونیسم در سده بیستم شناخته شود کاملاً گمراه‌کننده است. همین‏طور به عنوان یک دموکرات رادیکال، چرا که هر دو تلقی به مباحثات سده نوزدهم و ایام متأخر آن باز می‏گردد

.

تصور باطل علمی بودن مارکسیسم

مارکس قطعاً از جنبه‏ های بحرانی و خطیر کاپیتالیسم آگاهی داشت، اما کاپیتالیسم مورد نظر مارکس به دهه‏های اولیه سده نوزدهم باز می‏گشت. وقتی از نوع جدیدی از جامعه که پس از فروپاشی نظام سرمایه‏داری یاد می‏کند، مفهوم روشن و دقیقی از آن به دست نمی‏دهد، هرچند که فلسفه خود را برای دور کردن از مقولات فکری دیگر به غلط «علمی» می‏خواند و تصور می‏کرد در مورد زندگی اجتماعی انسان‏ها به معادله‏ای شبیه نظریه تکامل داروین دست یافته است. این تصور باطل که مارکسیسم، برخلاف تمام فلسفه‏ها یک علم است، باعث شد سلسله‏ای از افراد «روشنفکر سرخود» و فرصت‌طلب از این به اصطلاح علم در رشته‏های اقتصاد، تاریخ، جامعه‌شناسی و جز آن برای خودنمایی و کسب نوعی برتری بر این و آن و به‏خصوص فریفتن اشخاص ناآگاه بهره‏برداری کنند. پدیده‏ای که در «محافل روشنفکری» کشورهای واپس‌مانده به عنوان یکی از مدل‏های توسعه و ترقی مطرح و سال‏هاست در باب آن درازنفسی می‏شود

.

میراثِ تلمودیِ مارکس

مارکس پژوهشگری بود به شیوه محققان تلمودی. عملکردی که نسل‏ها در خانواده‏اش رواج داشت و مرسوم بود. پدر حقوقدانش هیرشل لوی مارکس و پدربزرگ (الیزر هالوی) و جدش (یهودا مینتز) از خاخامان پژوهشگر تلمودی بودند و مادرش هنریتا پرسبورک دختر و از نوادگان خاخامانی مشهور در باب تلمودپژوهی. پس از صدور فرمان دولت پروس که یهودیان را از تحصیل در کلاس‏های تخصصی در رشته حقوق و پزشکی منع می‏کرد، پدر مارکس با شش فرزندی که از نه اولاد برایش مانده بود، الزاماً تن به غسل تعمید داد. مارکس پس از آموزش ابتدایی در مدرسه‏ای یسوعی، نخست در دانشگاه بن و سپس در دانشگاه برلین به تحصیل پرداخت، هرچند که موفق به دریافت مدرک دکتری از آن دانشگاه معتبر نشد و به‏ناچار برای اخذ چنین درجهای به دانشگاه کم‌اهمیت‏تر ینا رفت، جایی که هگل هفده سال پیش از تولد مارکس در آن تدریس می‏کرد. مارکس یک سال پس از شکست انقلاب‏ های ۱۸۴۸ اروپا و انتشار «مانیفست حزب کمونیست» و هفت سال دیرتر از فریدریش انگلس به لندن رفت و تا آخر عمر در آنجا اقامت گزید. زندگی سی و چهار ساله‏اش در آن شهر باعث تغییر هیچ یک از خصلت‏های به اصطلاح تلمودی او نشد و همچنان برای سایر محققان ارزشی قایل نبود و نقد آثار آنان بن‌مایه آثارش بود

.

روزنامه ‏نگاری شاعرمسلک

عالم و دانشمند نبود، محققِ روزنامه ‏نگاری بود شاعرمسلک با نثری جذاب و در پاره‏ای مواقع قابل قیاس با ادوارد گیبون. اشعاری که تا هفت سال قبل از مانیفست حزب کمونیست برای ینی فون وستفالن سروده و همچنین تراژدی اولانن زیبا است و خواندنی. سروده‏هایی که در نشریات چاپ می‏کرد آکنده از مضامینی در باب ویرانی جهان، بدبینی به انسان،خشونت و الفت با مفیستوفلس بود و این‌که هرچه هست سزاوار نابودی است. نویسنده‏ای آخرالزمانی بود، از آغاز تا به آخر. در متنی انتقادی، اما شعرگونه از او می‏خوانیم: رستگاری خواهد آمد و زمین چون آسمان و آسمان چون زمین خواهد شد. آنگاه طنین ازلی و ابدی نغمه شاد ملکوتی به گوش خواهد رسید …آنگاه که در روز رستاخیز تصویر شهرهای سوخته در افلاک دیده می‏شود…آنگاه که سرود‏های آسمانی مارسیز و کارمانیول همراه با غرش بی‏وقفه توپ‏ها طنین ‏افکن می‏شود و مردمان برافروخته در وقفه کوتاه تیغه گیوتین، فریاد برمی‏آورند

ça Ira.

در کتابی دیگر می‏نویسد: هیچ سیرسه‏ای، چون آن زن جادوگری که همراهان اودیسه را تبدیل به خوک کرد هم نمی‏توانست با جادوی خود شاهکار جمهوری بورژوایی را به مصیبتی این‌چنین دچار سازد و آن را به هیولایی بدل کند…یک نوک نیزه کافی است که حجاب آن دریده شود و همگان چهره واقعی هیولا را ببینند

.

انتحال به شیو مارکسیستی

مارکس در خیلی از مواقع از مصادره جملات شعارگونه و کوتاه و کوبنده دیگران به نفع خود ابایی نداشت. این عبارت بسیار رایج که «رویدادها و شخصیت‏های بزرگ تاریخ جهان دو بار به صحنه می‏آیند، یک‏بار به صورت تراژدی و بار دوم به صورت کمدی» که مارکس به هگل نسبت می‏دهد در واقع از آن انگلس است. جملاتی چون «کارگران میهنی ندارند» و «پرولتاریا جز زنجیرهای‏شان چیزی ندارند که از دست بدهند» در اصل از گفته‏های دکتر ژان پُل مارا انقلابی معروف است. «از هر کس به اندازه استعدادش و به هر کس به اندازه احتیاجش» نه به مارکس بلکه متعلق به لوئی بلان سوسیالیست و نویسنده کتاب سازمان کار است. عنوان «دیکتاتوری پرولتاریا» را نخستین بار اوگوست بلانکی سیاستمدار انقلابی که ۳۳ سال در زندان به‏سر برد ابداع کرد. عبارت «مذهب افیون توده‏ها است» از آن هاینریش هاینه شاعر رومانتیک و شاگرد هگل است. «کارگران جهان متحد شوید» که سنگ قبر مارکس مزین به آن است به کارل شاپر سوسیالیست و از نخستین رهبران جنبش کارگری در آلمان تعلق دارد

.

هنر مارکس درآمیختن و برجسته کردن خوانده‏هایی است که چون «ماشین… بلعیده» بود. بند آخر مانیفست کمونیست که پلخانف مدیر «ایسکرا» آن را به روسی ترجمه کرد، همان مشهورترین اثر سیاسی جهان، نمونه‏ای از این ابتکار او است: کمونیست‏ها…از پنهان کردن آمالشان عار دارند…بنابراین آشکارا اعلام می‏کنند که هدفشان، با توسل به زور، واژگون کردن تمام نظام‏های موجود است. بگذارید طبقات حاکم بر خود بلرزند. پرولتاریا چیزی جز زنجیرهایش از دست نمی‏دهد، اما جهان را از آن خود می‏سازد. پرولتاریای جهان متحد شوید

!

مارکس به عنوان یک فعال سیاسی

انتظار از مارکس برای توصیف آینده انسان، همان‌قدر نادرست است که او را مقصر گذشته خود بدانیم. مطالعه چاپ تازه آثار مارکس و انگلس و حواشی آن تصویر دیگر و کاملاً متفاوتی در اختیار ما می‏گذارد که با روایت‏های کلاسیک پیشین متفاوت است. مواضع برگزیده از سوی مارکس به ندرت در احکام نظری سابق در مورد کاپیتالیسم و کمونیسم مطرح شده بود. نگرش مارکس به عنوان یک فعال سیاسی بیشتر تحت تأثیر دولت‏های حاکم در اروپا و اختلافات، توطئه‏ها و رقابت‏های آن‏ها بود. دشمنی گاه و بی‏گاه مارکس با رژیم‏های ضدانقلابی اروپا باعث گرایش عجیب او به افراط‏گرایی شد. ضدیت شدید مارکس با حکومت خودکامه «روسیه وحشی» و کوشش او در راه‏اندازی یک مبارزه انقلابی در ۴۹- ۱۸۴۸ در آن کشور سبب هراس بریتانیا در کنترل جنگی بی‏سرانجام در کریمه شد. مارکس در راستای متهم کردن رهبران جناح رادیکال بریتانیا به جنگ‌طلبی، مدعی گردید که علت سیاست خارجی ضعیف و متزلزل بریتانیا آن است که نخست‌وزیر لرد پالمرستون مأمور و مزدور تزار روسیه است، یعنی یکی از سلسله خیانت‏کارانی که به مدت یکصد سال بر کرسی صدارت در انگلستان تکیه زده است. اتهامی که سال‏ها تکرار شد و به صورت سلسله مقالاتی تحت عنوان دیپلماسی در سده هیجدهم به وسیله دخترش الئانور در روزنامه به چاپ رسید. از سوی دیگر مبارزه مارکس با میخائیل باکونین برسر مدیریت و کنترل سازمان بین‏المللی زحمت‏کشان باعث انزجار او از رژیم سلطنتی پروس شد، تا جایی که با بدگمانی تصور می‏کرد باکونین، اسلاو‌پَرستی است که با تزار رابطه محرمانه دارد. دشمنی مارکس با آنارشیسم منسوب به باکونین تا به این حد نبود. در واقع زندگی سیاسی مارکس در سده نوزدهم صرف این قبیل احساسات افراطی و خصومت‏ورزی‏ها می‏شد تا تضادهای مسلکی از آن گونه که در دوران جنگ سرد رواج داشت

.

تذبذب میان لطافت و خشونت

مارکس میگفت: این «آدمیان هستند که تاریخ خود را می‏سازند، ولی نه آن گونه که دلشان می‏خواهد.» چراکه «بار سنت همه نسل‏های گذشته با تمامی وزن خود بر مغز زندگان سنگینی می‏کند» و سبب می‏شود تا «با ترس و لرز از ارواح گذشته مدد جویند» اینچنین است که در هر نوآوری انقلابی «نام‏های آنان را به عاریت می‏گیرند و شعارها و لباس‏هایشان…تا بر صحنه جدید تاریخ ظاهر شوند. به همین ترتیب بود که لوتر نقاب پولس حواری را به چهره زد. انقلاب ۱۷۸۹ تا ۱۸۱۴ به تناوب یک بار جامه جمهوری روم و بار دیگر رخت امپراتوری روم را برتن کرد و انقلاب ۱۸۴۸ هم کاری بهتر از این نیافت که گاه ادای انقلاب ۱۷۸۹ را درآورد و گاه ادای رویدادهای انقلابی ۱۷۹۳ تا ۱۷۹۵ را.» جملات و عباراتی زیبا و فریبنده از زبان شاعری درمانده که میان استعداد ذاتی و لطیف خویش و میل به اعمال خشونت و سردمداری انقلابی ویران‌گر در جهان سرگردان بود

.

به کمونیسم پایبند نبود

در حال حاضر همانند سراسر سده بیستم مارکس و ایده کمونیسم در هم تنیده‏اند، هرچند که او خود چندان پایبند آن نبود. مارکس پس از تصدی سردبیری نشریه «راینلند نیوز» در سال ۱۸۴۲ در نخستین مقاله‏اش، به خاطر انتشار مطلبی در دفاع از کمونیسم در روزنامه معروف «آوگسبورگ نیوز» حمله تندی به آن نشریه می‏کند. مبنای بحث او در این نقد غیر عملی بودن کمونیسم نبود، بلکه حمله به اصل ایده کمونیسم بود. مارکس از این گله داشت که چرا: «شهرهای ما که از قِبل داد و ستد شکوفا شده بودند دیگر رونقی ندارند.» می‏گفت: رواج ایده‏های کمونیستی «عقل و هوش ما را زایل می‏سازد و بر احساسات‏مان چیره می‏شود.» فراگردی مکارانه که علاج شناخته‌شده‏ای ندارد. برعکس هر اهتمامی برای درک کمونیسم می‏تواند به آسانی به وسیله نیروی اسلحه ابتر بماند. امکان دارد کوشش عملی برای معرفی کمونیسم، حتی در سطحی گسترده و عمومی، با توپ پاسخ داده شود. مارکس که قرار بود پنج سال بعد مانیفست حزب کمونیست را بنویسد، اینک از سرکوب قیام کارگران کمونیست با استفاده از نیروی نظامی حمایت می‏کرد. تنها این یک مورد نبود. در سخنرانی برای جامعه دموکراتیک کلن در اوت ۱۸۴۸ با دیکتاتوری انقلابی از طرف یک طبقه مخالفت ورزید و آن را «احمقانه» دانست. اعتقادی که کاملاً بر خلاف نظریاتی بود که شش ماه بعد در مانیفست حزب کمونیست اعلام کرد. البته ویراستاران مارکسیست ـ لنینیست، آن سخنرانی‏ را معتبر ندانستند. مارکس متجاوز از بیست سال بعد، در آستانه جنگ فرانسه و پروس از «احمقانه» خواندن کمون پاریس سرباز زد. البته مارکسِ ضدکمونیست چهره چندان آشنایی نیست. او در مواقع مقتضی با دیدگاه لیبرال‏های هم‌عصر خود هم‏صدا می‏شد و می‏گفت کمونیسم به‏رغم همه دستاوردهایش برای پیشرفت بشر زیان‏بار است. اینک می‏دانیم که این نمونه‏ای از یک واقعیت کلی است

.

مانع اصلی نظریه‏ پردازی مارکس، ماهیت التقاطی افکارش بود

به‏رغم آمال مارکس و مساعی نسل‏هایی از مریدانش، از انگلس به بعد ایده‏های او تبدیل به یک نظام منسجم نشد. یک دلیل آن خصلت از‌هم‌گسیخته و آشفته فعالیت‏های مارکس در دوران زندگیش بود. ما تصور می‏کنیم که مارکس به عنوان یک نظریه‏پرداز بیشتر اوقات در کتابخانه موزه بریتانیا به‏سر می‏برده است، اما نظریه‏پردازی حرفه اصلی او محسوب نمی‏شد. معمولاً پرداختن به مسایل نظری تحت تأثیر امور دیگری قرار می‏گرفت از جمله تبعیدهای سیاسی، امور مربوط به سازمان بین‏المللی زحمت‏کشان، فرار از دست طلبکاران، ابتلاء به بیماری پوستی مهلکی که از سال ۱۸۶۳ همسر و فرزندانش را نیز تهدید می‏کرد و به‏خصوص روزنامه‏نگاری. مارکس طی ده سال، به ازای هر مقاله یک لیره، حدود پانصد مطلب برای روزنامه نیویورک‌دیلی‌تریبیون فرستاد. بنابراین تحقیقات نظری مارکس معمولاً ما‏ه‏ها دچار وقفه می‏شد و یا در ساعات دیروقت شب صورت می‏گرفت. هرچند شرایط زندگی مارکس تناسبی با کار مورد نیاز برای خلق یک نظام فکری نداشت، اما مانع اصلی ماهیت التقاطی افکارش بود. البته این‌که او از آراء و عقاید دیگران استفاده می‏کرد از نظر علمی امری عادی محسوب می‏شد

.

آرمان‏های مشترک

با این‏که از پاره‏ای جهات پوزیتیویسم چندان مورد توجه مورخان قرار نگرفت، اما ایده‏های برگرفته از آن غیرقابل انکار بود. هانری دو سن سیمون سوسیالیست در این مقوله نقش انکارناپذیری داشت. اوگوست کنت نیز که می‏کوشید به جامعه‌شناسی اعتبار بخشد با استفاده از فرصت نه‌چندان طولانی که سمت منشیگری سن سیمون را به عهده داشت، جامعه‌شناسی پوزیتیویستی را بنیان نهاد که تا به امروز معتبر شناخته می‏شود. جدایی از سن سیمون باعث گردید که کنت در مقام یک اصلاح‏طلب به راه خود ادامه دهد. کنت به آینده می‏نگریست، به زمانی که مذاهب سنتی و طبقات اجتماعی از یادها رفته باشد و اینداستریالیسم (اصطلاحی که سن سیمون باب کرد) براساس اندیشه‏ای سنجیده سازماندهی شود. این استحاله که در یک سلسله مراتب تکاملی رخ می‏دهد به آنچه دانشمندان در جهان طبیعی به دست می‏آورند شباهت داشت. کنت نظام خود را اثبات‏گرایی و روشش را اثباتی می‏خواند و آن را در تضاد با عصر مابعدالطبیعه می‏دانست. به اعتقاد او «رشد و تکامل…از سه مرحله تخیلی، مابعدالطبیعه و علمی یا اثباتی می‏گذرد». مارکس در واکنش به نظام فلسفی کنت آن را گُه پوزیتیویستی خواند. احتمالاً ادعاهایی چون این‌که پنج کشور معتبر اروپایی تا پایان سده به هفتاد جمهوری تقسیم می‏شود و جهان به پانصد دولت کوچک، بهانه‏ای شد برای ناسزاگویی مارکس. با این وصف میان دیدگاه مارکس در باب تاریخ و جامعه و پوزیتیویست‏ها شباهت‏های زیادی وجود دارد. هر دو اعتقاد داشتند که مسیر دگرگونی تابع قوانین است. کنت معتقد بود که حکومت پوزیتیو یا اثباتی آخرین مرحله تکامل انسان است. روایت مارکس در زمینه تکامل و پیشرفت انسان به آراء هربرت اسپنسر نیز شباهت داشت، کسی که به عوض داروین اصطلاح «بقاء اصلح» را مطرح نمود و از آن برای دفاع از کاپیتالیسم لسه‏فر استفاده کرد. جوامع انسانی تحت تأثیر کنت و اسپنسر به دو تیپ ستیزه‏جو و صنعتی تقسیم می‏شدند. ستیزه‏جویان در مرحله ماقبل صنعتی و علمی بودند و جوامع صنعتی سمبل عصر نو در تاریخ جهان. دنیای جدید اسپنسر در کاپیتالیسم اوایل دوران ویکتوریا تجسم می‏یابد، حال آن‌که عصر مدرن مارکس ظاهراً پس از فروپاشی کاپیتالیسم پدیدار می‏شود. با این حال هردو چشم‌به‌راه ظهور پدیده‏ای بودند، یعنی فرا‌رسیدن عصر علمی جدید؛ عصری که با روزگار گذشته انسان تفاوت داشت. این روزها کسی که به گورستان های‏گیت در شمال لندن می‏رود می‏تواند سری هم به محل دفن کارل مارکس و هربرت اسپنسر بزند و ببیند که به رغم اندیشه‏های متفاوت، آن دو متفکر رو‏به‏روی هم در گور خویش آرمیده‏اند. اتفاقی که چندان بی‏ربط به نظر نمی‏رسد

.

فقط نظریه تاریخ و پروسه تکامل در یک تمدن علمی نبود که مارکس از پوزیتیویست‏ها وام گرفت، بلکه عناصری از نظریاتشان در مورد تیپ‏های نژادی را هم از آنان آموخت. این که مارکس چنین نظریاتی را جدی گرفته باشد حیرت‏انگیز است. اما گفتنی است که متفکران برجسته سده نوزدهم، به‏خصوص اسپنسر، از طرفداران جمجمه‏ شناسی بودند. پوزیتیویست‏ها مدت‏ها باور داشتند که تفکر اجتماعی برای نیل به مراتب عالی علمی اساساً می‏بایست متکی بر فیزیولوژی باشد. کنت نیز معتقد بود که علم جدید جمجمه‏ شناسی او را متقاعد کرده است که یک عنصر نوع‏دوستی در مغز انسان وجود دارد که امیال خودپرستانه را کنترل می‏کند. کنت نژاد و البته آب و هوا را از جمله عناصر موثر طبیعی در حیات اجتماعی تلقی می‏کرد. در واقع ایده اصلی رساله کنت ژوزف آرتور دو گوبینو در باب عدم تساوی نژادهای انسان که دوستی با واگنر و نیچه را برایش به ارمغان آورد و دو دهه بعد از بانیان پان‌ژرمنیسم شناخته شد، برگرفته از کنت بود. مارکس با لحنی تحقیرآمیز نسبت به رساله گوبینو واکنش نشان داد و مدعی شد در روابط خویش با دامادش پل لافارگ که تبار کوبایی ـ آفریقایی داشت به هیچ وجه احساس برتری نمی‏کند. د

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.