پاورپوینت کامل مارکس، شاعری ویرانگر ۱۱۸ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل مارکس، شاعری ویرانگر ۱۱۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۱۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مارکس، شاعری ویرانگر ۱۱۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل مارکس، شاعری ویرانگر ۱۱۸ اسلاید در PowerPoint :
اگر آگوستین جدیدالمسیحی به منظور تشریح آراء و عقایدش در باب حال وآینده بندگان پروردگارش، سیزده سال از عمر خویش را صرف نگارش «شهرخدا» کرد و امت مسیحی به پاداش آن زحمات به مقام آموزگارِ آباء کلیسا مفتخرش کردند و قدیسش دانستند و ذُکرانش را گرامی داشته و میدارند، مارکس جدیدالمسیحی نیز سالیان دراز از عمر خویش را صرف انتشار جلد اول و جمعآوری اطلاعات برای مجلدهای بعدی «سرمایه» کرد که آن هم مانند «شهر خدا» در باب حال و آینده جوامع انسانی بود.
گر آگوستین جدیدالمسیحی به منظور تشریح آراء و عقایدش در باب حال وآینده بندگان پروردگارش، سیزده سال از عمر خویش را صرف نگارش «شهرخدا» کرد و امت مسیحی به پاداش آن زحمات به مقام آموزگارِ آباء کلیسا مفتخرش کردند و قدیسش دانستند و ذُکرانش را گرامی داشته و میدارند، مارکس جدیدالمسیحی نیز سالیان دراز از عمر خویش را صرف انتشار جلد اول و جمعآوری اطلاعات برای مجلدهای بعدی «سرمایه» کرد که آن هم مانند «شهر خدا» در باب حال و آینده جوامع انسانی بود. مارکس نیز آموزگار امتی محسوب میشد با جایگاهی فراتر از قدیسان. نشانههای اقتصادی«روبنا» و «زیربنای» اجتماعی مارکس مشابه «شهرخدا» و «شهرانسان» آگوستین است. اگر به گفته آن مجتهد آفریقایی، «شهرخدا» به انسانهایی چون هابیل تعلق دارد و «شهرانسان» به کسانی چون قابیل، روبنای مارکس هم از آن بورژوازی زالوصفت است و زیربنای آن متعلق به پرولتاریایِ چون پرومته در زنجیر. یکی چون لویاتان و دیگری مانند بهیموت. یکی
popolo marge
و دیگری
popolo grasso
روبنا در برابر پراکسیس که عامل حرکت و کار انسان در تاریخ است. اما عصر موعظههای آگوستین، ده سال قبل از مرگش به دست آلاریک و ویرانی و فروپاشی حاکمیت روم غربی به پایان رسید و آموزههای مارکس که در ظهور جهان مدرن نقش داشت، با بالیدن «بچه های ژیواگو
».
مارکس در مقام چهره و نماد یک دوران تاریخی بیش از پیش از ما دور شده است؛ دورانی که شاهد انقلاب فرانسه، فلسفه هگل، سالهای نخست صنعتی شدن بریتانیا و اقتصاد سیاسی بود. مارکس در مقام یک متفکر سده نوزدهم درگیر عقاید و حوادث زمانه خود بود. نگاه به او از این منظر نشان میدهد بسیاری از مناقشاتی که در باب میراثش در سده بیستم رخ داد، بیحاصل و حتی بیربط بود. این ادعا که مارکس از پارهای جهات «به لحاظ فکری مسئول» کمونیسم در سده بیستم شناخته شود کاملاً گمراهکننده است. همینطور به عنوان یک دموکرات رادیکال، چرا که هر دو تلقی به مباحثات سده نوزدهم و ایام متأخر آن باز میگردد
.
تصور باطل علمی بودن مارکسیسم
مارکس قطعاً از جنبه های بحرانی و خطیر کاپیتالیسم آگاهی داشت، اما کاپیتالیسم مورد نظر مارکس به دهههای اولیه سده نوزدهم باز میگشت. وقتی از نوع جدیدی از جامعه که پس از فروپاشی نظام سرمایهداری یاد میکند، مفهوم روشن و دقیقی از آن به دست نمیدهد، هرچند که فلسفه خود را برای دور کردن از مقولات فکری دیگر به غلط «علمی» میخواند و تصور میکرد در مورد زندگی اجتماعی انسانها به معادلهای شبیه نظریه تکامل داروین دست یافته است. این تصور باطل که مارکسیسم، برخلاف تمام فلسفهها یک علم است، باعث شد سلسلهای از افراد «روشنفکر سرخود» و فرصتطلب از این به اصطلاح علم در رشتههای اقتصاد، تاریخ، جامعهشناسی و جز آن برای خودنمایی و کسب نوعی برتری بر این و آن و بهخصوص فریفتن اشخاص ناآگاه بهرهبرداری کنند. پدیدهای که در «محافل روشنفکری» کشورهای واپسمانده به عنوان یکی از مدلهای توسعه و ترقی مطرح و سالهاست در باب آن درازنفسی میشود
.
میراثِ تلمودیِ مارکس
مارکس پژوهشگری بود به شیوه محققان تلمودی. عملکردی که نسلها در خانوادهاش رواج داشت و مرسوم بود. پدر حقوقدانش هیرشل لوی مارکس و پدربزرگ (الیزر هالوی) و جدش (یهودا مینتز) از خاخامان پژوهشگر تلمودی بودند و مادرش هنریتا پرسبورک دختر و از نوادگان خاخامانی مشهور در باب تلمودپژوهی. پس از صدور فرمان دولت پروس که یهودیان را از تحصیل در کلاسهای تخصصی در رشته حقوق و پزشکی منع میکرد، پدر مارکس با شش فرزندی که از نه اولاد برایش مانده بود، الزاماً تن به غسل تعمید داد. مارکس پس از آموزش ابتدایی در مدرسهای یسوعی، نخست در دانشگاه بن و سپس در دانشگاه برلین به تحصیل پرداخت، هرچند که موفق به دریافت مدرک دکتری از آن دانشگاه معتبر نشد و بهناچار برای اخذ چنین درجهای به دانشگاه کماهمیتتر ینا رفت، جایی که هگل هفده سال پیش از تولد مارکس در آن تدریس میکرد. مارکس یک سال پس از شکست انقلاب های ۱۸۴۸ اروپا و انتشار «مانیفست حزب کمونیست» و هفت سال دیرتر از فریدریش انگلس به لندن رفت و تا آخر عمر در آنجا اقامت گزید. زندگی سی و چهار سالهاش در آن شهر باعث تغییر هیچ یک از خصلتهای به اصطلاح تلمودی او نشد و همچنان برای سایر محققان ارزشی قایل نبود و نقد آثار آنان بنمایه آثارش بود
.
روزنامه نگاری شاعرمسلک
عالم و دانشمند نبود، محققِ روزنامه نگاری بود شاعرمسلک با نثری جذاب و در پارهای مواقع قابل قیاس با ادوارد گیبون. اشعاری که تا هفت سال قبل از مانیفست حزب کمونیست برای ینی فون وستفالن سروده و همچنین تراژدی اولانن زیبا است و خواندنی. سرودههایی که در نشریات چاپ میکرد آکنده از مضامینی در باب ویرانی جهان، بدبینی به انسان،خشونت و الفت با مفیستوفلس بود و اینکه هرچه هست سزاوار نابودی است. نویسندهای آخرالزمانی بود، از آغاز تا به آخر. در متنی انتقادی، اما شعرگونه از او میخوانیم: رستگاری خواهد آمد و زمین چون آسمان و آسمان چون زمین خواهد شد. آنگاه طنین ازلی و ابدی نغمه شاد ملکوتی به گوش خواهد رسید …آنگاه که در روز رستاخیز تصویر شهرهای سوخته در افلاک دیده میشود…آنگاه که سرودهای آسمانی مارسیز و کارمانیول همراه با غرش بیوقفه توپها طنین افکن میشود و مردمان برافروخته در وقفه کوتاه تیغه گیوتین، فریاد برمیآورند
ça Ira.
در کتابی دیگر مینویسد: هیچ سیرسهای، چون آن زن جادوگری که همراهان اودیسه را تبدیل به خوک کرد هم نمیتوانست با جادوی خود شاهکار جمهوری بورژوایی را به مصیبتی اینچنین دچار سازد و آن را به هیولایی بدل کند…یک نوک نیزه کافی است که حجاب آن دریده شود و همگان چهره واقعی هیولا را ببینند
.
انتحال به شیو مارکسیستی
مارکس در خیلی از مواقع از مصادره جملات شعارگونه و کوتاه و کوبنده دیگران به نفع خود ابایی نداشت. این عبارت بسیار رایج که «رویدادها و شخصیتهای بزرگ تاریخ جهان دو بار به صحنه میآیند، یکبار به صورت تراژدی و بار دوم به صورت کمدی» که مارکس به هگل نسبت میدهد در واقع از آن انگلس است. جملاتی چون «کارگران میهنی ندارند» و «پرولتاریا جز زنجیرهایشان چیزی ندارند که از دست بدهند» در اصل از گفتههای دکتر ژان پُل مارا انقلابی معروف است. «از هر کس به اندازه استعدادش و به هر کس به اندازه احتیاجش» نه به مارکس بلکه متعلق به لوئی بلان سوسیالیست و نویسنده کتاب سازمان کار است. عنوان «دیکتاتوری پرولتاریا» را نخستین بار اوگوست بلانکی سیاستمدار انقلابی که ۳۳ سال در زندان بهسر برد ابداع کرد. عبارت «مذهب افیون تودهها است» از آن هاینریش هاینه شاعر رومانتیک و شاگرد هگل است. «کارگران جهان متحد شوید» که سنگ قبر مارکس مزین به آن است به کارل شاپر سوسیالیست و از نخستین رهبران جنبش کارگری در آلمان تعلق دارد
.
هنر مارکس درآمیختن و برجسته کردن خواندههایی است که چون «ماشین… بلعیده» بود. بند آخر مانیفست کمونیست که پلخانف مدیر «ایسکرا» آن را به روسی ترجمه کرد، همان مشهورترین اثر سیاسی جهان، نمونهای از این ابتکار او است: کمونیستها…از پنهان کردن آمالشان عار دارند…بنابراین آشکارا اعلام میکنند که هدفشان، با توسل به زور، واژگون کردن تمام نظامهای موجود است. بگذارید طبقات حاکم بر خود بلرزند. پرولتاریا چیزی جز زنجیرهایش از دست نمیدهد، اما جهان را از آن خود میسازد. پرولتاریای جهان متحد شوید
!
مارکس به عنوان یک فعال سیاسی
انتظار از مارکس برای توصیف آینده انسان، همانقدر نادرست است که او را مقصر گذشته خود بدانیم. مطالعه چاپ تازه آثار مارکس و انگلس و حواشی آن تصویر دیگر و کاملاً متفاوتی در اختیار ما میگذارد که با روایتهای کلاسیک پیشین متفاوت است. مواضع برگزیده از سوی مارکس به ندرت در احکام نظری سابق در مورد کاپیتالیسم و کمونیسم مطرح شده بود. نگرش مارکس به عنوان یک فعال سیاسی بیشتر تحت تأثیر دولتهای حاکم در اروپا و اختلافات، توطئهها و رقابتهای آنها بود. دشمنی گاه و بیگاه مارکس با رژیمهای ضدانقلابی اروپا باعث گرایش عجیب او به افراطگرایی شد. ضدیت شدید مارکس با حکومت خودکامه «روسیه وحشی» و کوشش او در راهاندازی یک مبارزه انقلابی در ۴۹- ۱۸۴۸ در آن کشور سبب هراس بریتانیا در کنترل جنگی بیسرانجام در کریمه شد. مارکس در راستای متهم کردن رهبران جناح رادیکال بریتانیا به جنگطلبی، مدعی گردید که علت سیاست خارجی ضعیف و متزلزل بریتانیا آن است که نخستوزیر لرد پالمرستون مأمور و مزدور تزار روسیه است، یعنی یکی از سلسله خیانتکارانی که به مدت یکصد سال بر کرسی صدارت در انگلستان تکیه زده است. اتهامی که سالها تکرار شد و به صورت سلسله مقالاتی تحت عنوان دیپلماسی در سده هیجدهم به وسیله دخترش الئانور در روزنامه به چاپ رسید. از سوی دیگر مبارزه مارکس با میخائیل باکونین برسر مدیریت و کنترل سازمان بینالمللی زحمتکشان باعث انزجار او از رژیم سلطنتی پروس شد، تا جایی که با بدگمانی تصور میکرد باکونین، اسلاوپَرستی است که با تزار رابطه محرمانه دارد. دشمنی مارکس با آنارشیسم منسوب به باکونین تا به این حد نبود. در واقع زندگی سیاسی مارکس در سده نوزدهم صرف این قبیل احساسات افراطی و خصومتورزیها میشد تا تضادهای مسلکی از آن گونه که در دوران جنگ سرد رواج داشت
.
تذبذب میان لطافت و خشونت
مارکس میگفت: این «آدمیان هستند که تاریخ خود را میسازند، ولی نه آن گونه که دلشان میخواهد.» چراکه «بار سنت همه نسلهای گذشته با تمامی وزن خود بر مغز زندگان سنگینی میکند» و سبب میشود تا «با ترس و لرز از ارواح گذشته مدد جویند» اینچنین است که در هر نوآوری انقلابی «نامهای آنان را به عاریت میگیرند و شعارها و لباسهایشان…تا بر صحنه جدید تاریخ ظاهر شوند. به همین ترتیب بود که لوتر نقاب پولس حواری را به چهره زد. انقلاب ۱۷۸۹ تا ۱۸۱۴ به تناوب یک بار جامه جمهوری روم و بار دیگر رخت امپراتوری روم را برتن کرد و انقلاب ۱۸۴۸ هم کاری بهتر از این نیافت که گاه ادای انقلاب ۱۷۸۹ را درآورد و گاه ادای رویدادهای انقلابی ۱۷۹۳ تا ۱۷۹۵ را.» جملات و عباراتی زیبا و فریبنده از زبان شاعری درمانده که میان استعداد ذاتی و لطیف خویش و میل به اعمال خشونت و سردمداری انقلابی ویرانگر در جهان سرگردان بود
.
به کمونیسم پایبند نبود
در حال حاضر همانند سراسر سده بیستم مارکس و ایده کمونیسم در هم تنیدهاند، هرچند که او خود چندان پایبند آن نبود. مارکس پس از تصدی سردبیری نشریه «راینلند نیوز» در سال ۱۸۴۲ در نخستین مقالهاش، به خاطر انتشار مطلبی در دفاع از کمونیسم در روزنامه معروف «آوگسبورگ نیوز» حمله تندی به آن نشریه میکند. مبنای بحث او در این نقد غیر عملی بودن کمونیسم نبود، بلکه حمله به اصل ایده کمونیسم بود. مارکس از این گله داشت که چرا: «شهرهای ما که از قِبل داد و ستد شکوفا شده بودند دیگر رونقی ندارند.» میگفت: رواج ایدههای کمونیستی «عقل و هوش ما را زایل میسازد و بر احساساتمان چیره میشود.» فراگردی مکارانه که علاج شناختهشدهای ندارد. برعکس هر اهتمامی برای درک کمونیسم میتواند به آسانی به وسیله نیروی اسلحه ابتر بماند. امکان دارد کوشش عملی برای معرفی کمونیسم، حتی در سطحی گسترده و عمومی، با توپ پاسخ داده شود. مارکس که قرار بود پنج سال بعد مانیفست حزب کمونیست را بنویسد، اینک از سرکوب قیام کارگران کمونیست با استفاده از نیروی نظامی حمایت میکرد. تنها این یک مورد نبود. در سخنرانی برای جامعه دموکراتیک کلن در اوت ۱۸۴۸ با دیکتاتوری انقلابی از طرف یک طبقه مخالفت ورزید و آن را «احمقانه» دانست. اعتقادی که کاملاً بر خلاف نظریاتی بود که شش ماه بعد در مانیفست حزب کمونیست اعلام کرد. البته ویراستاران مارکسیست ـ لنینیست، آن سخنرانی را معتبر ندانستند. مارکس متجاوز از بیست سال بعد، در آستانه جنگ فرانسه و پروس از «احمقانه» خواندن کمون پاریس سرباز زد. البته مارکسِ ضدکمونیست چهره چندان آشنایی نیست. او در مواقع مقتضی با دیدگاه لیبرالهای همعصر خود همصدا میشد و میگفت کمونیسم بهرغم همه دستاوردهایش برای پیشرفت بشر زیانبار است. اینک میدانیم که این نمونهای از یک واقعیت کلی است
.
مانع اصلی نظریه پردازی مارکس، ماهیت التقاطی افکارش بود
بهرغم آمال مارکس و مساعی نسلهایی از مریدانش، از انگلس به بعد ایدههای او تبدیل به یک نظام منسجم نشد. یک دلیل آن خصلت ازهمگسیخته و آشفته فعالیتهای مارکس در دوران زندگیش بود. ما تصور میکنیم که مارکس به عنوان یک نظریهپرداز بیشتر اوقات در کتابخانه موزه بریتانیا بهسر میبرده است، اما نظریهپردازی حرفه اصلی او محسوب نمیشد. معمولاً پرداختن به مسایل نظری تحت تأثیر امور دیگری قرار میگرفت از جمله تبعیدهای سیاسی، امور مربوط به سازمان بینالمللی زحمتکشان، فرار از دست طلبکاران، ابتلاء به بیماری پوستی مهلکی که از سال ۱۸۶۳ همسر و فرزندانش را نیز تهدید میکرد و بهخصوص روزنامهنگاری. مارکس طی ده سال، به ازای هر مقاله یک لیره، حدود پانصد مطلب برای روزنامه نیویورکدیلیتریبیون فرستاد. بنابراین تحقیقات نظری مارکس معمولاً ماهها دچار وقفه میشد و یا در ساعات دیروقت شب صورت میگرفت. هرچند شرایط زندگی مارکس تناسبی با کار مورد نیاز برای خلق یک نظام فکری نداشت، اما مانع اصلی ماهیت التقاطی افکارش بود. البته اینکه او از آراء و عقاید دیگران استفاده میکرد از نظر علمی امری عادی محسوب میشد
.
آرمانهای مشترک
با اینکه از پارهای جهات پوزیتیویسم چندان مورد توجه مورخان قرار نگرفت، اما ایدههای برگرفته از آن غیرقابل انکار بود. هانری دو سن سیمون سوسیالیست در این مقوله نقش انکارناپذیری داشت. اوگوست کنت نیز که میکوشید به جامعهشناسی اعتبار بخشد با استفاده از فرصت نهچندان طولانی که سمت منشیگری سن سیمون را به عهده داشت، جامعهشناسی پوزیتیویستی را بنیان نهاد که تا به امروز معتبر شناخته میشود. جدایی از سن سیمون باعث گردید که کنت در مقام یک اصلاحطلب به راه خود ادامه دهد. کنت به آینده مینگریست، به زمانی که مذاهب سنتی و طبقات اجتماعی از یادها رفته باشد و اینداستریالیسم (اصطلاحی که سن سیمون باب کرد) براساس اندیشهای سنجیده سازماندهی شود. این استحاله که در یک سلسله مراتب تکاملی رخ میدهد به آنچه دانشمندان در جهان طبیعی به دست میآورند شباهت داشت. کنت نظام خود را اثباتگرایی و روشش را اثباتی میخواند و آن را در تضاد با عصر مابعدالطبیعه میدانست. به اعتقاد او «رشد و تکامل…از سه مرحله تخیلی، مابعدالطبیعه و علمی یا اثباتی میگذرد». مارکس در واکنش به نظام فلسفی کنت آن را گُه پوزیتیویستی خواند. احتمالاً ادعاهایی چون اینکه پنج کشور معتبر اروپایی تا پایان سده به هفتاد جمهوری تقسیم میشود و جهان به پانصد دولت کوچک، بهانهای شد برای ناسزاگویی مارکس. با این وصف میان دیدگاه مارکس در باب تاریخ و جامعه و پوزیتیویستها شباهتهای زیادی وجود دارد. هر دو اعتقاد داشتند که مسیر دگرگونی تابع قوانین است. کنت معتقد بود که حکومت پوزیتیو یا اثباتی آخرین مرحله تکامل انسان است. روایت مارکس در زمینه تکامل و پیشرفت انسان به آراء هربرت اسپنسر نیز شباهت داشت، کسی که به عوض داروین اصطلاح «بقاء اصلح» را مطرح نمود و از آن برای دفاع از کاپیتالیسم لسهفر استفاده کرد. جوامع انسانی تحت تأثیر کنت و اسپنسر به دو تیپ ستیزهجو و صنعتی تقسیم میشدند. ستیزهجویان در مرحله ماقبل صنعتی و علمی بودند و جوامع صنعتی سمبل عصر نو در تاریخ جهان. دنیای جدید اسپنسر در کاپیتالیسم اوایل دوران ویکتوریا تجسم مییابد، حال آنکه عصر مدرن مارکس ظاهراً پس از فروپاشی کاپیتالیسم پدیدار میشود. با این حال هردو چشمبهراه ظهور پدیدهای بودند، یعنی فرارسیدن عصر علمی جدید؛ عصری که با روزگار گذشته انسان تفاوت داشت. این روزها کسی که به گورستان هایگیت در شمال لندن میرود میتواند سری هم به محل دفن کارل مارکس و هربرت اسپنسر بزند و ببیند که به رغم اندیشههای متفاوت، آن دو متفکر روبهروی هم در گور خویش آرمیدهاند. اتفاقی که چندان بیربط به نظر نمیرسد
.
فقط نظریه تاریخ و پروسه تکامل در یک تمدن علمی نبود که مارکس از پوزیتیویستها وام گرفت، بلکه عناصری از نظریاتشان در مورد تیپهای نژادی را هم از آنان آموخت. این که مارکس چنین نظریاتی را جدی گرفته باشد حیرتانگیز است. اما گفتنی است که متفکران برجسته سده نوزدهم، بهخصوص اسپنسر، از طرفداران جمجمه شناسی بودند. پوزیتیویستها مدتها باور داشتند که تفکر اجتماعی برای نیل به مراتب عالی علمی اساساً میبایست متکی بر فیزیولوژی باشد. کنت نیز معتقد بود که علم جدید جمجمه شناسی او را متقاعد کرده است که یک عنصر نوعدوستی در مغز انسان وجود دارد که امیال خودپرستانه را کنترل میکند. کنت نژاد و البته آب و هوا را از جمله عناصر موثر طبیعی در حیات اجتماعی تلقی میکرد. در واقع ایده اصلی رساله کنت ژوزف آرتور دو گوبینو در باب عدم تساوی نژادهای انسان که دوستی با واگنر و نیچه را برایش به ارمغان آورد و دو دهه بعد از بانیان پانژرمنیسم شناخته شد، برگرفته از کنت بود. مارکس با لحنی تحقیرآمیز نسبت به رساله گوبینو واکنش نشان داد و مدعی شد در روابط خویش با دامادش پل لافارگ که تبار کوبایی ـ آفریقایی داشت به هیچ وجه احساس برتری نمیکند. د
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 