پاورپوینت کامل فلسفه اگزیستانسیال یا فلسفه خرد ۱۱۸ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل فلسفه اگزیستانسیال یا فلسفه خرد ۱۱۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۱۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل فلسفه اگزیستانسیال یا فلسفه خرد ۱۱۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل فلسفه اگزیستانسیال یا فلسفه خرد ۱۱۸ اسلاید در PowerPoint :
میتوان مابین سه برداشت متفاوت از معنای زندگی در فلسفه یاسپرس قائل به تفکیک شد. این نظر، خود مبتنی بر تفکیک میان دو دوره متفاوت فلسفهورزی یاسپرس است: دوره متقدم یا دوره اگزیستانسیالیستی و دوره متأخر که یاسپرس عناوین اگزیستانسیالیسم و فلسفه اگزیستانسیال را در مورد فلسفهاش رد میکند و عنوان فلسفه خرد را بر آنها ترجیح میدهد. در دوره متقدم شاهد دو ایده اصلی از سوی یاسپرس هستیم.
میتوان مابین سه برداشت متفاوت از معنای زندگی در فلسفه یاسپرس قائل به تفکیک شد. این نظر، خود مبتنی بر تفکیک میان دو دوره متفاوت فلسفهورزی یاسپرس است: دوره متقدم یا دوره اگزیستانسیالیستی و دوره متأخر که یاسپرس عناوین اگزیستانسیالیسم و فلسفه اگزیستانسیال را در مورد فلسفهاش رد میکند و عنوان فلسفه خرد را بر آنها ترجیح میدهد. در دوره متقدم شاهد دو ایده اصلی از سوی یاسپرس هستیم.
در این مقاله استدلال میشود که میتوان مابین سه برداشت متفاوت از معنای زندگی در فلسفه یاسپرس قائل به تفکیک شد. این نظر، خود مبتنی بر تفکیک میان دو دوره متفاوت فلسفهورزی یاسپرس است: دوره متقدم یا دوره اگزیستانسیالیستی و دوره متأخر که یاسپرس عناوین اگزیستانسیالیسم و فلسفه اگزیستانسیال را در مورد فلسفهاش رد میکند و عنوان فلسفه خرد را بر آنها ترجیح میدهد. در دوره متقدم شاهد دو ایده اصلی از سوی یاسپرس هستیم: (۱) ایده درک معنای زندگی از طریق فائق آمدن درست بر وضعیتهای کرانهای و (۲) ایده درک معنای زندگی از طریق ارتباط هستیدار میان افراد. و در دوره متأخر شاهد ایده سوم وی هستیم: (۳) درک معنای زندگی از طریق یک زندگانی تحت هدایت خرد.
مفهوم خرد در آثار متقدم یاسپرس، چه در کتاب روانشناسی جهانبینیها(۱۹۱۸) چه در اثر اصلی وی در باب فلسفه اگزیستانسیالیستی یعنی سه مجلد کتاب «فلسفه» که در سال ۱۹۳۲ منتشر شد حضور پررنگی ندارد. حضور این مفهوم را اول بار در کتاب وجود و خرد(۱۹۳۶) شاهد هستیم. پس از آن این مفهوم در کتاب حجیمش «در باب حقیقت»
vonder wahrheit (
۱۹۴۸) و اثر اصلیاش در فلسفه سیاست یعنی «بمب اتمی و آینده بشریت»(۱۹۵۸) نقش محوری مییابد. تمایل صریح وی برای نامیده شدن فلسفه متأخرش تحت عنوان فلسفه خرد در کتاب «خرد و ضد خرد در زمانهما»(۱۹۵۰)۱ قابل مشاهده است. تغییر نگرش در فلسفه او در ارتباط تنگاتنگ با پارهای رخدادها در زندگی شخصیاش بود. دوره اگزیستانسیالیستی تفکر یاسپرس یعنی از ۱۹۱۹ تا ۱۹۳۶ تا حد بسیار زیادی تحت تأثیر دو واقعه بسیار مهم در زندگی یاسپرس بود. واقعه اول درک حقیقتی ناگوار در مورد وضعیت سلامتش بود: ۱۸ سالش بود که فهمید مبتلا به یک بیماری لاعلاج است. در یادداشتهای فلسفیاش مینویسد: «یک واقعیت در مورد وجود من تمام تصمیمات زندگیام را رقم زد: اینکه من از کودکی دچار بیماری برونچکتیاس ـ از کارافتادگی قلبی ـ عروقی بودم. ۱۸ ساله بودم… که بیماری تشخیص داده شد. مقالهای از رودولف ویرشو خواندم که بیماری را با تمام جزئیاتش شرح داده بود و گفته بود این بیماران در بهترین حالت در دهه سی زندگی خود و بر اثر ورود چرک به خون خواهند مرد. با نکات مهم در درمان بیماریام آشنا شدم. آرام آرام شیوههای مراقبت در بیماریام را آموختم. گاهی خودم شیوههایی ابداع میکردم. زندگی عادی مثل بقیه مردم مانع از انجام این مراقبتها میشد. اگر میخواستم کار کنم این امر با خطر آسیبدیدگیام همراه بود و باید با مراقبت و حساسیت بسیار انجام میشد. زندگیام مملو از لحظاتی بود که به علت خستگی و ناتوانی از کار بازمیایستادم. مسأله مهم این بود که نباید اجازه میدادم فکر و توجه به بیماری بر من غالب شود و بر زندگیام سایه افکند. میبایست بدون توجه زیاد به آن از پسش برمیآمدم و طوری به کار کردن ادامه میدادم که انگار این بیماری در زندگیام وجود ندارد. باید تمام جوانب زندگیام را با این بیماری سازگار میساختم بیآنکه تسلیمش شوم. بارها دچار اشتباه شدم. بیماری و پیآمدهای آن تمام برنامهها و لحظهلحظه زندگی مرا تحت تأثیر قرار میداد.»۲
افق مرگ زودرسش بر اثر این بیماری، تأثیر عمیقی بر یکی از نظرات مهم در فلسفه اگزیستانسیالیستیاش داشت: این نظر که تجربه وضعیتهای کرانهای مثل مرگ، رنج، تنش، احساس گناه و …، ویژگی اجتنابناپذیر زندگی انسان است و غالب آمدن بر این وضعیتها به نحو صحیح زمینه را برای درک معنای زندگی فراهم میآورد. واقعه مهم دیگر در دوره متقدم فلسفهورزی او، ازدواج با زنی یهودیالاصل به نام گرگرودمیر در سال ۱۹۱۰ بود. درباره اولین دیدارشان در زندگینامهاش این گونه مینویسد: «تنهایی، افسردگی، ضمیر خودآگاهم… وقتی در ۲۴ سالگی او را دیدم همه چیز عوض شد. هیچ وقت فراموش نمیکنم وقتی به همراه برادرش برای اولین بار وارد اتاقش شدم. انگار هر دو میخواستیم خیلی زود گفتگویمان فلسفی شود. انگار سال ها بود که هم دیگر را میشناختیم. از همان لحظات اول هماهنگی عجیبی میانمان وجود داشت. امری که برایم باورنکردنی بود.»۳
رابطه عمیق و عاشقانهاو با همسرش همچنین نقش محوری در شکلگیری مفهوم ارتباط هستیدار میان افراد داشت مفهومی که وجه دوم معنای زندگی در اگزیستانسیالیسم یاسپرس را تشکیل میداد. واقعه دیگری که تاثیر عمیقی بر فلسفه یاسپرس و همچنین زندگی شخصی وی داشت ظهور نازیها در آلمان بود. پس از به قدرت رسیدن نازیها در سال ۱۹۳۳ وی از تمام مناصب اجرایی در دانشگاههایدلبرگ کنار گذاشته شد. در سال ۱۹۳۷ حق تدریس در دانشگاه از او گرفته شد و یک سال بعد حق انتشار نوشتههایش را نیز از او گرفتند. طی سال های جنگ جهانی دوم یاسپرس و همسرش را خطر اعزام به اردوگاههای کار اجباری تهدید میکرد. تجربه او از اعمال نازیها بود که باعث شد پس از جنگ به همراه همسرش از آلمان به سوئیس مهاجرت کند و کرسی استادی دانشگاه باسل را در ۱۹۴۸ بپذیرد. این اتفاقات عامل اصلی شکلگیری رویکرد سوم وی به معنای زندگی بود: این ایده که انسان را خرد رهبری میکند. مایلم به این نظرم که سه رویکرد متفاوت به مسأله معنای زندگی در فلسفه یاسپرس وجود دارد این نظر را هم اضافه کنم که تمام رویکردهای وی به معنای زندگی دارای چارچوبی اخلاقی ـ هنجاری هستند. این چارچوب یا ساختار را میتوان باطن آزاد منش انسانیت یا به بیان فلسفیتر، یک اخلاق فضیلتمدار نهان نامید. یاسپرس هیچ گاه از این دستور کار اخلاقی خویش به صراحت سخن نمیگوید. اساساً وی هرگز برخوردها و فضایل اخلاقی را به مثابه مجموعهای از دستورات و قواعد کلی در نظر نمیگیرد. او بیشتر مایل بود مطالعه فلسفه او در خوانندهاش همآوایی و همدلی اخلاقی برانگیزاند به این نحو که خواننده تأیید نظریات اخلاقی او را در زندگی و روابط شخصی خود به عینه مشاهده کند. نکته آخری که به عنوان مقدمه مایلم ذکر کنم راجع به یک مشکل جدی روش شناختی است که در اگزیستانسیالیسم یاسپرس و در پروژه فلسفهورزی برگذرنده و تعالیگرای وی دیده میشود. یک رگه عرفانی در روش پژوهشی وی وجود دارد که تبعات روش شناختی غیرقابل قبولی دربرداشته است. این مشکل در پارهای تأملات فرازبانی وی ناظر بر نظریه خودش در باب فلسفهورزی تعالیگرا آشکار میگردد آنجا که او با این باور که جملات فلسفهاش صرفاً نقش علایم راهنمایی را ایفا میکنند میخواهد جملات متناقض را در گفتمان فلسفیاش با هدف اشارت به ساحت هستی فراآفاقی که او آن را تعالی یا اگزیستنز(
Existenz
) مینامد… وارد نماید.
او از ما میخواهد معنای ظاهری و بار مفهومی جملات فلسفیاش را درونیسازی و نسبی نماییم. نظیر همین مسأله را در تمثیل نردبان رساله منطقی ـ فلسفی ویتگنشتاین ۴ شاهد هستیم: اگر تمام جملات رساله صرفاً کارکرد پلههای یک نردبان را دارند و معنای ظاهریشان کاملاً غیرمرتبط است(به عبارت دیگر اگر جملات تنها جنبه درمانی داشته و هدفشان توانمندسازی مخاطب جهت دیدن درست جهان است) بحث در باب معنا و مفهوم آن عبارات بیهوده است. به جای داشتن نقش معرفتی یک جمله، آنها صرفاً کارکردی درمانی دارند؛ کارکرد یک علامت راهنمایی. این که آیا در این کارکرد خود موفق هستند یا نه امری است که نمیتوان در موردش قضاوت داشت یا آن را اثبات نمود چرا که راهنمایی آنها در ساحت غیر عینی است و قابل انتقال با زبان نیست. من انتقاد روش شناختیام به یاسپرس را به این صورت قابل جمعبندی میدانم که: ما نباید دعوت یاسپرس را به برگذشتن از طریق نسبیسازی معنا و مفهوم جملات فلسفهاش پاسخ گوییم؛ چه در آن صورت قادر نخواهیم بود هیچ گونه تفسیری راجع به گزارههای فلسفیاش ارائه دهیم. شکی نیست که پیشفرض هر تفسیری این است که برخی مفاهیم و معانی در معرض رویکرد ملاحظات تأویل شناختی هستند. اگر تمام معانی و مفاهیم پیشتر نسبیسازی شده باشند آن گاه چیزی در دستمان نیست تا بتوان این طور یا آن طور تفسیرش نمود. در این صورت فلسفه به مثابه فعالیتی تفسیری و استدلالی به پایان راه خود رسیده است. آنچه برایمان باقی میماند سکوت است و حداکثر قسمی آگاهی شهودی از بعد متعالی یا رازگونههستی که نه میتوان در موردش سخن گفت و نه به دیگران انتقالش داد. این مشکل روش شناختی را فقط در صورتی میتوان دور زد که درخواست وی را برای برگذری و تعالی از طریق درونبردگی محتوای فلسفه اگزیستانسیالیستی اش رد کنیم. بهترین قرائتی که میتوان از این دعوت به دست داد این است که آن را دعوتی همهجانبه در فلسفهاش برای تفکر و تفلسف غیر جزیی در نظر بگیریم. دعوتی برای آزاداندیشی و باز بودن فلسفی که قلمرو هستی را با معیارهای دانش تجربی و عینی تقلیل نمیدهد.
دستور کار انسانشناختی
اکنون به بخش دوم مقالهام که مربوط به بعد انسان شناختی تفکر اگزیستانسیالیستی یاسپرس است رسیدهایم. این بعد تفکر وی بسترساز دو رویکرد وی به مسأله معنای زندگیاست که پیشتر در باب دوره اگزیستانسیالیستی تفکرش بدان اشاره شد. انسانشناسی یاسپرس حائز برداشتی دوگانه از انسان است و در بسیاری موارد شباهتهای خیرهکنندهای به انسانشناسی فلسفی کانت و همچنین تلقی کیرکگارد از وضعیت انسانی دارد. آنچنان که از کتاب اولش یعنی روانشناسی جهانبینیها(۱۹۱۹) برمیآید هر دو تأثیر عمیقی بر تفکر او داشتهاند. یاسپرس انسان را پدیدهای میداند که هم دارای بعد تجربی و هم دارای بعد فراتجربی است. اگرچه در مورد بعد تجربی انسان میتوان با علومی مثل زیستشناسی، روانشناسی و جامعهشناسی تحقیق نمود و به شناخت رسید اما بعد غیرتجربی وجود انسان را نمیتوان با زبان علمی نمایش داد. در روانشناسی جهانبینیها سعی در نشان دادن این دارد که بعد فراتجربی انسان تنها با اتخاذ رویکردی تأویل شناختی در روانشناسی قابل فهم است. وی در آثار دوره اگزیستانسیالیستیاش برآن است که تنها با فلسفهورزی برگذرنده و تعالیگرا است که بعد فراتجربی وجود انسان فهم میشود. به علاوه یاسپرس عقیده دارد که انسان زندگی و استعدادهایش را در چهار سطح یا چهار بعد مختلف «بودن» درک میکند. یاسپرس اولین سطح خویشتنپرورانی انسان را زیستبسیط یا وجود زیستی مینامد. این بعد زیستشناختی یا جسمانی فرد است، مرحلهای که در آن شرایط جسمانی، احساسات آنی، امیال ابتدایی و تکانههای غریزی غالب هستند. این بعد از زندگی انسان که یاسپرس آن را «
blope Dasein
» مینامد فاقد درونیبینی و خودآگاهیاست. وی میگوید:«من» به لحاظ جسمانی صرفاً بخشی از زندگی است که شاکله و کارکردش استمرار و تداوم بدن همواره در تغییر من است. “من” این زندگی را میخواهد. بدون آن وجود ندارد. من، در کارکردهای حیاتی بدن نیز دیده میشود. با این حال این تمام “من” نیست. از دیدگاه زیستی “من”، صرفاً یک فرآیند طبیعی در جهان است»۵.
دومین بعد خویشتنپرورانی انسان را «
Bewu Btsein uberhaupt
»(خودآگاهی[به طور] کلی یا خودآگاهیکلان) مینامد و میتوان آن را در مقیاس با معرفتشناسی کانت فهمید: ذهن انسان به واسطه صور ماتقدم حس(مکان و زمان) و صور ماتقدم فاهمه(مقولات فهم محض) حائز ساختار و عناصر صرفاً صوری است و این عناصر صوری شرایط پیشین امکان هر دانش و معرفتی را تشکیل میدهند. مراد یاسپرس از خودآگاهی به طور کلی، بعد تفکر منطقی و ریاضیاتی انسان است. بعد سوم وجود انسان را یاسپرس بعد
Geist
(“روح” یا “خرد”) مینامد. گرچه بعد
Geist
به صحت و سلامت درک و تفکر بستگی تام دارد اما از آن فراتر میرود. انسان در این بعد توان این را مییابد که تا ایدهها و مفاهیمی را پرورش دهد که به او اجازه میدهند کثرات را بخشهایی از یک کل معنادار دیده و آنها را بر مبنای تشابهاتشان واحد و یکسان بینگارد. این مفاهیم و ایدهها خود را در آرمانهای افراد، اصول ادیان، جهانبینیهای اخلاقی، ایدئولوژیهای سیاسی و خلاقیتهای هنری بشر نشان داده است. در این رابطه همچنین یاسپرس سه یادداشت جداگانه در باب دانشگاه و کارکردها و اهدافی که میتواند داشته باشد نگاشته است.۶
تا اینجا، سطوح سهگانه وجود انسان یا ابعاد سهگانه خویشتنپرورانی، انسان را صرفاً به عنوان پدیدهای تجربی نمایش میدهند. با این حال، انسان ها حائز بعد چهارم یا بعد فراتجربی خودآگاهی به عنوان یک قابلیت در وجود خود هستند که صورت غایی و برین است: خودآگاهی اگزیستنز اصطلاح اگزیستنز اشاره به فعلیت و تحقق فراآفاقی وجود فرد انسان و خودبردگی حقیقی او دارد؛ به بنیاد اصیل وجود انسانی که در ساحت استقلال فردی، آزادی وجودی و تصمیمگیری اخلاقی فرد متبلور میشود.
هیچ تحقیق و پژوهش علمی یا تئوری کلی متافیزیکی و یا اخلاقی قادر به ارائه تصویری کامل و فهمی کافی از ساحت ذهنیت و انسانیت نیست. این فهم از طریق تلاش برای یافتن این بعد در زندگی فردی و یا تفکر فلسفی برگذرنده حاصل میآید. خودآگاهی اگزیستنز همان درک معنای زندگیاست. میان روش شناخت اگزیستنز در آرای یاسپرس و مفهوم تأمل در نفس، در آرای کیرکگارد شباهتهای زیادی وجود دارد. کیرکگارد این قسم تأمل را در کتاب پینوشت های ناعلمی پایانی و در برابر تأمل آفاقی تعریف میکند. تفکر عینی چنان که در علم و روش علمی شایع است به ما اجازه میدهد نسبت به چیزها در جهان از جمله طبیعت جسم خودمان(به عنوان مثال طبیعت زیستی یا روانشناختیمان) به کسب دانش بپردازیم. اما این تأمل در نفس است که فرد را به بعد و ساحت فراآفاقی و فراعلمی شخصیت هدایت میکند. این نوع تأمل که یک تأمل اصیل فلسفی است نه صرف یک ژرفاندیشی درونی بلکه تأملی بر نفس است که خود یک فعالیت به شمار میرود. این در واقع به معنای انتخاب هشیارانه “خویشتن” است. این انتخاب به نوبه خود یک فعل اخلاقیاست. چرا که فرد با این تصمیم مسئولیت شیوه زندگی خود و تبعات و پیآمدهای آن را به طور کامل برعهده میگیرد. یاسپرس در توضیح مفهوم اگزیستنز این موضع کیرکگارد را اتخاذ میکند.
به نظر نمیرسد در راه رسیدن به اگزیستنز، خودآگاهی و خودپرورانی نتیجه حساب گری و برنامهریزی عقلی و منطقی باشد. بلکه موهبتی از ناحیه تعالی یا هستومند مطلق یا احاطهکننده مطلق یا خدا است. یاسپرس این عبارات را به نحو مرادف و البته رمزی برای اشاره به ساحتی از هستی به کار میگیرد که در تحلیل نهایی، ناشناختنی است. یاسپرس هشدار میدهد که ممکناست اعتقادات مذهبی منتهی به تعین نادرست و انسان انگاری هستی متعال شود. باید توجه داشت که یاسپرس نقطهنظری الحادی نسبت به ایمان مذهبی ندارد. بلکه موضعی انتقادی نسبت به آن برداشتهایی از مفهوم وحی دارد که در جستجوی ارائه دلایلی تضمینی و عینی برای وجود خدا بوده یا مقید به یک سری آیینها، معابد و کلیساها و طبقهای از روحانیون است که ادعا میکنند مفسرین واقعی اراده خدا یا وحی هستند. اما فرد چگونه میتواند معنای زندگیاش را در مقام اگزیستنز درک کند؟ یاسپرس در پاسخ به این سؤال دو راه را فراپیش مینهد:(۱) تجربه وضعیتهای کرانهای و فائق آمدن بر آنها به نحو صحیح.(۲) تجربه یک رابطه متقابل هستیدار با فردی دیگر. در ادامه به اختصار به شرح و تحلیل این دو طریق یافتن معنای زندگی آنطور که در دوره اگزیستانسیالیستی فلسفه یاسپرس مطرح گردیده پرداخته میشود.
فهم معنای زندگی از طریق واکنش به وضعیتهای کرانهای
همچون سایر فلاسفه اگزیستانسیالیست یاسپرس نیز انسان را موجودی میبیند که دائماً درگیر و مواجه با وضعیتها و موقعیتهای گوناگون است. هنوز از وضعیتی بیرون نیامدهایم که وارد وضعیت دیگر میشویم. در خلال این وضعیتها انسان با شرایط و وقایع پیشبینینشدهای نیز مواجه میشود که یاسپرس آنها را «
Grenzsituationen
»(به معنای وضعیت کرانهای وضعیت محدودکننده ـ وضعیت مرزی وضعیت غایی) مینامد. نمیتوان صرفاً با استفاده از دانش و معرفت عینی که در حل مسائل عمومی و روزمره زندگی مفید واقع میشود با
Grenzsituationen
مواجه شد و از پس آن برآمد. اگر بخواهیم با استفاده از عرف عقلی و یا عینیتگرایی از پس وضعیتهای کرانهای برآییم حتماً کم میآوریم. برآمدن از پس این وضعیتها تغییر جهتی عمده را در شیوههای قبلی و مرسوم تفکرمان میطلبد. شیوه صحیح مواجهه با وضعیتهای کرانهای نه نشستن و از پیش حساب گری و برنامهریزی کردن بلکه حرکت به سوی اگزیستنز و مبدل شدن به خود حقیقیمان است. و ما وقتی خود حقیقیمان میشویم که با چشمان باز وارد وضعیتهای کرانهای شویم. از بیرون صرفاً اطلاعاتی کلی میتوانیم راجع به این وضعیتها کسب کنیم و حقیقت آنها تنها توسط اگزیستنز دریافته میشود. و اگزیستنز همان تجربه وضعیتهای کرانهایست.
اینجا بار دیگر شباهت به آرای کیرکگارد مشهود است. یاسپرس بر آن است که رسیدن به مرحله اگزیستنز از طریق تجربه وضعیتهای کرانهای همواره به ورود فرد به یک فرآیند تأمل عمیق درونی بستگی دارد: ورود به رابطهای فراتجربی و فراآفاقی با نفس خود. از طریق این تأمل در خویش دیدگان شخص بر قوا و استعدادهای وجودی خویش بازگشته و در شرایط آرمانی به مرحله پذیرش و قبول خویشتن
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 