پاورپوینت کامل در نهانگاه ذهن جلال ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل در نهانگاه ذهن جلال ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل در نهانگاه ذهن جلال ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل در نهانگاه ذهن جلال ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

روشنفکر همیشه به عنوان کسی شناخته می‌شود که دغدعه دارد؛ تفکر و واکاوای می‌کند. آسیب‌شناسی می‌کند و بعضی مواقع هم راهکار ارایه می‌دهد و نسخه می‌پیچد. جامعه، سیاست، فرهنگ، مردم و… همواره مورد توجه روشنفکر بوده است و هر روشنفکری رویکرد خاصی نسبت به این مسائل دارد. اما سوگیری‌های روشنفکر نسبت به این پدیده‌ها و همچنین دغدغه‌هایش از کجا ناشی می‌شود؟ اگر بخواهیم تبارشناسی از نظریات یک روشنفکر داشته باشیم کدام یک از سویه‌های زیست جهانش را باید مورد توجه قرار دهیم؟ جواب این سوالات شاید خیلی از گره‌های تاریخ روشنفکری ما را حل کند.

علی ورامینی: روشنفکر همیشه به عنوان کسی شناخته می‌شود که دغدعه دارد؛ تفکر و واکاوای می‌کند. آسیب‌شناسی می‌کند و بعضی مواقع هم راهکار ارایه می‌دهد و نسخه می‌پیچد. جامعه، سیاست، فرهنگ، مردم و… همواره مورد توجه روشنفکر بوده است و هر روشنفکری رویکرد خاصی نسبت به این مسائل دارد. اما سوگیری‌های روشنفکر نسبت به این پدیده‌ها و همچنین دغدغه‌هایش از کجا ناشی می‌شود؟ اگر بخواهیم تبارشناسی از نظریات یک روشنفکر داشته باشیم کدام یک از سویه‌های زیست جهانش را باید مورد توجه قرار دهیم؟ جواب این سوالات شاید خیلی از گره‌های تاریخ روشنفکری ما را حل کند. اینکه کشف کنیم روشنفکر بر کدامین تپه نظاره‌گر پدیده‌هاست بهتر می‌تواند نسبت نظر و عمل آن روشنفکر را با وضعیت موجود روشن کند. با واکاوی نهان‌گاه یک روشنفکر می‌توانیم در ابتدا تشخیص دهیم که روشنفکر با کدام گروه یا طبقه اجتماعی در پیوند است یا اصلا با گروه خاصی در پیوند است و اگر در پیوند بود بتوانیم با شناخت رفتارهای آن روشنفکری که نمایندگی‌شان می‌کند رفتارهای آن گروه اجتماعی خاص را بهتر درک کنیم.

این گره‌گشایی‌ها در سنت تفکر ما بی‌سابقه نیست. اگر بخواهیم به چندتایی از این جنس کارها که بیشتر دیده شده اشاره کنیم می‌توانیم به کار محمد صنعتی در رابطه با صادق هدایت اشاره کرد. یا کتاب آشوب که به ابعاد زندگی دکتر مصدق می‌پردازد و به تعبیر حاتم قادری که بر آن مقدمه نوشته است (این کتاب پایان نامه دکترای احمد بنی جمال و به استاد راهنمایی حاتم قادری است) در پی «آشنایی‌زدایی» از مصدق است. آشنازدایی که به نظر می‌رسد این روزها دلمشغولی حاتم قادری باشد. حاتم قادری نام این دلمشغولی‌اش را «کشف ذهن ایرانی» گذاشته است. یکی از کسانی را که وی به عنوان مورد مطالعاتی خود انتخاب کرده، جلال آل‌احمد است. جلال‌آل‌احمد که می‌توان او را از تاثیرگذارترین روشنفکران تاریخ معاصر دانست زندگی پیچیده و به قولی غیرمسطح داشته است. در خانواده‌ای مذهبی- روحانی در یکی از محله‌های قدیمی شهر تهران به دنیا آمد. جلال دوران کودکی و نوجوانی را در رفاه گذراند. پس از اتمام دوران دبستان، پدر جلال، سید احمد طالقانی، به او اجازه درس خواندن در دبیرستان را نداد، اما او فرزند خلف پدر نبود و به هر طریقی شده شبانه درس می‌خواند. در سال‌های آخر دبیرستان با کلام کسروی و شریعت سنگلجی آشنا و زمینه پیوند او با حزب توده فراهم می‌شود. پیوستگی‌اش به حزب توده زیاد دوام پیدا نمی‌کند. همان‌طور که بی‌اعتقادی‌اش به اصول دینی زیاد دوام ندارد. جلال باری دیگر هم فرزند ناخلف پدر می‌شود و با وجود عدم تمایل باطنی پدر با سیمین دانشور ازدواج می‌کند اما به نظر می‌رسد بعدها با پدر و گرایش‌های پدری بیشتر همدل می‌شود لحظه وفاتش به دین پدر از دنیا می‌رود. به هر روی زندگی ۴۶ ساله و پر تلاطم جلال در این مقدمه کوتاه نمی‌گنجد. تنها به بخشی اشاره شد که شاید در ادامه بحث به کار آید. متنی که در ادامه مشاهده می‌کنید درسگفتارهای حاتم قادری است که اخیرا با عنوان «کشف ذهن ایرانی مورد جلال» در موسسه مطالعات سیاسی- اقتصادی پرسش برگزار شد که این موسسه مجموعه سخنرانی‌ای را در اختیار «اعتماد» گذاشت. قابل ذکر است که متن پیش رو متن خلاصه شده از این درسگفتار چهار جلسه‌ای است. درسگفتاری که برای فهم بهتر آن باید به اصل سخنرانی رجوع کرد. همچنین حلقه دوم این درسگفتار که ادامه بررسی جلال آل احمد است در موسسه پرسش در حال برگزاری است.

حلقه مفقوده

پروژه کشف ذهن، پروژه‌ای است که من چندسالی است در دانشگاه دنبال می‌کنم و هر بار فرصتی شود سر کلاس دکترا آن را با دانشجویان مطرح می‌سازم. به نظر من یکی از حلقه‌های مفقوده پژوهش‌های ایرانی ما همین کشف ذهن است. ما گونه‌های مختلف از مطالعات در رابطه با ایران داریم. گونه‌هایی مانند مردم‌شناسی، تاریخ، جامعه‌شناسی، اما باید رشته و نظریه‌ای را دنبال کنیم که بتواند به ما بگوید حاصل جمع این مطالعات در کجا قرار دارد.

البته هر رشته‌ای در علوم انسانی حالت‌های انکشافی دارد. با این تفاوت که بعضی از این داده‌ها کاملا آشکار هستند و برای داده‌های آشکار می‌توان تفاسیری آشکار داشت. برخی مواقع هم ممکن است داده‌ها آشکار باشند اما تفاسیرشان لزوما آن چیزی نباشد که از داده‌ها بر‌می‌خیزد و تفسیر آن در فضای پنهان‌تری رقم می‌خورد. مراد من از کشف ذهن ایرانی همین فضاست.

فروید هنگامی که می‌خواست از ضمیرآگاه و ناآگاه صحبت کند، با مثال کوه یخ آن را بیان می‌کرد. کوه یخی که قله‌اش بیرون آب است و بخش اعظم آن درون آب قرار دارد و باید با حدس و گمان متوجه اتفاقات شد. به نظر من وقتی صحبت از ذهن ایرانی می‌کنیم در حال جست‌وجوی قسمت زیر آب آن هستیم. قسمتی که زیاد آشکار نیست و خودش را نمایان نمی‌کند. حتی ممکن است نشانه‌ها و نمودهایی که از خودش بروز می‌دهد، نمودها و نشانه‌های واقعی نبوده باشد.

کشف ذهن موضوعی است که مصرف‌کننده دیگر علوم انسانی است. مردم‌شناسی، روانکاوی، روانشناسی اجتماعی و… همه می‌تواند در خدمت کشف ذهن قرار گیرد، اما هنگامی که در کشف ذهن و در الحاق، این زمینه‌ها و رشته‌ها خودشان را آشکار کردند وضعیتی ایجاد می‌کنند که وقتی شما برگردید می‌توانند کلیه مطالعات اولیه که برای کشف ذهن داشتند متاثر از کشف ذهن خودشان را بازنگری و چه بسا به یک وضعیت جدیدی دست پیدا کنند. از این نظر است که من فکر می‌کنم کشف ذهن یک حلقه مفقوده است.

نیازهای کشف ذهن

وقتی صحبت از کشف ذهن می‌کنم با توجه به ترکیبی که از ذهن وجود دارد منظورم یک بحث فلسفی، معرفتی یا فیزیولوژی (به معنای اینکه ذهن چگونه کار می‌کند) نیست. در پی آن هستم تا بیان کنم که ذهن ایرانی در گذرگاه خودش چگونه واکنش نشان می‌دهد. چه وضعیتی برای خودش ایجاد می‌کند؟ در این مواجهات چه اتفاق‌هایی صورت می‌گیرد؟ به این معنا کشف ذهن از طرفی به روانکاوی فردی و از دیگر سو روانشناسی اجتماعی نزدیک است، اما مطلقا نه روانکاوی است و نه روانشناسی.

اگر اصول کشف ذهن در ذهن ما شکل بگیرد به نظر می‌رسد بخشی از برون رفت تاریخی خود را می‌توانیم رقم بزنیم. تا هنگامی که ما نتوانیم این قضیه را حل کنیم برون رفت تاریخی ما دچار مشکل می‌شود. اگر بخواهم خیلی خلاصه بگویم، کشف ذهن یعنی دسترسی داشتن به نهان‌گاه‌های ذهن ایرانی. مرادم از نهان‌گاه تنها آن قسمت‌هایی نیست که عمدا پنهان کردیم و اجازه آشکار شدن به آنها نمی‌دهیم، بلکه مواردی که برای خود فرد هم آشکار نیست مورد توجه است.

برای پیدا کردن تبحر در کشف ذهن به سه چیز نیاز است:

۱- مطالعات گسترده در همه زمینه‌ها. باید در ملتقی (مفصل‌گاه) اندیشه قرار بگیریم و بر اساس آن بتوانیم نظر بدهیم.

۲- انجام دادن کارهای تجربی با پیدا کردن افراد خاص و مورد مطالعه قرار دادن آنها.

۳- برخورداری از نوعی فراست و بصیرت شخصی. به عنوان مثال می‌توان سقراط و افلاطون را بر اساس رساله‌های افلاطون خواند اما نمی‌توان راجع به سقراط دارای ذهنیت ژرفی بود بدون اینکه با سقراط احساس همدلی کنیم. بدون اینکه دل‌نگرانی‌ها، دغدغه‌ها، درگیری‌ها، گفت‌وگوهای درونی، واکاوی‌ها، واگویی‌های سقراط مآبانه نداشته باشید، امکان شناخت کامل و وافی بعید به نظر می‌رسد. این امر به خصوص در رابطه با فیلسوفان غیر‌مسطح (فیلسوفانی که دارای ابعاد مختلفی هستند) بسیار مهم است. در رابطه با این فیلسوفان صرف رجوع کردن به آثارشان کافی نیست و باید به نهان‌گاه‌آنها نزدیک شد. برای نزدیک شدن به این نهان‌گاه باید خودمان بخشی از این نهان‌گاه باشیم. اگر اندیشه جنون‌آمیز است شما هم برای درک آن به جنون آمیز بودن نیاز دارید. قابل ذکر است که مسطح بودن یک فیلسوف از نظر من به معنای سطحی بودن تفکر آن فیلسوف نیست. بلکه به این معناست که فیلسوف مسطح چیزی را که می‌گوید در قالب اندیشه‌اش بیان می‌کند. مثلا ارسطو یک فیلسوف مسطح است اما این را درباره سقراط نمی‌توان گفت. بعدا اشاره می‌کنم که از نظر من جلال هم یک آدم غیر مسطح است و خواهم گفت که چرا جلال را انتخاب کرده‌ام.

مراد از «ایرانی»

در رابطه با جزء سوم عنوان خودم (کشف ذهن ایرانی) یعنی «ایرانی» هم باید توضیحی بدهم. منظور از ایرانی یک ذهن یکپارچه نیست. بهتر بود که می‌گفتیم کشف ذهن «ایرانی‌‌ها». یک ایرانی که حالت نمادین کل ایران را داشته باشد و بتواند ایران را نمایندگی کند وجود ندارد. در تمام عالم این حکم صادق است، اما در کشورهایی مانند ما که دچار مشکل و بحران توسعه هستند یا همچنان در نزاع سنت و مدرنیته به سر می‌برند این امر شدت بیشتری دارد. در کشوری مثل فرانسه رگه‌های مختلفی وجود دارد. از سرمایه‌دار و شهرنشین تا سوسیالیست و روستایی، اما در نهایت یک نزدیکی با همدیگر دارند. در ایران شکاف رگه‌های مختلف بسیار گسترده است. ما یک قطار بسیار طویل با واگن‌های بسیار هستیم. بعضی از واگن‌های ما در فضای پیشا‌مدرن نفس می‌کشد و بعضی دیگر در فضای پسا‌مدرن. گسست بسیار زیادی بین ذهنیت، حسیات یا عاطفه پیشا‌مدرن ما نسبت به مدرن و پسا‌مدرن ما وجود دارد. در جاهای دیگر این گسست کمتر است چرا که گذار تاریخی ما طولانی شده است.

ما بحران‌های اساسی خود را نتوانسته‌ایم حل کنیم. اگر می‌توانستیم گذارهای تاریخی خود را کوتاه‌تر یا بر بحران‌های خود غلبه کنیم، این امکان وجود داشت که گسست‌های خود را کاهش دهیم.

پس در واقع اینجا منظور من ایرانی‌هاست چون ما یک ایرانی ثابت نداریم. من این نگرانی را دارم که اگر گسست ما در سالیان نزدیک حل نشود، ما در نهایت دچار تلاشی ملی شویم. هر‌چه زودتر باید وارد چرخه‌ای شویم که بتوانیم به لحاظ سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی با همدیگر آمیختگی‌های بیشتری داشته باشیم و اگر نه امکان دارد ما به دلیل تحولات منطقه یا ایجاد قطب بندی‌های جهانی حتی کلیت ملی‌مان را از دست بدهیم.

چرا جلال؟

چرا مسیر کشف ذهن ایرانی باید از مسیر کشف ذهن فرد یا فردها بگذرد؟ چرا مستقیم سراغ رگه‌های اجتماعی خودمان نرویم؟ نگوییم کارگران، روشنفکران، فلان قومیت‌ها و… ؟ چرا فرد را برجسته می‌کنیم؟

ما نمی‌توانیم به راحتی به نهان‌گاه عامه ایرانیان دسترسی داشته باشیم، مگر در قالب احکام کلی. ما یک‌سری افراد انتخاب می‌کنیم و می‌گوییم این افراد چه رگه‌هایی را نمایندگی می‌کنند و اگر در اینجا ثابت باشد در کل هم می‌تواند از صدق و اعتبار برخوردار باشد. افرادی مانند جلال و عده‌ای دیگر این قابلیت را دارند که رگه‌هایی را نمایندگی کنند.

جلال همیشه موافقان و مخالفان خاص خود را داشته است. چند دهه از فضای روشنفکری ما متاثر از جلال و چند نفر دیگر بود. قابل ذکر است که من در اینجا بحث ارزشی نمی‌کنم. نه در موافقت جلال می‌خواهم صحبت کنم و نه در مخالفت او. جلال در جایی ایستاده بود که می‌توانست یک‌سری اقداماتی انجام دهد که خیلی‌ها نه در آن دوران می‌توانستند انجام دهند و نه در دوران دیگری. به یک معنا جلال آینه بسیار شفافی از فضاهای گروه‌های روشنفکری ما در چند دهه بود.

مجادله‌ای هم وجود دارد مبنی بر اینکه جلال اصلا روشنفکر هست یا خیر؟ مخالفان جلال بر این باورند که جلال روشنفکر نیست. در کتاب‌هایش به‌شدت اغلاط تاریخی وجود دارد، پر از اطلاعات غلط و مواجهه نادرست است. به باور من جلال کاملا روشنفکر ‌است، اما نه روشنفکر را به معنای ارزشی به کار می‌برم و نه به یک نوع روشنفکر اعتقاد دارم که بگویم که جلال آن را نمایندگی می‌کند. اتفاقا مدل‌های روشنفکری من با جلال متفاوت است. جلال در کنار شریعتی و عده‌ای دیگر مدل روشنفکران متعهد هستند. مدل روشنفکر متعهد هم خودش درگیر سویه‌های مختلفی بود. از چپ ایرانی در نظر بگیرید تا چپ جهانی. جلال از معدود آدم‌هایی است که جنم‌شان، جنم اعتراض است. جلال در هر شکل‌بندی تاریخی قرار بگیرد به نوعی اعتراض دست می‌زند. برخی روشنفکران جنم‌شان، جنم نقد است. اینها حتی در نظام مطلوب خودشان هم قرار بگیرند باز هم به گونه‌ای دست به اعتراض می‌زنند. بعضی از روشنفکران ما در تاریخ این ویژگی را داشته‌اند که دوتا از مهم‌ترین آنان جلال و شریعتی بودند. شریعتی را شما در هرجای عالم قرار دهید به یک روشنفکر دینی تبدیل می‌شود، اما نه لزوما روشنفکر دینی مسلمان. می‌توانست روشنفکر دینی کالوانیست، پروتستانیست، کاتولیک و هر روشنفکر دینی بومی در هر گوشه‌ای از زمین باشد. این جنم شریعتی است. اینچنین آدم‌ها بسیار معدود هستند.

ممکن است شما این اعتراض را به من وارد کنید که چنین انسان‌هایی که از جنم خاصی برخوردار هستند چگونه می‌توانند نمایندگی تیپیک داشته باشند؟

باید گفت اتفاقا چون جنم خاص و نادری دارند می‌توانند آن محدودترین حلقه را شکل دهند و به خاطر آن می‌توانند حلقه دیگری را نمایندگی کنند. یعنی نه تنها می‌توانند حلقه خودشان را نمایندگی کنند بلکه حلقه وسیع‌تری که مشخصا درباره جلال روشنفکری است را می‌توانند نمایندگی کنند.

در زمان جلال بعضی روشنفکران بودند که متاثر از او بودند و بعدها هم تاثیرگذار شدند اما جنم جلال را نداشتند. به عنوان مثال احمد شاملو. او آدم متاثری است و بسیاری از نسل‌ها هم با شعرهایش زندگی کردند ولی لااقل به نظر من جنم متفاوتی با جلال دارد. در کل در تاریخ معاصر ما آدم‌های با این جنم زیاد نیستند. امثال جلال چون جنم دارند می‌توانند رگه‌های دیگری را نمایندگی کنند.

روشنفکرانی که توزیع‌کننده هستند، خودشان نمی‌توانند در یکجا بنشینند که بخشی از فضای روشنفکری را تولید و فقط توزیع‌می‌کنند در واقع عناصر تیپیک همان رگه هستند ولی اینکه این رگه چگونه شکل گرفته و به کجا بر می‌گردد شما را به همان آدم‌ها باز می‌گرداند. مثلا مصدق را دارید و به جبهه ملی یا بختیار و سنجابی بر می‌گردید. روشنفکری مانند شریعتی را دارید که به هواداران شریعتی و روشنفکران دینی برمی‌گردید. می‌خواهم این را بیان کنم که در جایی عده‌ای خاص هستند به خاطر جنم‌شان یک چیزی را شکل می‌دهند، رگه‌های بعدی را متاثر می‌کنند و رگه‌های بعدی را آینه‌وار در خودشان نشان هم می‌دهند. نه تنها در تاسیس رگه موثر هستند بلکه خودشان ویژگی‌های آن رگه را هم نمایندگی می‌کنند. بعضی جاها هم به خاطر درگیری‌های بسیار زیادی که پیدا می‌کنند می‌توانند آن رگه سوم (حلقه گسترده‌ترین) را هم نمایندگی کنند. جلال کسی است که با حساسیت و بی‌قراری‌های بسیار زیادی که دارد، نمونه بسیار برجسته یک روشنفکر متعهد است. من اعتقادی ندارم که روشنفکر الگو دارد و آن هم روشنفکر متعهد است اما در دهه ۴۰ و ۵۰ این اعتقاد، اعتقاد بارزی است. معنای حرف من این نیست که روشنفکر یک انسان قدیس‌گونه است. نمی‌خواهم بگویم روشنفکر متعهد کسی است که هیچگاه اشتباه نمی‌کند و فدایی خلق است. روشنفکر متعهد کسی است که تمام قوای خودش را صرف مواجهه با چیزهایی می‌کند که در اطرافش قرار دارد. جلال این‌طور بود. در دهه ۴۰ و ۵۰ روشنفکر متعهد کسی بود که می‌خواست پوشش خیلی گسترده داشته باشد. جلال بسیار پر کار بود. از جلال آثار بسیار زیادی به جا مانده است. خیلی‌ها با داستان‌ها جلال را می‌شناسند. به نظر من داستان‌های جلال از نظر کیفی ارزش کمتری نسبت‌به دیگر آثارش دارند. شاید دوستان ادبیاتی با این نظر من زیاد موافق نباشند، اما من این‌طور می‌بینم. جلال یک سری مقالات و پژوهش دارد که به نظر من از داستان‌هایش ارزش بیشتری دارد. اما بهتر از این دو، نامه‌های جلال است. جلال جزو معدود و حتی تنها آدمی است که نامه‌های بی‌پرده دارد. به همین دلیل است که ما می‌توانیم به صندوقچه نهان‌گاهش نزدیک شویم. شما بالاخره باید جایی اسناد و شواهدی داشته باشید که دست روی آن بگذارید و بگویید من به چه چیزی می‌خواهم نزدیک شوم. اگر این نشانه‌ها را نداشته باشید بحث‌ها در خلأ و حالت انتزاعی صورت می‌گیرد. نامه‌های جلال و سیمین جزو معدود تولیدات روشنفکری در ایران است که در نوع خودش بی‌نظیر است. نامه‌های جلال در مقایسه با نامه‌های دیگران به لحاظ حجم بسیار گسترده و به جهت بی‌پروا بودن هم فوق‌العاده است. جلال وارد حوزه‌هایی شد که بسیاری از روشنفکران وارد آن نشدند. نامه‌های جلال چیزی است که در ایران راجع به آن کار نمی‌شود. نامه‌های جلال با سیمین به عنوان اسناد بی‌نظیری است (حداقل برای بحث ما و راه بردن به کشف ذهن ایرانی) که چاپ شده و موجود است. یک سری یادداشت‌ها هم جلال دارد که متاسفانه در اختیار نیست.

وصیت جلال

بخشی از وصیت جلال در رابطه با امور مالی‌اش است که من با آنها کاری ندارم. در رابطه با آثارش هم وصیت دارد و اینکه چگونه آثارش چاپ شوند و در‌آمدش چگونه خرج شود. یک وصیت دیگر هم دارد که من با آن کار دارم.

جلال وصیت می‌کند که پس از وفاتش، جسد وی را به نزدیک‌ترین دانشکده پزشکی برای استفاده تحویل دهند. البته این اتفاق هرگز نیفتاد. اما چرا جلال چنین وصیتی می‌کند؟

آیا می‌خواهد شبیه سقراط در فایدون بحث کند؟ توصیه‌ای فایدونی به ما می‌کند؟ آیا جلال از آن دست انسان‌هایی است که شیفته علم است؟ آیا جلال به جریان‌های دینی زمان خودش که از دفن، مناسک برقرار می‌کنند واکنش نشان می‌دهد؟ آیا جلال اوج تعهد روشنفکری‌اش را به ما نشان می‌دهد؟ آیا جلال با این خواسته خودش نوعی ارتقای وجودی می‌دهد یا اضمحلال جسمی خودش را رقم می‌زند؟ شاید خود جلال هم نتواند پاسخ سر‌راستی به ما بدهد. اینجاست که باید یک بازگشتی به بحث‌های پیشین داشته باشیم و بگوییم که اندیشه‌ها و سلوک هرکس درگیر است با وضعیت وجودی‌اش. نمی‌خواهم بگویم که اندیشه ما وضعیت وجودی ما است و وضعیت وجودی ما عین اندیشه ما است. اما ارتباط این دو بسیار زیاد است و آدم‌های چند‌پهلو این ارتباط را آگاه و نیمه‌آگاه از خود نشان می‌دهند.

جلال؛ روشنفکری متعهد و خوشبخت

همان‌طور که قبل هم بیان کردم جلال را می‌توان نوعی موسس روشنفکری متعهد نامید. در دوران مشروطه یا گروه موسوم به ۵۳ نفر هم می‌توان روشنفکرانی یافت که حس تعهدشان زیاد است. اما با نوع تعهدی که جلال می‌گوید تفاوت‌های ظریفی دارند. مثلا گروه‌های سوسیالیستی تعهدشان متکی بر نوعی نظام و ایدئولوژی است. برای خودشان نوعی نظام‌یافتگی و فلسفه تاریخ دارند. شما وقتی به ارانی یا کسانی که پیش‌تر از ارانی هستند نگاه می‌کنید متوجه می‌شوید که هر چقدر تاثیر‌پذیری‌شان از سوسیالیسم جهانی بیشتر باشد، نظام‌یافتگی‌شان هم بیشتر است. برای خودشان فلسفه تاریخ دارند، نظام عدالتی که طرح کنند و توضیح ‌دهند، متفاوت است با تیپی مانند جلال که اینها را ندارد. آنها در نهایت به جریانات حزبی و تشکیلاتی که ایده‌های‌شان را تحقق بخشد می‌پیوندند. اما جلال فارغ از این قضایاست. یا از سوی دیگر روشنفکران ملی مذهبی را می‌توان دید که به یک معنا از اید‌ئولوژی‌های آشکارتری برخوردار هستند. یک سری اعتقادات و اصول دینی پابرجایی دارند که براساس آن اعتراض می‌کنند. براساس آن فضای روشنفکری خود را تقویت می‌کنند. هیچ کدام از این موارد را در جلال به صورت آشکار نمی‌توان مشاهده کرد. با این تعابیر می‌توان گفت که جلال نمونه یک روشنفکر متعهد در دهه ۴۰ است. همچنین جلال را می‌توان روشنفکر خوشبخت و خرسندی به شمار آورد چرا که آن روشنفکری که با ویژگی‌های جلال سازگار است، در زمان خودش موضوعیت جدی و بنیادی دارد و جلال هم می‌تواند در آنجا نقش‌آفرینی کند و در تلاقی این روشنفکری بنشیند و ارتباط زیادی با افراد برقرار کند. بعضی از روشنفکران هستند که به لحاظ تاریخی یک شوربختی دارند. روشنفکر هستند و حرف‌های مهمی هم بیان می‌کنند اما زمانه‌شان، زمانه مناسبی برای شنیدن آن حرف‌ها نیست. از دیگر سو افرادی می‌بینید که حرف‌های‌شان بار کمتری دارد اما در زمانه مناسبی قرار گرفته‌اند که حرف‌های‌شان شنیده می‌شود.

در خدمت و خیانت روشنفکران

جلال در رابطه با شکل‌گیری کتاب «در خدمت و خیات روشنفکران» می‌گوید: «طرح اول این دفتر در دی‌ماه ۱۳۴۲ ریخته شد. به انگیزه خونی که در ۱۵ خرداد ۴۲ از مردم تهران ریخته شد و روشنفکران در مقابلش دست‌های خود را با بی‌اعتنایی شستند.»

جلال تعریف خاص خودش از روشنفکر را در این کتاب بیان می‌کند. مهم نیست که وی راجع به روشنفکری درست می‌گوید یا غلط و مخالف هستیم یا موافق؟ از آن رو به گزاره‌های جلال اشاره می‌کنم که برای کشف ذهن مورد نظر ما به کار می‌آید. می‌دانید که عبارت «دست‌های خود را شستند» تعبیری تاریخی دارد. هنگامی که مسیح را می‌خواستند اعدام کنند، پیلاتوس در برابر یهودیان که می‌گفتند اعدام می‌گوید به چه جرمی؟ مسیح می‌گوید که من حقیقت را بیان می‌کنم؟ پیلاتوس می‌پرسد حقیقت چیست؟

در آخر و هنگامی که یهودیان در حال اعدام مسیح بودند پیلاتوس دست‌های خود را می‌شوید و می‌گوید که من خودم را از این قتل مبرا کردم. جلال خواه‌ناخواه دارد به این اشاره می‌کند. این نوع اشارات که سابقه دینی به خود می‌گیرد در آثار جلال بسیار زیاد است.

اما بحث من حول این سوال است که جلال به چه چیزی اعتراض می‌کند؟

بخشی از اعتراضش به نظام یا به تعبیری رژیم وقت بر‌می‌گردد؛ رژیمی که برای منافع خودش دست به کشتن مردم زده است. از طرفی هم مردمی هستند که دم تیغ هستند. این دوتا را من همدلانه می‌توانم بپذیرم. اما اگر واکاوی کنیم آیا چیزهایی است که از ما یا خود جلال پنهان باشد؟ من به این کار دارم و در اساس این «کشف ذهن» است. این را متوجه می‌شوم که روشنفکر متعهد بیان می‌کند که باید وجدان آگاه و هوشیار مردم باشیم و به جای بی‌حرکتی‌های مردم ما باید حرکت‌هایی را ساماندهی کنیم. اما خود این پرسش است که چرا روشنفکر این میزان متعهد می‌شود؟ ما معمولا این را به عنوان یک امر پذیرفته‌شده در نظر می‌گیریم. امروزه هم بسیاری از روشنفکران، حتی در میان سکولارها معتقدند که روشنفکر یعنی آدم متعهد. یا به تعبیری روشنفکر کسی است که در بزنگاه تاریخی سر قرار تاریخی‌اش حضور دارد. حالا از نظر جلال تمام‌وقت قرار تاریخی است و نه یک لحظه و چند لحظه. اما اینکه روشنفکر می‌خواهد به نیابت از مردم فعال باشد و اعتراض کند حرفی است که ما در این دوران می‌بینیم. در دوران پس از جنگ جهانی دوم موج روشنفکر متعهد یک امر جهانی است. وقتی کشورهای بسیاری از سلطه استعمار بیرون می‌آیند، سعی می‌کنند از نزاع‌های امپریالیستی فاصله بگیرند و استقلال ملی داشته باشند. در خود اروپا روشنفکری بسیار جدی چپ را داریم. روشنفکر راست هم داریم اما روشنفکران چپ بسیار برجسته هستند. این روشنفکران بیشتر به صنعت، نظام سرمایه‌داری، نقش امریکا در ویتنام و… اعتراض می‌کنند. برجسته‌ترین اینان که جلال با آنها مرتبط است سارتر است؛ روشنفکری که نوع نگاهش کاملا اگزیستانسیالیستی است. جلال در بسیاری از جاها از سارتر نام می‌برد. اما روشنفکری چپ معترض در غرب علیه نیروهای بورژوازی فعال هستند. نیروهای بورژوازی از اواخر قرن نوزدهم به‌شدت تحت فشار نیروهای چپ از جمله سوسیالیست‌ها قرار دارد. همه چپ‌ها را من به سوسیالیست‌ها تقلیل نمی‌دهم. چپ‌ها فراتر از سوسیالیست‌ها هستند اما بخش اعظم آنها سوسیالیست‌ها هستند. اما در ایران چپ معترض پیکان اعتراض را نه به سمت بورژوازی، بلکه به سمت نظام حکومتی برده است. استحاله‌ای در حال صورت گرفتن است؛ استحاله از بورژوازی به نظام حکومتی. نظام حکومتی بدون اینکه مورد واکاوی قرار بگیرد همواره در معرض انتقاد قرار دارد. یعنی اگر در اروپا چپ‌های معترض از هر چیز مرتبط با بورژوازی بیزار هستند و عمدا سعی می‌کنند که رفتاری خلاف بورژوازی داشته باشند، بورژوازی در ایران هنوز شکل نگرفته است. ب

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.