پاورپوینت کامل تأملی در رده پربارترین نامه‌های فارسی ۶۲ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل تأملی در رده پربارترین نامه‌های فارسی ۶۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تأملی در رده پربارترین نامه‌های فارسی ۶۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل تأملی در رده پربارترین نامه‌های فارسی ۶۲ اسلاید در PowerPoint :

اهل ادب ایران، شادروان سیدمحمدعلی جمالزاده (۱۲۷۰ـ ۱۳۷۶ش) را خوب می‌شناسند؛ فرزانه‌ای پربار و داستان‌نویسی بزرگ و پرکار که کتابهای اجتماعی زیاد نوشته و با گروهی از اهل قلم سالیان دراز دوستی و مکاتبه داشته است. بسیاری از خوانندگان درباره تاریخ مشروطیت و فداکاری مردم ایران، اطلاعات تاریخی گسترده‌ دارند. اشاره‌گذرای نگارنده در این مورد، بر حسب ارادت و آشنایی با مرحوم جمالزاده، دوست بزرگواری است که با او از آغاز سالهای تدریس علوم و فنّاوری در دانشگاههای سوئیس و دانمارک (۱۹۶۱ـ۱۹۶۲م) دوستی و مراوده و مکاتبه داشتم.

شهادت سیدجمال‌الدین واعظ اصفهانی۱

اهل ادب ایران، شادروان سیدمحمدعلی جمالزاده (۱۲۷۰ـ ۱۳۷۶ش) را خوب می‌شناسند؛ فرزانه‌ای پربار و داستان‌نویسی بزرگ و پرکار که کتابهای اجتماعی زیاد نوشته و با گروهی از اهل قلم سالیان دراز دوستی و مکاتبه داشته است. بسیاری از خوانندگان درباره تاریخ مشروطیت و فداکاری مردم ایران، اطلاعات تاریخی گسترده‌ دارند. اشاره‌گذرای نگارنده در این مورد، بر حسب ارادت و آشنایی با مرحوم جمالزاده، دوست بزرگواری است که با او از آغاز سالهای تدریس علوم و فنّاوری در دانشگاههای سوئیس و دانمارک (۱۹۶۱ـ۱۹۶۲م) دوستی و مراوده و مکاتبه داشتم.

در پایان بهار ۱۹۷۰ که در پاریس در سازمان یونسکو سفیر و نماینده ایران بودم، یک روز در مجله وحید (شماره چهارم، سال هشتم، ص۴۵۶ـ۴۶۱) مقاله‌ای دیدم که نامه‌ای از جمالزاده را نیز در بر داشت. در آن مجله خواندم که شرحی درباره شهادت سیدجمال‌الدین واعظ در روزنامه حبل‌المتین کلکته (شماره ۳۲، محرم ۱۳۲۷، برابر با ۱۵ فوریه ۱۹۰۹) به چاپ رسیده بود.

بعد از اینکه محمدعلی میرزای قاجار مجلس شورای ملی را به توپ بست، سیدجمال‌الدین واعظ اصفهانی را در بروجرد در زندان امیر افخم ـ حاکم لرستان ـ زندانی کردند. محمدعلی جمالزاده در آن تاریخ نوجوان بود و تازه او را به بیروت برای تحصیل فرستاده بودند. جمالزاده با پسران ملک‌المتکلمین (نیای بزرگ دکتر شیرین بیانی، استاد تاریخ، همسر دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن) و پسران حاج سیدمحمد صراف (از خاندان نویسنده معروف، بزرگ علوی) همدرس بود.

سیدجمال‌الدین واعظ در شبهای بازپسین زندان که مرگ خود را معاینه می‌بیند، نامه‌ای به فرزند نوجوان خود می‌نویسد و به او آگاهی می‌دهد که ظالمان مستبد پدر آزاد‌یخواهش را به زودی شهید خواهند کرد. در زندان آزاده‌مردی ـ رمضان‌علی نام ـ قول می‌دهد که نامه را به پسر سید برساند. خوانندگان آشنا به تاریخ مشروطیت از جریان شهادت ملک‌المتکلمین و سیدجمال‌ا‌لدین واعظ باخبرند. نگارنده با عرض پوزش از خوانندگان مطلع، متن آن نامه را در زیر نقل می‌کند.

نامه شهید مظلوم سیدجمال‌الدین واعظ، از زندان حسام‌الملک از بروجرد به پسر بزرگش محمدعلی

«میرزامحمدعلی جانم، گمان می‌کنم این آخرین کاغذی است که از پدرت دریافت می‌نمایی. چون که به واسطه این ملت مرده بی‌حس، دشمن بر ما غالب شد، حالا دیگر چاره از دست رفته و باید مردانه جان داد، رضاء به رضاءالله.

نور چشمم، می‌دانم در این صورت در غربت به شما خیلی سخت خواهد گذشت؛ ولی اگر عاقل باشی، باید برخلاف خوشحال شوی؛ چه، پدرت شهید وطن و کشته شرف و افتخار است. امروز با هزار التماس توانسته‌ام این کاغذ را به تو که پسر ارشدم هستی، بنویسم؛ تو هم اگر پسر من هستی، پیروی از کردار پدرت خواهی نمود و از جان دادن مضایقه نخواهی کرد.

خداحافظ قوّت قلبم، که بیشتر نمی‌توانم صحبت کنم. اسباب خوشبختی خانواده‌ات باش. خداحافظ نور بصر و آرام دلم.

اگر وقتی شخص رمضانعلی نامی پیشت آمد و انگشتر و مهر مرا نشان داد، خیلی احسان کن که این جوان رفیق و همدم پدرت در این اوقات است.

یا عادل و یا حکیم، احکم بیننا و بین قوم‌الظالمین!

(امضا) جمال»

هنگام خواندن این نامه تاریخی، چند نکته گویی گرز سیصد منی سام را بر سرم می‌کوبد:

۱ـ سیدجمال‌الدین می‌گوید: «به واسطه این ملت مرده بی‌حس»، دشمنان آزادی بر آزادیخواهان غالب شده‌اند.

۲ـ اکنون که مرگ و شهادت مسلم شده، باید مردانه جان داد، یعنی عجز و ناسزا و داد و فریاد و گریه و زاری شایسته نیست.

۳ـ پدر در آخرین وصیت‌نامه خود، به پسر نوجوانش درس آزادی و شرف و افتخار می‌دهد و او را به سوی عزت و برتر شدن در سیره آدمیت می‌خواند.

۴ـ سید در دم آخر هم مقید است که به نکوکاران و نیکان پاداش و احسان برساند.

۵ـ دعای سید «احکم بیننا و بین قوم الظالمین» دعا و نفرینی است که محتوای آن در تاریخ می‌ماند.

جمالزاده می‌نویسد که در ۱۰ دی ماه ۱۳۴۸، شصت سال پس از مرگ پدرش، کسی به نام احمد اولیائی، از معاریف بروجرد، نامه‌ای به او نوشته و در آن سخنانی از روستایی نامی که مقارن شهادت سیدجمال در بروجرد بوده، نقل می‌کند. روستایی از احرار بود و افکار روشن و بلند داشت. روستایی می‌نویسد:

در سنین جوانی خودم که معاصر با سلطنت محمدعلی میرزا بود، از سفر زیارت ارض اقدس خراسان که به طهران برگشتم، شنیدم مرحوم سیدجمال‌الدین واعظ اصفهانی (علیه‌الرحمه) در مسجد شاه منبر می‌روند. چون از افکار آزادیخواهانه او مطالبی شنیده بودم، در ساعت مقرر خود را به مسجد رسانیده و در نزدیکی منبر ایشان جایی برای خود پیدا نمودم. بیاناتی بسیار شیوا و دلنشین در مورد مظالم حکام محمدعلی میرزا بیان فرمودند و اشاراتی می‌کردند که محمدعلی میرزا و حکام او برای خاموش کردن افکار مقدس آزادیخواهانه شما مردم، از هرگونه اقدام عوام‌فریبانه خودداری نمی‌نمایند. شما مردم باید بیدار و متوجه اوضاع باشید که جنبش و تحرک آزادیخواهانه سالهای اخیر را خاموش ننمایند … در همین زمینه بیشتر از یک ساعت در صحن مسجد شاه، که مملو از طبقات مختلف مردم بود، مطالب خود را بیان فرمودند که استماع این بیانات برای من و همه مردم بسیار دلنشین و محرک و جالب بود، به طوری که برای همیشه قیافه و حرکات و حتی رنگ لباسهای او را به خاطر سپردم.

بدبختانه پس از مراجعت به بروجرد، علی‌رغم تمام فداکاری‌ها، محمدعلی میرزا … مجلس را منهدم و مجلسیان را متفرق و آزادیخواهان را دستگیر و محبوس نمود. من در این ایام پراضطراب همواره به یاد افکار آن سیدجلیل‌القدر بودم؛ ولی نمی‌دانستم که در این گیر و دار وضع او به اینجا کشیده است، تا اتفاقاً روزی که علی‌المعمول در بازار سمساری‌های بروجرد در مغازه خود نشسته بودم، دیدم لباسهای روحانی جالبی وسیله یک نفر فراش عرضه فروش شده است. قدرت تداعی، ذهنم را از نظر رنگ همین لباسها متوجه به لباسهای آقا سیدجمال‌الدین واعظ اصفهانی که در تهران آنها را در تن او دیده بودم نمود، ولی با آن محیط پروحشت و اضطراب یارای آن را نداشتم که از فراش سؤال کنم: «این لباس را از کجا آورده‌ای و مربوط به کجا می‌باشد؟» پس از چندی که آتش فتنه قدری به سردی گرایید، مطلع شدم که مرحوم سید را که حاکم همدان حاضر به اعدام او نشده، به بروجرد تبعید نموده‌اند، و چون در بروجرد هم که مردم آن احترام خاصی نسبت به ذراری رسول‌ (صلی‌الله علیه و آله) دارند، هرگونه اقدامی صورت‌پذیر نبوده، ناچار معظم‌له را مخفیانه مدتی در یکی از دهات نزدیکی شهر محبوس نموده، و بعداً به توسط همان لباس‌فروش ایشان را خفه می‌کنند که برای تحصیل درآمد بیشتری این مرد بدبخت لباسها را برای فروش به بازار سمساری‌های بروجرد آورده بود.

مرحوم روستایی اضافه نمودند که: چون عکس‌العمل هر عملی در این جهان مسلّم و برای اکثریت مردم قابل مشاهده و رؤیت است، که بالنتیجه شاید بدکاران تنبیهی گیرند، پس از چندی همان فراش جانی را دیدم که نابینا و مفلوک و مریض گردیده، در کمال مذلت و بدبختی در پیاده‌رو، خیابان شهر به جهنم واقعی انتقال یافت…»

جمالزاده می‌نویسد: «قبر سیدجمال‌الدین واعظ در بروجرد است، و من که پسر ارشد او هستم، تنها کاری که درباره آن جوان رمضانعلی نام که پدرم در آخرین نامه خود سفارش او را کرده بود از دستم برآمد، این بود که به قهرمان اول داستانم که «فارسی شکر است» عنوان دارد و در کتاب «یکی بود یکی نبود» که درست پنجاه سال پیش در برلن انتشار یافت، همین نام را یعنی «رمضان» بدهم، و امیدوارم که با کمک و عنایت مقامات رسمی مملکت‌مان بتوانم به مقبره سیدشهید سر و سامان بیشتری بدهم. ان‌شاءالله تعالی»

شاید آنگاه که برخی از خوانندگان و این نویسنده، دانش‌آموزان دبستان بودیم، از شنیدن چنین داستانها نخست به دژخیم خفه‌کننده لعن و نفرین می‌فرستادیم. بنده اکنون نسبت به این عوامل فرودست بیشتر احساس ترحم دارم. مانند سرباز جاهلی که نیم‌شب در خانه‌ای را در عراق و افغانستان با لگد می‌شکند و اهل خانه را سراسیمه به وحشت می‌اندازد. یا جاهلانی را که دنبال کار برای امرار معاش می‌گردند، برنامه‌ریزان پشت میز نشسته، مغزشویی می‌کنند و به میدانها می‌فرستند و آن سرباز می‌پندارد خدمت بزرگی به بشریت می‌کند. تندی و خشونت سرباز مغزشسته، ترحم ما را برمی‌انگیزد.

وضع قزلباش دوران محمدعلی میرزا، اسفناک‌تر از وضع سرباز مهاجم امروز است. او در نهایت تهیدستی ناگزیر باید به قبال و لباس مقتول بسنده کند و آن را انعامی شایسته بپندارد که بتواند در بازار سمسارها به چندرغاز بفروشد و برای سد جوع خانواده‌اش مصرف کند. سرباز غربی اگر جان سالم از میدان جنگ به در ببرد، هزینه تحصیل، بهداشت و سرانجام حقوق بازنشستگی‌ و بیمه از دولت خود می‌گیرد. اِنعامی که در دسترس اَنعام مستبد کشور باستانی ایران نبوده است. با

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.