پاورپوینت کامل ما و مواجهه با علم جدید ۶۲ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل ما و مواجهه با علم جدید ۶۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ما و مواجهه با علم جدید ۶۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل ما و مواجهه با علم جدید ۶۲ اسلاید در PowerPoint :
مسئلهی علم، پژوهش و تحصیل معمولاً باید اموری باشند که به صرافتطبع صورت گیرند. یک جامعهای علاقه و توجهی به علم پیدا میکند و علم را طلب میکند و معمولاً نمیپرسد که چرا باید علم را طلب کرد و مشکل طلب علم چیست؟ ما امروز این سؤال را میپرسیم، پس ظاهراً باید مشکلی در راه پیش آمده باشد.
مسئلهی علم، پژوهش و تحصیل معمولاً باید اموری باشند که به صرافتطبع صورت گیرند. یک جامعهای علاقه و توجهی به علم پیدا میکند و علم را طلب میکند و معمولاً نمیپرسد که چرا باید علم را طلب کرد و مشکل طلب علم چیست؟ ما امروز این سؤال را میپرسیم، پس ظاهراً باید مشکلی در راه پیش آمده باشد. شاید جامعهشناسان تشبیه مرا نپسندند و من هم نمیخواهم در تشبیهی که میکنم مشبه و مشبهبه را یکی بگیرم؛ اما هر جامعهای یک ارگانیسم است و چنانکه ارگانیسم اجزائش هماهنگ است، جامعه هم باید اجزای هماهنگ داشته باشد. ارگانیسم ما چندان ظریف است که اگر یک غده یک اپسیلون بیشتر یا کمتر ترشح کند نظم حیات ما را به هم میزند. جامعه از این هم ظریفتر است، منتها چون بزرگ است و چون بزرگتر از فرد است ما این ظرافت و حساسیتش را حس نمیکنیم. اگر چیزی در جامعه متناسب با مجموعه نباشد، در جای خودش قرار نگرفته باشد و به عبارت دیگر، هماهنگی و همسازی با مجموعه نداشته باشد، آنوقت همهی نظرها را متوجه خودش میکند، مانند کسی که بیمار میشود و همهی ذکر و فکرش متوجه بیماری و محل و موضع بیمار میشود.
هم جامعهی اروپایی و هم جامعهی ما به علم توجه کردهاند. ما یک بار در دورهی اسلامی از قرن دوم هجری به علم دنیا توجه کردیم، باید بگویم که مرکز این توجه هم خود نیاکان ما بودند. به عبارت دیگر، علم ممکن است از بیرون گرفته شود؛ اما طلب از درون است. اگر طلب از درون نباشد همهی علم دنیا را یک جایی جمع کنند غیر از طالب، بهرهای از این علم نمیبرد و اصلاً نمیبیند و توجهی نمیکند. باید دید چه پیش آمده و چه توجه و تعلق و طلبی پیدا شده که نیاکان ما به چین و هند و رم و یونان رفتند و همهی علوم زمان را فرا گرفتند. البته وقتی چیزی از بیرون وارد یک عالَم میشود با مخالفتهایی مواجه میگردد؛ اما مخالفتها در دنیای اسلام چنان نبود که اجازه ندهد آن علوم جذب و هضم شوند. شاید بیگانهترین علم فلسفه بود؛ چراکه نجوم و موسیقی و … علومی بودند که کاربردی بوده و از آنها استفاده میشد؛ اما فلسفه، مورد نیاز هیچکس نبود و هیچ حاجتی را رفع نمیکرد، معهذا فلسفه هم اخذ شد و جای خودش را در عالم ایرانی، اسلامی پیدا کرد. حالا اینکه این جایگاه کجا بود و چه اثری کرد و چه تاریخی پیدا کرد، اینجا مجال بحثش نیست.
در دورهی جدید که علم اروپایی را گرفتیم با طلب نگرفتیم؛ یعنی اصلاً علم نمیخواستیم. در قرن دوم که علم را گرفتند نتیجه و فایده نمیخواستند، بلکه علم میخواستند و چون علم میخواستند به علم رسیدند؛ اما این بار ما علم نمیخواستیم اسلحه و توپ میخواستیم، صنایع میخواستیم، ساعت و پارچه و ابزار و وسایل زندگی و بهطورکلی کالاهای تکنیکی که اروپا ساخته بود نظر ما را جلب کرده بود و ما اینها را میخواستیم و چون بین علم و تولید این کالاها یک پیوستگی بود، علم را هم خواستیم. اولین توجهها در عصر صفویه پیدا شد و توجه آشکارتر وقتی بود که جنگهای ایران و روس درگرفت. البته در جنگهای صفویه با عثمانیان، عثمانیان توپ به کار برده بودند؛ اما در جنگهای ایران و روس بود که این توجه به وجود آمد که روسها وسایل و امکانات و تعلیماتی دارند که ما آنها را نداریم، از آن زمان یک طلب رسمی پیدا شد که طلب علمی نبود.
مسئلهی عباسمیرزا، گرفتن علم نبود بلکه سؤالش از افسر فرانسوی این بود که شما چه مزیتی بر ما دارید؟ شما چه ترجیحی بر ما دارید؟ چرا شما به کارهایی توانا هستید که ما توانا نیستم؟ این سؤال، سؤال بدی نیست و اگر تعقیب میشد شاید به جاهای بهتری میرسید. بههرحال، مطلب این است که من فرماندهی جنگ هستم و سلاحهایی میخواهم که روسها یا اروپاییها دارند. از آن زمان که معلوم شد که اینها بههرحال مقدماتی علمی نیاز دارد، اعزام محصل به اروپا شروع شد. کسانی را به اروپا فرستادند که فنون و تکنیکهای آن زمان را یاد بگیرند. یک قدری دیرتر، کسانی فرستاده شدند که علوم را بیاموزند و تا دههها کسی برای فرا گرفتن علوم انسانی به اروپا نرفت. بعد از مدتی امیرکبیر به فکر افتاد که به جای اینکه محصل به خارج فرستاده شود، علم به ایران بیاید و مدرسهی دارالفنون را تأسیس کرد و البته کار مشکلی بود.
تأسیس مدرسهی دارالفنون از عهدهی امیرکبیر برمیآمد و وقتی امیرکبیر کشته شد، مدرسه با همهی علاقهای که در اوایل ناصرالدین شاه به آن داشت کمکم ضعیف و ضعیفتر شد تا به جایی رسید که تقریباً تعطیل شد. ببیند این چه سِری است که ما در دورهی اول نهضت علمی خود، از کوچک و ساده شروع کردیم و بهتدریج پیش رفتیم و به کمال رساندیم. ما علوم چینی و یونانی و هندی و خلاصه همهی اقوام آن زمان را گرفتیم و چیزی بر آن افزودیم و در آن تصرف کردیم و در آن علم صاحبنظر شدیم؛ اما در دورهی جدید با وضع به نسبت خوب شروع کردیم و بهتدریج تنزل کردیم، تنزل کردیم، تنزل کردیم تا بعضی از مؤسسات به تعطیلی رسید. دارالفنون، مدرسهی علوم سیاسی مثالهایی از این سیر هستند و مثالهای بسیاری در مؤسسات غیرآموزشی و غیرعلمی هم میتوانید پیدا کنید. جهت این امر این است که در حقیقت برای آن چیزهایی که طلب میکردند فکر نکرده بودند و به بنیادش نیندیشیده بودند. نمیدانستند که چگونه باید به مقصود برسند، صرفاً دیده بودند که اروپا از این راه به مقصود رسیده، فکر کرده بودند که اگر اینها نیز تقلید کنند به مقصود میرسند و هیچوقت به این فکر نیفتادند که ممکن است شکست هم بخورند.
ما ۲۰۰ سال است که یک راه را تکرار کردهایم و هیچکس نگفته است که چرا موفق نشدیم؟ چرا دارالفنون موفق نشد؟ ما و ژاپنیها و عثمانیها تقریباً در یک زمان دارالفنون[۱] درست کردیم، دارالفنون ما و عثمانی به دانشگاه مبدل نشد؛ اما ژاپن شد. زمانی که باید یک راه را طی کرد و کاری را به انجام رساند، اگر ببینید که وسایلی که استفاده میکنید کارساز نیستند و کاربرد این وسایل نتیجه نمیدهد، آنوقت میپرسید که چرا و چه بکنیم؟ اینجا هم همین مسئله رخ داد، آیا علمی که ما آموختیم نقصی داشت؟ این علم با ما و روح ما، فکر و ذکر ما و مقاصد ما نمیخواند یا ما از آن بد استفاده کردیم؟ چه میبایست میکردیم که نکردیم؟ آیا با این وسایلی که در اختیارمان هست، میشود به مقصدی که داریم، برسیم؟ آیا این وسایل متناسب با هدف ماست؟ برای رسیدن به هر مقصودی که هر وسیلهای را نمیتوان به کار برد. اساساً وسایل بهتبع مقصود ساخته میشوند، وسایل و مقاصد با هم تناسب دارند.[۲]
ما مدرسه تأسیس کردیم دانشگاه ایجاد کردیم قبل از آن دارالمعلمین تأسیس کردیم و پیشتر از آن مدرسهی علوم سیاسی تا برسد به دارالفنون، در همهی این اقدامات در حقیقت کار ما «آموزش» بود. آموزش هم در دارالفنون آموزشهای خاص نظیر مهندسی، توپخانه، داروسازی و… بود. اینها البته مفید بود؛ اما علم و لااقل علم جدید تا در حد آموزش است جامعه را ثابت نگه میدارد یا به تعبیری جامعه در حال سکون میماند. اصلاً این علم، علمی نیست که کارش با آموزش تمام شود. علمی که در دورهی جدید به وجود آمده عین پژوهش است. اصل جامعهی جدید، اصل تجدد و اصل پیشرفت است و پیشرفت با علم و پژوهش حاصل میشود. آموزش لازم است و تا مرتبهای یا مراتبی از آموزش نباشد کسی مستعد و توانای پژوهش نمیگردد؛ اما این تاریخ آموزش ما خیلی طولانی شده است، ما ۱۵۰ سال پیش دارالفنون و ۷۶ سال پیش دانشگاه تهران را تأسیس کردیم؛ ولی دانشگاه تهران تا ۲۰ یا ۳۰ سال پیش –و اگر خیلی بخواهیم مسامحه بکنیم تا ۴۰ سال پیش- با پژوهش آشنایی و سروکاری نداشت و وظیفهی خود را پژوهش نمیدانست. در تمام این مدت -که غریب به ۷۰ الی ۸۰ سال میشود- ما آموزشگاه علوم جدید داشتیم نه پژوهشگاه. بعد از انقلاب بود که عدد دانشگاهها افزایش یافت و آموزش عالی توسعه پیدا کرد و پژوهش پیدا شد.[۳]
مشکل عمده در تمام جهان توسعهنیافته مشکل دشواریابی است، ممکن است ما حس کنیم که در راه مشکل قرار گرفتیم؛ اما درک این را که چرا این راه مشکل است و مشکل این راه چیست (راه تاریخ را عرض میکنم) آنقدرها آسان نیست. بعد از جنگ بینالملل دوم، کشورهای آسیایی، آفریقایی و آمریکای لاتین نهضتهای ضد استعماری و استقلالطلبی داشتند و بسیاری از کشورها به استقلال سیاسی رسیدند. در آن زمان که من کموبیش وضع و روحیهی آن را به خاطر دارم، امید و آرزو این بود که همهی مشکلات رفع شود و کشورهایی که به استقلال میرسند بهسرعت راه علمی شدن و صنعتی شدن (چیزی که بعدها توسعه خوانده شد) طی شود. قسمت اول این آرزو برآورده شد، کشورهای مستعمره به یک استقلال سیاسی صوری دست پیدا کردند و استعمار بهصورت قدیم تقریباً پایان پیدا کرد؛ اما بدون اینکه مردم کشورهای مستعمره توجه بکنند، استعمار نو به وجود آمد. برای کشورهای مستعمره استقلال به وجود آمد؛ اما غربی شدن که یک آرزو بود متحقق نشد (غرب یعنی اروپایی غربی و آمریکای شمالی همهی آن چیزهایی که اینها دارند، داشته باشیم)، خیلی زود معلوم شد که داشتن آن چیزهایی که غربی دارد آنقدرها هم آسان نیست، معهذا اندیشهای در این کشورها به وجود نیامد که موانع غربی شدن را بسنجد.
توجیهاتی در
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 