پاورپوینت کامل زبان و قدرت در فلسفهی تحلیلی ۱۱۷ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل زبان و قدرت در فلسفهی تحلیلی ۱۱۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۱۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل زبان و قدرت در فلسفهی تحلیلی ۱۱۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل زبان و قدرت در فلسفهی تحلیلی ۱۱۷ اسلاید در PowerPoint :
فلسفه در قرن بیستم با تحولی عمده روبهرو شد؛ به جای تأکید بر معرفت که از زمان دکارت بر فضای فکری فلسفه حاکم بود، تأکید بر معنا جایگزین آن شد. این امر (تأکید بر معنا) دو مقولهی زبان و نطق را در اولویت مباحث نشاند. بیخود نیست که هکر این عصر را عصر زبان و منطق مینامد؛ فلسفهای که از فرگه شروع میشود و به ویتگنشتاین و کارناپ، آستین و کواین میرسد
«زبان بنیاد همهچیز است.» ویتگنشتاین
فلسفه در قرن بیستم با تحولی عمده روبهرو شد؛ به جای تأکید بر معرفت که از زمان دکارت بر فضای فکری فلسفه حاکم بود، تأکید بر معنا جایگزین آن شد. این امر (تأکید بر معنا) دو مقولهی زبان و نطق را در اولویت مباحث نشاند. بیخود نیست که هکر این عصر را عصر زبان و منطق مینامد؛ فلسفهای که از فرگه شروع میشود و به ویتگنشتاین و کارناپ، آستین و کواین میرسد، از یک سو، فلسفهی برآمده از نیچه که به هایدگر و فوکو و دریدا میرسد، از سوی دیگر، علیرغم همهی تفاوتها یک اشتغال فکری مشترک دارند، اینکه مابعدالطبیعه را بهعنوان دیسکورس نقد کرده و در نتیجه به نوعی نقادی زبان پرداختهاند. در فلسفهی تحلیلی هوسرل و هایدگر نیز اهمیت زبان و نقش آن در زندگی روزمره بسیار مورد توجه بوده است. اما باید دقت کرد که در فلسفهی تحلیلی میتوان «مور» را بهعنوان نقطهی عزیمت انتخاب کرد، بعد از وی است که گرایشهای این نحله به دو سنت یکی ملهم از منطق فرگه و راسل و دیگری متمایل به زبان متعارف ویتگنشتاین و استین تقسیم میشود؛ اهمیت زبان در گرایش دوم بسیار اساسیتر است. انگار حق با دامت بوده است که گفت: «شرح فلسفی از اندیشه را فقط میتوان به مدد شرحی فلسفی از زبان به انجام رسانید و این کاری است که فیلسوفان تحلیلی زبان به آن پرداختهاند.»
ویتگنشتاین بزرگترین و مؤثرترین فیلسوف این نحله است. راسل میگوید: «مور اولین متفکری است که در سالهای آخرین قرن ۱۹ نوعی طغیان علیه ایدئالیسم در انگلستان را رهبری کرد» و ادعا نمود که متفکران ایدئالیست حقیقت را شکلی مرموز و اسرارآمیز دادهاند و بر غامضیت و تیرگیهای آن افزودهاند و این امر به شیوهای بهدردنخور و ناصواب فلسفه را بغرنج کرده است. اما فرق او با راسل و ویتگنشتاین این بود که مور قائل به این بود که مسائل فلسفی واقعی و اصیل هستند، درحالیکه راسل و ویتگنشتاین منکر اصالت مسائل فلسفی بودند. به همین خاطر مور استدلال کرد که استفادهی ناصواب از زبان، فلسفه را همچون دستگاهی معرفتی که باید چشم به حقیقت داشته باشد از کار انداخته است و چارهی آن نیز همانا جایگزین کردن شیوههای صحیح بهکارگیری زبان بود. مور روش خود در اصلاح کاربرد زبان را «تحلیل» نامید و منظورش از این اصطلاح عبارت است از «تعریف مفاهیم». «مفاهیم برخلاف تصورات که وابسته به ذهن میباشند، موجوداتی مستقل هستند که برای تشکیل قضایایی که ابژههایی مستقل از اندیشه میباشند با هم ترکیب میشوند.» او از چیستی مفاهیم سخن نمیگوید، فقط دربارهی لفظ و مفهوم صحبت میکند. آنچه در کار مور فیالواقع بدعت است، رها کردن حقیقت از بند ذهن و ذهنیت و مطرح کردن زبان بهعنوان حامل دسترسی به آن است.
مور با تأکید بر تحلیل تلاش کرد تا مفاهیم را روشن و متمایز سازد، در این روش مفاهیم پیچیده به اجزای سازندهشان از طریق جایگزین کردن یک عبارت با عبارات همارز تجزیه شده و نیز تعریفی از چگونگی ارتباط با و متمایز از سایر مفاهیم ارائه میشود. به نظر مور، هم موضوع تحلیل و هم حاصل آن باید مفهوم باشد. البته مور به جنگ عقل سلیم نمیرود، زیرا گزارههای این حس مشترک امری بدیهی محسوب میشوند، او به زبان عرفی توجه میکند.
فرگه و راسل
فرگه و راسل به قول فولسدال، قهرمانان بزرگ این نحله هستند که تلاش کردند راه مور را طی کنند؛ فرگه روی راسل تأثیر میگذارد و راسل روی ویتگنشتاین. ویتگنشتاین در تراکتاتوس (رسالهی منطقی-فلسفی) برقراری ارتباط بین منطق و زبان را به حد اعلی رساند. منطق فرگه که یکسره عینی است با اندیشه سروکار دارد و اندیشه به نظر وی پدیدهای است عینی با وجودی مستقل از ذهن و قابلیت صدق و کذب که میتوان آن را انتقال داد. اما چگونه میتوان اندیشه را که فینفسه محسوس نیست با خصوصیات فوق مشخص کرد؟ پاسخ فرگه این بود: «اندیشه فینفسه نامحسوس جامهی محسوس جمله را به تن میکند و بهاینترتیب برای ما قابل فهم میشود، هر جملهای یک اندیشه را بیان میکند.» بنابراین باید به عنصرهای بنیادی جمله که جلوهی زبانی اندیشه است توجه کرد. به بیان هکر باید اندیشه را در آزمایشگاهی عینی که زبان است مورد بررسی قرار داد… پس زبان بنیاد همهچیز است؛ این شعار فلسفهی تحلیلی است. اما زبان در شکل طبیعی خود از عوامل اساسی شکلگیری مفاهیم غیرمعقول است؛ بنابراین فرگه و راسل با بهکارگیری منطق نمادین در روش تحلیلی-منطقی خود ساختار مناسب زبان را نشان میدهند.
ابتداییترین نکته، مفهوم «معنا» نزد فرگه است، به نظر او «معانی، اندیشههای جملات هستند». وظیفهی نطق، کشف قوانین صدق است نه قوانین صادق دانستن چیزها. بنابراین مسئلهی صدق فقط ناشی از معنای جمله است؛ لذا از نظر فرگه معنا مقدم بر صادق بودن جمله است. معنا را چگونه میتوان به دست آورد؟ فرگه برای این کار بین دو مفهوم و مدلول فرق قائل میشود.
«غرض از مدلول
reference
هر نام، شیئی است که به آن نام نامیده میشود… اما مفهوم هر نام عبارت از سهم آن در افادهی معناست… بهاینترتیب با مفهومی که من به این نام الحاق میکنم به شما امکان میدهم که به هویت او پی ببرید… بنابراین معنای گفته، مدلول آن (خود شیء) نیست بلکه مفهوم آن است»؛ بنابراین درست یا نادرست بودن جملات امری است مربوط به مدلول که از طریق تطبیق یا عدم تطبیق جمله با واقعیت مشخص میشود. فرگه زبان را آینهای میداند که میتواند ساختار منطقی امر واقع را در خود منعکس کند. بنابراین اندیشه از دو بخش اساسی فراهم میآید: شیء و مفهوم یا شیء و نسبت. فرگه شیء و مفهوم و نسبت را تعریف ناگزیرها و سنگ بنای منطق میداند؛ بنابراین فرگه جهان را مجموعهای از اشیا و مفهومها و نسبتها معرفی میکند. عدم تمایز بین مدلول و مفهوم یکی از معضلات منطق سنتی بود که فرگه آن را حل میکند و توانمندی گستردهتر منطق نمادین را اثبات مینماید. مشکلترین سؤال فلسفی برای راسل این بود که وحدتی که در اندیشه مییابیم از کجا ناشی میشود؟ فرگه توانست با تفاوت قائل شدن ذاتی بین مدلول و مفهوم و دادن وضعیت اخباری و اسنادی به مفهوم هم در معنا وهم در مصداق، آن را حل نماید؛ اما سرانجام راسل با طرح کردن تئوری طبقات، حساب و منطق فرگه را در هم ریخت.
ویتگنشتاین
وی بر این باور بود که فرگه و راسل با عینی فرض کردن منطق و ارجاع نشانههای آن به واقعیت عینی دچار اشتباه بزرگی شدهاند، منطق بهکلی هیچ خبری از هیچچیز نمیدهد.
ویتگنشتاین شاید پرنفوذترین فیلسوف غربی در قرن بیستم است، رسالهی منطقی-فلسفی و پژوهشهای فلسفی وی سرآغاز دو انقلاب مهم فلسفی این قرن هستند. دریافت ویتگنشتاین از ماهیت فلسفه، انقلابی در فلسفه پدید آورد -راسل نوشتههای او را رویداد عمده در جهان فلسفی بهحساب آورد-، او تلاش کرد چنانچه خود میگوید برای اندیشیدن مرزی نهد، وی به نقد ریشهای مطالب رسالهی خود دست زد که نشاندهندهی عمق تعهد او به حقیقت بود. دغدغههای همیشگی ویتگنشتاین یعنی رابطهی زبان-جهان-اندیشه در هر دو اثر او مشهودند. ویتگنشتاین خود در پیشگفتار رساله مینویسد سعی کرده تا برای اندیشیدن مرزی نهد، «اما بلافاصله جمله خود را اصلاح میکند و میگوید» یا بهتر بگوییم نه برای اندیشیدن بل همانا برای بیان اندیشهها مرز نهد. بنابراین بایستی بتوانیم چیزی را بیندیشیم که نمیتواند اندیشه شود چنین مرزی تنها در زبان میتواند کشیده شود؛ لذا مشغلهی اصلی رسالهی پژوهش در ماهیت زبان، کارکرد و ساختار آن است. دغدغهی او واضح است: «باید با ایضاح ماهیت قضیه (جملهی معنادار) حدود اندیشه را مشخص کرد، چنین نتیجهای حاصل فعالیتی است که فلسفه نام دارد و وظیفهی آن روشنسازی منطقی اندیشهها از طریق سنجش زبانهاست، از این طریق عنصر اندیشیدنی کرانمند میشود و لذا میتوان به این نتیجه رسید که مرزهای زبان من نشانگر مرزهای جهان من هستند». مرزهای جهان مرزهای منطق هستند و بنابراین زبان-جهان و منطق در هم گره میخورند. او اذعان میدارد: «از ماهیت منطق به ماهیت زبان و سپس ماهیت جهان رسیده است.»
بحث اصلی رساله، «نظریهی تصویری» است و به تبع آن «نظریهی تابع ارزش». نظریهی تصویری میگوید: گزاره، تصویر واقعیت است؛ یعنی امر واقع است که به زبان شکل میدهد، بهعبارتیدیگر، زبان تصویر امر واقع است، زبان نه تصویر اشیا بلکه تصویر ترکیب اشیا یا به زبان ویتگنشتاین بودهها (
facts
) است. در گام بعدی به دنبال پیدا کردن عامل مشترکی بین تصویر (گزاره) و تصویرشده (بوده) برمیآید. بهزعم ویتگنشتاین بین تصویر زبانی و امر تصویرشده باید چیزی اینهمانی وجود داشته باشد، این عنصر اینهمانی، همان صورت منطقی است، زبان باید با واقعیت در چیزی مشترک باشد که همان صورت منطقی است؛ ویتگنشتاین آن را «معنا» میخواند. بنابراین گزارهی بامعنا گزارهای است که دارای صورت (ساختار) منطقی یکسان با واقعیت باشد. صورت منطقی گزاره باید با صورت منطقی امر واقع (وضعیت چیز) یکسان باشد؛ وضعیت چیزها یعنی همبستگی برابر ایستاها، همان گزارهی بنیادین و گزارهی بنیادین تشکیل شده از «نامها» و نامها نمادهای ساده هستند. او میگوید: «فقط گزاره است که معنی دارد، فقط در بافت یا زمینهی یک گزاره است که یک نام (اسم) نشانگری (معنا) دارد. بنابراین رابطه و همبستگی یک نشانه با نشانهی دیگر فقط در درون گزاره است که تحقق مییابد. بنابراین نمیتوانیم کلمات را به هر صورت که خواستیم استعمال کنیم، بلکه فقط میتوانیم آنها را بر مبنای قواعدی که بازتاب ساختار منطقی عالم هستند به کار بریم.» ویتگنشتاین نشان میدهد که چگونه از روی ساخت زبان میتوان به ساخت واقعیت پی برد؛ بنابراین زبان موضعی منفعل ندارد و بالعکس زبان بهنحوی روی واقعیت تأثیر میگذارد. او میگوید: «اندیشه را هالهای احاطه کرده است. ذات و جوهر اندیشه -که منطق باشد- یک نظم را و در واقع نظم پیشینی جهان را بازمینماید، یعنی نظم امکانها را که باید مشترک جهان و اندیشه باشد.» او از گزارهی بنیادین سخن به میان میآورد، گزارهای که دیگر قابل تحلیل به گزارهی سادهتر نیست، این گزاره مطلقاً اساسی است و غیرقابل تحلیل.
رجوع به زبان بالفعل و زندگی روزمره تلاشی است که ویتگنشتاین در دورهی دوم فکری خود به آن میپردازد.
ویتگنشتاین متأخر: بازیهای زبانی-شکل زندگی و سوژه
«هر زبانی خودش شکلی از زندگی است.» پژوهشهای فلسفی ویتگنشتاین حاوی اندیشههای دوران پختگی فکر وی است، هوسرل دربارهی او میگوید: «ویتگنشتاین انفجارهایی با صدای خفه ایجاد کرد.» مهمترین کار ویتگنشتاین ابطال کوبنده و قطعی این عقیده بود که الفاظ برای اینکه افادهی معنا کنند یا باید نشانهی چیزهایی در دنیا باشند و یا با فرایند مبتنی بر دورننگری در ذهن پیوستگی داشته باشند. ویتگنشتاین اعلام کرد که لفظ هم خودش یکی از اعمال است، او تلاش کرد کارکرد ذهن و رابطهی آن با زبان و تأثیر زبان بر واقعیت را مطرح کند و در اینجا به هایدگر و مرلوپونتی یکی از بزرگترین ناقدان سوبژکتیویته دوران مدرن تبدیل میشود.
ویتگنشتاین با حمله به زبان آرمانی مینویسد: «گویی به عهدهی منطقدان است که سرآخر به مردم نشان دهد که یک جملهی درستوحسابی به چه ماند»؛ این کار یک خرافه و یک بیراهه و ترمیم تارعنکبوت پارهشده با انگشتهای خود میباشد… درحالیکه گزاره معمولیترین چیز دنیاست و باید آن را با همهی ابهامها و دوپهلوییهایش دید. آرمانخواهی تراکتاتوس ما را اسیر میکند، باید از آن گذشت و کارکرد واقعی زبان و نقش آن را در زندگی روزمره جست. ویتگنشتاین به قول هوسرل به خود چیزها رجوع میکند، در چنین نگاهی «معنای یک واژه کاربرد آن در زبان است»، یک واژه میتواند کاربردهای متفاوت داشته و بنابراین دارای معانی گوناگون باشد؛ چنین وضعیتی در مورد جمله نیز صادق است به جمله بهصورت یک ابزار و به مفهومش بهعنوان بهکارگیری آن باید نگریست. {در پژوهشهای فلسفی ویتگنشتاین مینویسد: «مسئله واژه نیست، بلکه معنای آن است و معنا چیزی جز کاربرد واژه نیست. عبارت من پول دارم؛ پول واژه است اما کاربرد پول در زندگی روزمره نشان میدهد که گوینده منظورش این است که من قدرت دارم. پول واژه است، گاوی که با پول میشود خرید معنای پول است. معنای واژه کاربرد آن است.» }
در تمثیل دیگری ویتگنشتاین زبان را به یک جعبهی ابزار تشبیه میکند که نقش واژهها همانند نقش ابزارها متنوع است. زبان به طور نامحدودی گسترشناپذیر است؛ بنابراین هر کاربرد آن را میتوان به یک بازی تشبیه نمود. ویتگنشتاین به رابطهی زبان و فعالیتهای زندگی روزمره اشاره میکند، منظور وی از بازی زبانی شامل «زبان و اعمالی که در آن بافته شده است»، میباشد. بین زبان و صورتی از زندگی پیوندی تفکیکناپذیر وجود دارد، بهطوریکه هریک از بازیهای زبانی را باید نوعی رفتار انسانی و مرتبط با سایر رفتارهایمان تلقی کنیم. سخن گفتن به زبان، بخشی از یک فعالیت یا بخشی از یک صورت زندگی است، بدون شرکت در یک صورت از زندگی امکان بهکارگیری بازی زبانی مربوط به آن وجود ندارد. ویتگنشتاین با بیانی واضح مینویسد: «یک نشانه (واژه) یا جمله به تنهایی مرده است، چیزی که به آن معنا میبخشد کاربرد و زندگی فعال است؛ معنای واژه نوعی شغل برای آن است». ویتگنشتاین میگوید گزارههای منطق، بازتاب قواعد زبان هستند و خود این قواعد هم مبتنی بر نحوهای که ما زبان را به کار میبریم. واژهها مانند مهرههای شطرنج هستند، نقش مهره (واژه) منوط به قواعد تعریفکنندهی آن است، ما هر حرکتی را در هر وضعیتی نمیتوانیم انجام دهیم، مهم نحوهی بهکارگیری آن در شرایط عملی و نحوهی چینش سایر مهرههاست؛ بنابراین، آنچه اهمیت دارد فن به کار بردن زبان یا حرکت دادن مهرهی شطرنج است یا همان قواعد در وضعیتهای مشخص است. این یک مهارت است که بسته به آن است که ما چطور بار آمده و تربیت یافتهایم و این نیز وابسته به وجود حالت بودن-با-دیگران و در درون یک وضعیت زیست-جهان جمعی قرار داشتن است.
بنابراین بدون قاعده، زبان وجود ندارد و قاعده یک رسم-عادت و نهاد از پیش تعریفشده است. فهمیدن زبان یعنی احاطه بر یک فن. پیروی از قاعده یک رویه است که متضمن جامعه و شکلی از زندگی است. درست بودن و نادرست بودن، صحیح و غلط، توافق و عدم توافق، صدق و عدم صدق درون یک قاعده و نه قبل یا بیرون از آن شکل میگیرند. به بیان چامسکی پیروی از یک قاعده در زندگی معمولی مادامی ادامه دارد که فرد خود را با رفتار اجتماعی یعنی شیوهی زندگی آنها انطباق دهد و این ارجاع به عرف یک جامعه است. به همین خاطر ویتگنشتاین میگوید: «همینکه از قاعدهای پیروی میکنم، انتخاب نمیکنم از قاعده کورکورانهای پیروی میکنم.» اینجاست که شکلگیری سوبژکتیویته متأثر از زبان و قدرت خود را رخنمود میسازد. به باور ویتگنشتاین اولاً من بیرون زبان قرار ندارد و روابط آن با زبان نه مبتنی بر آگاهی بلکه بهواسطهی نوعی حالت وجودی سامان مییابد. «تأکید میکند» هیچ نقطهای بیرون از بازیهای زبانی نیست که بتوانیم عقب بایستیم و از آنجا نسبت بین زبان و واقعیت را ارزیابی کنیم و ببینیم زبان به اندازهی کافی نمایندهی واقعیت است یا نه. ما همیشه درون بازیهای زبانی خاص عمل میکنیم و ارزیابی بازیهای زبانی از فراز تجربه مقدور نیست، تجربه بیرون از زبان اصلاً امکان ندارد. فکر کردن چیزی جز عمل کردن با تعبیرات لفظی نیست و بنابراین زبان در همهی کنج و کنارهای تفکر و لذا در سراسر تجربه بشری رخنه میکند. {نحوهی عمل انسان مبتنی بر قواعد است و قواعد حاکم بر زندگی انسان خود محصول نوعی بودن-در- زبان است و این مسئله در واقع نوعی نقد رادیکال دکارت در مورد شاخصهی محوری مدرنیته یعنی جدایی امور ذهنی یا نفسانی از امور عینی و مادی است. }
قاعده به صرف خود امری بیجان است مگر آنکه فرد بداند چگونه آن را به کار برد، این امر در مورد تصویرهای ذهنی هم صادق است. معیارهایی نظیر صدق و کذب، راستی و ناراستی و امثالهم نزد ویتگنشتاین متکی به توافق انسانی است، یعنی توافق انسانی تصمیم میگیرد چه چیز صادق است و چه چیز کاذب… آنچه صادق است یا کاذب، آن چیزی است که آدمها میگویند و آنان در زبانی که به کار میبرند توافق دارند؛ این توافق نه در عقاید بلکه در صورت زندگی است، پدیدهها و فهم آنها متکی به موقعیت و زمینه است.
او در زمینهی شناخت میگوید: «شناخت نه فراشدی ذهنی بل یک توانایی است. فهم پیش از آنکه فعالیتی در ذهن باشد به فعالیت عملی، زندگی واقعی، زمینهی اجتماعی و شکلهای زندگی است. شناخت، درگیری عملی و گونهای توانایی انسانی است. شما وقتی چیزی را میفهمید که بتوانید آن را به کار ببرید. فهم، قابلیتی است در ما که در جریان عمل بهصورت فعال ظاهر میشود.» {ویتگنشتاین یادآور شد که باید مراقب باشیم تا در بحث معنا گرفتار سوژه یا درون-سر
sub-jectum
و ابژه یا بیرون-سر
ob-jectum
نشویم. }
به نظر ویتگنشتاین اساساً داشتن زبان خصوصی برای ما مقدور نیست؛ نحوهی استدلال او نشاندهندهی رابطهی تنگاتنگ «من»، «زبان» و «شکل زندگی است»، بدین معنا که بیرون از زبان «منی» شکل نمیگیرد. این حرف او بسیار به آرای فوکو نزدیک میشود که نشان میدهد چگونه خصوصیترین غرایز انسانی در درون گفتمان سامان مییابد؛ مثلاً فرد ن
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 