پاورپوینت کامل نیچه؛ جنگ، قدرت و یهودیستیزی ۱۰۱ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل نیچه؛ جنگ، قدرت و یهودیستیزی ۱۰۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۰۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نیچه؛ جنگ، قدرت و یهودیستیزی ۱۰۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل نیچه؛ جنگ، قدرت و یهودیستیزی ۱۰۱ اسلاید در PowerPoint :
نیچه و نازی ها کتاب «نیچه و نازیها» نه یک کتاب پژوهشی قوی برای کارشناسان تاریخ و فلسفه، بلکه کتابی است برای مخاطبین عام و با هدف فروش در بازار کتاب که پیوند دو شخصیت جنجالبرانگیز قرن بیستم، هیتلر و نیچه را مستمسک رسیدن به این هدف قرار میدهد.
آیا نیچه فیلسوف نازیسم بود؟
نیچه و نازی ها کتاب «نیچه و نازیها» نه یک کتاب پژوهشی قوی برای کارشناسان تاریخ و فلسفه، بلکه کتابی است برای مخاطبین عام و با هدف فروش در بازار کتاب که پیوند دو شخصیت جنجالبرانگیز قرن بیستم، هیتلر و نیچه را مستمسک رسیدن به این هدف قرار میدهد.
کتاب «نیچه و نازیها» ** اگرچه فهرست مطالب ندارد، اما شامل نُه بخش است. بعد از یادداشت نویسنده بر ترجم فارسی و پیشگفتار، بخش اول با عنوان «مقدمه: فلسفه و تاریخ»، بخشی حاشیهای در کتاب است که توضیحی کلی در مورد چیستی فلسف تاریخ ارائه میدهد. بخش دوم با عنوان «تبیین فلسف نازیسم»، تلاش میکند ضمن رد پنج توضیح ضعیف دربار علل پیدایش حزب ناسیونالسوسیالیسم در آلمان، «موجد اصلی نازیسم» را «نه در اقتصاد، نه در روانشناسی و نه حتی در سیاست»، بلکه در فلسفه جستوجو کند. بخش سوم با عنوان «فلسف ناسیونالسوسیالیسم» اصول اساسی فلسف حزب نازی را ترسیم میکند. نویسنده با استناد به برنام ۲۵مادهای حزب نازی که در سال ۱۹۲۰ یعنی سیزده سال پیش از به قدرت رسیدن هیتلر اعلام شد، جمعگرایی را در برابر فردگرایی، سوسیالیسم اقتصادی را در برابر سرمایهداری، ناسیونالیسم را در برابر انترناسیونالیسم، اقتدارگرایی را در برابر لیبرالدموکراسی و آرمانگرایی را در برابر سیاست مرسوم بهعنوان اصول اساسی فلسف حزب نازی برمیشمرد. بخش چهارم با عنوان «حزب نازی در رأس قدرت» تاریخچهای مختصر از دوران حکومت نازیها ارائه میدهد. این بخش با این پرسش به پایان میرسد که اگر انقلابهای کمونیستی در روسیه و چین ما را به یاد کارل مارکس و انقلاب فرانسه ما را به یاد روسو و انقلاب آمریکا ما را به یاد لاک میاندازد، فیلسوف نازیسم که بود؟ نویسنده مستقیماً بهسراغ نیچه میرود و در بخش پنجم با عنوان «زندگی نیچه و نفوذش» تلاش میکند نگاهی کلی و گذار به سرفصلهای فلسف نیچه مانند مرگ خدا، نهیلیسم، سروران و بندگان، خاستگاه اخلاق بندگی و ابرانسان بیندازد. در بخش ششم با عنوان «نیچه علیه نازیها»، پنج موضعی که میان نیچه و نازیها اختلاف فکری وجود دارد، به این شرح برشمرده میشود: (۱) «نازیها معتقدند آریاییهای آلمانی بهلحاظ نژادی برتر هستند، درحالیکه نیچه بر این باور است که گونههای برتر میتواند در هرگون نژادی تجلی پیدا کند.» (۲) «نازیها معتقدند فرهنگ معاصر آلمان والاترین و برترین امید جهان است، درحالیکه نیچه ابراز میکند فرهنگ آلمان رو به زوال است و مابقی جهان را آلوده میکند.» (۳) «نازیها مشتاقانه یهودستیز بودند، درحالیکه نیچه این یهودستیزی را یک بیماری روانی میداند.» (۴) «نازیها از هرچیز یهودی متنفر بودند، درحالیکه نیچه یهودیان را بهسبب سرسختی، هوش و صرف توانایی به بقا تحسین میکند.» (۵) «نازیها مسیحیت را کاملاً متفاوت و برتر از یهودیت میدانستند، درحالیکه نیچه بر این باور بود که یهودیت و مسیحیت از اساس یکی هستند. در واقع مسیحیت شکل بدتر و خطرناکتری از یهودیت است.»
اما علیرغم این تفاوتها، نویسنده در بخش هفتم با عنوان «نیچه در مقام نخستین نازی»، از منظر خود «دلایل مهمی» ارائه میدهد تا نشان دهد «نازیها در انگاشتن نیچه بهعنوان متحد فکری خود محق بودند.» از نظر نویسنده، میان نیچه و نازیها، پنج پیوند برجسته وجود دارد: (۱) «نازیها سخت جمعگرا بودند و نیچه هم با ملاحظاتی مضامین شدیداً جمعگرایانه و فردستیزانه را پیش میبرد.» (۲) «هم نیچه و هم نازیها منازعه با حاصل جمع صفر را برای وضعیت انسان گریزناپذیر و ضروری میدانند.» (۳) «هر دو در نظریات روانشناختی خود، خردستیز هستند و نقشی را که خرد در زندگی ایفا میکند، کماهمیت جلوه میدهند و بر قدرت و شکوه غرایز و احساسات تأکید میکنند.» (۴) هم نیچه و هم نازیها مشتاقانه، حتی عشقورزانه، میپذیرند که جنگ ضروری، طبیعی و حتی باشکوه است.» (۵) «و در نهایت، هم نیچه و هم نازیها ضددموکراسی، ضدسرمایهداری و ضدلیبرال هستند.» بخش هشتم نیز با عنوان «نتیجهگیری: فلسف نازیسم و ضدنازیسم» ادعا میکند که «ما» با فردگرایی، خِرد، تولید و دادوستد برد-برد، لیبرالیسم و سرمایهداری در برابر جمعگرایی، دفاع از غریزه و شور، جنگطلبی، اقتدارگرایی و سوسیالیسم، «استدلالهای قدرتمندتری» خواهیم داشت که «به شکست دادنشان قادر خواهیم بود». بخش نهم و پایانی کتاب نیز شامل «پیوستها»یی است در مورد حزب ناسیونالسوسیالیسم، مانند برنام ۲۵مادهای این حزب که از آن سخن رفت.
نقد
کتاب «نیچه و نازیها» نه یک کتاب پژوهشی قوی برای کارشناسان تاریخ و فلسفه، بلکه کتابی است برای مخاطبین عام و با هدف فروش در بازار کتاب که پیوند دو شخصیت جنجالبرانگیز قرن بیستم، هیتلر و نیچه را مستمسک رسیدن به این هدف قرار میدهد. برای نگارند این سطور، لااقل در مورد قسمتی که نویسنده به فلسف نیچه میپردازد، خوانش سطحی آثار نیچه محرز است. نویسنده آشنایی عمیقی با فلسف نیچه، پیچیدگیها و ابعاد آن، دورههای مختلف فلسفی وی و تفاسیر گوناگونی که در سنتهای تحلیلی و قارهای از فلسف او ارائه شده است، ندارد. کمترین انتظار از نویسنده این است که تلاشهای هموطن خود، والتر کافمن، مترجم و مفسر مشهور نیچه، در کتاب «نیچه: فیلسوف، روانشناس، مسیحاستیز» را برای پژوهش نسبت میان نازیها و نیچه، از نظر میگذراند. کتاب در بسیاری از موارد، بدون استناد به متون نیچه، صرفاً به توصیف فهم خود از آنها بسنده میکند. نداشتن فهرست منابع، فهرست کوتهنوشتها، اشتباهات حروفچینی و ویرایشی (برای مثال در صفح ۶۴ شروع دور فروپاشی عصبی نیچه بهجای ۱۸۹۰، ۱۸۷۰ آمده است) و دیگر نشانههای تعجیل در انتشار به زبان فارسی، بیشازپیش دلیلی است بر «بازاری» بودن کتاب. از آنجایی که در این یادداشت کوتاه، مجال کافی برای تبیین و نقادی تکتک نکاتی که کتاب متعرض آنها شده است، وجود ندارد، به بیان چند نکت مختصر دربار فلسف نیچه و نسبت او با نازیها بسنده میکنیم.
۱. اختلافات نیچه و نازیها منحصر به پنج مورد ذکرشده نیست.
نیچه و نقد سوسیالیسم: میان نیچه و نازیها اختلافات مهم دیگری را نیز میتوان مشاهده کرد که عدم توجه نویسنده به آنها، جای تعجب دارد. یکی از مهمترین آنها، نقدهای کوبنده و آتشین نیچه به سوسیالیسم است. نویسنده اگرچه سوسیالیسم را از اصول اساسی حزب ناسیونالسوسیالیسم نازی میداند، اما انتقادهای نیچه به سوسیالیسم را نادیده میگیرد. نیچه انتقاداتی را علیه سوسیالیسم مطرح میکند که گاهی بهانداز نقدهایش از لیبرالیسم، تندوتیز است. از نظر نیچه، هر دو نظام سیاسی لیبرالیسم و سوسیالیسم، ریشه در مفاهیم فلسفی مدرن دارند. سوسیالیسم نیز همچون لیبرالیسم، نمایانگر سیاست گلهای است. بهعلاوه، سوسیالیسم با تأکید بر اید پیشرفت بشر بهسوی جامع کامل، تجلیبخش یکی دیگر از مفاهیم عصر جدید است و مهمتر از همه اینکه درست است سوسیالیسم، واکنشی علیه لیبرالیسم است و لیبرالیسم بهصورت واضحی مبتنی بر سوژهباوری دکارتی است، اما این سوژهباوری حتی در سوسیالیسم نیز اگرچه بهصورتی مخفیتر، حضور دارد. سوسیالیسم با به محاق بردن آزادی و مالکیت خصوصی سوژه، میخواهد برابری و در نهایت رفاه و نیکبختیِ تعداد بیشتری سوژه را تأمین کند و این چهبسا بدتر از لیبرالیسم، سد راه رشد «انسانهای والا» شود. از نظر نیچه، سوسیالیسم نیز همچون لیبرالیسم، در واقع همان مسیحیت نقابزده است و همان آرمان زاهدان مسیحیت را دنبال میکند و از اینرو نهیلیستی است. از نظر نیچه، کینهتوزی که در اخلاق مسیحی وجود دارد، در سوسیالیسم بار دیگر سر برمیآورد.
«امروز در میان انسانهای پست از که بیشتر متنفرم؟ از دونمایگان سوسیالیست، از رسولان نجس که غریز کارگر، لذت او و احساس خشنودی از طرز زندگانی حقیرش را تضعیف میکنند، حسد او را برمیانگیزند و درس کینهتوزیاش میآموزند. منشأ اشتباه ایشان نه حقوق نابرابر، بلکه ادعای حقوق برابر است» (
A:
۵۷).
پیشبینی نیچه در مورد آیند سوسیالیسم نیز جالب توجه است. به نظر نیچه، به وجود آمدن جامع آرمانیِ سوسیالیسم، مستلزم گسترش عظیم کنترل اجتماعی بر زندگیِ خصوصی افراد است و برای نیل به این هدف، لازم است چنان قدرتی در دولت متمرکز شود که بهطور معمول، مخوفترین استبدادها را رقم میزند. نیچه با هوش و نبوغ خود، استبداد و تمامیتخواهی سوسیالیسم را، که بعدها در قرن بیستم شاهد آن بودیم، پیشبینی میکند:
«سوسیالیسم، برادر جوانتر و خیالپردازترِ استبدادِ تقریباً منقضیشده است و در پی میراثخواری از این برادر است. از اینرو، تلاشهایش به عمیقترین معنا، ارتجاعی است، زیرا سوسیالیسم، قدرت فراوان دولت را میطلبد که نمون آن را تنها در حکومت استبدادی سراغ داریم. در واقع سوسیالیسم روی تمام استبدادهای گذشته را سفید خواهد کرد؛ چراکه صراحتاً در پی نابودی فرد است. فردیت برای سوسیالیسم گوشهای تجملی از طبیعت است و مقدر اوست که بهسوی عضوی مفید از اجتماع رشد کند» (
HH
،
II:
۴۳۷).
نیچه و نقد اقتدارگرایی: نویسنده دلنگرانیهای نوع عصر روشنگری نیچه را در مورد اقتدار دولت و ضعیف شدن فرد در آثار دور میانیاش نادیده میگیرد. نیچه در «انسانی، بس-بسیار انسانی» مینویسد: «دولت، نهادی دوراندیش و آیندهنگر برای حفاظت افراد در برابر یکدیگر است: اگر دربار اهمیت آن مبالغه شود، در نهایت فرد است که تضعیف میشود و از بین میرود. به عبارت دیگر، هدف اصلی دولت از اساس با شکست مواجه خواهد شد» (
HH
،
II:
۲۳۵). بهراستی آیا این نیچه فردگرا نیست؟ به تعبیر کافمن، «دولت، شیطان اخلاق نیچه است. دولت، شهروندان را بهسوی انطباق با اکثریت که همان توده باشند، ترغیب میکند و آنها را اغوا میکند و وامیدارد که به سرنوشت [=فردانیت] حقیقیشان پشت کنند» (
Kaufmanm
، ۱۹۷۴
:
۱۵۸).
نیچه و نقد سیاست و اخلاق گلهای: آنچه نویسنده از دوران هیتلری توصیف میکند، بهخوبی نمایانگر دورانی است که پوپولیسم و اخلاق و سیاست گلهای در اوج خود قرار دارد. نیچه دشمن درجهیک چنین اخلاقی است. گرایش به ناسیونالیسم از نظر نیچه، نمود اخلاق گلهای در آلمان است. «ناسیونالیسم نزد نیچه تلویحاً بهمعنای ادام تنگنظریها، نیاپرستی و قبیلهگرایی انسانهای نخستین است» (اسمیث، ۱۳۸۰: ۲۱۸) علاق نیچه به فرهنگ در برابر سیاست و دفاع از آفرینندگی و فردیت «انسان والاتر» به نیچه اجازه نمیدهد که مدافع ناسیونالیسم حزب نازی باشد. نیچه «هرگز از مخالفت با ناسیونالیسم و دفاع از آرمان ایجاد اروپایی متحد بهعنوان راهی برای غلبه بر سیاست حقیر ناسیونالیسم، که به نظر او آشکارا نژادپرستانه است، بازنایستاد» (انسل-پیرسون، ۱۳۷۵: ۱۳۸).
اختلاف اساسی با نظام سیاسی آلمان: نیچه در «غروب بتها» مینویسد: «هم نظریههای سیاسی ما و قانونهای اساسی ما (که رایش آلمان هم بیچونوچرا یکی از آنهاست) پیامدهایِ [و البته] پیامدهایِ ضروریِ انحطاطاند» (
TI
،
IX:
۳۷).
نیچه مخالف هیاهو و تغییرات سطحی ناگهانی: «شما همگان غرّیدن برای آزادی را از همه بیش دوست میدارید. اما من بیایمان شدهام به رویدادهای بزرگی که پیرامونشان غرش و دود فراوان باشد. باور کن رفیقِ دوزخی، هیاهوی رویدادهای بزرگ نه پربانگترین، که خاموشترین ساعتهای مایند. جهان نه گِردِ پایهگذاران هیاهوهای نو، که گرد پایهگذاران ارزشهای نو میگردد: با گردشی بیصدا» (
Z
،
II:
۱۸).
مخالفت با آرمانخواهی: «هنوز هم از روسو بهخاطر نقشش در انقلاب فرانسه متنفرم. نقشی که زبان حالِ آن در تاریخ جهانی، دو روی یک سکه بودنِ آرمانخواهی و فرومایگی است» (
TI
،
IX:
۴۸).
نیچه و نازی ها عبارات زیادی در نوشتههای نیچه میتوان یافت که از ضرورت و حتی از مطلوب بودن جنگ سخن میگوید. یک نظامی ناسیونالیست بهسادگی میتواند چنین عباراتی را در راستای مقاصد خویش، یعنی جنگطلبی، تفسیر کند. …البته اگر بخواهیم منصف باشیم، باید اقرار کنیم که منظور نیچه از جنگ، گاهی چیزی بیشتر از تقابل ایدههاست.
۲. تفاسیر دیگری از مفاهیم مورد استناد نویسنده که سازگاری بیشتری با دیگر آثار نیچه دارد، ممکن است
ابرانسان و خواست قدرت: تفسیری که نویسنده از ابرانسان و خواست قدرت ارائه میدهد (ص۱۰۴تا۱۰۶)، تنها تفسیر مقبول از این دو مفهوم کلیدی نیست و مورد چالشهای زیادی قرار گرفته است. چون فرصت طرح کامل این چالشها در اینجا وجود ندارد، صرفاً به همین نکته بسنده میکنیم که تفسیر کردن مابعدالطبیعی خواست قدرت و ابرانسان، که تفسیر نویسنده به آنها متمایل است، لوازم باطل بسیاری دارد که با سایر اجزای فلسف نیچه ناسازگار است. نیچه با خواست قدرت، اگر نگوییم از همه، لااقل میخواهد از طیف وسیعی از پدیدههای روانشناسانه و رفتارهای آدمی، بهترین تبیین ممکن را ارائه دهد. مطابق اعتقاد مفسرانی مانند کلارک، نیچه حتی اعتقاد نداشت که خواست قدرت بتواند تنها تبیین ممکن برای هم رفتارهای آدمی باشد، چه برسد به اینکه آن را برای دیگر جانداران و حتی غیرجانداران و بلکه کل هستی به کار برد (
Clark
، ۱۹۹۰
:
۲۰۹-۲۱۲). نیچه خواست قدرت را «آریگویانهترین رانه به زندگی» و مسئول تمام دستاوردهای بزرگ بشر (نهادهای سیاسی، دین، هنر، اخلاق و فلسفه) میداند. ادعای روانشناختی اصلی او این است که انسانها در معرض تجارب سخت نداشتن قدرت (عدم توانایی)هستند و چنین تجربهای به افسردگی میانجامد، مگر اینکه وسیلهای برای بازیابی احساس قدرت بیابند. آنچه «بربریت» مینامیم، تا حد زیادی مجموعهای از استراتژیهای مستقیم و خام برای بازیابی احساس قدرت با نشان دادن قدرت صدمه زدن به دیگران است. آنچه «فرهنگ» مینامیم، مجموع نهادها و استراتژیهایی است که برای بهدست آوردن همان حس، بهشیوهای پالایشیافته یا کمتر مستقیم به کار میگیریم. در مورد آموز ابرانسان نیز آنچه برای نیچه اهمیت دارد، اندیش ابرانسان است، چون ابرانسان نمادی از نگرش به آینده است؛ نگرشی که انگیزه و جهت انسان برای پیشبرد خود و خودآفرینی همیشگی است. به قول اسمیث، ابرانسان آرمانی است که باید آن را همچون «اید تنظیمی» در نظر گرفت و فاصل آن را همیشه با بشر واقعی لحاظ کرد (اسمیث، ۱۳۸۰: ۱۸۲). از نظر نیچه، تلاش دائم در جهت ابرانسان شدن، بهترین امیدی است که ما برای آفرینش خود بهسوی جهتی داریم که بر مشکلات و خطرات مدرنیته بهویژه نهیلیسم، فائق آییم. ابرانسان، تکمیل سوژهباوری، فردگرایی، آموز پیشرفت و رو به آینده بودن مدرنیته است.
جنگ: عبارات زیادی در نوشتههای نیچه میتوان یافت که از ضرورت و حتی از مطلوب بودن جنگ سخن میگوید. یک نظامی ناسیونالیست بهسادگی میتواند چنین عباراتی را در راستای مقاصد خویش، یعنی جنگطلبی، تفسیر کند. برای نمونه، نیچه در «انسانی، بس-بسیار انسانی» در یادداشتی با عنوان ضرورت جنگ مینویسد: «برای داشتن فرهنگی متعالی و به همین دلیل، ضرورتاً برای این بشر عاجز و ناتوان، مانند آنچه امروزه در اروپا مشاهده میکنیم، جنگ نهتنها لازم است، بلکه بزرگترین و مخوفترین جنگها ضرورت دارد (یعنی بازگشت کوتاهمدت به بربریت) تا با ابزار فرهنگ، خود را از فرهنگ و هستی خ
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 