پاورپوینت کامل روش تاریخ‌نویسی بیهقی ۹۱ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل روش تاریخ‌نویسی بیهقی ۹۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۹۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل روش تاریخ‌نویسی بیهقی ۹۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل روش تاریخ‌نویسی بیهقی ۹۱ اسلاید در PowerPoint :

به اعتقاد پژوهندگان و اهل فن تاریخ‌نگاری بیهقی شیوه دقیق علمی را در نگاشتن تاریخ به کار برده و از آغاز کار در دیوان رسالت غزنوی مقدمات این کار بزرگ را فراهم آورده و به مطالعه کتب معتبر تاریخی اهتمام ورزیده است و سال‌ها به ثبت و ضبط وقایع روزانه و تعلیق و یادداشت کردن آن‌ها بر تقویم‌ها پرداخته، بدان گونه که هر چه از خامه توانای او تراوش کرده یا به چشم خویش دیده و یا از کسانی که بر گفتارشان اعتماد توان کرد شنیده و یا در کتب معتبر خوانده است:

به اعتقاد پژوهندگان و اهل فن تاریخ‌نگاری بیهقی شیوه دقیق علمی را در نگاشتن تاریخ به کار برده و از آغاز کار در دیوان رسالت غزنوی مقدمات این کار بزرگ را فراهم آورده و به مطالعه کتب معتبر تاریخی اهتمام ورزیده است و سال‌ها به ثبت و ضبط وقایع روزانه و تعلیق و یادداشت کردن آن‌ها بر تقویم‌ها پرداخته، بدان گونه که هر چه از خامه توانای او تراوش کرده یا به چشم خویش دیده و یا از کسانی که بر گفتارشان اعتماد توان کرد شنیده و یا در کتب معتبر خوانده است:

«در اخبار ملوک عجم خواندم ترجمه ابن مقفع که بزرگ‌تر و فاضل‌تر پادشاهان ایشان عادت داشتند [که] پیوسته به روز و به شب تا آنگه که بخفتندی با ایشان خردمندان بودی نشسته از خردمندتران روزگار …» (ص ۱۵۹)

«و من حکایتی خوانده‌ام در اخبار خلفا که به روزگار معتصم بوده است و لختی بدین ماند که بیاوردم …» (ص۲۲۰)

«من که بوالفضلم کتاب بسیار فرو نگریسته‌ام خاصه اخبار و از آن التقاطها کرده …» (ص ۲۴۱)

«و مرا که بوالفضلم این روز نوبت بود، این همه دیدم و بر تقویم این سال تعلیق کردم ….» (ص ۲۷۱)

«و گواه عدل برین چه گفتم تقویم‌های سالهاست که دارم با خویشتن همه به ذکر این احوال ناطق، هر کس که باور ندارد به مجلس قضای خرد حاضر باید آمد تا تقویم‌ها پیش حاکم آیند و گواهی دهند و ایشان را مشکل حل گردد… ص۸۸۶»

«ومن که این تاریخ پیش گرفته‌ام، التزام این قدر بکرده‌ام تا آنچه نویسم یا از معاینه من است یا از سماع درست از مردی ثقه. و پیش ازین [به] مدتی دراز کتابی دیدم به خط استاد ابوریحان و او مردی بود در ادب و فضل و هندسه و فلسفه که در عصر او چنو دیگری نبود و بگزاف چیزی ننوشتی و این دراز از آن دادم تا مقرر گردد که من درین تاریخ چون احتیاط میکنم، و هرچند این قوم که من سخن ایشان میرانم، بیشتر رفته‌اند و سخت اندکی مانده‌اند و راست چنان است که بوتمام گفته است، شعر:

ثم انقضت تلک السنون و اهلها و کانها و کانهم احلام

مرا چاره نیست از تمام کردن این کتاب تا نام این بزرگان بدان زنده ماند و نیز از من یادگاری ماند که پس از ما این تایخ بخوانند و مقرر گردد حال بزرگی این خاندان که همیشه باد. و[در] این اخبار خوارزم چنان صواب دیدم که برسر تاریخ مأمونیان شوم، چنانکه از استاد ابوریحان تعلیق داشتم که باز نموده است که سبب زوال دولت ایشان چه بوده است… که درین اخبار فوائد و عجائب بسیار است، چنانکه خوانندگان و شنوندگان را از آن بسیار بیداری و فوائد حاصل شود… ص ۱۱۰۰»

بیهقی از خداوند بارها بر تمام کردن تصنیف گرانقدر خود بر قاعده تاریخ یاری میجوید و توفیق می‌خواهد و با فروتنی عالمانه در پیشگاه اهل قلم و خردمندان غرض خود را در نوشتن تاریخ بیان می‌کند:

«و توفیق خواهم از ایزد، عزذکره، بر تمام کردن این تصنیف، انّه سبحانه خیر موفق و معین… ص۱۱۰۰»

«اما غرض من آنست که تاریخ پایه‌یی بنویسم و بنائی بزرگ افراشته گردانم، چنانکه ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند، و توفیق اتمام آن از حضرت صمدیت خواهم والله ولی التوفیف… ص۱۴۹»

«توفیق خواهم از ایزد، عزذکره، بر تمام کردن آن علی قاعده التاریخ …ص ۱۶۲»

«این فصل نیز به پایان آمد و چنان دانم که خردمندان ـ هرچند سخن دراز کشیده‌ام ـ بپسندند که هیچ نبشته نیست که آن به یک بار خواندن نیرزد. و پس ازین عصر مردمان دیگر عصرها با آن رجوع کنند و بدانند و مرا مقررست که امروز که من این تألیف می‌کنم درین حضرت بزرگ‌ـ که همیشه بادـ بزرگان‌اند که اگر براندن تاریخ این پادشاه مشغول گردند، تیر بر نشانه زنند و به مردمان نمایند که ایشان سواران‌اند و من پیاده و من با ایشان در پیادگی کند و با لنگی منقرس و چنان واجب‌کندی که ایشان بنوشتندی و من بیاموزمی و چون سخن گویندی، بشنومی. ولکن چون دولت ایشان‌را مشغول کرده است تا از شغل‌های بزرگ اندیشه میدارند و کفایت می‌کنند و میان بسته‌اند تا به هیچ حال خللی نیفتد که دشمنی و حاسدی و طاعتی شاد شوم و به کار رسد، به تاریخ راندن و چنین احوال و اخبار نگاهداشتن و آن را نبشتن چون توانند رسید و دلها اندرون چون نتوانند بست؟ پس من به خلیفتی ایشان این کار را پیش گرفتم که اگر توقف کردمی، منتظر آنکه با ایشان بدین‌شغل بپردازند، بودی که نپرداختندی و چون روزگار دراز برآمدی، این اخبار از چشم و دل مردمان دورماندی و کسی دیگر برخاستی این کار را که برین مرکب آن سواری که من دارم نداشتی و اثر بزرگ این خاندان با نام مدروس شدی…‌(ص۱۶۱ ـ ۱۶۲)

بیهقی معیار گردآوری اخبار را راستگویی وثقه بودن گوینده و گواهی دادن خرد بر درستی آن می‌دارند و در این‌باره می‌نویسد: «واخبار گذشته را دو قسم گویند که آنرا سه دیگر نشناسند: یا ازکسی بباید شنید و یا از کتابی بیاید خواند. و شرط آن است که گوینده باید که ثقه و راستگوی باشد و نیز خرد گواهی دهد که آن خبر درست است و نصرت دهد کلام خدا آنرا، که گفته‌اند لاتصدقن من الاخبار مالایستقیم فیه‌الرأی . و کتاب همچنان است، که هرچه خوانده‌آید از اخبار که خرد آنرا رد نکند شونده آنرا باور دارد و خردمندان آنرا بشوند و فراستانند. و بیشتر مردم عامه آنند که باطل ممتنع را دوست‌تر دارند چون اخبار. دیو و پری و غول بیابان کوه و دریا که احمقی هنگامه سازد و گروهی همچنو گردآیند و وی گوید در فلان دریا جزیره‌یی دیدم و پانصدتن جایی فرود آمدیم و در آن جزیره و نان پختیم و دیگ‌‌ها نهادیم، چون آتش تیز شد و تبش بدان زمین رسید، از جای برفت، نگاه کردیم، ماهی بود، و بفلان کوه چنین و چنین چیزها دیدم، و پیرزنی جادو مردی را خر کرد و باز پیرزنی دیگر جادو گوش او را بروغنی بیندود تا مردم گشت، و آنچه بدین‌ماند از خرافات که خواب آرد نادانان را، چون شب بر ایشان خوانند. و آن کسانند که سخن راست خواهند تا باور دارند ایشان را از داناترین شمرند و سخت اندک است عدد ایشان و ایشان نیکو فر استانند و سخن زشت را بیندازند… (ص۱۰۹۹)

«و در تاریخی که می‌کنم سخنی نرانم که آن به تعصبی و تزیدی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند: شرم باد این پیر را بلکه آن می‌گویم که تا خوانندگان با من اندرین موافقت کنند و طعنی نزنند… (ص۲۲۶)

«و مرا چاره نیست از بازنمودن چنین حال‌‌ها که ازین بیداری افزاید و تاریخ برراه راست برود که روانیست در تاریخ تخسیر و تحریف و تقتیر و تبذیر کردن…(ص ۶۷۸)

بیهقی می‌کوشد که قاعد و شرط تاریخ را همه جا رعایت کند و اخبار را بی‌کم و افزون ثبت و ضبط کند و بر تاریخ نویسانی که رسم تاریخ را نادیده گرفته‌اند خرده می‌گیرد: «و تاریخ‌چه دیده‌ام بسیار که پیش از من کرده‌اند پادشاهان گذشته را خدمتکاران ایشان که اندران زیادت و نقصان کرده‌اند و بدان آرایش آن خواسته‌اند…(ص۱۶۲)

گاه گاه از مردان امین و باریک بین و خردمندی که او را در فراهم آوردن اخبار درست و اسناد تاریخی در ایام عطلت و انزوا یاری داده‌اند به نیکی یاد می‌کند.

«وز بومنصور متسوفی شنودم، و او آن ثقه و امین بود که موی در کار او نتوانستی خزید و نفسی بزرگ و رأیی روشن داشت. ص ۶۳۸»

«از عبدالملک مستوفی شنیدم هم در سنه خمسین و اربعمائه ـ و این آزادمرد مردی دبیرست و مقبول‌القول…. ص۲۴۹»

«و چند نکته دیگر بود سخت دانستنی که آن به روزگار کودکی چون یال برکشید و پدر او را(مرادامیرمسعود) ولی عهد کرد، واقع شده بود و من شمتی از آن شنوده بودم بدان وقت که بنشابور بودم سعادت خدمت این دولت‌‌، ثبتها الله، را نایافته، و همیشه می‌خواستم که آنرا بشنوم از معتمدی که آن را به رأی‌العین دیده باشد، و این اتفاق نمی‌افتاد. تا چون درین روزگار این تاریخ کردن گرفتم حرصم زیادت شد بر حاصل کردن آن، چرا که دیر سال است تا من درین شغلم و می‌اندیشم که چون به روزگار مبارک این پادشاه رسم، اگر نکته‌‌ها به دست نیامده باشد، غبنی باشد از فائت شدن آن. اتفاق خوب چنان افتاد در اوائل سنه‌خمسین و اربعمائه که خواجه بو سعد عبدالغفار فاخرین شریف، حمید امیرالمومنین، ادام‌الله عزه، فضل کرد و مرا درین بیغو عطلت بازجشت و نزدیک من رنجه شد و آنچه در طلب آن بودم مرا عطا داد و پس به خط خویش نبشت؛ و او آن ثقه است که هر چیزی که خرد و فضل وی آنرا سجل کرد، به هیچ گواه حاجت نیاید. ص۱۶۲ ـ ۱۶۳»

این حالها استاد محمود وراق سخت نیکو شرح داده است در تاریخی که کرده است… و این محمود ثقه و مقبول‌القول است ….ص ۴۱۱)

بیهقی در سنجش کردار نیک و بد و رفتار شایسته و ناشایسته کارگزاران دولت غزنوی تا سلطان محابا و فروگذاشت ندارد و در انتقاد از لشکرکشی نابخردانه امیرمسعود بآمل چنین اظهار رأی می‌کند:

«اما هم بایستی که امیر، رضی‌الله عنه، در چنین ابواب تثبت فرمودی. و سخت‌دشوار است بر من که بر قلم من چنین سخن میرود و لکن چه چاره است؟ در تاریخ محابا نیست. آنان که با ما بآمل بودند، اگر این فصول بخوانند و داد خواهند داد، بگویند که من آنچه نبشتم برسم است… ص۶۸۶»

درباره خوارزمشاه ابوالعباس می‌نویسد:

«و او مردی بود فاضل و شهم و کاری و درکارها مثبت. و چنانکه وی را اخلاق ستوده بوده ناستوده نیز بود و این از آن می‌گویم تا مقرر گردد که میل و محابا نمیکنم. ص ۱۱۰۰»

بیهقی در انتقاد از خود نیز بی‌پرده سخن می‌گوید. چنانکه گفته شد پس از درگذشت بونصر مشکان امیر مسعود دیوان رسالت را به بوسهل زوزنی سپرد و او را بنگاه داشت جانب بیهقی فرمان داد:

« و بماند کارمن بر نظام و این استادم مرا سخت عزیز داشت و حرمت نیکو شناخت تا آن پادشاه بر جای بوده و پس از وی کار دیگر شد که مرد بگشت و در بعضی مراگناه بود و نوبت درشتی از روزگار در رسید و من بجوانی بقفص باز افتادم و خطاها رفت تا افتادم و خاستم و بسیار نرم و درشت دیدم، و بیست سال برآمد و هنوز در تبعت آنم و همه گذشت.

و مردی بزرگ بود این استادم، سخنی ناهموار نگویم. و چه چاره بود از بازنمودن این احوال در تاریخ؟ که اگر از آن دوستان تو مهتران باز می‌نمایم، از آن خویش هم بگفتم و پس بکار باز شدم، تا نگویند که بوالفضل صولی‌وار آمد و خویشتن را ستایش گرفت، که صولی در اخبار خلفای عباسیان، رضی‌الله عنهم، تصنیفی کرده است و آن را اوراق نام نهاده است و سخت بسیار رنج برده که مرد فاضل و یگانه روزگار بود در ادب و نحو و لغت، راست که بروزگار چون او کم پیدا شده است، و در ایستاده است و خویشتن را و شعر خویش را ستودن گرفته است… ص ۹۳۳»

بیهقی از استاد خود بونصرمشکان نیز در یک جا ضمن برشمردن منشهای نیک آن بزرگ مرد بلجاجت او نیز اشارتی دارد:

«و بونصر مردی محتشم بود و حدود را نگاهداشتی و با مردم برسبیل تواضع نمودن و خدمت کردن سخن نیکو رفتی… و با آنکه چنین حدود نگاهداشتی، لجوجی بود از اندازه گذشته که البته رضا ندادی که وهنی بجای وی و دیوان وی باز گشتی… ص ۶۱۷ـ۶۱۸».

و جای دیگر از زبان بونصر می‌نویسد:

«چون بازگشتند وزیر بونصر را گفت: بسیار خاموش بودی و چون بگفتی سنگ منجنیق بود که در آبگینه خانه انداختی گفت چه کنم؟ مردی‌ام درشت سخن و با صفرای خود بس نیایم ص ۷۰۹».

گاه بر عالمان بی عمل سخت میتازد و می‌گوید:

«و بسیار خردمند با شد که مردم را بر آن دارد که بر راه صواب بروند اما خود بر آن راه که نموده است، نرود. و چه بسا مردم بینم که امر به معروف کنند و نهی از منکر و گویند بر مردمان که فلان کار نباید کرد و فلان کار باید کرد، و خویشتن را از آن دور بینند، همچنانکه بسیار طبیبان‌اند که گویند، فلان چیز نباید خورد که از آن چنین علت به حاصل آید و آنگاه از آن چیز بسیار بخورند. و نیز فیلسوفان هستند و ایشان را طبیبان اخلاق دانند ـ که نهی کنند از کارهای سخت زشت و جایگاه چون خالی شود، آن کار بکنند… ص ۱۵۸».

بیهقی یک بار بصراحت در ذکر ورود رسول از بغداد و نامه خلیفه و بیعت نامه از حاسدان نابخردی که نامه‌ها و اسناد او را بعمد نابود کرده‌اند یاد می‌کند و دریغ می‌خورد و از خداوند کیفر ناچیزکنندگان را می‌جوید:

«و در آخر این قصه نبشته آید این نامه و بیعت‌نامه تا بر آن واقف شده آید، که این نامه چندگاه بجستم تا بیافتم درین روزگار که تاریخ اینجا رسانیده بودم با فرزند استادم خواجه بونصر، ادام الله سلامته و رحم والده. و اگر کاغذها و نسخت‌های من همه به قصد ناچیز نکرده بودندی، از تاریخ از لونی دیگر آمدی، حکم‌الله بینی و بین من فعل ذالک… ص ۴۳۹»

«و همه نسخت‌ها داشتم و به قصد ناچیز کردند و دریغا و بسیار بار دریغا که آن روضه‌های رضوانی بر جای نیست که این تاریخ بدان چیز نادر شدی و نومید نیستم از فضل ایزد، عز ذکره، که آن به من باز رسد تا همه نبشته آید… ص ۴۴۵»

«و نسخت این نامه داشتم به خط خواجه و بشد، چنانکه چند جای درین کتاب این حال بگفتم… ص ۶۸۱»

داستان‌ها و حکایت‌های تاریخی

بیهقی برای پندآموزی و عبرت‌اندوزی هرجا مناسب دیده داستانی تاریخی برای آراستن تاریخ و آگاه ساختن خوانندگان می‌آورد و از آن جمله است داستان فضل ربیع و مامون (ص ۲۴) و حدیث ملطفه‌ها و مامون (ص ۲۹) و قصه نصراحمد در علاج خشم خود (۱۶۱) حکایت فضل سهل ذوالریاستین با حسین المصعب (ص ۱۸۹) داستان مامون و امام رضا (۱۹۱) حکایت افشین و بودلف (۲۲۰) قصه عبدالله بن زبیر (ص ۲۳۶) قصه هرون الرشید و جعفر برمکی (۲۴۰) قصه بردار کردن ابن بقیه (ص ۲۴۱) داستان امیررضی و عمش عبدالعزیز (۲۴۶) قصه سبکتگین (ص ۲۴۹) حکایت موسی با بره گوسپند (۲

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.