پاورپوینت کامل تفسیر راستگرا از فلسف? تاریخ هگل ۱۰۷ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل تفسیر راستگرا از فلسف? تاریخ هگل ۱۰۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۰۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تفسیر راستگرا از فلسف? تاریخ هگل ۱۰۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل تفسیر راستگرا از فلسف? تاریخ هگل ۱۰۷ اسلاید در PowerPoint :

آن‌چه به موضوع این گفتار مربوط است، مختصّات تفسیر راستگرا از هگل و به‌خصوص فلسف تاریخ اوست و فهم اشکالات آن با عطف به دستگاه مفاهیم پیچید هگلی. نخست یادآوری می‌کنیم که تفسیر راستگرا به اعتبار تفسیر چپگرا تعریف شده است. با عطف به آراء و افکار نمایندگان این تفسیر می‌توان چنین برداشت، که تفسیر راستگرا حکم هگلی «حقیقت کلّ است» را به عنوان هنجار تلقّی می‌کند، و فلسف متعالی هگل را مساوق الهیّات درمی‌یابد.

آن‌چه به موضوع این گفتار مربوط است، مختصّات تفسیر راستگرا از هگل و به‌خصوص فلسف تاریخ اوست و فهم اشکالات آن با عطف به دستگاه مفاهیم پیچید هگلی. نخست یادآوری می‌کنیم که تفسیر راستگرا به اعتبار تفسیر چپگرا تعریف شده است. با عطف به آراء و افکار نمایندگان این تفسیر می‌توان چنین برداشت، که تفسیر راستگرا حکم هگلی «حقیقت کلّ است» را به عنوان هنجار تلقّی می‌کند، و فلسف متعالی هگل را مساوق الهیّات درمی‌یابد.

تکوین مفهوم چپ و راست و میانه‌رو در فلسف هگل به داوید فریدریش شْتراؤس شاگرد هگل در شعب الهیّات برمی‌گردد. شْتراؤس در کتاب پرداختی انتقادی از زندگی عیسی (۱۸۳۵-۳۶) در تفسیر درس‌های استاد خود نتیجه گرفت که «تجسّد»، از مفاهیم بسیار بنیادین در الهیّات مسیحیّت غربی، در کلّ مفهوم «بشریت» صورت گرفته است و مندرج در فرد منفرد تاریخی، که همان عیسی‌ی مسیح باشد، نیست؛ به این ترتیب، او نه تنها عیسی را وجودی تاریخی و نه فراتاریخی انگاشت، که با ارائ این تفسیر مشخّص اصلی تفسیر دست‌چپی را تعریف کرد و از آن‌جا به نخستین نظریه‌پرداز جناح‌بندی‌های مختلف در میان مفسّرین هگل بدل شد. از دو نکت حائز اهمّیت در درک مفهوم راست و چپ در فلسف هگل نخست این‌که، راست و چپ فلسف دین هگل را آوردگاه اصلی نزاع جناح‌ها درمی‌یافتند. همان‌طور که در جای دیگر نیز با تفصیل بیشتر توضیح داده‌ام، به‌خصوص فلسف دین محل نزاع و منشأ بروز اختلافات اساسی در تفسیر نظام هگل بوده است. این شعب روح مطلق به یک میزان هم دغدغ اهل دیانت و هم غیراهل دیانت بوده و پارادوکس این‌جاست که بسیاری از متألّهین سر از جریان چپ درآوردند، و بسیاری از انقلابیون اصلاً اهل الهیّات بودند. و دیگر این‌که، اصطلاحات چپ و راست، خود، به لحاظ تاریخ تکوین مفاهیم نوآورده و دستاورد تفسیر چپ بوده‌اند. امروزه آن تقسیم‌بندی قدیمی که هگلی‌های چپ را «ماتِریالیست» و هگلی‌های راست را «تئیست» یا «دِئیست» می‌داند منسوخ است، و عطف به نتایج تاریخ دو سد گذشته مرز مشخّص و قطعی میان تفسیرهای معاصر به لحاظ این جناح‌بندی‌های سنّتی از میان رفته است. بسیاری از مؤلّفه‌های موجود در تفسیرهای دست‌چپی، در سیاست و فرهنگ دست‌راستی بازتولید شده‌اند، و بالعکس. از یاد نبریم که نظام‌های توتالیتر اصطلاحاً «دست‌راستی»، هم‌چون فاشیسم و ناسیونال سوسیالیسم که اصلاً یک حزب کارگری بود، مؤلّف کلکتیویستی و سوسیالیستیِ چشمگیر داشتند. به دلیل محو مرزبندی‌ها، مفسّرین امروزی نیز خصوصیات متعارضی از چپ و راست تاریخی را در تفسیر خود از هگل وارد می‌سازند و اقدام به بازسازی نظام هگل می‌کنند. امّا به رغم نَسخ تفاسیر سنّتی و جناحی در غرب، موضوع چپ و راست هنوز برای ما ایرانیان که «در آستانه» قرار داریم موضوعیت و مناسبتی دارد.

در مورد تفسیرهای دست‌چپی مطلب زیاد گفته و نوشته شده است. به دنبال فروپاشی نظام‌های مارکسیستی در پایان سد بیستم بخش عمده‌ای از نوشته‌های فلسفی به ریشه‌یابی علل شکست تفسیرهای چپگرا از فلسف هگل اختصاص یافته است. برخی از مارکسیست‌ها، چون لوچیو کولتّی حتّی پیش از فروپاشی مارکسیسمِ واقعاً موجود از این جریان بریدند. کنار رفتن شبح مارکسیسم از برابر تاریخ دو نتیجه در بر داشت: نخست، لیبرالیسم توجّهی دوباره به هگل از خود نشان داد؛ و دیگر، هگل در خلأ پدیدآمده به فیلسوفِ بقیهالسّیف چپ بدل شد، که دیگر جرئت سابق در تبلیغ علنی الغای مالکیّت خصوصی و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا را نیز از دست داده بود. چپ اکنون برای تجدید قوا نیازمند فیلسوفی بود که سرانجام و ناگزیر آن را در هگل یافت. امّا این‌که واقعاً بتوان با هگل، جریان‌های چپ و راست را احیا کرد، محل تردید است. عمد جریان‌های راست و چپ می‌خواهند به یاری هگل از طلسم هگل رهایی یابند، امّا هر خواستنی توانستن نیست. بر این باید رُنسانس هگلی در جهان آنگلوساکسون را نیز افزود که با احیای توجّه مضاعف به ایده‌آلیسم آلمانی توأم بوده است. ملغم مشوّش این تحوّلات و جناح‌بندی‌ها در فضای کنونی کشور ما نیز بازتاب یافته است.

آن‌چه در اصطلاحات مرسوم و متداول چپگرا، به عنوان قرائت «راستگرا» از هگل خوانده می‌شود، در ابتدا به محافل الهیّاتی و محافظه‌کار برلین محصور و محدود بود، و در نیم دوّم سد نوزدهم اروپا وارد عرص عمومی شد؛ به‌ویژه باید از کارل رُزنکرانتس یادی کرد که با نگارش نخستین زندگینام هگل با عنوان معنادار هگل در مقام فیلسوف ملّی آلمانی (

Hegel als deutscher Nationalphilosoph, 1870

) بر آن شد تا از استادش فیلسوفی ملّی برای رایش دوّم در حال تکوین بسازد، البتّه در زمینه و زمانه‌ای که هگل مناسبت و موضوعیّت خود را برای آلمان‌ها و اروپا به‌کلّ از دست داده بود؛ فلسف طبیعت شِلینگ و هگل در مقابل تحوّلات علمی سد نوزدهم، که نمایندگانش قلباً معتقد بودند دیگر مسئله‌ای برای علم سد بیستم باقی نخواهد ماند چون هم آن‌ها در سد نوزدهم پاسخ قطعی یافته‌اند، به‌شدّت عقب‌مانده به نظر می‌رسید؛ با پیشرفت‌های خیره‌کننده در عرص ریاضیات و منطق، علم منطق نیز به اثری ماقبل تاریخی می‌مانست. همزمان، تلاش مارکس که می‌کوشید با استفاده از علم منطق نسبت میان ارزش و کالا را به نحو فلسفی توضیح دهد، به بن‌بست دیگری انجامید که تاکنون حلّ نشده مانده است.

در ابتدای قرن بیستم با اهداف ناسیونال سوسیالیستی کوشش‌هایی برای مصادره به مطلوب فلسف هگل صورت گرفته است. در ماهنام ناسیونال سوسیالیستی (

Nat.-soz.ische Monatshefte

)، پیش از به قدرت رسیدن حزب کارگران ناسیونال سوسیالیستی، دو مقاله، هر دو به عنوان «نیچه و هگل» همسویی آراء دو فیلسوف را مورد تأکید قرار داده و ادّعا کرده‌اند که فلسف هگل و روش دیالکتیکی نیرومندش از قدرتِ زبان و خصیص آلمانیّت (

Deutschtum

) نشئت گرفته‌اند. به نظر نویسندگان، مفهومِ

Aufhebung

را، که مفهومی اصالتاً آلمانی است، هگل به ناسیونال سوسیالیسم هدیه کرده است، و هست اصلیِ این نهضتِ پیشرو در همین مفهوم، که حلّ و رفع عناصر متضاد و مختلف به درونِ تمامیتی عالی‌تر را منظور دارد، نهفته است. رسالت تاریخیِ نهضت ناسیونال سوسیالیسم، هم‌چون رسالت فلسف هگل، حلّ و رفعِ دو سوی متضادِ فرهنگ و تمدّن آلمانی بوده است: یکی از این دو سویه بورژوآزی لیبرال (جمهوری وایمار)، و سوی دیگر بُلشویسم اَنترناسیونال است. از طریق

Aufhebung

این دو عنصر متضاد، مفهومِ واحد و آزادِ

Volkstum

یا همان «ملّیت» آلمانی شکل می‌گیرد (

HNM 2

) که بر مبنای «اصل پیشوایی» (

Das Führerprinzip

) و «برابرسازی» (

Gleichschaltung

) عمل می‌کند. تواتر کلماتی چون

Deutschtum

و

Volkstum

در متون تاریخی و سیاسی هگل میدان عملی برای این قبیل تفسیرها فراهم می‌آورد. امّا این کاربری‌ها بسیار سطحی و بی‌مایه بودند و گاه جنب دفاعی داشتند، یعنی برای موجّه ساختن سیمای فیلسوف ایده‌آلیست در انظار رهبران حزب حاکم صورت می‌گرفتند. مشی عمومی حاکم بر ایده‌ئولوژی ناسیونال سوسیالیسم از اندیش هگل بسیار دور بود؛ معروف بود که هیتلر در محافل خصوصی از هگل ایراد می‌گرفت که به انداز کافی به «مسئل یهود» توجّه نشان نداده است.

پیش از پایان جنگ جهانی دوّم، به‌ویژه در کشورهای انگلیسی‌زبان که درگیر جنگ با دول محور شده بودند، موج عظیمی بر ضدّ فلسفه‌های آلمانی عموماً و فلسف هگل خصوصاً به راه افتاد، و حتّی نویسنده‌ای به نام گریف در مقاله‌ای با عنوان «از هگل تا هیتلر» به «مضامین منحوس و شیطانی» در فلسف هگل اشاره کرد. گریف هگل را نیای نازیسم شمرده، چون از نظر او هگل آموز قدرت بی‌حدّ و حصر دولت را ارائه کرده: «فرد از حیث فرد بودن‌اش جزئی بی‌معنا و بی‌اهمیت، و عاجز از پیشرفت و تبدیل شدن به شخصیّت اخلاقی است… آن‌گاه که هیتلر موجودیّت دولت تمامیّت‌خواه را اعلام می‌کرد، صرفاً چیزی را که پیشتر در فلسف هگل ارائه شده بود، به غایت قُصوای تاریخی‌اش می‌رساند» (

HNM 3-4

). فیلسوف هگلی ایتالیایی، جووانّی جنتیله که ایده‌آلیست هگلی بود، هم کتابی دربار فلسف مارکس نوشت و هم کتابی با عنوان فلسف فاشیسم، و مشهور است که مقال «آموز فاشیسم» را نیز او برای بنیتو موسّولینی، دوچ ایتالیا، نوشت تا به نام او منتشر شود. پس از جنگ، کارل رایموند پوپر، علاوه بر تکرار هم یافته‌های ناسیونال سوسیالیستی در فلسف هگل، اتّهام نژادپرستی را به نیز به فهرست بلندبالای اتّهامات و جرائم وی افزود. در سال‌های اخیر، مقالات متعدّدی در مورد نژادپرست بودن یا نبودن، ضدّ یهود بودن یا نبودنِ هگل نوشته شده که رابرت بِرناسکُنی مهم‌ترین نمایند آن به شمار می‌آید و کماکان در این زمینه فعّال است.

هم این‌ها را می‌توان ادام دعوای بین‌الجناحین در شمار آورد، و به‌تفصیل درباره‌شان تحقیق کرد. امّا منظور ما در این‌جا اشارات اجمالی به جریان‌ها و مکاتب در تفسیر هگل نیست. بل این است که در فراسوی کژفهمی‌های سطحی، و گاه حتّی غیرسطحی، با رجوع به اصل نظام هگل، امتناع یا امکان قرائت دست‌راستی و دست‌چپی را با عنایت به مختصّات نظام مطرح کنیم. برای این منظور می‌توان تقریباً از هر نقطه‌ای از فلسف هگل آغاز کرد، و به پس و پیش رفت تا نقط کور تفسیر را دریافت؛ چون قصد ما «فلسف تاریخ راستگرا» است، این نقط آغاز را مفهوم تاریخ در دستگاه او قرار می‌دهیم، که خود نیازمند بحثی مقدّماتی است.

ابتدا متذکّر شویم که ما هنوز به معنای حقیقی وارد بحث تاریخ در ایده‌آلیسم آلمانی و به‌ویژه فلسف تاریخ هگل نشده‌ایم. از دلایل این نقیصه یکی این است که فضای فکری ما هنوز در بهترین حالت فضایی مدرسی (اسکولاستیک) باقی مانده است، و بحث‌های شبه‌کلامی دنبال‌شده نزد فیلسوفان انگلیسی را بهتر و روشن‌تر از کلام پرتعقید و ضدّ عقل سلیم فیلسوفان ایده‌آلیست درمی‌یابیم. در اغلب نوشته‌های انگلیسی «تاریخ» را موضوع رشته‌ای دانشگاهی و پژوهشی می‌دانند که به تاریخنگاری مربوط است؛ در این نوشته‌ها تاریخ مفهومی اعتباری و ذهنی قلمداد می‌شود. پس منظور از «فلسف تاریخ» بررسی فلسفی روایت‌های تاریخ است، که گاه از آن تحت عنوان «فلسف تاریخ تحلیلی» یاد می‌شود. فلسف تاریخ تحلیلی نوعاً زیرشاخه‌ای از فلسف زبان است که در کشورهای آنگلوساکسون بالیده است. نویسندگانی که منابع مطالعاتشان محدود به این حوز زبانی باشد، و در سال‌های اخیر شمارشان رو به تزاید نهاده است، تحت تأثیر این فهم از تاریخ نظرات پراکند این حوزه مبنی بر اعتباری، ادبی، و ذهنی بودنِ تاریخ را در نوشته‌های خود منعکس می‌سازند تا جلوی طرح مبحث تاریخ جوهری را بگیرند. همین‌جا بگویم که منظور من فهم ذهنی از تاریخ نیست.

منظور از تاریخ، تاریخِ متحقِّق و محقَّق و اصطلاحاً «جوهری» متشکّل از رویدادهای تاریخی و تذکر اعمال است، که هم مواد و مصالح پژوهش‌های فکر تاریخی مورّخ را شکل می‌دهند، و هم درک صورت معقول از آن‌ها «فلسف تاریخ» را می‌سازد. این «فلسف تاریخ» در حوز عقلانیّت فلسفیِ دوران جدید در اروپا نضج گرفته و عموماً مؤدّی و ناظر به استنباط و تنقیح قوانین و احکام تاریخی است، و برخی از شعب آن قائل به پیش‌بینی‌پذیر بودنِ روندِ آتیِ تاریخ نیز هستند. پیش‌بینی‌پذیر بودن یا نبودنِ تاریخ در این فلسفه‌ها از وجوهِ دینیِ اندیش یهودی/مسیحی نشئت گرفته، که با آغاز دوران جدید و تحوّلات علم جدید تاریخ، از بنی عقلی و مصالح تاریخی انباشته شده، و فلسف تاریخ محقّق و غیراعتباری این فیلسوفان را شکل داده است. به این اعتبار، می‌توان ویکو، هِردِر، کانت، شِلینگ، هگل، شْتراؤس، فویرباخ، مارکس، اشپنگلر، جِنتیله، رُزنبرگ، شْتراسِر، توین‌بی، و حتّی هانتینگتن را به رغم هم تفاوت‌ها فیلسوفانی متعلّق به سنّت عامّ اصالت تاریخ دانست. در میان اینان هگل و فلسفه‌ی تاریخش درعین‌حال که به فلسفه‌های جوهریِ تاریخ تعلّق دارد متمایز از آن‌هاست، بیشترین و شدیدترین موافقت‌ها و مخالفت‌ها را برانگیخته، و موضع خود را کماکان در مرکز منازعات فکری حفظ کرده است. برای این‌که بتوان در قرائت راست و چپ از فلسف تاریخ هگل به صورت فلسفی نظر کرد، نخست باید جایگاه منطقی مفهوم تاریخ در نظام فلسفی هگل را نشان داد، تا از آن‌جا بتوان ناکارآمدی چپ و راست را نشان داد.

جایگاه تاریخ در فلسف هگل

نظام فلسفی هگل و اجزای آن، مشتمل بر فلسف روح، که تاریخ در ذیل آن مورد بررسی قرار می‌گیرد، ساختار و تمفصلی سه‌گانه دارد: فلسف روح به ترتیب شامل سه بخش کلّی به نام‌های فلسف روح درون‌ذات [سوبژکتیف]، فلسف روح برون‌ذات [اُبژکتیف]، و فلسف روح مطلق است. بنا به تعریف هگل از «روح»، ذاتیِ روح پدیدار شدنِ آن است، پس باید نوعی تقابل میان روح درون‌ذات [سوبژکتیف]، به معنای روحی که هنوز پدیدار و به عنوان روح به موضوع روح بدل نشده است، و آن دو مرتبه یا مرحل دیگر موجود باشد. در نظام هگلی، روح برون‌ذات و روح مطلق، ذاتاً، از روح درون‌ذات متمایزند؛ از آن جهت که روحِ درون‌ذات نخستین تجلّی بلاواسطه و از حیث بلاواسطه بودن حیثیّتِ طبیعیِ مطلق است، و اجزاء منفصل و جزئی و متکثّر روح را که در صورت درون‌ذاتشان بلاواسطه آزاد هستند نمایندگی می‌کند. این اجزاء چنان‌که گفته شد، موضوع روح واقع نشده‌اند، بلکه ابتدا در مرتب روح برون‌ذات با وضع روح درون‌ذات به عنوان یک ضرورت پیشینی، به نحوی که با فعل غیرقابل ترجم

voraussetzen

بیان می‌شود، «برای خود» یعنی روح موضوعیت می‌یابند و خود را به مرتب حقیقت روحی ارتقاء می‌دهند. در گُذار از فلسف طبیعت به فلسف روح، فعلیّت در روح تثبیت می‌شود، و از آن‌جا روح بنی مثالی، و انتزاعی خود را وامی‌نهد و در جریان کنش متقابل میان عناصر فعّال خود به نخستین مرتب وحدت روحانی نایل می‌شود، که ابتدائاً وحدتی درون‌ذات است. از نظر هگل، این مرتبه از وحدت، موضوع ایده‌آلیسم درون‌ذاتِ کانت و فیشته است که به دنبال فلسف طبیعت نیوتنی پدیدار شده و طبیعت را با مابعدالطّبیعه توضیح می‌دهد و مابعدالطّبیعه را به مدد تجربه محدود می‌کند (آشتی آمپیریسم و راسیونالیسم)، و در شِلینگ جوان پیش از طرح فلسف وحدت نیز تکرار می‌شود.

وحدت غایی نظام ایده‌آلیستی با اقام روح مطلق ممکن شد که در آن هگل توانست مطلق را در سه نشئه هنر و دین و فلسفه از یکدیگر استنتاج کند، و نسبت آن را با شئون و مراتب درون‌ذات و برون‌ذات خود توضیح دهد. این یعنی کمال نظام فلسفی در دایرهالمعارف علوم فلسفی. عمد سال‌های اقامت هگل در دور برلین به تدریس نشئه‌های ثلاث روح مطلق گذشت؛ و البتّه بخش روح برون‌ذات. هگل برای فلسف برون‌ذات بر فلسف درون‌ذات اولویّت کامل قائل بود. او، در دور برلین، درس‌های فلسف حق و فلسف تاریخ را مفصّلاً تدریس کرده، که می‌توان آن‌ها را به حساب نظری روح برون‌ذات هگل گذاشت. و در کنار آن‌ها درس‌های فلسف هنر و فلسف دین و درس‌های تاریخ فلسفه را داریم که می‌توان آن‌ها را به عنوان نظری روح مطلق در نظر آورد. امّا نظیر چنین درس‌های مستقلّی دربار روح درون‌ذات لااقل در دور برلین وجود ندارد. در دهه‌های پیش از اقامت و تدریس در برلین و در جریان تکوین نظام، محتوای الهیّاتی ـ سیاسی فلسفه عموماً یا ناظر به تجلّیات «دینی» روح بوده که به نشئ دوّم روح مطلق مربوط می‌شود، یا ناظر به تجلّیات «سیاسی» روح که بنا به تعریف هگل به مرتب روح برون‌ذات تعلّق دارد (

EH 10

). چنان‌چه به نوشته‌های الهیّاتی هگل جوان نیز نظری بیفکنیم، آن‌جا نیز خواهیم دید که، به همین ترتیب، مبحث روح درون‌ذات، و مباحثی شبیه به علم‌النفس و آنتروپولوژی سهم مستقلی را به خود اختصاص نداده است. در مقابل، روح برون‌ذات روح است از آن حیث که در ذات خود به عنوان امر بلاواسطه پدیدار است؛ یعنی روحی است به عنوان پدیدار طبیعیِ روح، نظیر آن‌چه ارسطو در رسال سیاست به آن اشاره دارد. پدیدار طبیعی روح، از حیث طبیعی بودنش، ذات را در ذیل تفاوت‌های متناهی در ساحت بشر مکشوف می‌سازد. این ساحت بشر طبیعی را گاه «طبیعت دوّم» خوانده‌اند، و منظور از آن را حوزه‌ای می‌دانند که حق در معنای هگلی در آن تکوین می‌یابد. در مقابل، روح مطلق، روح علی‌الاطلاق است که خود را از رابط مشروط با غیر بیرونی رها ساخته است. سرگ

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.