پاورپوینت کامل پوزیتیویسم وارونه؛ نقدی بر روایتگراییِ وایت و انکراسمیت ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل پوزیتیویسم وارونه؛ نقدی بر روایتگراییِ وایت و انکراسمیت ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل پوزیتیویسم وارونه؛ نقدی بر روایتگراییِ وایت و انکراسمیت ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل پوزیتیویسم وارونه؛ نقدی بر روایتگراییِ وایت و انکراسمیت ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
روایتگرایی[۳] با قرائت هایدن وایت[۴] و فرانک انکراسمیت[۵] را میتوان به نحوی سودمند همچون وارونهی دو نوع پوزیتیویسم تحلیل کرد. نخست آن که شناختشناسیِ روایتگرایانه را می توان به عنوان وارونهی تجربهگرایی[۶] نگریست. مدّعای آن مبنی بر این که روایتها به سان استعاره[۷]هایی عمل میکنند که فاقد هرگونه محتوای شناختی[۸] هستند، خود بر بنیان یک اصل تجربهگرایانه یعنی «نظریهی تصویریِ»[۹] معرفت استوار شده است. به علاوه همهی آن وجوه غیرشناختیای که به روایتها منتسب میشود، به این نظریهی تصویری معرفت و نظریهی تصویری بازنمایی[۱۰] وابسته هستند. از این رو اکثر خصایص شناختشناسانهای که وایت و انکراسمیت به روایات تاریخی نسبت میدهند نیز در مشکلات و نواقص این نظریههای تصویری سهیم هستند. مدّعای دوم این مقاله آن است که نظریههای تبیین روایی را میتوان در یک تحلیل سودمند همچون وارونهی نظریهی پوزیتیویستیِ قانون فراگیر[۱۱] در نظر آورد. از این جنبه، نسخهی انکراسمیتیِ روایتگرایی بسیار رادیکالتر است چرا که به نحو همزمان هم علّیت را از فهم رواییِ تاریخ کنار میگذارد و هم تعارضی را میان حالتهای روایی و علّیِ درک مفروض میگیرد. اگر نظریهی تبیین نسخهی وایتیِ روایتگرایی را در نظر بگیریم، روایتگرایی او را باید نظریهای پیوندی (دورگه)[۱۲] بخوانیم. اما با این وجود، این نسخه نیز باید وارونهی نظریهی قانون فراگیر در نظر آورده شود چرا که قانون فراگیر را با شماری فراوان و نامعینی از استراتژیهای تبیینی جایگزین میکند.
مترجم: سید رضا وسمهگر
هم وایت و هم انکراسمیت با وارونه ساختن تجربهگرایی در عوض انکارش آن را حفظ میکنند. این تجربهگرایی وارونه شده، کارکردی کانونی نیز در روایتگرایی استعاری بر عهده میگیرد چرا که اثباتپذیریلنگر مدّعیاتِ بنیادین در باب تخیّلی بودنِ روایتگری به نحو کامل به تعارض صریحاش با تجربهگرایی وابسته است.
چکیده: روایتگرایی[۳] با قرائت هایدن وایت[۴] و فرانک انکراسمیت[۵] را میتوان به نحوی سودمند همچون وارونهی دو نوع پوزیتیویسم تحلیل کرد. نخست آن که شناختشناسیِ روایتگرایانه را می توان به عنوان وارونهی تجربهگرایی[۶] نگریست. مدّعای آن مبنی بر این که روایتها به سان استعاره[۷]هایی عمل میکنند که فاقد هرگونه محتوای شناختی[۸] هستند، خود بر بنیان یک اصل تجربهگرایانه یعنی «نظریهی تصویریِ»[۹] معرفت استوار شده است. به علاوه همهی آن وجوه غیرشناختیای که به روایتها منتسب میشود، به این نظریهی تصویری معرفت و نظریهی تصویری بازنمایی[۱۰] وابسته هستند. از این رو اکثر خصایص شناختشناسانهای که وایت و انکراسمیت به روایات تاریخی نسبت میدهند نیز در مشکلات و نواقص این نظریههای تصویری سهیم هستند. مدّعای دوم این مقاله آن است که نظریههای تبیین روایی را میتوان در یک تحلیل سودمند همچون وارونهی نظریهی پوزیتیویستیِ قانون فراگیر[۱۱] در نظر آورد. از این جنبه، نسخهی انکراسمیتیِ روایتگرایی بسیار رادیکالتر است چرا که به نحو همزمان هم علّیت را از فهم رواییِ تاریخ کنار میگذارد و هم تعارضی را میان حالتهای روایی و علّیِ درک مفروض میگیرد. اگر نظریهی تبیین نسخهی وایتیِ روایتگرایی را در نظر بگیریم، روایتگرایی او را باید نظریهای پیوندی (دورگه)[۱۲] بخوانیم. اما با این وجود، این نسخه نیز باید وارونهی نظریهی قانون فراگیر در نظر آورده شود چرا که قانون فراگیر را با شماری فراوان و نامعینی از استراتژیهای تبیینی جایگزین میکند.
اکثر خصایص برجستهی روایتگراییِ وایتی و انکراسمیتی، پوزیتیویسم را در دو معنای مذکور در بالا مفروض میگیرند به خصوص این ادّعای آنها که روایتهای تاریخی از ساختاری استعاری برخوردارند و از این رو نه از یک ساختار مبتنی بر ارزش- حقیقت. آشتی دادن این مدّعیات با خصایص واقعیتبنیانِ مباحث تاریخنگاران دشوار است. ردّ این مسئله را میتوان در نبود پیوندی مفهومی میان روایات تاریخی و پژوهش تاریخی در روایتگراییِ «استعاری»[۱۳] مشاهده کرد.
I
. مقدمه
هدف من در این مقاله کشف و نقد برخی مفروضات عمیق آن طرز تفکری است که من بر آن نام «روایتگرایی استعاری» مینهم. برای رسیدن به این هدف، من میباید دو فلسفهی تاریخِ کاملاً متمایز هایدن وایت و فرانک انکراسمیت را زیر عنوان مذکور، با یکدیگر ادغام کنم چرا که در اثر تلاشهای فکری این دو – البته با پشتیبانی متقدمانی چون ویلیام والش[۱۴] و لوییس مینک[۱۵] – فلسفهی تاریخ در سالهای اخیر از فلسفهی علوم اجتماعی هر چه دورتر و به سمت و سوی فلسفهی هنر، ادبیات، بلاغت و زیباییشناسی سوق یافته است. این گرایش واکنشی است آگاهانه به نگرش مسلط بر دهههای پیشین یعنی برداشت پوزیتیویستی از علم (اجتماعی). در مقالهی حاضر من استدلال میکنم که روایتگرایی استعاری هم میتواند به مثابهی حملهای صریح علیه پوزیتیویسم درک شود و هم از آن مهمتر از جنبههایی خاص به سان وارونهی آن. (و از این رو واجد مفروضهای مشابه با آن)
تلاش من متوجه آن نیست که روایتگرایی استعاری وایت وانکراسمیت را به نحو کلّی[۱۶] تحلیل کنم بلکه بر دو مسئلهی مفهومی تمرکز میکنم که به همان اندازه که جالب توجه هستند، آشفتگی نیز به همراه دارند. مسئلهی نخست این مدّعای آنهاست که: فورم رواییِ تاریخ به این امر اشاره دارد که مفهوم حقیقت[۱۷] به مثابهی مطابقت[۱۸] را بر داستانهای تاریخی نمیتوان اِعمال کرد بلکه این مفهوم تنها برگزارههای انفرادیای که در کنار یکدیگر این داستانها را میسازند، قابل اِعمال است. بنابراین آنها روایات تاریخی را «خیالی»[۱۹] و/ یا «استعاری» میانگارند. مسئلهی دوم این مدّعای آنهاست که: روایات خودمبیّن[۲۰] هستند و بدین وسیله تبیین از طریق روایت، تبیین علّی را طرد میکند. این دو ادّعا هر دو با شهودات مورخان در عمل متناقض هستند و از این رو شایستهی بررسی دقیقتر.
این بررسی دقیقتر ما را مهیّا میسازد تا روایتگرایی استعاری را به مثابهی نقطهی مقابل پوزیتیویسم در هر دو چهرهاش بینگاریم. اول اینکه روایتگرایی استعاری در مقابل پوزیتیویسم با
p
کوچک (
positivism
به معنای ذهنیت عام پوزیتیویستی –م) یعنی همان پوزیتیویسم امور واقع مشهور به تجربهگرایی رشد یافته و دوم اینکه روایتگرایی استعاری در مقابل پوزیتیویسم با
P
بزرگ (
Positivism
یا رویکرد آگاهانهی پوزیتیویستی -م) یا همان نظریهی قانون فراگیر تبیین توسعه یافت است. فلسفهی استعاری تاریخ به نحو سنجیده عقاید اساسی پوزیتیویسم و فلسفهی تحلیلی را زیر سؤال میبرد. وایت و انکراسمیت پیش از هر چیز این مفروض را انکار میکنند که روایت فقط مجموعهای از گزارههای انفرادی و توصیفی است و این مفروض که منطق تبیینی روایت از طریق این ابزار میتواند تحلیل شود. بنابراین این اعتقاد کانونی فلسفهی تحلیلی، در باب روایت به زباله دان فلسفی سپرده میشود و مفهوم روایتِ مستقل جای آن را میگیرد. امروزه روایت به مثابهی یک جوهر مستقل زبانی با خصایلی صوری معرفی میشود؛ جوهری مستقل که از سطح گزارههای (وجودیِ مجرد) توصیفی فراتر میروند اگرچه این روایتها از دل همان گزارههای مجرد سر برآورده باشند.
وایت و انکراسمیت از استقلال روایت دفاع میکنند چرا که در نظر آنها روایت را خصایصی است که موجب میشود نتوان آن را به گزارههایش فروکاست. بنا بر نظر وایت، ساختار پیرنگ[۲۱] روایت از کیفیتی غیرقابل فروکاست برخوردار است. از این رو وایت روایت تاریخی را به مثابهی یک «استعارهی گسترش یافته»[۲۲] در نظر میآورد. براساس نظر انکراسمیت این مجموعه گزارهها از نقطهنظرهای متفاوت – و نتیجتأ با تفاسیر یا جوهرهای روایی[۲۳] متفاوت (که بعدها بازنماییهای تاریخی شناخته شدند)– با یکدیگر پیوند یابند. پیام کانونی روایتگرایی در این بستر آن است که نه سبک پیرنگسازی[۲۴] و نه نقطهنظر[۲۵] هیچکدام نمیتوانند در واقعیت جای داشته باشند بلکه تنها در جهان زبانی روایت جای دارند. این مورخ است که یک ساختار زبانی و ادبی را بر گذشته تحمیل میکند – در گذشته هیچ واقعیتی مطابق با آن وجود ندارد. هر آن کس که این نکته را فراموش کند بنا بر سخن مشهور وایت قربانی «تخیل بازنمایی واقعیتبنیان» خواهد شد.
هم وایت و هم انکراسمیت از خصیصهی استعاری روایت به مثابهی خصلتِ – در حال تکوین – آن سخن میگویند. مدّعیات وایت در این باب قویتر هستند: بر طبق نظر او روایتها، ساختاری استعاری دارند و خود استعارههایی (گسترشیافته) هستند؛ طبق نظر انکراسمیت کارکرد روایتها صرفاً کارکردی استعاری است. هر دو اندیشمند مدّعی هستند که آن چه مورخان در هنگام نوشتن روایتها انجام میدهند در اصل آفرینش نقطهنظرهاست درست همان گونه که استعارات نیز چنین میکنند: به این شیوه مورخان نظمی در بینظمی پدیدهها میآفرینند و آنها را تبیین میکنند (به نحوی که مهیّای تحلیل شوند). بنابراین و براساس این استدلال توصیفات استعاری در عین حال تبیینهایی از این پدیدهها که این گونه توصیف شدهاند، ارائه میدهند و از این رو روایات خودمبیّناند. هر دو اندیشمند بر این نکته تأکید میکنند که این نظم، ساختاری تحمیل شده به دست مورخ بر پدیدارهای واقعی است و نه ساختاری که در خود پدیدهها وجود داشته باشد و ما حالا با پژوهش واقعیتبنیان و استدلال استقرایی بدان دست یابیم. این روند در بحث حاضر – یعنی یکسانانگاریِ داستانهای مورخان و استعارههای «تحمیل شده»- روندی سرنوشتساز در فلسفهی روایتگرایانهی مدرن تاریخ است.
II
: روایتگرایی به مثابهی پوزیتیویسم وارونه شده (۱):
روایتگرایی به مثابهی وارونهی «پوزیتیویسم امور واقع»
چرخش استعاری برای فلسفهی روایی تاریخ حملهای صریح را به باورهای عمدهی پوزیتیویسم (با
p
کوچک و
P
بزرگ) شکل میدهد. در این بخش من حملهی فلسفهی روایی تاریخ به پوزیتیویسم امور واقع یا تجربهگرایی را مورد بررسی قرار میدهم. هم وایت و هم انکراسمیت این نوع پوزیتیویسم را با معتقدات مورخان «سنّتی»[۲۶] یکی میانگارند. در نگاه «سنّتی» تصنیف یک روایت (
Darstellung
) به مثابهی فرآوردهی جنبیِ پژوهش (
Forschung
) تاریخی فهمیده میشود. بنابراین رابطهی میان مورخ و گذشته همسان میشود با رابطهی میان ضبط صوت و آن چه ضبط شده است. بنابراین – البته باز هم طبق نظر وایت و انکراسمیت- مورخان «سنّتی» بر این اعتقادند که حقیقت روایتهایشان فقط فرآوردهی جنبیِ حقیقتِ پژوهشهایشان است: در این دیدگاه روایتها اساساً به مثابهی جوهرهایی بدون یک اصل سازماندهندهی مخصوص به خود انگاشته شدهاند.
هنگامی که مسئلهی چرخش استعاری در فلسفهی روایی تاریخ را در تقابلش با این شاخه از پوزیتیویسم به ذهن میآوریم، میتوانیم خصیصهای جالب در آن مشاهده کنیم: این نوع روایتگرایی که مدّنظر وایت و انکراسمیت است، نفی[۲۷] یا برگردان[۲۸] سادهای از دیدگاه پوزیتیویسم سنّتی را نشان میدهد. از همین رو روایتگرایی وایت و انکراسمیت در ساختار مفهومیِ بنیادین با دیدگاه پوزیتیویستیِ سنّتی شریک میشود. بدین وسیله من به دو نقطه مقابلِ مفهومیِ ویژه ارجاع میدهم: نخست اینکه هر دو قطب در بهرهگیری از یک منطق استدلالیِ خاص مشترکاند؛ منطق استدلالیای که ریچارد برنشتاین[۲۹] به شایستگی از آن به عنوان «منطق این یا آن»[۳۰] یاد میکند همان چیزی که به نگرانی دکارتی مشهور است. براساس این طرح استدلالی (و در اصل الهیاتی) تنها جایگزینهای ممکن برای یک بنیان محکم، دلبخواهی بودن[۳۱] و آشوب[۳۲] است: یا دانش میباید ادّعا کند که میتواند به نحو مستحکم بر دادههای تجربی استوار باشد و یا میباید دلبخواهی و زادهی صرف پندار[۳۳] باشد. بدین رو مفروض آن است که خیال[۳۴] تنها جایگرین «بنیانمندی»[۳۵] و یا تنها نقطه مقابل آن است. چنان که خواهیم دید، این استدلال به وسیلهی وایت و انکراسمیت به کار گرفته شده تا ادّعا کنند که روایتهای تاریخی وضعیتی غیرشناختی[۳۶] دارند. اما دوم آنکه من به قطب مخالف کارکرد تحتاللفظیِ[۳۷] زبان یعنی کارکردهای نمادین[۳۸] آن اشاره میکنم. پوزیتیویسم هر نوع کارکرد نمادین و استعاریِ زبان را در علوم و از جمله تاریخ منع کرده است چرا که مفروض آن است که این نوع کاربرد زبان یعنی زبان استعاری متشکل از «لغات صرف» است (که به ما به هیچ روی اطلاعی در باب واقعیت نمیدهد) و این در تعارض است با کاربرد دقیق، توصیفی و یا ارجاعیِ زبان (که به ما اطلاعاتی در باب واقعیت ارائه میدهد). از این رو تنها، کاربرد تحتاللفظیِ زبان به مثابهی امر شناختی و مستعد صدق و کذب شناخته میشد. این تعارض میان زبان تحتاللفظی و زبان استعاری- که مفروض پوزیتیویسم است – در روایتگرایی «استعاری» نیز به نحو وارونه شده باقی میماند: اکنون در روایتگرایی استعاری گزارههای توصیفی به مثابهی اطلاعاتِ صرف تلقی میشوند که چندان نیز شایان توجه یک فیلسوف جدّی نیستند و در مقابل زبان استعاری به یک چیز واقعی ارتقاء مییابد. نتیجتاً شرایط برای جایگزینیِ شناختشناسی[۳۹] با زیباییشناسی[۴۰] در فلسفهی تاریخ نیز مهیّا شد: شناختشناسی که تا آن زمان عمود خیمهی فلسفهی تحلیلی تاریخ انگاشته میشد – اکنون کنار گذاشته شد و زیباییشناسی جای آن را گرفت. در ادامه من استدلال خواهم کرد که این رخداد پیامد این واقعیت است که روایتگرایی نیز دوگانهی مفهومیِ عمیق میان مشاهدهی تجربیِ «عینی»/ تفسیر «ذهنی» را که از بنیانهای ذاتیِ پوزیتیویسم به شمار میرود، حفظ میکند. عقبهی درازدامن چنین دوگانههایی به دوگانهی کلاسیک بنیانمندانگاری میان در بحث حاضر
episteme
(شناخت) و
doxa
(ظنّ) برمیگردد. امری که امیدوارم موفق به افشای آن شوم.
نقش منطقِ این یا آن را که پیش از این بدان اشاره شد، میتوان به شکل ضمنی در تحلیلی که از روایت در روایتگرایی استعاری میشود، مشاهده کرد: یا روایت مورخ یک فرآوردهی جانبی سادهی پژوهش است – چنان که دیدگاه پوزیتیویستیِ «سنّتی» میانگاشت- یا اینکه روایات تاریخی هیچ ربطی به پژوهش ندارند؛ یا روایتهای مورخ بر تجربه مبتنی هستند – چنان که دیدگاه پوزیتیویستی «سنّتی» میانگاشت – یا در غیر این صورت روایات تاریخی هیچ بنیانی در تجربه نداشته و زادهی تخیّلات ادبی هستند؛ یا زبان، شفاف و دارای تطابق یک به یک با واقعیت است – چنان که دیدگاه پوزیتیویستیِ «سنّتی» میانگاشت – یا در غیر این صورت زبان، خودارجاع[۴۱] و کدر (مغشوش) است.
درست همین منطق وارونهای را در نظرگاه وایت و انکراسمیت در باب ادّعای حقیقتِ روایات نیز میتوان مشاهده کرد. آنها هنگامی که این دیدگاه را که حقیقت روایت، فرآوردهی جانبیِ پژوهش تاریخی است، ردّ میکنند، به سادگی ادّعای حقیقت روایت را نیز نفی میکنند. بر این روند میباید توقف کرد و آن را مورد نقد قرار داد چرا که تا وقتی مفروضمان آن باشد که تاریخ یک رشتهی[۴۲] (علمی -م) است و نه نوعی هنر، فرض حقیقت روایات تاریخی، نقش کانونی خود را حفظ میکند.
بدین ترتیب هم وایت و هم انکراسمیت با وارونه ساختن تجربهگرایی در عوض انکارش آن را حفظ میکنند. این تجربهگرایی وارونه شده، کارکردی کانونی نیز در روایتگرایی استعاری بر عهده میگیرد چرا که اثباتپذیری[۴۳] مدّعیاتِ بنیادین در باب تخیّلی بودنِ روایتگری به نحو کامل به تعارض صریحاش با تجربهگرایی وابسته است. همان گونه که نویل کرول[۴۴] استدلال کرده است وایت با همسانانگاریِ همهی تفاسیر با تحمیلگری، سازهانگاری خیالی[۴۵] و ابداع ادبی، امکان دانش فارغ از تفسیر را مفروض میگیرد – که این خود تجربهگرایی خالص و محض است. به همین قیاس، استدلال وایت که روایتها در مقام کارکرد[۴۶] خیالی هستند – چرا که آنها گذشته را به شکل عکس یک دوربین عکاسی و یا صفحهی بیرون آمده از دستگاه فتوکپی بازتاب نمیدهند – خود یک تئوری تصویری دانش و یک تئوری تجربهگرایانهی حقیقت به مثابهی تطابق مستقیم را مفروض میگیرد. بنابراین کرول کاملاً بر حقّ است که وایت را به خاطر آن که اسیر و عبید نظریهی تصویری زبان است یک «تجربهگرای پنهان» نام مینهد. اما کرول نیز هنوز تمام کارکردهای کانونیِ تجربهگرایی را در ساختمان فلسفیِ اندیشهی وایت تشخیص نداده است: بدون اعتقاد به تجربهگرایی به واقع هیچ استدلال موجّهی برای معتقداتِ اساسیِ روایتگرایی استعاری باقی نمیماند.
نقدی مشابه بر نسخهی انکراسمیتیِ روایتگرایی استعاری نیز رواست. انکراسمیت نیز همان نظریهی مشهور، از مُد افتاده و تجربهمحورانهی تصویری را به سان نقطهی مقابلِ موضع مطلوب خودش در نظر میآورد و از آن به منظور کسب اعتبار برای نظریهی استعاریاش و ایجاد یک تصویر فلسفی بهره گرفته است. او همچنین دوگانهای مشابه نیز میان روایتها/ دستگاه کپی یا آیینه برقرار میکند تا شأن شناختیِ روایت را نفی کرده و شکاف میان تاریخ و ادبیات را پر کند. در فلسفهی او نیز یک رئالیسم سادهانگارانهی مشهور به منظور از اعتبار انداختن تفاسیر واقعیانگارانه (رئالیستی) در کار است.
تجربهگرایی همچنین خود را در دیدگاه وایت و انکراسمیت در باب پژوهش تاریخی نیز نشان میدهد. از آن جا که آنها روایت را در تعارض با پژوهش در نظر میآورند و از یک تجربهگراییِ وارونه برای سطح روایت دفاع میکنند، این امر قابل انتظار است. در مورد وایت، رد تجربهگرایی را می توان حتّی در اصطلاحشناسیاش در مقدمهای که بر «فراروایت»[۴۷] نوشته است، تعقیب کرد؛ جایی که رویدادهای تاریخی را «عنصر»[۴۸]ها و داستانها را «سازه»[۴۹]ها (تصنیفها) میخواند. شیوهی بیان او در این زمینه حائز اهمیت است. او از رویدادها سخن میگوید و نه از امور واقع؛ در این شیوه، او از مسئلهی تفسیر در سطح پژوهش پرهیز میکند چرا که برخلاف رویدادها، امور واقع میباید در گزارههای واقعیتبنیان بیان شوند. از آن جا که او تفسیر را با روایی ساختن[۵۰] و خیالانگیز کردن[۵۱] یکی میانگارد، این تنها راهی است که از طریق آن او میتواند از وسوسهی این نتیجهگیری بگریزد که امور واقع، خیالی هستند. بنابراین «طرد»[۵۲] مسئلهی تفسیر از سطح پژوهش در روایتگراییِ وایت کاملاً آگاهانه و قابل انتظار است.
در مورد انکراسمیت نیز تجربهگرایی در تصورش از پژوهش تاریخی پنهان است. او پس از توضیح و تفصیل در باب شأن مشابه نظریههای علمی و روایات تاریخی پا در همان کفشی میکند که وایت کرده بود و شاید به همان دلایل: او به سادگی تصریح میکند که «گرانبار شدن نظریه[۵۳] از امور واقع تجربی» در مورد امور واقع تاریخی صادق نیست…چرا که «مورخان همیشه از زبانی غیرنظری و معمولی بهره میگیرند.» بنابراین تصور تجربی از پژوهش تاریخی به نمایش نقطهضعفهای شناختشناسانهی تصور استعاری از روایت تاریخی منجر میشود. روایتگرایی استعاری با اشتیاقش برای از میان برداشتن همسانانگاریِ «سنّتی» میان تاریخ حرفهای و اِعمال روشهای پژوهش و با غفلتش از تاریخنویسی سرانجام کار خود را با طرد پژوهش تاریخی از خصایص هویتبخش این رشته (یعنی تاریخ –م) به پایان میرساند.
III
: روایتگرایی به مثابهی پوزیتیویسم وارونه (۲):
روایتگرایی به مثابهی وارونهی دیدگاه قانون فراگیر در باب تبیین
اولین پیامد «چرخش استعاری»[۵۴] از یک نقطهنظر تبیینی، مهمترین پیامد است یعنی آن جا که روایت به مثابهی موجودیتی زبانشناختی، مستقل از گزارههای انفرادیِ سازندهی خود متولد میشود. این ادّعا که این روایتها در عین حال تبیینهایی نیز از آن چه توسط گزارههایشان توصیف میشود، ارائه میدهند، گسستی است از دیدگاه قانون فراگیر در باب تبیین- و البته وارونهای از آن. استدلالهای انکراسمیت در این باب صریحتر از استدلالهای وایت هستند بنابراین من ابتدا به تحلیل روند استدلالی او میپردازم.
بنیان ادعای انکراسمیت مبنی بر اینکه روایتها به سان استعارهها خودمبیّن هستند بر پایهی تصوری استوار است که او از تفاسیر تاریخی، که او آنها را جوهرهای روایی[۵۵] یا
NS
ها میخواند، در ذهن دارد یعنی خودمرجع بودنِ آنها. این خصیصهی کمابیش تناقضآمیز از راهبردی مفهومی تبعیت میکند که من پیش از این در باب آن هشدار داده بودم یعنی جدایی میان تاریخنویسی و پژوهش تاریخی. پژوهش تاریخی در وضعیت آرمانیاش، گزارههایی مجرد و توصیفی تولید میکند که به واقعیت گذشته ارجاع دارند حال آن که روایات تاریخی مجموعههایی از این گزارهها هستند. مسئلهی بسیار مهم تر برای انکراسمیت کارکرد منظری[۵۶] روایات است که فرآوردهای است از شیوهای که مورخ گزارههای توصیفی صادق را بدان شیوه در یک کلّ روایی یا
NS
سازمان میبخشد. هر
NS
ی سرجمع این گزارههای مجرد است: اگر یک گزاره عوض شود به تولید یک
NS
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 