پاورپوینت کامل شهر قم در دوره ناصری از نگاه آرمینوس وامبری خاورشناس مجاری ۷۵ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل شهر قم در دوره ناصری از نگاه آرمینوس وامبری خاورشناس مجاری ۷۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شهر قم در دوره ناصری از نگاه آرمینوس وامبری خاورشناس مجاری ۷۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل شهر قم در دوره ناصری از نگاه آرمینوس وامبری خاورشناس مجاری ۷۵ اسلاید در PowerPoint :
آرمینوس وامبری خاورشناس پرآوازه مجاری، سالها در شهر قسطنطنیه اقامت کرد و در تحقق آرزوی خود برای سفر به ایران و خاصه به ترکستان بدون تغییر مذهب، به آموختن شریعت اسلام و زبان فارسی و ترکی خاوری پرداخت. آنگاه به سوی ایران رهسپار شد و با سفر به خوی و تبریز و زنجان و قزوین، در لباس درویشی دروغین، و اقامت در این شهرها و توصیف دلچسب وقایع به تهران رسید، مدتی بعد با هیئت مبدل درویش بغدادی به قم، کاشان، اصفهان و شیراز رفت و پس از اقامت سه ماهه در این شهرها و بیان حوادث و وقایع آنجا به نحو مطلوب و شیرین به تهران بازگشت
پاورپوینت کامل شهر قم در دوره ناصری از نگاه آرمینوس وامبری خاورشناس مجاری ۷۵ اسلاید در PowerPoint،سپتامبر ۱۸۶۲ (ربیع الثانی ۱۲۷۹) ۱
آرمینوس وامبری خاورشناس پرآوازه مجاری، سالها در شهر قسطنطنیه اقامت کرد و در تحقق آرزوی خود برای سفر به ایران و خاصه به ترکستان بدون تغییر مذهب، به آموختن شریعت اسلام و زبان فارسی و ترکی خاوری پرداخت. آنگاه به سوی ایران رهسپار شد و با سفر به خوی و تبریز و زنجان و قزوین، در لباس درویشی دروغین، و اقامت در این شهرها و توصیف دلچسب وقایع به تهران رسید، مدتی بعد با هیئت مبدل درویش بغدادی به قم، کاشان، اصفهان و شیراز رفت و پس از اقامت سه ماهه در این شهرها و بیان حوادث و وقایع آنجا به نحو مطلوب و شیرین به تهران بازگشت. ۲
آثار وامبری درباره زبان، فرهنگ، تاریخ، جغرافیا و سیاست در شرق بسیار متنوع و گسترده است. از میان آنها میتوان به این موارد اشاره کرد: واژهنامه آلمانی ـ ترکی، سفرنامه آسیای مرکزی، سیر و سیاحت در ایران، طرحهایی از آسیای مرکزی، تاریخ بخارا، اسلام در قرن نوزدهم، آداب و رسوم در آسیای میانه، مردم ترک، داستان مجارستان، سفرها و ماجراهای آدمیرال سیدی علی رئیس در هند، افغانستان، آسیای مرکزی و ایران در سالهای ۱۵۵۳ تا ۱۵۵۶، فرهنگ غربی در سرزمینهای شرقی، موقعیت روسیه در آسیا، آسیای میانه و مساله مرزهای انگلیس و روسیه، کشمکش آینده بر سر هند و زندگینامه خود در دو مجلد با عنوان: آرمینیوس وامبری (۱۸۸۳)، زندگی و ماجراهای او و نبرد زندگی من (۱۹۰۴).
سال ۱۹۷۸ نیز دو زندگینامهنویس انگلیسی داستان زندگی وامبری به نام درویش کاخ ویندزور را به زبان انگلیسی نوشته و منتشر کردند. ۳
ذیلا مشاهدات وی را از مسیر تهران، شاه عبد العظیم تا قم به نظر مطالعهکنندگان ارجمند، میرساند:
دوم سپتامبر ۱۸۶۲ (۱۲۷۹ ه. ق)
در لباس قلندران سنی بغدادی در حالیکه انتاری (جامه عربی) تا قوزک پایم میرسید و رشته قرمزرنگی به کمر و ماشلاق (کت نفوذناپذیر در برابر آب) راهراه سیاهی بر دوش داشتم و کفیه ۴تمیزی، که هم مفید فایده بود و هم پرنقشونگار، بر سر بسته بودم، روز دوم سپتامبر ۱۸۶۲/ یازدهم شهریور سال ۱۲۴۱ ش. از دروازه شاه عبد العظیم تهران را ترک کردم؛ چون برحسب معمول با غروب آفتاب دروازههای تهران را میبندند، برای کاروان کوچک ما، کاروانسرایی در خارج از شهر به عنوان میعادگاه معین شده بود. در اینجا اعضای کاروان برای اولینبار با یکدیگر آشنا شدند.
کاروان ما مشتمل بر قریب سی قاطر باربر، چندتایی سوار و تعدادی ملا و تاجر و اهل صنعت و زوار برگشته از مشهد و من ناچیز میشد. دو ساعت از نیمه شب گذشته بود که راه عریض منتهی به شاه عبد العظیم را، مکان فوق العاده با حرمتی که مردم تهران به زیارت آن میروند، در پیش گرفتیم. در خلال اقامتم در تهران بارها به آنجا رفته بودم.
شاه عبد العظیم در اثنای روز، خاصه بعد از ظهرها، پر از جنبوجوش و سروصدا است. در تمام اوقات، جمعی از زنان طبقات عالیه در البسه پرزرقوبرق، که به سبک مردها بر پشت اسب مینشینند، و میرزاها و اعیانها به همراه ملتزمان رکاب بیشمار و گهگاه کالسکهای اروپایی و معمولا مختص دربار را میتوان در آنجا مشاهده کرد. البته در آنوقت شب که از آنجا میگذشتیم سکوتی آن را در خود پیچیده بود، که انسان را در ژرفای اندیشه فرو میبرد. ماه تقریبا چون روز، بر گستره سلسله جبال سمت چپمان و بر گنبد طلا که در زیر آن بقایای این جهانی شاه عبد العظیم آرمیده بود، نور میپراکند. پس از آنکه دو ساعت در سکوت راه پیموده بودیم، برخی از اعضای کاروان با هم انس گرفتند و بر سر خُلق آمدند و به گفتگو پرداختند و با نقل لطیفههای خوش به یکنواختی راه پایان دادند.
در میان همراهان، سید جوانی از اهالی بغداد را، که به عنوان روضهخوان به سفر پرزرقوبرقی به صفحات جنوب میرفت، به رفیقی برگزیدم. در معنای درست فقط به کسی روضهخوان میگویند که تعزیه میخواند، یعنی در اوصاف حسین [ع] که در ایران محبوب همگان است به مرثیهخوانی میپردازد. اینان شیعیان متعصبی هستند و چه بسا نزدیکی بیشتر ما به یکدیگر، تعجبی را برانگیخته باشد. اما سید به عنوان ساکن بغداد و تبعه باب عالی [عثمانی] به قدر کافی مشتاق بود تا از آشنایی یک افندی بهرهبرداری کند. مرا به دیگر کاروانیان معرفی کرد و چون شخصی اهل کیف بود و به آسانی میتوانست از اشعار عزا به آواز این جهانی و شادتر تغییر لحن دهد بزودی پسند خاطر همه شد و من هم غیرمستقیم از محبوبیت او سود جستم.
چون میخواستم نزد همسفرانم رفیق راه خوبی قلمداد شوم، نخست با وسواس از هرگونه جدل مذهبی خودداری کردم، بااینحال انجام این کار به هیچوجه ساده نبود؛ ایرانیها خیلی علاقهمند به مباحثهاند و با اشتیاق با مسیحیان و گبرها و خاصه اهل تسنن بحث میکنند. شبی باشکوه بود؛ در ایران شبهای مهتابی هوشرباست. هوای پاکیزه و شفاف، برجستگیهای شکوهمند کوهساران، وجود خرابهها در تاریکی، سایههای خیال مانند کاروانی که پیش میرود و بالاتر از همه عجایب گنبد پرستاره بالای سر، تأثیرزاید الوصفی در ذهن مسافری که از باختر زمین دوردست به شرق آمده است، برجا مینهد. با این همه، باید گفت بدی راه نیز ناگفتنی بود. ناگزیر بودیم راهمان را از میان قلوه سنگهای گرد و تیز، چالهها و بریدگیهای عمیق و بستر خشک رودخانهها بگشاییم.
ناهمواری راه چندان بر من تأثیر نمیگذاشت. خود را تماما به گامهای ایمن الاغ مورد اعتماد سپردم و با علاقه شدید هر حرکت سید را میپاییدم که با دقت به آسمان پرستاره مینگریست و درباره هر ستاره قصهای میگفت. هریک از کواکب، افسانهای مخصوص به خود و اثری نحس یا سعد داشتند و من با روحی کاملا معتقد به نقل عجایبی که میگفت گوش میکردم. مجمع الکواکب «خرس بزرگ» داشت به حاشیه باختری آسمان پهلو میزد که به ارتفاع کریزک [کهریزک] رسیدیم که در شیب دامنه آن آبادی کنارهگرد، نخستین منزلگاه ما واقع بود. پیش از سرازیر شدن و هنگامی که در جانب دیگر کوه پایین میرفتم، قبل از آنکه انوار ملایم ماه با نزدیک شدن سپیدهدم رنگ ببازد، بار دیگر به منظره بدیع مهتاب زیبا نظری افکندم. به مجرد دمیدن صبح صادق حسب الرسم تمام کاروان آمدن روز را گرامی داشتند. متدینترین شخص جمع، به ادای اذان میپردازد و طبعا اینبار قرعه فال انجام چنین وظیفهای به گردن سید ما افتاد. در فلق، سپیدهدم صبح وضو گرفته میشود و پیش از آنکه نخستین شعاع خورشید، بر تاج کوهها بتابد، کاروان برای خواندن نماز توقف میکند.
چهارپایان آسوده با گردنهای خم شده میایستند و در همان حال مردان پهلو به پهلو در یک خط زانو میزنند و با چنان حالت تائب و پشیمانی چهره به سوی مشرق [!] میایستند که تنها میتوان آن را نزد مسلمانان مشاهده کرد. هنگامی که نخستین تابش خورشید بر مؤمنان بتابد، آنان صدای خود را بلند میکنند و دعایی شیرین و خوش آهنگ با سرآغاز الله اکبر میخوانند. در میان کاروانیان رسم است که پس از طلوع آفتاب بسته به اینکه شب پیش دیر یا زود راه افتاده باشند و اینکه منزلگاه بعدی دور یا نزدیک باشد، مسافتی کوتاه یا بلند طی کنند. وقتی به منزلگاه بعد رسیدیم تابش خورشید بیرحمانه بر سر ما میکوبید. در کاروانسرای وسیعی نزدیک آبادی کنارهگرد توقف کردیم. مفهوم این نام «سرحد شن» است زیرا صحرای نمک دشت کویر در خاور این کاروانسرا گسترده است. این صحرای سوزان میباید مکان خوفناکی باشد زیرا در تمام طول گشتوگذارم در ایران هرگز به شخصی بومی برنخوردم که در بخش کویری میان کنارهگرد و طبس سفر کرده باشد. هر ایرانی که در خصوص دشت کویر صحبت میکند همیشه راغب است تا با نقل ردیفی قصه رعبآور، که در هریک از آنها شیاطین و ارواح خبیثه نقش واضحی دارند، مستعمان خود را بترساند. افسانه محبوبی که غالبا بارها تکرار میشود، قصه شمر قاتل حسین [ع] و دشمن همیشگی شیعیان ایران است، که چولی ۵ و ویرانی این ناحیه را به او نسبت میدهند. میگویند از فرط پشیمانی به این مکان، که پیش از آن منطقه آبادی بوده است، پناهنده میشود، اما دشت ناگهان به صحرای سوزانی بدل میگردد. ایجاد دریاچههای نمک و مردابهای ژرفناپذیر، نتیجه جمع شدن قطرات عرق بدن او از رنج و عذابی است که میکشد. خوفناکترین مکان در اینجا کبیرکوه است که شمر تا امروز هم در آنجا اقامت دارد. بدا به حال مسافر نگونبختی که در این ناحیه فریب تابش اغواگر سراب کاذب را بخورد! قصههایی از این قبیل که همسفرانم در باب صحرای نمک ایران نقل میکردند، مرا محظوظ میساخت.
بلافاصله پس از ورود به کاروانسرا هریک از ما به شتاب در جستجوی سایهبانی برآمدیم و دیری نگذشت همگی به آسودگی مستقر شدیم. در چند مورد جمع مسافران، اقامتگاهی با ظاهر پرجنبوجوش و زنده فراهم کردند. در همان حالی که ستوران کاه جو را میجویدند، ایرانیها نیز به تهیه غذا پرداختند. توانگرها نوکران خود را واداشتند تا پشت و شانه آنان را مشتومال دهند و اعضای بدن خود را به دستشان سپردند که آنقدر بکشند تا صدای تق کند؛ مقصود آشکار از این کار منحصربهفرد، تمدد بدن بود. پس از استراحت مختصری صبحانه خوردیم و باز هم بیدرنگ دراز کشیدیم. کاروان خستگی سفر را در اثنای روز از تن بیرون میکند و با تاریکی غروب به راه ادامه میدهد. چهارپایان نیز چنین احوالی دارند. با رسیدن غروب مردان و ستوران قوت خود را باز مییابند و در همان که عدهای به قشو و تیمار چهارپایان میپردازند،تعدادی نیز به تهیه پیلر [پلو] (غذایی مرکب از گوشت و برنج) میپردازند. شام را ساعتی قبل از حرکت میخورند. خورد و خواب درویش بهتر از هرکس دیگری است، زیرا هنوز کاروان به منزل نرسیده که او بدون توجه به دیگران فورا به استراحت میپردازد و هنگامی که برخاستن بخار معطر دیگچه، طبخ شام را اعلام کرد او کشکول خود را برمیدارد و سرحال با فریاد «یا هو، یا حق» آن را به دور میگرداند. از هرکسی چند لقمه میگیرد و این ملغمه جوراجور را بههم میآمیزد و با اشتهای کامل میبلعد.
شرقیها میگویند: «او هیچ با خود برنمیدارد، غذایی نمیپزد، بااینحال چیزی برای خوردن دارد؛ آشپزخانهاش را خدا فراهم میکند.»
برای رسیدن به منزلگاه بعدی ناگزیر شدیم تمامی طول صحرای سوزان را طی کنیم.
سکوت شب در این برهوت دوچندان سنگین است و تا چشم مسافر کار میکند نقطهای برای استراحت نمییابد. تنها اینجا و آنجا تودهای از ستونهای شن را میتوان دید که باد آنها را آورده و همچون بسیاری از اشباح تیرهرنگ از مکانی به مکان دیگر میخزند.
تعجب نکردم که آدمهای خجول و سادهلوح این سایههای متحرک را نتیجه خشم ارواح خبیثه میپندارند. به نظرم رسید همسفرم جزء مردم خرافاتی است، زیرا عبایش را محکم به خود پیچیده و از متراکمترین بخش کاروان آنی جدا نشد و اگر دنیا را به او میدادی حاضر نبود به سوی گسترده وسیع صحرای مشرق نظر کند.
حدودهای نیمه شب بود که صدای زنگولههایی به گوش رسید، در
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 