پاورپوینت کامل عشق افلاطونی در ادبیات معاصر ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل عشق افلاطونی در ادبیات معاصر ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل عشق افلاطونی در ادبیات معاصر ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل عشق افلاطونی در ادبیات معاصر ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
بخش بزرگی از ادبیات عاشقانه معاصر ایرانی، مروج عشق ورزی به شیوه ای است که در روان شناسی به آن عشق افلاتونی می گویند.در حال حاضر، عشق ورزی به گونه ای افلاتونی بر عاشقانه های دیار ما ــ از شعر و داستان گرفته تا ترانه ها و تصنیف های کوچه و بازارــ حاکم است و اغلب مردم به ویژه روشنفکران، این شیوه از عشق ورزی را اصیل می دانند و به همین خاطر می خواهیم به طور مختصر به این سوالات پاسخ دهیم که اصولاً ویژگی های یک عشق افلاطونی چیست؟منشأ آن کجاست و چه اثراتی بر ساختار عاطفی و روانی انسان می گذارد.
بخش بزرگی از ادبیات عاشقانه معاصر ایرانی، مروج عشق ورزی به شیوه ای است که در روان شناسی به آن عشق افلاتونی می گویند.در حال حاضر، عشق ورزی به گونه ای افلاتونی بر عاشقانه های دیار ما ــ از شعر و داستان گرفته تا ترانه ها و تصنیف های کوچه و بازارــ حاکم است و اغلب مردم به ویژه روشنفکران، این شیوه از عشق ورزی را اصیل می دانند و به همین خاطر می خواهیم به طور مختصر به این سوالات پاسخ دهیم که اصولاً ویژگی های یک عشق افلاطونی چیست؟منشأ آن کجاست و چه اثراتی بر ساختار عاطفی و روانی انسان می گذارد.
در تعریف عشق افلاتونی باید گفته شود که این عشق معمولاً یک طرفه است و تنها بر محور خیال عاشق می گردد و هیچ رابطه عینی و واقعی بین عاشق و معشوق وجود ندارد.عشق افلاتونی یعنی گرایش به دنیای خیال و خیالپردازی را می توان به طور چشمگیری در شبکه های ارتباط جمعی امروزه مشاهده کرد.به عنوان مثال در قطعه شعر زیر یک عاشق خیالپرداز اعتراف می کند که دلتنگ محبوبی است که هیچگاه نتوانسته لحظه ای با او گفتگو یا ملاقات کند:
به ساده لوحانه ترین شکل ممکن
دلتنگ کسی هستم
که هیچ کوچه ای را با او قدم نزده ام
و با هیچ کلامی با او گفتگو نکرده ام
اما او در تمام لحظه های من راه می رود
…
من می توانم
روزها را
بدون صحبت کردن با او
و ماه ها را
بدون دیدن اش طی کنم
اما ثانیه ای نمی گذرد
که درباره اش فکر نکنم
خیالش مثل چرت صبحگاهی است
مدام با خودم می گویم
فقط پنج دقیقه دیگر
…………
خیالش معجزه است
هر روز غرقش می شوم
اما نمی میرم
شعرهایی از این دست، رواج فراوانی در شبکه های ارتباط جمعی امروزی دارند و ساختار روانی آنها به گونه ای است که می توانند روح برخی از افراد مستعد را همانند افیون تخدیر کنند. در قطعه شعر زیر، یک عاشق افلاتونی اعتراف می کند که هرگز نمی تواند خیال معشوق را از ذهن خود پاک کند (به خاطر اعتیاد به خیال):
تو ماه را
بیشتر از همه دوست داشتی
و حالا ماه هرشب
تو را به یاد من می آورد
می خواهم فراموش ات کنم
اما این ماه
با هیچ دستمالی
از پنجره پاک نمی شود
محمل عشق افلاتونی،یعنی کسی که عاشق در عالم خیال به او عشق می ورزد، می تواند دختر همسایه ای باشد که فرد روزگاری عاشق او بوده اما آن دختر به عقد و ازدواج شخص دیگری در آمده است و یا حتی می تواند یک نویسنده،یک شاعر و یا یک هنرپیشه معروف سینما باشد که دور از دسترس است و موضوع خیال فرد شده است.
اصلی به نام اصل جبران واقعیت در علم روان شناسی وجود دارد که دلیل گرایش به خیالپردازی در عشق افلاتونی را اینگونه توضیح می دهد که وقتی فردی عاشق معشوقی می شود که به هر دلیلی دست نیافتنی است و عشق توام با درد و رنج است،آن فرد می کوشد به واسطه خیال، ناتوانی خود در برقراری یک رابطه واقعی را جبران کند. او از این طریق از درد و رنج خود می کاهد و به تعادل روحی می رسد. به این روند در علم روانشناسی اصل جبران واقعیت گفته می شود. بر اساس این اصل، یک عاشق افلاتونی ــ چنانچه شاعر باشدــ گاه در خیال خود وقایع و خاطرات عاشقانه ای را به تصویر می کشد که هرگز اتفاق نیفتاده است. به عنوان مثال از گفتگوهای خیالی خود با معشوقی قدیمی در کنار جویبار و لب چشمه و رودخانه سخن می گوید.
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
گفتگوی با محبوب در کنار جوی آب، آرزوی شاعر است و در خیال او اتفاق افتاده است؛ زیرا اصولاً عاشق یا شاعر افلاتونی، فاقد جسارت لازم برای روبرو شدن با معشوق است و قادر به گفتگوی با او نیست.
به تجربه ثابت شده است که اغلب عشاق افلاتونی، نامه های سوزناک و اشعار عاشقانه رمانتیکی بسیاری برای معشوق خود می سرایند، اما به علت فقدان شهامت و جسارت قادر نمی شوند که این نامه ها را به دست او برسانند.
روبرو شدن با معشوق و گفتگوی با او برای یک عاشق افلاطونی امری ناممکن و «آرزویی محال» است تا حدی که برخی از عشاق افلاطونی حاضرند برای یک لحظه دیدار با معشوق و ابراز عشق و احساسات خود به او تیره بختی و حتی مرگ را نیز پذیرا شوند:
سکوت را می پذیرم
اگر بدانم
روزی با تو سخن خواهم گفت
تیره بختی را می پذیرم
اگر بدانم
روزی چشم های تو را خواهم سرود
مرگ را می پذیرم
اگر بدانم روزی تو خواهی فهمید
که دوستت دارم…
(جبران خلیل جبران)
توفیق نیافتن به دیدار معشوق به قدری برای عاشق رنج آور است که خواب را از چشمان او می رباید:
تو کیستی
که من اینگونه بی تو
بی تابم
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم
(فریدون مشیری)
در اینجا ممکن است این سوالات مطرح شود که چرا از عشق های خیالی به نام افلاتونی یاد می شود؟
منشأ آن کجاست؟ و اصولا چرا اغلب اشخاص درگیر عشق های افلاتونی و خیالی می شوند؟
در مورد مفهوم عشق افلاتونی باید بدانیم که افلاتون فیلسوف یونانی،دنیای روح را حقیقی تر از دنیای عینی و واقعیت های لمس شدنی می دانست و مروج فلسفه ای بود که در آن بین روح و جسم تضادی اساسی وجود دارد.
افلاتون عشقی را تبلیغ می کرد که صرفاً روحانی و آرمانی بود و هیچ ارتباطی با جسم بویژه تمایلات جنسی نداشت و به خاطر چنین برداشتی از عشق، امروزه به عشق های ناکامی که در آن عاشق و معشوق هیچ ارتباطی باهم ندارند و به وصل هم نمی رسند، عشق افلاتونی گفته می شود. از اینرو باید توجه داشت که به خاطر ناکامی در عشق هایی که افلاتونی نامیده می شود، هیچ مسئولیتی متوجه افلاتون نیست.(۱)
در مورد پاسخ به علت شیوع و گستردگی عشق افلاتونی نخست باید به این پرسش پاسخ داد که چه عواملی سبب می شود که یک فرد در روند رابطه عاشقانه و عشق ورزی به جنس مخالف جسم و روح او را در ذهن خود از هم جدا کند و صرفاً در عرصه خیال یا روح عشق ورزی کند. علم روانشناسی در پاسخ به این سوال به خانواده و جامعه به عنوان دو عامل مهم اشاره می کند.
خانواده، بویژه آموزش ها و چگونگی رابطه عاطفی مادر با فرزند در دوران کودکی از عوامل مهمی است که فرد را مستعد عشق ورزی افلاتونی می کند.از منظر روان شناسان اگر یک فرد در روند رابطه عاطفی با مادر به بلوغ عاطفی نرسد و اعتماد به نفس لازم را کسب نکند، اغلب قادر به برقراری رابطه با جنس مخالف خود نیست و در نتیجه آن، مستعد عشق ورزی در عالم خیال می شود.(۲)
جامعه و ارزش های حاکم بر آن، عامل مهم دیگری است که زمینه های بروز عشق افلاتونی در فرد را تشدید می کند. از منظر روان شناسی اجتماعی،خوارداشت و ترذیل جسم و روابط جنسی در باورها و افکار عمومی یک جامعه سبب می شود که فرد هیچ احترامی برای روابط جنسی قائل نشود و به این روابط به صورت مسائل شرم آور و گناه آلود نگاه کند.این باور عاملی می شود که فرد روح و جسم را در ذهن خود از هم جدا سازد و در نتیجه عشق را به صورت آمیزش دو روح بپذیرد.امروزه اغلب مردم به خاطر ارزشهای حاکم اجتماعی از گفتگو وآموزش در زمینه مسائل جنسی،مگر به صورت پنهان، خودداری می کنند و قادر نیستند هیچ گونه رابطه ای بین جسم وروح در یک رابطه عاشقانه را درک یا تصور کنند.امروزه کتاب های بسیاری درباره عشق نوشته می شود، اما درباره ماهیت روابط جنسی و ارتباط تنگاتنگ آن با روح که مشخصه یک عشق اصیل زمینی است، سخنی به میان نمی آید.از طرفی در بیشتر داستان های عاشقانه، عشق را آنچنان آسمانی و آرمانی به نمایش می گذارند که عشاق در آن به افراد معمولی شبیه نیستند بلکه بیشتر به قدیسان و قهرمانان شباهت دارند.
برداشت هایی آرمانی از این دست در جامعه سبب می شود که یک جوان در هنگام بلوغ جنسی و در زمانی که به رابطه با جنس مخالف خود می اندیشد، موارد شرم آور و گناه آلود جنسی را در ذهن خود از هم جدا سازد و بدینسان مستعد رابطه عاشقانه افلاتونی شود. وقتی یک جوان به شیوه ای افلاتونی عشق می ورزد، نیاز و تمنای جنسی را پست،حیوانی و نفرت انگیز تلقی می کند و می پندارد که چنین نیازی یک رابطه عاشقانه را خوار و خفیف می سازد.
البته عاشقان افلاتونی، مثل انسان های دیگر، از نظر قوای جنسی کاملاً طبیعی و سالم هستند و گاه به مقتضای سن خود، درگیر نیازهای جنسی هم می شوند؛ اما به علت برداشت های افلاتونی از عشق، جهت گیری این نیاز به سمت معشوق خود را مجاز نمی دانند و حتی دیده شده که برخی از عشاق افلاتونی از تصور اینکه معشوق، عشق را جنسی تصور کند، رنج می برند و در آنها احساس گناه ایجاد می شود.
بیشتر عشاق افلاتونی، نه تنها در ذهن خود هرگونه تصور جنسی را خلاف شئون انسانی می دانند بلکه حتی رؤیاهایشان نسبت به معشوق، بی آلایش و معصومانه بوده، شبیه اندیشه هایشان خالی از تصورات جنسی است و بزرگترین رابطه ای که گاه به تصور و خیال آنها خطور می کند، بوسه است.
آرمانگرائی در عشق افلاتونی، آکنده از خطرهای بی شمار است.عدم سازش در زندگی زناشویی و ازدواج ناموفق،عشق های عجیب و غریب و حسادت نامعقول که به خودآزاری ختم می شود و کار را به جدایی و طلاق می کشاند؛ نتیجه ای از آرمانگرائی در عشق افلاتونی است.
تجربه نشان می دهد که اغلب کسانی که امروزه در گیر عشق افلاتونی می شوند، دیر یا زود باهم ازدواج می کنند اما روبرو شدن آنها با خود واقعی شان،از همان نخستین روزهای ازدواج عامل اصلی جدائی شان بوده است.
معمولاً در این ازدواج ها یک طرف رابطه از پندارها و احساسات طرف دیگر رابطه آگاهی کافی ندارد و با تعبیر فرشته وشی که از عشق و رابطه زن و مرد باهم دارد، از رفتارهای عادی و معمولی طرف دیگر رابطه که هیچ شباهتی به موجودی آسمانی در آن دیده نمی شود، سرخورده می شود. این نکته را بویژه می توان در آن دسته از گزارش های روان شناسی مشاهده کرد که در آن یک طرف رابطه بر اثر برداشت های افلاتونی از عشق ، تمایلات جنسی طرف مقابل را در خور تنفر و انزجار دانسته، درخواست جدایی کرده است. برای اغلب عشاق افلاتونی، هرگز قابل تصور نیست که موجودی آسمانی تن به عمل زشت زناشویی بدهد و به خاطر همین پندار باطل است که برخی از آنها دچار اختلال در عملکرد جنسی شده، از تشکیل خانواده خودداری کرده اند.
با نگاهی گذرا به اندیشه و احساس روشنفکر ایرانی، می توان دریافت که اغلب آرمانگرا هستند و آرمانگرایی نامعقول در تاروپود ادبیات عاشقانه ایرانی ریشه دوانیده است.ادبیات عاشقانه ایران از شعر و داستان و تصنیف های عاشقانه کوچه و بازار گرفته تا فیلم های سینمایی، مروج و مبلغ عشق های آسمانی و آرمانی اند و به عشق های عجیب و غریبی دامن می زنند که نتیجه اجتناب ناپدیر همه آنها جدایی است. به عنوان مثال دو فیلم سینمایی ایرانی شام آخر(نویسنده و کارگردان فریدون جیرانی سال۱۳۸۰) و رخساره(نویسنده محمدهادی کریمی،کارگردان امیر قویدل۱۳۸۰) را می توان نام برد . در فیلم رخساره پیرمردی عاشق زنی می شود که همسن و سال دخترش می باشد و در فیلم شام آخر پسری دانشجو عاشق استاد متأهلش می شود که همسن مادرش است. پر واضح است که چنین عشق های افلاتونی و بیمارگونه ای که تنها بر محور خیال عاشق می گردد، در عمل به سرانجام خوشی ختم نخواهد شد.اما نویسندگان این فیلمنامه ها تلاش کرده اند کشش های نامعقولی از این دست را به عنوان عشقی اصیل به حساب بیاورند و عشاقی از این دست را به صورت یک فرد برجسته و قهرمان نمایش بدهند.
آرمانگرایی در عشق افلاتونی در اغلب موارد عامل حسادت نیز می شود.حسادتی آنچنان نامعقول که ادامه رابطه را برای یک طرف رابطه غیرممکن می سازد.این حسادت نامعقول از آنجایی شکل می گیرد که یک عاشق از محبوب خود انگاره ای آنچنان آسمانی می سازد که تصور می کند هیچ فردی در روی زمین به شایستگی محبوب او نمی رسد.عاشقی از این دست همواره می پندارد که هر فردی عاشق محبوبش است و هر لحظه در صدد است تا محبوبش را از دستش برباید و اگر به او گفته شود که فرد مورد علاقه اش نه زیباتر و نه باهوش تراز هزاران فرد همانند خود است، برایش غیرقابل باور است و آن را درک نمی کند. همین پندارهای غلط است که موجب بروز حسادت و رفتارهای نابهنجار در او شده و زندگی را برای آن طرف رابطه غیرقابل تحمل می سازد.
باوجود همه مضرات عشق افلاتونی که به آن اشاره کردیم، امروزه این شیوه از عشق ورزی در بین طبقات و اقشار مختلف اجتماعی شایع است. گزارش های روانپزشکی زیادی وجود دارد که نشان می دهد مردان و زنان بسیاری هستند که کارهای بزرگ عقلانی انجام می دهند؛ از قبیل مدیران عالی رتبه،پزشکان،و یا حقوقدانان طراز اول که درگیر عشق افلاتونی می شوند و بر اثر پیامدهای نامطلوب آن به پزشک امراض روانی مراجعه می کنند. اغلب روشنفکرانی از این دست، سرانجام بر اثر رنج و اندوه و ناکامی ناشی از عشق افلاتونی، عشق را بلای جان یا بیماری دل تلقی کرده و حکم به محکومیت آن می دهند. تعبیر و تفسیرهایی که نظریات این دسته از روشنفکران را منعکس می کنند، به وفور در شبکه های اجتماعی امروزی مشاهده میشود؛ مثل:عشق اسارت است،نظیر عشق کور است،عشق یک محکمه است،دوستی بالاتر از عشق است، در مبارزه بین عقل و عشق همیشه حق با عقل است و …
روشنفکرانی که این تعبیرها و تفسیرها را از عشق درست و صحیح می پندارند، غافل از این حقیقت هستند که یک عشق اصیل و واقعی نقطه مقابل تعابیر فوق از عشق است.آنها به این حقیقت توجه ندارند که عشق اصیل و واقعی شادی بخش و تعالی دهنده روح است و افسردگی و اندوهی که زندگی آنها را تلخ و بی روح کرده است نتیجه عشق افلاتونی است و اگر که بخواهند به آرامش و شادی و نشاط دست یابند باید خود را از دست خیالات نامعقول و عشق های کاذب رها سازند.
قبل از اینکه به چگونگی مبارزه با عشق افلاتونی و راه رهایی از آن اشاره کنیم، بهتر است نگاهی گذرا به منشأ عشق افلاتونی در غرب و ادبیات معاصر ایران داشته باشیم.
***
آغازرنسانس را می توان دوران نشو و نمای عشق افلاتونی در ادبیات عاشقانه اروپا دانست، دورانی که تابوی عشق زمینی از میان رفت و نسل نوینی از روشنفکران به وجود آمدند که انسان را مظهری از جمال و جلال خدا
می دانستند و در نتیجه آن دست به ستایش از معشوق زمینی زدند. به عنوان نمونهای از این دست می توان از دانته آلیگیری شاعر معروف ایتالیایی نام برد که نوشته ها و آثار او در ادبیات عاشقانه ایتالیا و سراسر اروپا شهرتی فراوان کسب کرد. این شاعر در آغاز جوانی طی برخوردی اتفاقی با دختری به نام بئاتریس عاشق می شود.
دانته هیچ تلاشی برای رابطه با این دختر نمی کند و برخورد کوتاهش هرگز به ازدواج ختم نمی شود؛ زیرا دانته بر این باور بود که محبوب زمینی او موجودی است انسانی که بعد از مرگ به سیمای یک تن از فرشتگان بی جنس آسمان درخواهد آمد. از اینرو تمام آرزوی وی آن بود که به وصل این فرشته در دنیای پس از مرگ برسد. به بیان احساسات دانته در آغاز آشنایی با بئاتریس توجه کنید:
«هنگامی که برای نخستین بار بانوی شکوهمند آرزوهای من خویشتن را بر دیدگان من متجلی ساخت… و وقتی او را دیدم به حقیقت اعتراف می کنم که روح زندگی که در پنهانی ترین زوایای قلب من مکان داشت به لرزه در آمد،آن سان که بی اختیار به خویشتن گفتم: اینجاست آن خدایی که از تو توانمندتر است و از این پس بر تو فرمانروایی خواهد کرد.روزهایی چند که نهمین سال زندگی ما را به اخر رساند گذشت و من یک باردیگر او را دیدم.جامه سفید بلندی بر تن داشت و از خیابانی می گذشت.در کنار من،آنجا که من شرمگین و بهت زده ایستاده بودم و او را می نگریستم، نگاهش را به من دوخت.بئاتریس با این مهر بی سخن که خدای بزرگ پاداشش دهد، معصومانه عشق خویش را بر من ارزانی داشت و من در آنجا برکات لایزال خداوندی را بر وجود خویش احساس کردم…»(۳)
مدتی بعد از این آشنایی بئاتریس می میرد و سال ها بعد از آن، دانته شاهکار خود کمدی الهی را خلق می کند،این کتاب شرح سفر خیالی روح دانته برای وصل با بئاتریس آسمانی است که اینک به دنیای پس از مرگ تعلق دارد:
در برابرم دوشیزه ای پدیدار گشت
که پوششی از حریر سبز بر قامتش افتاده بود
تو گویی فروغی شعله آسا از وجودش تابنده بود
و روان من
که گویی دیرزمانی بود از دیدارش بر خود نمی لرزید
به هیجان افتاد و گرچه دیدگانم به درستی او را تشخیص نمی داد
زیرا نوعی معصومیت پنهانی در او متجلی بود
با این حال عشق دیرین بر وجودم غالب گشت
و در یک دم در همان حال که دیده بر او دوخته بودم
آن نفوذ آسمانی همان عشقی که از کودکی به او داشتم
بر وجودم مستولی گردید(۴)
بعد از دوران رنسانس و ظهور مکتب ادبی رمانتیسم در قرن هجدهم و نوزدهم عشق افلاتونی گسترده تر شد و شیوع بیشتری یافت. رمانتیک ها با کاربرد زیبای کلمات و جادوی کلام خویش عشق را به صورت پدیده ای آسمانی به نمایش گذاشتند و گستره آن را از مرزهای اروپا فراتر بردند.از منظر رمانتیک ها عشقی اصیل و زیبا شمرده می شد که به صورت رابطه در روح باشد.(۵)
اغلب عشاق رمانتیک، زیبایی روحی معشوق خود را بر اثر گفتگو و معاشرت کشف نمی کردند بلکه آنها را به واسطه زیبایی ظاهری معشوق و مکاشفات نفسانی حس می کردند. بسیاری از عاشقانه های قرون هجدهم و نوزدهم به رهبری رمانتیک ها مشحون از قطعه های ادبی افلاتونی در وصف و ستایش زیبایی معشوقه هایی است که شخصیت آنها نامعلوم و ناشناخته است. در واقع آنچه که رمانتیک ها را به وجد می آورد، زیبایی آسمانی معشوق بود و الهام بخش بسیاری از آنها در ستایش از محبوب چشم ها و نگاه آسمانی او بوده است. به یک نامه رمانتیکی از ادبیات عاشقانه غرب توجه کنید:
«من تو را یکبارنه، بلکه چندین بار دیده ام و این لحظات زودگذر و آشنا تصویری از تو بر مردمک چشمانم نقش بسته اند که هرگز محو نخواهد شد.آیا این سرنوشت من نبوده است،سرنوشتی که اکنون می توان نام غصه و اندوه نیز بدان داد. وقتی تنها می شوم، فقط آنها را می بینم.چشمان تو را با آن نگاه آسمانی که دنیای من هستند. به چشمانت خیره می شوم، ساعت های دراز،آن دو گوی بلورین و زیبا، چه سرگذشت ها بر من فرا می خوانند، چه آرزوهای دراز از تو متشکرم.عشق تو راهنمای من بود و خواهد بود و من کسی را که به من عشق آموخت و هدیه کرد، برای همیشه دوست خواهم داشت…»
شاید از نظر بسیاری عشق های پاک و آسمانی از نوع رمانتیسم اروپایی شگفت انگیز و ایده آل باشد، اما واقعیت اینطور نیست. چرا که تجربه رمانتیک های قرون هجده و نوزدهم اروپا نشان داده است که آرمانگرائی در عشق افلاتونی بویژه از نوع رمانتیسم آن باعث رشد قدرتگرائی (سلطه جویی و سلطه پذیری)در فرد شده، گاه نتایج خطرناک و غم انگیزی را به بار می آورد.
نتایج خطرناک به بار آمده، بیش از هرچیز ناشی از بت پرستی رمانتیک ها بوده است.رمانتیک ها قادر نبودند معشوق خود را به اندازه واقعی ببینند و معمولاً با مجسم کردن او به صورت موجودی آسمانی قهرمان رؤیاها شاهزاده خیال، بتی آنچنان قدرتمند و عظیم از او می ساختند که خود ناگزیر می شدند در برابرش خوار و خفیف شوند تا حدی که ادامه زندگی بدون این بت برای آنها قابل تصور نبود.
تجربه نشان داده است که خفت و خواری، تنزل فردیت و خودآزاری در عشق های افلاتونی رمانتیکی در مواردی به حد جنون می رسید تا حدی که به حذف فیزیکی عاشق می انجامید. به عنوان نمونه می توان از خودکشی صدها تن از طرفداران رمانتیسم در قرون هجدهم و نوزدهم و رهبران آنها مثل نروال فرانسوی (در ایران هدایت) نام برد که به خاطر عشق های یکطرفه ،موهوم و خیالی خود را تسلیم مرگ کردند و بسیاری از این رمانتیک ها از این مسئله هراس داشتند که عشق آسمانی آنها در اثر گذشت زمان، بویژه در سنین سالخوردگی؛ یعنی زمانی که جوانی و زیبایی ظاهری شان از بین می رود، فروکش کرده، زیبایی آسمانی خود را از دست بدهد. پس بهتر می دیدند که با خودکشی و مرگ عشقشان را در روح دلدارشان جاودانه سازند.
بدون تردید پذیرش مرگ در عشق به معنای رشد فردیت نیست بلکه به معنای خودآزاری و حذف فردیت است و این در حالی است که از منظر روان شناسی در یک عشق اصیل و حقیقی عشق عمل خود را بر مبنای احترام و به عنوان تعالی دهنده فردیت و شخصیت طرفین به انجام می رساند و از طریق پیوند و آمیختگی کامل روحی و جسمی دو فرد با یکدیگر بر اساس احترام متقابل است که انسان رشد می کند و به کمال می رسد.
در یک عشق حقیقی، طرفین رابطه از هم بت نمی سازند بلکه به عنوان دو موجود برابر باهم روبرو می شوند و در نتیجه چنین رابطه ای رنج و تحقیر و خودآزاری رنگ می بازد و شادابی و عشق به زندگی پدید می آید.
خوشبختانه رمانتیسم نامعقول اروپایی، جایگاه و موقعیت سابق خود را از دست داده و امروزه حاکم بلامنازع در ادبیات جهانی نیست. با این همه، اهمیت و نفوذ آن در خارج از مرزهای اروپایی،از جمله بر عاشقانه های دیارمان را نباید دست کم گرفت. روند رو به رشد اعتیاد به دنیای خیال در عاشقانه های ایرانی، چه در چند دهه گذشته و چه در دوران معاصر، بیش از هرچه ریشه در رمانتیسم خودآزارانه اروپایی دارد.رمانتیسم ایرانی(خیال پردازی)که از دیرباز تا کنون بر بستر عشق افلاتونی و صوفیانه شاعران بزرگی همچون مولانا و حافظ شکل گرفته بود،از قرون هجدهم و نوزدهم به بعد با تاثیر از رمانتیسم اروپایی به شکلی جدید یعنی به صورت ادبیات عاشقانه معاصرــ آن طور که امروزه آن را ملاحظه می کنیم ــ در آمده است.نویسندگان و شاعران رمانتیک معاصر ایران همچون: هدایت، شاملو، مشیری و حمید مصدق با استعانت از دستاورد قرن ها شعر صوفیانه ایرانی از یک طرف و از طرفی دیگر با تأثیر از رمانتیسم اروپایی عشق افلاتونی را ارتقا داده، آن را به رفیع ترین جایگاه خود تا کنون رسانده اند.آثار شاعران و نویسندگان معاصر ایرانی مشحون از آرمان ها و تخیلات شاعرانه افلاتونی در زمینه نخستین عشق است و از نظر زیبایی رمانتیکی در مقایسه با ادبیات مشابه آن، در سطح جهانی نظیر ندارد.نخست به صادق هدایت اشاره می کنیم.این نویسنده در بوف کور از زنی نام برده است که به صورت یک فرشته بر او تجلی کرد و او را به عظمت و شکوه زندگی آگاه نمود.این زن، خواه زن رؤیاهای هدایت بود و خواه نخستین عشق او بوده؛ چنان بر او تاثیرگذار بود که الهام بخش وی در خلق بهترین اثرش بوف کور گردید.هدایت در این کتاب، حادثه آشنایی با زن خیال خود را که از آن به عشق اصیل تعبیر می کند، چنین شرح داده است:
«…در این دنیای پر از فقر و مسکنت برای نخستین بار گمان کردم که در زندگی من یک شعاع آفتاب درخشید،اما افسوس این شعاع آفتاب نبود بلکه فقط یک پرتو گذرنده،یک ستاره پرنده بود که به صورت یک زن یا فرشته بر من تجلی کرد و در روشنایی آن یک لحظه،فقط یک ثانیه همه بدبختی های زندگی خودم را دیدم و به عظمت و شکوه آن پی بردم و بعد، این پرتو در گرداب تاریکی که باید ناپدید بشود،دوباره ناپدید شد. نه،نتوانستم این پرتو گذرنده را برای خودم نگه دارم. سه ماه نه! دو ماه و چهار روز بود که پی او را گم کرده بودم،ولی یادگار چشم های جادویی،یا شراره کشنده چشم هایش در زندگی من همیشه ماند.چطور می توانم او را فراموش کنم که آنقدر وابسته به زندگی من است…»
توصیف های مهیج رمانتیکی از این دست در بوف کور، یکی آن بود که هدایت می خواست خواننده خود را مسحور کند تا از این طریق چهره زن رؤیایی خود را آنگونه که خود آرزو می کند، به او بنمایاند و احساسات او را به مجرائی که خود می خواهد، هدایت کند.
هدایت با اغراق در خیال پردازی و تسلیم محض به حال و جذبه و جادوی کلام خود که منشأ رمانتیکی داشت، زن خیالش را از تنگنای زندگی زمینی رهاند و مقام او را تا حد یک موجودی آسمانی (زن اثیری)بالا برد.
«نه اسم او را هرگزنخواهم برد، چون او با آن اندام اثیری باریک و مه آلود،با آن دو چشم متعجب و درخشان که پشت آن زندگی من آهسته و دردناک می سوخت و می گداخت؛ او دیگر متعلق به این دنیای پست و درنده نیست،نه! اسم او را نباید آلوده به چیزهای زمینی بکنم. در این دنیای پست یا عشق او را می خواستم و یا عشق هیچکس را. آیا ممکن بود کس دیگری در من تاثیر کند…»
تبدیل شدن زن زمینی به موجودی آسمانی در ذهن خیالپرداز هدایت،حاصلی جز خودآزاری (مازوخیسم) برای هدایت به همراه نداشت.به همان تناسبی که وی مقام زن خیال خود را بالا برد،خود در برابرش زبون و خوار شد و همین بت بود که آرام آرام شکنجه اش کرد و آنطور که خود او گفته، زندگی اش را زهرآلود ساخت.
هدایت به طور آشکار در کتاب بوف کور به خودآزاری خود اعتراف کرده است.وی در جای جای این کتاب به این نکته اشاره کرده است که چشم های شکنجه گر زن اثیری،غم شیرینی را در او خلق می کند و وی به این چشم های آزاردهنده نیاز دارد.
«او مرا ندیده بود، ولی من احتیاج به این چشم ها داشتم…این همان کسی بود که تمام زندگی مرا زهرآلود کرده بود و یا اصلا زندگی من مستعد بود که زهرآلود بشود و من به جز زندگی زهرآلود زندگی دی
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 