پاورپوینت کامل یک قصّ? سرگردان و حصّ? آن ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل یک قصّ? سرگردان و حصّ? آن ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل یک قصّ? سرگردان و حصّ? آن ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل یک قصّ? سرگردان و حصّ? آن ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
خواندن و بازخواندنِ سَرگُذَشتنامه ها و کُتُبِ تَراجِم، و بازنگریستن در تصویر و تَصَوُّری که از حال و قال و صَیرورَت و مَآلِ گذشتگان به دست داده می شود، حتَّی اگر دستمایه ای از برایِ معرفت و عبرت و اِتِّعاظ نباشَد، تَفریحِ سالم و سَرگرمیِ دِل انگیزی است؛ بویژه برایِ ما رَعایایِ «مَمالِـکِ مَحروسه» که حَسَب العادَه، بیشتر در «گذشته» هامان زندگی می کنیم و با «دیروز» خوشتر می گذرانیم تا «امروز» و «فردا».
«باشد اندر صورت هر قصه ای
خرده بینان را ز معنی حصه ای»
عبدالرحمن جامی۱
خواندن و بازخواندنِ سَرگُذَشتنامه ها و کُتُبِ تَراجِم، و بازنگریستن در تصویر و تَصَوُّری که از حال و قال و صَیرورَت و مَآلِ گذشتگان به دست داده می شود، حتَّی اگر دستمایه ای از برایِ معرفت و عبرت و اِتِّعاظ نباشَد، تَفریحِ سالم و سَرگرمیِ دِل انگیزی است؛ بویژه برایِ ما رَعایایِ «مَمالِـکِ مَحروسه» که حَسَب العادَه، بیشتر در «گذشته» هامان زندگی می کنیم و با «دیروز» خوشتر می گذرانیم تا «امروز» و «فردا».۲
خداوند بیامُرزاد علّام فَقید زنده یاد دکتر عَبّاسِ زریابِ خوئی را! که در یادکردی بَس دل انگیز و دوستدارانه از اُستادِ أَجَلّ، عَلّامه مُجتَبی مینُوی ـ تَغَمَّدَهُ اللهُ تَعَالی بِغُفرَانِه ـ، و در ضمنِ بازگفتِ پاره ای از خاطراتِ خویش از آن مَردِ بزرگ و پِژوهَند نادِرالمِثالِ عَزیزالوُجود، از جُمله گفته است:
« … وقتی در آلمان شعرِ أَدیبِ پیشاوری را برایش می خواندَم که آرزویِ مَجلِسی را می کُنَد که أسبابِ عیش در آن از هر جهتی فراهم آید تا با دوستی هَمدَم و هَمدِل،
از رفتگانِ تازی و بگذشتگانِ پارس
رانَـنـد داسـتـان و حِکـایاتِ نادِره
فریاد برآورد که: والله عیش همین است و من نیز زندگی را برایِ همین می خواهم و مجلسِ ما از نوعِ همین مجالس است و
من این مقام به دنیا و آخرت ندهم
اگرچه در پیَم افتند خلق انجمنی!»۳ .
از شما چه پنهان، مُسَوِّدِ این سَطرها ـ عَفَا اللهُ عَنه ـ نیز، به اِقتِفایِ راهروان و بُزُرگان، عُمری است هرگاه که فُرصتی اِختِلاس کرده و مَجالی به دست آورده، به همین تَفریح و سرگرمی اِشتغال ورزیده است و أوقاتِ عزیز را در سَرِ خواندنِ تَراجِمِ گُذَشتگان و سیَرِ ماضین کرده!
راستی هم که اگر این اِختِلاسِ فُرصت ها نمی بود و از این رَهگُذر، غَنیمتی فرا چنگ نمی آمَد۴
، در این هنگام دیگر «اِختِلاس» ها!، می باید أَوقاتِ عزیز را بر سَرِ مُنازعاتِ بویناکِ مُشتی «نَفط اندازِ» باشند این نیستانِ پُر ناله و لَختی دِلواپسی هایِ کودکانه تَفویت می کردیم، و چه دغدغه هایِ مَلال انگیزی که نمی داشتیم!!
راست گفت آن که گفت: «شب، خَیالات و همه روز، تکاپویِ حیات / خسته شُد جان و تنم زین همه تَکراری ها»۵ و برایِ غُبارافشاندن از خاطِرِ مُکَدَّرِ خویش، چه دَستآویزی آسانیاب تر و بی دَردِسَرتَر از همان « خواندن و بازخواندنِ سرگذشتنامه ها و کُتُبِ تَراجِم» و خود را در دنیایِ گُذَشتگان مُستَغرق کردن و … ؟!
آورده اند که شیخ أَبوسَعیدِ أَبوالخیر ـ عَلَیهِ الرَّحمَه ـ، روزی به خادمِ خاصِّ خویش، خواجه عبدالکریم، که به خواهشِ درویشی بعضِ حِکایات و کَراماتِ شیخ أَبوسَعید را کتابَت می کرد، گفت: «یا عبدالکریم! حکایت نویس مباش؛ چُنان باش که از تو حکایت کنند!»۶
باری، چُنین توفیق ها با همه کَس یار نمی شود؛ و أَمثالِ این دانش آموز که چُنان نگردیده و عِجالهً «حکایت نویس» شُده اند، خود بر دو قِسم اند :
یکی، غالِبِ مُشتَغِلانِ این فنِّ شَریف که شأنِ جلیلشان از تَدقیق در ژرفایِ نَقلها و عِیارسَنجیِ برف انبارِ أَخبار و آثارِ صِغار و کِبار أَجَلّ است و رَطب و یابِس و غَثّ و سَمین را هَمنشین و هَنباز می سازَند و دُرّ و خَرمُهره را به یک رِشته می کَشَند؛ خاصّه در روزگارِ ما که جَماعتی از قَلَم فرسایانِ «بچاپ بفروش» با خَلقِ فزایَند آثاری در حالات و سُخنان و مَقاماتِ مُشتی «عُرَفایِ قُلّابی و حُکَمایِ زورَکی و أَخلاق پیشگانِ بیحقیقت » ـ به تعبیرِ پسَرِ سیِّد جمالِ واعِظ ـ ۷ ، بازارِ گرمی دارند و بَعضِ ایشان نیز با افزون مُعتَدٌّ بِهی از فریبکاری و دَغَلبازی و نیرنگْسازی بر رونقِ مَتاعِ پُر بَزَکِ خویش می افزایَند و بنَقد دَهها کتابِ ساخته و پرداخت ایشان را می توان فَرانِمود که از چه «تَلاعُبـ»ـهایِ گُستاخانه به «عَقل» و «دین» انباشته شُده است؛ … وین مِحَن را نیست پایانی پدید!!!
قِسمِ دیگر، تَراجِمنگاران و سرگذشت پِژوهانی اندکشُمار اند که به جایِ برف انبارِ «اشتباهاتِ عَجیب و اِنتِساباتِ خُنک»۸ در بازشناختنِ غَثّ و سَمین از یکدیگر جهد می کنند و نَقّادی را ابزارِ ناگُزیرِ پیش خویش می شمارند . کَثَّرَهُم اللهُ تَعَالَی و شَکَرَ مَسَاعِیَهُمُ الجَمِیلَهَ!
اگر در خواندَنها و بررَسیدَنهایِ خویش، به شیو اینان در مَلفوظات و مکتوباتِ سَرگُذَشت نویسان و خاطره گویان بنگریم، از کَثرَتِ غَرائِبِ أَوهام و اِزدِحامِ عَجائِبِ أَخطائی که بر أَلسِنَ أَقلام و ذِهن و زبانِ خَواصّ و عَوام روان است، در حیرت خواهیم شُد، و میزانِ اِعتِمادناپذیریِ شیو “تَراجِم نگارانِ برف انباری” را بالعِیان خواهیم دید و دانست.
رِوایتهایِ بسیار شاذّ و شگفت انگیزی که بعضِ هَمروزگارانِ خودِ ما، در این عَصرِ ارتباطات و رَسانه ها و چه و چه ها، از رُخدادهایِ تاریخِ مُعاصِر به دست می دِهَند و بر تَقریرهایِ بسیار ناساز با جَمیعِ عَکسها و فیلمها و أَسناد و گُزارشهایِ مکتوب و دیگر قرینه هایِ مَقالی و حالی اشتِمال دارد، بَسَنده است تا خوانند روشن بین را در بابِ پاره ای از أَخبارِ آحادِ مَجهول الأَحوالِ آمیخته با أَضغاثِ أَحلام و تَوَهُّم و کابوس که در تاریکنایِ بیخَبَری ها و زیرِ نورِ پیه سوز یا فانوس و ای بَسا در میانِ دود و دَمِ مَنقلِ فُلان «مَخدوم المُلک» یا بَهمان «خادِم المِلّه» تَقریر می شُده است، به تردید و احتیاط رَهنمون گردد.
چندی پیش در یکی از مَجَلّات، نمونه ای از همین رِوایتهایِ شاذّ و شگفت انگیزِ هَمروزگاران دیدم که گُواجویی بِدان از برایِ أَدایِ مَقصود و تَبیینِ مَرام، بی مناسَبَت نیست.
« حجّت۹ الإِسلام و المسلمین دکتر حَمیدِ واعظی، معاونتِ۱۰ فرهنگیِ دانشگاهِ آزادِ إِسلامیِ تبریز، مدرِّسِ حوزه و دانشگاه، و نوه [یِ] مرحومِ آیت۱۱ الله میرزا عبدالحسینِ واعِظیِ لنکرانی»، در گفت و گوئی با هفته نام حَریمِ إِمام ( ش ۱۷۹، پنجشنبه ۱۵ مُردادِ ۱۳۹۴ هـ . ش .، صص ۲۲ ـ ۲۴ )، در تَضاعیفِ کلام، سخن را به ماجَراهایِ جنگِ جهانیِ دُوُم و پیآمدهایِ آن برایِ ایرانِ عزیز رَسانیده است و گُفته:
« … بد نیست خاطره ای را نقل کنم که خودم از إمام شنیدم. سالِ آخِرِ دبیرستان عضوِ انجمنِ إسلامیِ دبیرستانِ حکیم نظامیِ قُم بودم که به اتِّفاقِ أعضایِ انجمن خدمتِ حضرتِ إِمام رسیدیم که حضرتِ إمام فرمودند : آن زمان آمریکا و شوروی و بریتانیا به شاه إعلام کردند [کذا] و قرارِ کنفرانسِ تهران را گذاشته و [کذا] ایران را پُلِ پیروزی قلمداد می کنند. روزولت، رئیس جمهورِ آمریکا، استالین، رهبرِ شوروی، و چرچیل، نخست وزیرِ بریتانیا در تهران جمع شدند و به این جا فقط [کذا] یک لقبِ پلِ پیروزی دادند.
منتها شاه به علمایِ قُم می گویَد که : من قدرت ندارم در مقابلِ این ها حرف بزنم. لذا امام را به عنوانِ نماینده [یِ] علما تعیین می کنند که با شاه از این ها استقبال کند و إمام حرفها را بزند. شاه مستأصل و آدمی ترسو و ضعیف بود. تازه بعد از فرار [کذا] پدرش رویِ کار آمده و این مسائل پیش آمده بود. مسلمًا معلوم است که دست نشانده [یِ] هرسه طرف است [کذا] و جرئت [کذا] ندارد به چرچیل، روزولت و استالین حرفی بزند. إمام می فرمایَد : «من در کنارِ شاه به استقبال می رفتیم؛ با این که خوشم هم نمی آمد. روزولت آمد. درِ هواپیما را باز کرد. بدونِ پلّکان پایش را رویِ زمین گذاشت. چرچیل هم همین طور. أمّا استالین با یک هواپیمایِ بسیار بزرگ آمد. ساعت ها منتظرش بودیم. دیدیم أوَّل کالسکه [یِ] زرّینی با چندین اسب پیاده شُد. با سیگاری در گوشه [یِ] لبش پیاده شُد. شاه معرّفی کرد. من هم نماینده [یِ] علما بودم. شاه به من گوشه [یِ] چشم می آمد [کذا] که این خیلی آدمِ شجاعی است. بعد به استالین دست دادم. یک خرده بی اعتنا به من نگاه کرد. در سالن به من گفت: شما چه نظری نسبت به ما دارید؟ من گفتم: شما در کاخِ کِرِملین زندگی می کنید؟ گفت: بله. گفتم: شما حرف از نظامِ کارگری می زنید. آیا هر نفر مردمِ روس و اتّحادِ جماهیرِ شوروی می توانند کالسکه [یِ] زرّین سوار شوند؟ گفت: نه. گفتم: آیا این است شعارِ عدالت خواهی و نظامِ کارگریِ شما؟ من به رئیس جمهورِ آمریکا و چرچیل خیلی بدبین بودم. أمّا آنها خیلی از شما مرتَّب تر [کذا] ند.” به هر حال إمام می گوید: “شاه نمی توانست به آنها چیزی بگوید ولی ما حالی کردیم [کذا] که شما در ایران نمی توانید بمانید. شاه به آنها گفته که بالاخره [ / بالأخره] علما این طوری [کذا] هستند و این هم از همه [یِ] آنها تیزتر است [کذا]. متأسّفانه در بیانات، مصاحبه ها و نوشته ها به إمام ظلم می شود. إمام شخصیّتی نیست که با هیچ کس قیاس شود. إمام، زمان و مکان بردار نیست. آنجا نشان می دهد که ما با شخصیّت هایِ انقلابیِ دنیا هم چنین برخورد می کنیم. سیاستِ نه شرقی نه غربیِ إمام، برایِ [کذا] بعد از انقلاب و بعد از پانزدهِ خرداد نیست. شخصیّتِ إمام در زمانِ شهریورِ ۲۰ و جریاناتِ مشروطه شکل گرفته است. حضورِ إمام در مجلسِ آن زمان و شنیدنِ مناظراتِ [کذا] مرحومِ مدرّس، شکلِ شخصیّتِ فکریِ إِمام را ساخته است. إمام با بینشِ خود تمامِ قضایایِ بین المللی را رصد کرده [است] و می داند ریشه ظلم در کجاست. … .» ( ص ۲۳ ؛ با افزایشِ برخی حَرَکات و نشانه هایِ ویرایشی ).
راست گُفت آن که گفت : «حیرت اندر حیرت آمد این قصَص»!!!
خوانندگانِ محترمِ این سُطور، بهتر از این دُعاگو می دانند که چُنین خاطره ای را چه اندازه می توان جِدّی گرفت و حاجتی ندارند تا من بَنده برایشان روشن کُنَم که نه شاه برایِ چُنین دیدارها از قُم اِستمداد کرده بود و می کرد و نه اِستالین سوار بر … و نه … !! … بگذریم. … می خواستم عَرض کُنَم که:
در عصرِ ارتباطات و رَسانه و چه و چه ها، یک شخصیّتِ «حوزوی و دانشگاهی» چُنین خاطره ای را بیان می کُنَد و هفته نام «آستانِ مقدَّسِ إِمام خمینی ـ س ـ» هم که به طورِ رَسمی و در شمارگانِ مُعتدٌّ بِه و با سیمائی رَنگارَنگ منتشر می گردد، آن را نَشر می دِهَد؛ و چه آن راوی و چه این ناشِر، قَصدِ ـ العِیاذُ بالله ـ نَشرِ أَکاذیب ندارند، و بی شُبهه، نمی خواهند زبانِ طاعِنان و خُرده جویان را بر خویش دراز کُنَند؛ با این همه، حکایتی را به عنوانِ واقع تاریخی و واقعیَّتی عینی اِنتِشار می دِهَند که لَب و دهانِ خویشتن دارترین مُطّلِعان از کلّیّاتِ تاریخِ مُعاصِر را نیز به خَنده و إِنکار می گُشایَد.
آنچه گذشت، نمونه ای بود و بَس. از چُنین دَسته گُل ها در مَکتوبات و مَطبوعاتمان بسیار به آب می دِهیم؛ و بهتر است حُسنِ ظَنِّ بیهوده نداشته باشیم و نینگاریم که پیش از ما نیز کسی در عالَم دَسته گُل به آب نمی داده است!
نمونه هایِ قدیم نیز فراوان است.
اگر قِصَصُ العُلَماءِ محمَّد بنِ سُلیمانِ تُنکابُنی ( ۱۲۳۴ یا ۱۲۳۵ ـ ۱۳۰۲ هـ . ق. ) ـ عَلَیه الرَّحمَه ـ، به قولِ صاحبِ المآثِر و الآثار، « علمِ تراجمِ رجال را قرینِ انفعال نمود»۱۲ !، خودِ اِعتِماد السَّلطَنه یِ خُرده گیر۱۳
بر تُنکابُنی و قصص العُلَماء، در بعضِ جهات، دستِ کمی از همین اِنفِعالیّونِ زمانش نداشت! نمونه وار، این یادداشتِ روزنام خاطِراتِ مُشارٌإِلَیه را بخوانید :
« … میرزا کاظمِ رشتی … ملقّب به فیلسوف الدّوله … به علاو طبابت، فضولی هم می کند. از أَشعارِ عرب و أَحادیث هم جَسته جَسته می گوید. … از قولِ قاضیِ میبدی نقل می کرد که او گفته: اگر شیخ طوسی و علّامه حلی در جرگ علمای شیعه نبودند … . شاه فرمودند: شیخ طوسی کیست؟ عرض کرد: خواجه نصیر! با این که خواجه نصیر اگرچه مردِ بزرگی بود أمّا جزءِ علمایِ شیعه محسوب نیست. شیخ طوسی یکی از أشخاصی است که کتب أربع شیعه را نوشته؛ و فیلسوف الدّوله این قدر خَر است که فرقِ شیخ طوسی با خواج طوسی نداده است! … »۱۴ .
تکلیفِ سُلطانِ صاحِبقِران و فیلسوف الدّوله یِ مسکین که تا اندازه ای معلوم شُد؛ لیک ای کاش اعتِماد السَّلطنه این را هم معلوم کرده بود که اگر نویسند تجرید الاِعتقاد، « جزءِ علمایِ شیعه محسوب نیست »، پس در زُمر کدام طائفه جای می گیرد؟! … و طُرفه این که همین تجرید الاِعتقاد و شُروحِ آن دَرسنام عَقیدتیِ طُلّابِ شیعه بوده است از جُمله در عصرِ همین اعتماد السَّلطنه و در همان دارالخِلاف ناصِری!
آنگاه این مَردِ محترم که گویا مقام و مَنصِبِ فرهنگی و عقیدتیِ خواج طوسی را بدُرُستی نمی دانَد، سَررِشته دارِ کار و بارِ فرهنگِ «ممالِـکِ مَحروسه» بوده است، و سَلَفِ البتّه صالحِ این خَلَفِ محترمی که هَمروزگارانِ ما بشُمار اند !
اُمیدوارم سوءِتفاهُم نشَوَد! … خواستِ من، به هیچ روی، خوارداشتِ مقامِ کسانی چون مَرحومِ محمَّد بنِ سُلیمانِ تُنکابُنی یا اِعتِماد السَّلطَنه یا حتّی شخصِ ناصرالدّین شاه ـ که ناخواسته پایِ او هم به میان کشیده شُد! ـ نیست. از قضا، اینان و أَمثالِ اینان ـ عَلی حَسَبِ مَراتِبِهِم ـ مَردانِ بزرگی بوده اند و در عصرِ خود کارهایِ سترگی کرده اند که ما را همواره وامدارِ همَّت و رنج و کوشائیشان می دارَد. مباد آن که أَحَدی خدمتِ بزرگِ محمَّد بنِ سُلیمانِ تُنکابُنی را از رَهگُذَرِ تألیفِ همین کتابِ پُراطّلاع و خواندنیِ قِصَصُ العُلَماء مُنکِر شود ؛ یا خدمات و حَسَناتِ پُرشمارِ اِعتِماد السَّلطَنه را دربابِ فرهنگِ این بوم و بَر نادیده و نابوده بینگارَد! یا حتّی جوانبِ فرهنگیِ چشمگیرِ شخصیّتِ شاهِ قَجَر را، در گیر و دارِ توهُّماتِ شایع، بر طاقِ نِسیان نِهَد!۱۵ … هرگز ! … سخنِ ما، تنها و تنها نَفیِ مؤَکَّدِ وُثوقِ بی جِهَت و اِعتِمادِ کُلّی است بر هم آنچه در بیانِ أَحوالِ گذشتگان گفته و نوشته می شود؛ وُثوق و اِعتِمادی که در میانِ تَراجِمنگاران و تَراجِم خوانانِ مُعاصِرِ ما، شُیوعی بی دَلیل و زیانبار دارد.
نگاهیِ سَرسَری به کتابهایِ تَراجِمِ قُدَما، بَسَنده است تا اینجا و آنجا شواهِدی بر لُزومِ نگاهِ نقّادانه تر و اِجتناب از وثوقِ کُلّی پیشِ چشم آرَد؛ و اگر کسی اندکَـک کُنجکاوانه تر بنگرد، چه شواهِدِ فراوان که در هر گوشه نخواهَد دید و ـ به تعبیرِ منقول از مَرحومِ علّام قَزوینی ـ «چه مُلتَفِتها که نخواهد شُد»۱۶
یک گونه از این شواهِد، وجود و رواجِ «داستانهایِ سَرگَردانـ»ـی است که رفتار یا گفتارِ خاصّی را در این منبع به فُلان عالِم نِسبَت می دِهَد و در آن منبع به عالِمِ دیگری؛ و پیداست یکی از این رِوایتها از رویِ دیگری ساخته شُده است.
شُمارِ چُنین قِصّه ها در کتابهایِ تاریخ و تَراجِم اندک نیست؛ و گِردآوری و بررَسیِ تطبیقی و اِنتِقادیِ این داستانهایِ سَرگردان، خود موضوعی است خورَندِ پِژوهشی دانِشورانه و نیازمندِ تَتَبُّعی گُسترده دامان که گمان می کنم حاصِلِ آن کتابی ستَبر ـ و البتّه خواندنی ـ باشَد؛ اگر کسی بنویسَد!
نمونه ای از این قصّه هایِ سَرگَردان، قصّ تَشَدُّد و اعتِراضِ سَختگیران عالِمی دینی است بر یکی از گویندگانِ أَهلِ مِنبَر که به زَعمِ آن عالمِ مُعتَرِض، در نَقلِ کَلِماتِ سَیِّدالشُّهَداء ـ صَلَواتُ اللهِ وَ سَلامُهُ عَلَیه ـ تَسامُحی بیجا کرده بوده است.
این قِصّه را ـ که به گمانِ این بَنده، قِصّ بارِد و عامیانه ای نیز هست! ـ، در حقِّ چَند عالِم از عُلَمایِ مُتَأَخِّرِ شیعَه نَقل کرده اند، که شاید مُتَأَخِّرترینِ ایشان، آیه الله آقا شیخ محمَّدرضا ثامِنیِ شیرازی ـ رَحمَهُ اللهِ عَلَیه ـ باشد.
دوستِ ارجمندم، استاد حُجَّه الإِسلام و المُسلِمین شیخ محمَّدِ بَرَکَتِ شیرازی ـ دامَت بَرَکاتُه ـ، چندی پیش کتابی به من هَدیّت فرمود به نامِ بَررَسیِ گوشه هایی از زندگیِ مرحومِ آیه الله العُظمی آقا شیخ محمَّدرضا ثامِنی ( شیرازی ) ۱۷ داعی نیز که به مصداقِ «أُحِبُّ الصّالِحِینَ وَ لَستُ مِنهُم»، و به شَرحی که زین پیش گُذَشت، دوستدارِ وُقوف بر سرگذشتِ سَلَفِ صالح، و پیوسته جویایِ تَراجِمِ أَحوالِ گذشتگانِ أَهلِ فضل و فَضیلت بوده است، آن کتاب را در خواندن گرفت؛ و از جُمل نِکاتِ شایانِ تأمُّل که در آن سَرگُذَشتنام مَبسوط مُلاحَظَه کرد، این بود که نویسَند کتاب نوشته است :
« مرحومِ شیخ [ = مرحومِ آیه الله آقا شیخ محمَّدرضا ثامِنیِ شیرازی ] … إصرارِ شدیدی در رعایتِ أمانت داری در گفتار و ألفاظ و صحَّتِ بیاناتِ خود داشت. … در ذکرِ مصائب و یا شرحِ واقع کربلا با وجودی که عینِ عبارتِ مقتل را می خواند، باز إضافه می نمود که : “اَلعُهدَهُ عَلَی الرّاوی”، و در این معنا، نه تنها خود رعایت می نمود، بلکه اگر دیگران نیز بر بالایِ منبر مطلبِ ناصحیحی می گفتند، از پایینِ منبر با صدایِ بلند به آنان تذکُّر می داد. از حاج آقا غلامحسینِ کسرائیان شنیدم که : زمانی مرحومِ حاج ملّا علی أصغرِ اثنی عشری۱۸ که موردِ علاقه و موردِ اعتمادِ بسیار زیادِ مرحومِ شیخ بود، در ذکرِ واقع عاشورا و صحبت هایی که بینِ حضرتِ إِمام حُسَین ـ ع ـ و حضرتِ زَینَب ـ س ـ ردّ و بَدَل شُد، در بیانِ خطابِ إِمام حُسَین ـ ع ـ به حضرتِ زَینَب ـ س ـ، دو مرتبه نامِ حضرتِ زَینَب ـ س ـ را بُرد که مرحومِ شیخ از پایینِ منبر بر او برآشفته و۱۹ می فرماید: إِمام حُسَین ـ ع ـ یک بار نامِ حضرتِ زَینَب ـ س ـ را بُرد! شما چرا دو بار گفتید و این خبر را از کدام کتاب نقل نمودید؟»۲۰ .
آری، چُنین نوشته اند؛ و گُمان می کنم دستِ کم یکی از راویانِ این قِصّه را سَهوی اُفتاده باشَد و داستانی را که در بابِ دیگری شنیده یا خوانده، به مرحومِ ثامنیِ شیرازی ( فـ : ۱۳۶۳ هـ . ق . ) منسوب داشته باشَد. … این نَقل، مرا به یادِ داستانی انداخت که در حقِّ بعضِ أَجِلَّ عُلَمایِ اصفهان گفته و بازگفته اند؛ و جُز رِوایتی دیگر از همین قِصّه نیست.
در کتابِ ستاره ای از شرق که در شرحِ حالِ عالِمِ عامِلِ وارَسته و فَقیهِ نَزیهِ نَبیه، مَرحومِ آیه الله آقا سَیِّد محمَّدباقِرِ دُرچه ای ( ۱۲۶۲ ـ ۱۳۴۲ هـ . ق . ) ـ طابَ ثَراه ـ، تألیف شُده است ، فصلی از مَقال را به بیانِ مراتِبِ اِلتِزامِ آن مرحوم بدین که «روضه باید عینِ واقع باشَد» و در مَنابِر باید از «حدیثِ ضعیف» و «سخنِ خلاف» پرهیز شود و مانندِ اینها اختصاص داده اند؛ و از جُمله نوشته اند :
« آیه الله یوسفِ صانعی که از مراجعِ معظّمِ تقلیدِ قم است، به نقل از پدرش اینگونه حکایت می کند:
از مرحومِ دُرچه ای دعوت به عمل آمده بود که در یکی از روزهایِ ده أوّلِ محرّم در مجلسِ روض إِمام حسین ـ ع ـ شرکت کند. مرحومِ دُرچه ای با پذیرشِ این دعوت در یکی از روزها به مجلسِ روضه وارد شد و در جایِ معیَّنی که معمولًا علما و وعّاظ می نشستند، نشست.
جایی که مرحومِ دُرچه ای نشسته بود، درست رو به رویِ منبر و واعظ قرار داشت. واعِظ قبل از ورودِ مرحومِ دُرچه ای به مجلس، رویِ منبر در کمالِ زیبایی و احتیاط و در شأنِ مجلس موعظه و نصیحت می کرد؛ أَمّا با ورودِ دُرچه ای سخنِ خود را تقریبًا جمع و جور کرد. چرا که معمولًا وُعّاظ و گویندگان در حضورِ دُرچه ای احتیاط می کردند و سختشان بود منبر روند؛ زیرا اگر گوینده أَحیانًا سخنِ اشتِباهی می گفت و احتمالًا اشتباهش فاحش بود، و یا حدیثی نقل می کرد که آن حدیث ضعیف بود، مرحومِ دُرچه ای اعتراض می کرد. لذا آن گوینده در آن روز با این که از قبل برایِ سخن گفتن در حضورِ دُرچه ای خود را آماده کرده بود، … سخنش را سریع به پایان بُرد و مشغولِ روضه خوانی شد و از مصائبِ وارده بر حضرتِ إِمام حُسَین ـ ع ـ سخن به میان آورد و مطلب را با لحنی محزون و صدایی غرّا بیان داشت و گفت که حضرتِ إِمام حُسَین ـ ع ـ در روزِ عاشورا صدا زد : خواهرم! خواهرم! و جمله ای را بعد از آن از حضرتِ إِمام حُسَین ـ ع ـ خطاب به خواهرش بیان کرد.
… ناگاه فریادِ علّامه در وسطِ سخنانِ واعِظ بُلَند شُد، و در حالی که مردم می گریستند و سر تا پا گوش به سخنانِ واعِظ داده بودند، فریادِ علّامه توجُّهِ همه را به خود جلب کرد. مردم دیدند که علّامه ضمنِ تکان دادنِ دست، به واعظ تذکُّر می دهد و می گویَد: ” آقایِ آشیخ! ساکت باش! نگو، این خلاف ها را نگو! چرا نسبت به معصوم چنین گفتی؟ چرا سخنِ معصوم را تغییر دادی؟ مگر می شود یک کلمه یا یک حرف از سخنِ إمامِ معصوم ـ ع ـ را کم یا زیاد کرد؟ أوَّل همان جا روی منبر توبه کن و از إِمام حُسَین ـ ع ـ عذر بخواه و مطلبِ اشتباهت را در حضورِ مردم تصحیح کُن، بعد بیا پایین. کی إِمام حُسَین ـ ع ـ دو مرتبه گفت : “خواهرم! خواهرم!”؟ چرا چنین گفتی؟ او فقط یک مرتبه گفت : “خواهرم”، و کلم “خواهرم” را تکرار نکرد!»۲۱
دیدید که همان حکایتِ شیرازی، یک نُسخ اصفهانی هم دارد! و البتّه شَدّ و مَدّ و غِلظَت و “پیازداغِ” نُسخ اصفهانی ـ فی الجُمله ـ بیشتر است!!!
وانگهی، آیا أَصلِ حکایت به مرحومِ آقا سَیِّد محمَّدباقِرِ دُرچه ای بازمی گردد ؟! … باز هم جایِ تردید است ؛ بویژه به واسط وجودِ نُسخ اصفهانیِ دیگری از همین حکایت!!!
ثِقَه المُحَدِّثین حاج شیخ عَبّاسِ قُمی ( فـ : ۱۳۵۹ هـ . ق . ) ـ رِضوانُ اللهِ تَعَالَی عَلَیه ـ، در کتابِ مُستَطابِ مُنتَهَیالآمال، در فَصلی که دربابِ کَیفیَّتِ برگزاریِ مَجالِسِ سوکواریِ سالارِ شَهیدان، إمام حُسَین بنِ علی ـ صَلَواتُ اللهِ و سَلامُهُ عَلَیهِما ـ، به قَلَم آورده است، از جُمله در لزومِ اِحتِرازِ شَدید و اِجتِنابِ أَکید از نَقلِ أَکاذیب و رِوایاتِ بی پایه در این مَجالِسِ محترم، آورده :
« … از مرحومِ فقیهِ زاهدِ وَرِع، جنابِ حاجّ ملا محمّد إِبراهیمِ کلباسى – طابَ ثَراه-، نقل شده ـ چنانچه۲۲ در شِفاء الصُّدور است ـ که وقتى یکى از فضلاى بادیانتِ أَهلِ مِنبَر در مَحضَرِ آن جناب گفت در ذیلِ قصّهاى که سَیِّد الشّهداء ـ علیهالسّلام ـ فرمود: یا زینب! یا زینب!، آن فقیهِ وَرِع، بىمُحابا در مَلَإِ عام به آوازِ بلند فرمود: خدا دَهَنَت را بشکَنَد، إِمام دو دفعه “یا زینب” نفرمود، بلکه یک دفعه فرمود!»۲۳ .
چُنان که محدِّثِ قُمی ـ رَحِمَهُ الله ـ تَصریح فرمود، منبعِ او در این نقل، گزارشِ مَرحومِ عَلّامه حاج میرزا أَبوالفَضلِ کلانتَریِ طِهرانی ( ۱۲۷۳ ـ ۱۳۱۶هـ . ق .) است ـ رِضوانُ اللهِ تَعَالَی عَلَیه ـ در کتابِ کثیرالفائِدَهِ شِفاءُ الصُّدور فی شرحِ زیارهِ العاشور. آن علّام عالی مقدار در کتابِ مزبور، در ضمنِ بَیاناتی در آدابِ سوکواری و بایسته هایِ مجالِسِ تعزیَتِ حضرتِ سَیِّد الشُّهَداء ـ صَلَواتُ اللهِ و سَلامُهُ عَلَیهِ ـ، در خُصوصِ لُزومِ اِجتِناب از «أَکاذیبِ مفتعله و حکایاتِ ضعیف مظنونه الکذب»، از جُمله نوشته است:
«… شیخ الطَّائفه و قائِدها الأَجَلّ وَ المنتهى إِلیه ریاستهم فی العلمِ وَ العمل، شیخنا المُرتَضَى – ضاعَفَ اللهُ قَدرَه و رَفَعَ فی المَلَإِ الأَعلَى ذِکرَه -، در کتابِ مَکاسِب … … مُطلَقِ کذب را از گناههاىِ کبیره شمرده، چنانچه۲۴ مذهبِ محقِّق و علّامه و شهیدِ ثانى است ، چه مفسده بر او مترتِّب نشود و چه بشود ، اینست حالِ کذبِ بى مفسده ، و اگر مفسده بر او مترتِّب شود خصوصًا اگر دینى باشد و سببِ ضعفِ عقید مسلمانى یا افتراى به إِمامى یا توهینِ قدرِ اهل بیت شود، البتّه صد مرتبه بدتر و گناهش بیشتر است ، و اگر کذب بر خدا و رسول و أَئِمّه ـ علیهم السلام ـ باشد که حالش معلوم است؛ مُبطِلِ روزه و موجبِ کَفّاره هم مى شود .
و در عِقاب الأَعمال است که پیغمبر فرمود : مَن قَالَ عَلَیَّ مَا لَمْ أَقُلْ فَلْیَتَبَوَّءْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ.
و او بالاِتِّفاق ظاهرا از کبائِر است ، و إِطلاقِ خبرِ مذکور مُقتَضىِ آنست که اگر یک کلمه هم باشد و مُفیدِ فائده نشود ومفسده بر او مترتِّب نگردد هم موجبِ دُخولِ آتش است .
و از این جهت، از مرحومِ فقیهِ زاهدِ وَرِع، حاجى محمَّد ابراهیم کلباسى – قُدِّسَ سِرُّه – نقل شده که یکى از فضلاىِ بادیانت أَهلِ مِنبَر در مَحضَرِ آن جَناب گفت در ذیلِ قصّه اى که سَیِّد الشُّهَداء فرمود: یا زینب! یا زینب! ، آن فقیهِ وَرِع بى مُحابا در مَلَإِ عام به آوازِ بلند فرمود: خدا دَهَنَت را بشکَنَد! إِمام دو دفعه “یا زینب” نفرمود، بلکه یک دفعه فرمود!
اینَک أَهلِ مِنبَر حالِ خود را در این باب مُلاحظه کُنَند و از مَفاسِدِ این عَمَل فِی الجُمله آگاه شوند. »۲۵ .
شایَد آقائی که شُما باشید، بفرمایید : دغدغه نبایَد داشت و می توان فَرض کرد این واقعه از برایِ هریک از این کَسان رُخ داده باشَد! خاصّه آن که گفته اند: «رَسمِ دُنیا جُمله تَکرارست اندر کارها»۲۶
. … من بَنده زیاده عَرضی ندارم …؛ لیک گویا تَکرارهایِ مَرسومِ دُنیا نیز بدین خُنُکی نیست!! … . به گُمانِ این کمین خادمِ کتاب و سُنَّت ـ عَفَا اللهُ عَنه ـ، این قِصّه را اِبتِداءً (و اِبتِداعًا !) ـ و یا از رویِ نَقلی کهن تر ـ، برایِ مرحومِ حاجیِ کَلباسی ـ طابَ ثَراه ـ ساخته اند و بر سرِ زبانها انداخته ـ و لابُد کتابهائی چون شِفاءُ الصُّدور فی شرحِ زیارهِ العاشور و مُنتَهَیالآمال نیز مای مَزیدِ تَرویجِ حِکایتِ مزبور شُده ـ، و آنگاه به مُناسَبَتِ أَحوالِ مَرحومانِ دُرچه ای و ثامِنی، دربابِ هریک از ایشان ـ عَلی حِدَه ـ بازپردازی و رِوایت گردیده است؛ وَ العِلمُ عِندَ اللهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی.
عَلَی الخُصوص دربابِ حاجیِ کَلباسی ـ قَدَّسَ اللهُ روحَهُ العَزیز ـ و مراتبِ پرهیز و پارسائیِ وی، گویا بَعضِ رِندانِ حَق پرست، ـ به اصطِلاح ـ «مضمون کوک می کرده اند»؛ و بر این معنی، شواهدی گُواهست.
نمونه را، در قصَص العُلَماءِ محمَّد بنِ سُلَیمانِ تُنکابُنی ( ۱۲۳۴ یا ۱۲۳۵ ـ ۱۳۰۲ هـ . ق. ) ـ رَحمَهُ الله عَلَیه ـ آمده است:
« و جناب حاجی أَزهدِ زُهّاد روزگار بود و عابِد و باوَرَع … و در عبادت، نِهایتِ خُضوع و خُشوع داشت و حُضورِ قلب داشت. و اگر فقیری از او چیزی می خواست، شاهد می خواست وآن شاهد را قَسَم می داد و آن فقیر را هم قَسَم می داد که این تَنخواهی که به تو می دِهَم إِسراف نکُنی و باِعتدال خرج کُنی. از آن پس، خرج یک ماه به او می داد. گویند: شخصی خدمتِ ایشان براى مهمّی شهادت داد؛ آن جناب پُرسید که: پیش تو چیست؟ گُفت: من غسّال می باشم. پس شرایطِ غُسل را از او سؤال کرد. پس آن مرد گُفت که: زمانِ دفن، چیزی در زیرِ گوشِ او مى گوییم. حاجی فرمود که: آن چیست؟ گُفت: می گوییم: خوشا به سعادتِ تو که وفات کردی و براىِ أَدایِ شهادت خدمتِ حاجیِ کلباسی نرفتی! »۲۷
این قصّه البتّه ساختگی است، و از رویِ نمونه ای بسیار قدیم تر پرداخته شُده است که بَسی پیش از ولادتِ حاجیِ کَلباسی ـ رَحِمَهُ الله ـ در کتابها ثبت اُفتاده و دستِ کم به روزگارِ تیموریان باز می گردد!
فَخرالدّین عَلیِ صَفی ( ۸۶۷ ـ ۹۳۹ هـ . ق . )، فرزندِ بَرومندِ مُلّا حُسَینِ واعِظِ کاشِفی ( صاحبِ رَوضَه الشُّهَداءِ مَعروف و دیگر آثارِ پُرشُمار ) ـ عَلَیهِمَا الرَّحمَه ـ، در فصلِ دُوُمِ بابِ دَهُمِ کتابِ پُرفائِدَتِ لَطایف الطَّوایِف، آورده است:
«شخصی پیش قاضی آمد و بر کسی دعوی کرد، قاضی گواه طلبید. مدَّعی هزّالی را به گواهی آورد. قاضی از او پُرسید که هیچ مسائل می دانی؟ گفت: آن قدر که شرح نتوان کرد! گفت که قُرآن می دانی؟ گفت: به دَه قرائت! پُرسید که هرگز مُرده شویی کرده ای؟ گفت: آن خود هنر من و پیش۲۸ آبا و أجدادِ من است! پُرسید که چون مُرده را بشویی و در کفن پیچی و در تابوت نِهی، چه گویی؟ گفت: گویم: خوشی تو که بمُردی و جان به سلامت بُردی تا تو را پیشِ قاضی نباید شُد و گواهی نباید داد!»۲۹ .
گویا همان رندانِ حَق پَرَست که گفتیم، این قِصّه را که با زُهد و پَرهیزِ سختگیران حاجیِ کَلباسی ـ طَابَ ثَراه ـ سازگار می نموده است، در حقِّ حاجی رِوایت کرده و ـ به اصطِلاح ـ «مضمون کوک کرده اند»!
آن داستانِ اِعتِراض و پرخاش و خُروش با مِنبَریِ بیچاره نیز بِاحتِمال، از همین دست منسوجات است؛ و بَعید است براستی واقع شُده باشد. اگر هم واقع شُده باشَد، باز بیش از آن که نمودارِ برخوردی عالِمانه و مُصلِحانه و دِقَّتی تحسین برانگیز در مُواجهه با نَقلهایِ مُتَسامِحانه باشَد، نمودارِ شتابزدگی و ناپُختگی و سختگیریِ بیجایِ غیرِمُتَخَصِّصانه ای است که از دانِشوَرانِ أَهلِ رِوایَت و دِرایت دور است.
… می فرمایید: چرا ؟ … عرض می کُنَم:
گُذَشتگانِ ما در هر قِصَّه ای حِصَّه ای سُراغ می کردند۳۰
؛ و این قِصّه را نیز حِصَّه هائی است؛ و مهمترین حِصّ آن، به پندارِ مُخلِص، آن است که نشان می دِهَد بعضِ «أَهلِ علم»، به چون و چندِ رِوایت و رِوایَتگری و مُقتضیاتِ فَنِّ تَحدیث و نَقل، ا
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 