پاورپوینت کامل فهم دیگری با درک «خویشتن تاریخی» ۸۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل فهم دیگری با درک «خویشتن تاریخی» ۸۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۸۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل فهم دیگری با درک «خویشتن تاریخی» ۸۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل فهم دیگری با درک «خویشتن تاریخی» ۸۰ اسلاید در PowerPoint :
گفته شده است احساس «دیگریهراسی» و «بیگانههراسی» و «دیگریستیزی» و «بیگانهستیزی» و در مقابل اعتقاد به برتری قبیله، عشیره یا قوم «خود» نسبت به «دیگری» ریشه در دوران بسیار گذشته دارد. از گذشتههای بسیار دور، که موضوع مطالعه و پژوهش مردمشناسان و مورخان فرهنگ و تمدنهای اولیه بشری است که بگذریم، ما ایرانیان در طول تاریخ خود، همواره محل حمله و رفت و آمد قدرتهای بزرگ نظامی و نیز در مواجهه با فرهنگهای ملل و اقوام گوناگون یونانیان، اعراب، ترکها، مغولها، مصریها، هندیها، چینیها و این اواخر غربیها بودهایم و سراسر تاریخ ما ایرانیان صحنه مواجهه با سایر اقوام و جوامع بوده است.
گفته شده است احساس «دیگریهراسی» و «بیگانههراسی» و «دیگریستیزی» و «بیگانهستیزی» و در مقابل اعتقاد به برتری قبیله، عشیره یا قوم «خود» نسبت به «دیگری» ریشه در دوران بسیار گذشته دارد. از گذشتههای بسیار دور، که موضوع مطالعه و پژوهش مردمشناسان و مورخان فرهنگ و تمدنهای اولیه بشری است که بگذریم، ما ایرانیان در طول تاریخ خود، همواره محل حمله و رفت و آمد قدرتهای بزرگ نظامی و نیز در مواجهه با فرهنگهای ملل و اقوام گوناگون یونانیان، اعراب، ترکها، مغولها، مصریها، هندیها، چینیها و این اواخر غربیها بودهایم و سراسر تاریخ ما ایرانیان صحنه مواجهه با سایر اقوام و جوامع بوده است.
نحوه رویارویی ما با بیگانگانــ در ابتدا بیگانگان و سپس با تغییر نسبت، مثل مال خود کردن یا در خویش منحل کردن همچون مال خود کردن فلسفه یونانی یا مضمحل کردن مغولها در فرهنگ خویش یا روند پیوند ما با تمدن غرب امروزـــ تاریخی بس طولانی داشته و در هر یک از این مراحل گاه شیفته فرهنگ تازه شدهایم، مثل دوره هلنیسم، گاه به مقاومت پرداختهایم و به شکل بخشیدن به نهضتهایی چون «بومیگرایی» (در برابر غرب) مبادرت ورزیدهایم.در اینجا، تنها خواهان ذکر یک نکته اساسی و تأکید بر آن هستم و آن، اینکه در تاریخ حیات اجتماعی، فکری و تاریخی ما ایرانیان، در هیچ دوره تاریخی زندگی ما ایرانیان، پدیداری که من از آن به تعابیری چون «خودگریزی»، «خودهراسی» و «خودستیزی» تعبیر میکنم، آنچنان که در دهههای اخیر در میان ما ایرانیانــ بویژه در میان نسلهای جدیدــ ظهور یافته، مشاهده نشده است. در مطلب پیش رو سعی می کنیم این امر را مورد مداقه قرار دهیم.
مواجهههای اصیل و غیراصیل با تاریخ و سنن تاریخی
همانگونه که هایدگر متذکر میشود، ما با گذشته، مآثر و میراث فرهنگی و سنت تاریخی خود دو گونه مواجهه میتوانیم داشته باشیم: «مواجهه اصیل» و «مواجهه غیراصیل». هدف این بحث آن است که نشان دهد چگونه در روزگار ما نحوه «مواجهه غیراصیل» با گذشته و با سنت تاریخی خودمان در میان نسلهای جدید و خیل انبوه روشنفکران ضد سنت تاریخی ما غلبه یافته است.
ممکن است سؤال شود: ما با گذشته چه کار داریم؟ چه دلیلی دارد که به گذشته و به سنت تاریخی و خویشتن تاریخی خویش رجوع کنیم؟ آیا نباید به جای گذشته، به اکنون و آینده پرداخت؟ آیا در حالی که در زمان کنونی با مسائل بسیاری روبهروییم طرح مسائلی مربوط به «گذشته تاریخی» و «خویشتن تاریخی» نوعی غفلت و بیتوجهی به مسائل و واقعیتهای حادّ کنونی نیست؟ پاسخ این است: «گذشته» و «سنت تاریخی» ما امری صرفاً باقیمانده در گذشته نیست بلکه گذشته و سنت تاریخی ما در حال و حتی در آینده ما نیز حضور و استمرار دارد و حیات و همه فهمها، تفسیرها و کنشهای فردی، اخلاقی، اجتماعی و سیاسی ما در افق تاریخی گذشته، حال و آینده ما صورت میپذیرد. گذشته آبستن و تعینبخش امکانات حال و آینده است. آینده طرحهایی است که ما در زمان کنونی و براساس امکانات گذشته و حال برای آینده میافکنیم و این افق معنایی حال و آینده است که تعینبخش گذشته و معنای آن است.ما باید بدانیم میان «خویشتن اکنونی»، «خویشتن تاریخی» و «دیگری» رابطهای دیالکتیکی وجود دارد. یعنی فهم هر یک مبتنی بر فهم آن دو دیگر است و بدون تعیین نسبت با هر یک از آن سه نمیتوانیم نسبت خویش با آن دو دیگر را تعیین کنیم.
جامعه ما مثل بسیاری دیگر از جوامع دچار افراط و تفریطهایی است و همواره با خطر سقوط از سوی دیگر بام مواجه میشود. اگر بومیگراییهای غیراصیل ما را با خودی بسته و خطر عدم گشودگی به دیگری و با خطر ظهور فرهنگی بسته و ناتوانی برقراری ارتباط با دیگری و جهانیان مواجه میسازد (یعنی همان آفاتی که یا سنتگرایی و بومیگرایی افراطی و غیراصیل در جامعه ما ظهور یافته است)، عدم گشودگی به سنت و خویشتن تاریخی و ارائه تفسیرهای کج و معوج و کینهتوزانه نسبت به تاریخ و سنت تاریخی خویش نیز ما را با خطر از خودبیگانگی فرهنگی و تهی شدن از منابع هویتبخش خویشتن مواجه میکند (یعنی همان آفاتی که نوگرایان افراطی و غیراصیل جامعه ما را با آن روبهرو ساختهاند).
بسیاری از اندیشمندان و روشنفکران ما بدرستی از خطر انسداد تفکر به دیگری و دیگرهراسی سخن گفته و میگویند. لیکن مسدود بودن به خویشتن و عدم گشودگی به سنت تاریخی و حتی بالاتر از آن، خویشتنگریزی و خویشتنهراسی تاریخی از دیگر آفاتی است که فرهنگ و تفکر ما را در زمانه کنونی تهدید میکند.
«دیگرشناسی» و مناسبات صحیح با دیگریــ و در جهان ما این دیگری بزرگ چیزی جز تمدن جدید غرب نیستــ جز با «خویشتنشناسی»، درک صحیح «خویشتن تاریخی» و برقراری نسبتی اصیل و خودآگاهانه با این سنت تاریخی خویش امکان پذیر نیست. اساساً هیچ تفکری در خلأ و منقطع از سنت تاریخی امکانپذیر نیست و گسست و انقطاع تاریخی از سنت تاریخی خویش، یکی از مهمترین دلایل عدم ظهور و قوام یافتن تفکر در جامعه ما است. بدون غلبه بر گسست و انقطاع تاریخی در پرتو اندیشیدن به سنت تاریخی خود، خروج از بیتاریخی ما در جهان کنونی و پاسخگویی راستین به بحران هویت و پاسخگویی به این پرسش که «من کیستم؟ یا ایرانی چیست/ کیست؟» امکانپذیر نیست.
نیاز انسان امروز به احیای سنتهای تاریخی خود
چرا انسان امروزی نیاز به رجوع و احیای سنتهای تاریخی خود دارد؟ زیرا همانگونه که متفکران بزرگی چون کییرکهگور، نیچه، هوسرل یا هایدگر نشان میدهند علم و تکنولوژی جدید، (و حتی فلسفه جدید) نمیتوانند وحدتبخش نیروها و غرایز درونی انسانها و نیروهای ویرانگر آدمی در جهان کنونی باشند. بشر جدید منابع معنابخش و هویتبخش درونی و خویشتن را به منزله یک منبع معرفت و اقتدار از کف داده است. رجوع به گذشته و سنن تاریخی و تلاش برای کشف خویشتن تاریخی برای کسی که شیفته عقلانیت جدید نیست و فرهنگ و تمدن جدید غرب، برایش به یک «دالّ اعظم» تبدیل شده است، محلی از اعراب ندارد. از دیرباز و از زمانهای بسیار کهن، «خود یا خویشتن» در همه سنتهای تاریخی به منزله یکی از اساسیترین «منابع آگاهی و خودآگاهی» تلقی میشده است. در سنت عبری و در سه دین بزرگ این سنت تاریخی (یهودیت، مسیحیت و اسلام) خودشناسی نقطه شروع راه خداشناسی بوده است: «مَن عَرَفَ نَفسه فَقَد عَرَفَ ربّه». در سنت متافیزیک یونانی نیز اصلیترین شعار سقراط این بود: «خودت را بشناس». در سنتهای هندی و خاور دور و حتی در فرهنگهای سرخپوستی و آفریقایی هم «خود یا خویشتن» به منزله یکی از منابع اصیل خودآگاهی و قدرت درونی تلقی میشده است. لیکن در سنت متافیزیکی روز به روز شعار سقراطی بیشتر مورد فراموشی قرار گرفت تا آنکه در دوران مدرن و با ظهور عقلانیت مدرن انسان صرفاً به منزله حیوان ناطق، سوبژه یا فاعل شناسا در برابر آن چیزی تلقی شد که بتواند متعلَّق و ابژه وی قرار گیرد و لذا هر آنچه ابژهناپذیر (عینیتناپذیر) بود، از جمله وجود انسانی و نحوه هستی خاص خودش و اعماق درونش به منزله بنیادیترین منبع خودآگاهی مورد غفلت تام و تمام قرار گرفت.
این غفلت مورد اعتراض شدید متفکرانی چون کییرکهگور قرار گرفت تا آنجا که وی تمام رسالت خود را توجه دادن انسان غربی به حقیقت انسان یا به تعبیر خاص خود وی،« اگزیستانس» قرار داد.هایدگر نیز شناخت حقیقت انسان (دازاین) را نقطه شروع پژوهش خویش در باب معنای وجود و نقطه عزیمت برای مواجهه با پرسش از وجود تلقی کرد و به تبع کییرکهگور به طرح دو امکان بنیادین، دو نحوه بودن دازاین، یعنی دو نحوه بودن اصیل و غیراصیل پرداخت.
فهم ما در «سنت تاریخی» ما صورت میپذیرد
انسان موجودی بالذات تاریخی است. انسان امری مستقل از تاریخ نیست و نحوه هستی انسان عین حیث تاریخی او است. لذا تصور انسان بدون تاریخ و سنت تاریخی امکانپذیر نیست. بر این اساس، باید پذیرفته شود هر فهم، تفسیر و کنشی در یک سنت تاریخی (زبان، جامعه، فرهنگ و تاریخ) صورت میپذیرد. در نتیجه، انسان فراتاریخی وجود ندارد. انسان اصیل به تاریخی بودن خود، خودآگاه است و خود، نحوه بودن و دیدگاههای خویش را به منزله امری مطلق، فراتاریخی، فرازمانی و فرامکانی تلقی نمیکند اما انسان غیراصیل به این نکته واقف نیست. به تعبیر سادهتر، انسان اصیل، به فناپذیری و خدا نبودن خویش و خدایی نبودن نحوه نگرش خویش به جهان واقف است، اما انسان غیراصیل به این اوصاف واقف نیست و اگر بدانها نیز اذعان داشته باشدــ که عموماً نیز داردــ به نتایج و لوازم این آگاهی، خودآگاه نیست یا در کنش و نحوه زیست او و در ارتباط با «دیگری»، این نتایج و لوازم ظهور و تجلی ندارد.
انسان اصیل به سنت تاریخی خویش خودآگاه است، یعنی نه فقط میداند موجودی تاریخی است، بلکه میداند که به کدام تاریخ و به کدامین سنت تاریخی تعلق دارد ولی انسان غیراصیل نسبت به سنت تاریخی خویش خودآگاه نیست.
انسان، برخلاف سایر موجودات، یگانه موجودی است که میتواند با جهان خود، با خویشتن، با دیگران و با هر چیز و هر کسی از جمله با «سنت تاریخی خود» نسبت خویش را تعیین کند. انسان میتواند با هر چیز و هر کسی بُعد یا قُرب پیدا کند. برای مثال من در سرزمین ایران، در میان طبقه محروم یا مسلمان به دنیا آمدهام. من در تعیین هیچ یک از این امور نقشی نداشتهام. آنها به تعبیر اگزیستانسیالیستها بخشی از «مجعولیت» من بودهاند. لیکن، من میتوانم بکوشم از هویت ایرانی خویش، خاستگاه طبقاتیام یا دین خود فاصله بگیرم و نیز میتوانم معتقد باشم که چراغم در این خانه میسوزد و من مستقل از فرهنگ و تفکر ایرانی، یا بدون وابستگی به طبقه محروم نمیتوانم- یعنی نمیخواهمـ زیستنم را ادامه دهم. در اینجا وصف سوم نحوههای مواجهه اصیل و غیراصیل با سنت تاریخی آشکار میشود؛ انسان اصیل به نحو خودآگاهانه و در نسبتی «آزادانه» نسبت خود را با سنت تاریخی خویش تعیین میکند، اما انسان غیراصیل به نحو خودآگاهانه نسبت خویش را با سنت تاریخی خویش تعیین نکرده، بلکه این مجعولیت و «دیگران» (به تعبیرهایدگر داسمن) هستند که نسبت وی را با سنت تاریخیاش تعیین میکنند.
در اینجا چند نکته باریکتر از مو وجود دارد: اولاً، فرد میتواند نسبت خود را با سنت تاریخی خاصی (آنهم نه به نحو مطلق) قطع کند و به فرهنگ و تاریخ خویش پشت کند اما به هیچوجه نمیتواند نسبت خود را با هر گونه سنت تاریخی به نحو مطلق قطع کند. این سخن تعبیر دیگری از همان نکته است که انسان فراتاریخی، یعنی انسان مستقل از سنتهای تاریخی، وجود ندارد. این ادعا که ما پیوند خود را با سنت تاریخی گذشتگان قطع کرده، فقط به اکنون و آینده میاندیشیم صرفاً یک توهم است.
این توهم را در چند مورد میتوان نشان داد. متفکران دوره روشنگری با پشت کردن به سنت تفکر مسیحی و فلسفه اسکولاستیک مدعی بودند که خود را از همه تعصبات و مفروضات گذشتگان رها کرده، عقل را از همه پیشفرضها آزاد و رها ساختهاند.
دکارت بر این باور بود که با شک روششناختی خویش در همه چیز شک کرده است تا به حقیقتی مطلق و یقینی (یعنی کوژیتو) دست یافته است. کانت نیز به تبع دکارت، خواهان نیل به فلسفهای کاملاً انتقادی بود که مفروضات همه نظامهای فلسفی گذشتگان را مورد نقد و چالش فلسفه انتقادی خویش قرار دهد. اما در همه این موارد نشانههایی از یک توهم بنیادین وجود دارد. درست است که متفکران عصر روشنگری خود را از بسیاری از تعصبات و مفروضات سنت تاریخی خویش آزاد و رها ساختند، لیکن به موازات آن خود اسیر تعصبات و پیشفرضهای بسیار سترگ دیگری
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 