پاورپوینت کامل شرق شناسی و روشنفکری در ایران ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل شرق شناسی و روشنفکری در ایران ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شرق شناسی و روشنفکری در ایران ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل شرق شناسی و روشنفکری در ایران ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
شرقشناسی به عنوان پدیدهای که در چند سده اخیر کشورهای شرقی با آن مواجه هستند، عبارت است از مطالعات و تحقیقاتی که کشورهای غربی در مورد مسائل تاریخی، اجتماعی، مردم شناسی، زبان شناختی، فرهنگی، مذهبی و غیره کشورهای شرقی انجام میدهند. در مورد اهداف و انگیزهها و شیوه پژوهشهای شرقشناسی نظرات متفاوتی بیان شده است که مهمترین آنها دو نظریه است. یکی اینکه شرقشناسی مجموعه مطالعات بیغرضانه و علمی است و اشخاص بنا به ذوق و علاقه به آن مشغول میشوند.
مقدمه
شرقشناسی به عنوان پدیدهای که در چند سده اخیر کشورهای شرقی با آن مواجه هستند، عبارت است از مطالعات و تحقیقاتی که کشورهای غربی در مورد مسائل تاریخی، اجتماعی، مردم شناسی، زبان شناختی، فرهنگی، مذهبی و غیره کشورهای شرقی انجام میدهند. در مورد اهداف و انگیزهها و شیوه پژوهشهای شرقشناسی نظرات متفاوتی بیان شده است که مهمترین آنها دو نظریه است. یکی اینکه شرقشناسی مجموعه مطالعات بیغرضانه و علمی است و اشخاص بنا به ذوق و علاقه به آن مشغول میشوند. غرض از مطالعات شرقشناسی شناخت و کشف تمدنها و مسائل مختلف جامعه شرقی است و چون و چرا در شیوه و نتایج مطالعات آنها جز از جهت معیار و ملاکهای علمی وجهی ندارد و تنها با پژوهش دقیقتر و علمیتر میتوان درستی یا نادرستی مطالعات شرقشناسی را معلوم کرد. نظر دیگر این است که شرقشناسی به مقتضای منافع و مصالح اروپائیان به وجود آمده و در پشت سر این پژوهشها اهداف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی نهفته است. و مراکز متعدد شرقشناسی نیز در راستای این اهداف به وجود آمدهاند و به صورت غیر مستقیم یا مستقیم نتیجه پژوهشهای شرقشناسی در جهت استیلا و استعمار کشورهای شرقی به کار میرود.
برای قضاوت دقیقتر در این باره و پی بردن به ماهیت شرقشناسی باید دورویه بورژوازی غرب و مبانی تشکیل دهنده این تمدن را درنظر گرفت و تکیه بر هر یک از نظریات فوق پاسخ سوال را ناقص میگذارد و صرفا دیدن یک روی قضیه است. واقعیت این است ، همانطور که تمدن اروپایی بر دو پایه بنا نهاده شده است یکی علم و دانش و فناوری و پیشرفتهای علمی و تکنولوژی، دیگری هم استعمار و استثمار کشورهای جهان سوم برای تامین منافع و استفاده از بازار و منابع اولیه آنها برای کارخانجات صنعتی خودشان است.
در مورد رویه نخست میتوان بسیاری از شرقشناسان را مثال زد که با علاقه و انگیزه خود به دنبال پژوهش در موضوعات شرقشناسی رفته و چه بسا عمر خود را بر سر این کار گذاشته و در بسیاری موارد یک نوع علقه ذاتی بین شرقشناس و موضوعات پژوهشی بوجود آمده است. اما رویه دیگر تمدن اروپایی که شرقشناسی به تبع آن برآمده و در خدمت آن است، رویه استعماری و استثماری آن است و شرقشناسی در این زمینه معطوف به اهداف و کارکردهای کاملات مشخص سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی میباشد. در این نگرش شرقشناسی هم شامل نویسندگان، جامعه شناسان، مورخان، فیلسوفان و زبانشناسان است که در مورد موضوعات شرقشناسی کار میکنند و هم یک سبک و شیوهای از تفکر است که بر پایه جهانبینی و معرفتشناسی ویژهای استوار است که بین شرق و غرب تفاوت قائل است(
cliford,2001,p23
). شرقشناسی گفتمانی است که شرق رازآلود در نظر غربیان را به پدیدهای قابل فهم و معقول در درون شبکهای از طبقهبندیها، جداول و مفاهیم معرفی میکند که بهوسیله آن شرق همزمان هم تعریف شده و هم تحت نظارت قرار میگیرد. وظیفه شرقشناسی کاستن از پیچیدگی بیپایان شرق و ایجاد نظم مشخص در سنخها شخصیتها و ساختارها بود. از مهمترین ویژگیهای گفتمان شرقشناسی که در نتیجه پژوهشهای شرقشناسی به وضوح دیده میشود و خود نیز در بسیاری از موارد برآمده از مبانی نظری تمدن غربی میباشد میتوان به موارد ذیل اشاره نمود:
– دشمنی با اسلام: دشمنی غرب با اسلام ریشه طولانی دارد و به آغازین سده پیدایش اسلام برمی گردد که در طی سالیان متمادی تداوم پیدا کرده است. پس از ظهور اسلام تنها نیروی اسلام بود که اروپا را در زمینههای سیاسی، فکری، و اقتصادی وی تهدید میکرد و همواره قلب سرزمینهای اسلامی نزدیکترین منطقه به اروپا بود و از پایان سده اول هجری / هفتم میلادی اسلام در چهرههای گوناگون عربی، شمال آفریقایی و اسپانیایی و عثمانی بر اروپای مسیحی تفوق و برتری داشت و آن را تهدید میکرد. و این مسئله پیوسته نویسندگان و اندیشهگران مسیحی را رنج میداد و نوشتههای آنان نشانگر بیم و تنفر عمیق آنها از اسلام و مسلمانان است( حائری، ۱۳۷۳، ص۵۲ ) .
در مورد نگرش اروپائیان نسبت به اسلام و مسلمانان گونهای اندیشه همگانی رشد و استقرار یافت که از یکپارچگی فراوانی برخوردار بود و این نگرش یک بنیان مستحکم و اساسی یافت بطوریکه پس از درهمشکستن وحدت مذهبی و ایدئولوژیکی چه در زمینه تقسیم مسیحیان به کاتولیک و پروتستان و چه در جریان گسترش مادیگری و انکار خدا همچنان پابرجا ماند( حائری،همان، ص۵۳ ).
بسیاری از مهمترین روشنفکران، متفکران، و بنیانگذاران رنسانس و تمدن جدید غربی تا شرقشناسان و نویسندگان دهههای اخیر در ارائه نظریات خصومتآمیز درباره اسلام و مسلمانان پیشگام و متفقالقولند. چنانچه منتسکیو به عنوان یکی از بزرگترین و تاثیرگذارترین متفکران در بررسی شرق و بخصوص اسلام از این مسئله برکنار نیست. نظریات وی و کسان دیگری چون ولتر درباره اسلام همراه با ناآگاهی، کینه و عداوت همراه بود و این نگرش ناشی از بدبینی و دشمنی جهان غرب با اسلام و نیز ناشی از آموزههای جدید اومانیستی بود. چنانچه در مورد گروش مردم به اسلام منتسکیو بیان میدارد که (( دیانت اسلام به زور بر مردم تحمیل شده است چون اساس آن متکی بر جبر و زور بوده و باعث شدت و سختی شده است و اخلاق و روحیات مردم را نیز تشدید کرده است )) ( منتسکیو، ۲۵۳۵، ص۶۷۸ ).
در بسیاری از پژوهشهای شرقشناسی درباره اسلام، پیامبر اسلام به شیادی میماند که سعی میکند خود را مثل حضرت عیسی بشناساند و در پیامبری و آوردن دین جدید از وی تقلید نماید. آنها با ارائه مجموعهای از آثار تفسیری و تاویل گون، اما بسیار ماندگار درباره اسلام اعتبار آن را در مقام دین و فرهنگ در معرض تردید و پرسش قرار دادند. و عقبماندگی و انحطاط و انزوای تاریخی مسلمانان را به مسائل ذاتی و درونمایه آن نسبت دادند. در نگاه ویژه شرقشناسی، اسلام چون با یک قیام ناگهانی شکل گرفت دچار یک انحطاط سریع و تمامعیار نیز شد و این دین قادر به برآوردن وعدههایش درمورد جهان و انسان نیست و براساس این نگرش، شکوفایی و زوال اسلام با ارجاع به ویژگیهای ذاتی و تغییرناپذیر شیوه فکری و ذهن مسلمانان تبیین میشود و در تاویل جامعهشناختی خود بر وجود نقصان ذاتی در ساختار اجتماعی اسلام و شکافهای ادعایی در جامعه اسلام تاکید میشود.
دیگر اینکه حتی اگر اسلام را شکل ناقصی از مسیحیت پل مقدس ندانیم حداقل این است که دین خشکی است و اسلام در حوزه معنوی فقط به سنت یهوی- مسیحی وابسته است و در نهایت وقتی شرقشناس در موضوع کار خود غوطهور میشود فاصله روحی و نفرت فرهنگی خاصی بوجود میآید که شرقشناس را از اسلام جدا کرده و در او نسبت به شرق و اسلام انزجار پنهانی بوجود میآورد( ترنر، ۱۳۸۴، ص۲-۱۳۱). گذری بر آثار مورخین و شرقشناسان بنام دوره کلاسیک شرقشناسی به تمامی موید این مدعاست چنانچه آثار نلدکه، گلدزیهر، لامانس، توماس کارلایل، موئیه و دیگران سرشار از چنین اظهاراتی است( دسوقی، ۱۳۷۶، ص۳۷-۳۱).
شرقشناسی جدید هم با کسانی چون برنارد لوئیس و دیگران از نگرشها و نظریات قدیمی برکنار نیست، هرچند تحولات و تطورات زیادی در شرقشناسی رخ داده است، اما بنمایه نگاه خصومتآمیز با اسلام همچنان پایدار مانده است. اسلام در نظر لوئیس عبارت است از نیرویی ارتجاعی و ذاتاً خصمانه-علیالخصوص در ارتباط با غرب- نامعقول و متعصب، متمایل به تسخیر جهان، اسیر بیبصیرتی خود- که ناشی از تنگنظریهای لایتغیر سنتی است- و بالاتر از همه پدیدهای که از همزیستی با ادیان و مردمان دیگر جوامع مطلقاً ناتوان است. در مقایسه با غرب یک اسلام خشن و با تعصب وجود دارد و در مقابل آن یک غرب سکولار معقول مدرن که بین آنها کشمکش استوار است( میرسپاسی، ۱۳۸۴ ، ص۱۰۲).
در نظریه هانتینگتون به عنوان یکی از مهمترین نظریهپردازان معاصر اسلام به طور ذاتی غیر و معارض غرب است و دیگر اینکه کل تمدنهای غیر غربی به طور ذاتی غیر بوده و دستکم این استعداد را دارند که دشمن غرب باشند. اینجاست که درَمییابیم مکاشفات هانتینگتون درباره جهان جدید، قطعات سادهای از لفاظیهای شرقشناسانه کلاسیک است و بدینسان دوگانهانگاری وجود شناختی بین غرب و شرق دوباره مورد تاکید قرار میگیرد( میرسپاسی، همان، ص۱۰۳).
– نژادپرستی: اگرچه در یک بررسی کلی میتوان ریشه نژادپرستی اروپائیان را به نگاه خاص یونانیان به دیگر اقوام و همسایگان خود نسبت داد که در مقابل خودشان آنها را بربر مینامیدند و تنها یونانیان را دارای آداب و فرهنگ میدانستند. در دوره اعتقاد نیز مسیحیان نگاه تحقیرآمیزی نسبت به یهودیان و مسلمانان داشتند و نسبت به آنها تحقیر روا میداشتند و بخصوص یهودیان را در داخل جامعه اروپایی به عنوان کشندگان مسیح مورد انواع آزارها قرار می دادند.
اما با شروع انقلاب صنعتی و نیز پیدایش رژیمهای مبتنی بر دولت- ملت، نظریات جدیدی درمورد برتری نژادی بنا به شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی پدیدار گشت. گرچه مسئله نژادپرستی در اروپا پدیده تازهای در جامعه غربی نبود لکن استدلالهای جدید زیستشناختی مبتنی بر نظریات داروین و دیگران این موضوع را حیات ویژهای دادند. چنانچه در سراسر مغربزمین از این مفاهیم برای توجیه امپریالیسم جدید در سده نوزدهم و بیست استفاده میشد. ملیگرایان تندرو برای وصول به عظمت ملی استدلال میکردند که احتیاجات فردی میباید تابع منافع ملی باشد و غالباً تاکید میکردند ملتها نیز درگیر تنازع بقا هستند و تنها آنهایی که اصلح و انسب باشند باقی میمانند( فوگل، ۱۳۸۰، ۲ / ۱۱۲۲).
استوارت چمبرلن(۱۹۲۷-۱۸۵۵) در آلمان با انشاء کتابش با عنوان (( شالودههای سده نوزدهم)) تاثیر خاصی در آلمان برجای نهاد. در نظر وی آلمانیهای کنونی نوادگان خالصنژاد آریایی بودند که نژاد آریایی تحت رهبری آلمان میباید خود را برای حفظ تمدن مغرب زمین و نجات آنها از تهاجم مخرب نژادهای پستتر چون یهودیان، سیاهپوستان و شرقیان آماده کند( همان،ص ۱۱۲۳).
در مورد برتری نژادی آریایی ها بویژه شاخه توتن اظهار میدارد که آنها از برتری فکری، اخلاقی و جسمانی در میان خویشاوندان خود برخوردارند. و آنها رسالت دارند که بر میراث عهد عتیق سلطه یافته و بنیانگذار تمدن جدیدی باشند و تنها در صورت اختلاط با سایر نژادها بخصوص سامیان و شرقیان است که خصایل نیکو و برتری نژادیشان تبدیل به خصایل پست و ناپسند میگردد(بومر، ۱۳۸۰ ، ص۷۶۰).
در انگلستان و آمریکا هم تلاشهای زیادی در راستای نظریهپردازی جهت تداوم استعمار و استثمار کشورهای شرقی وآفریقایی صورت میگرفت چنانچه هویت و ویژگیهای فردی و اجتماعی افراد را در میراث ژنتیکی بیان میکردند که فرد بر اساس میراث بیولوژیکی خاصی زاده میشود که تشکیل دهنده هویت قومی و فرهنگی وی بوده و از جمله منشهای فردی و صفات روانشناختی است که حالتی کموبیش فطری دارد( کوش، ۱۳۸۱،ص۱۴۴).
برای توجیه بردهداری نیز اقدامهایی در توجیه به ظاهر علمی برحسب وحشیگری آفریقائیان مادون انسان صورت پذیرفت.برای نمونه کتاب تاریخ جامائیکا اثر ادوارد لانگ (
E.long
) که در سال ۱۷۷۴ انتشار یافت. این استدلالها برخی از اندیشمندان تحت نفوذ روشنگری را برآن داشت تا هواداری از بردهداری را تداوم ببخشند و تا آنجا پیش رفتند که اعلام کردند سیاهپوستان در مرتبه انسانی قرار ندارند(هارمن، ۱۳۸۶، ص۳۱۲).
– اروپامحوری: از دید بسیاری از منتقدین شرقشناسی چون ادوارد سعید، محمود دسوقی و دیگران، شرقشناسی نوعی گفتمان به معنای فوکویی کلمه است در رشتهای بسیار منظم و روشمند که فرهنگ اروپایی به مدد آن توانست شرق را در دوره مابعد روشنگری ابداع، تولید و کنترل کند و شرق به ابژهای مناسب برای مطالعه در دانشگاه، برای نمایش در موزه، بخشهای نظری درباب انسان شناسی، زیستشناسی، زبانشناسی،تاریخی و نژادی درباره انسان و برای ارائه مواردی در تائید نظریههای فلسفی، اقتصادی و جامعهشناختی راجع به توسعه، انقلاب و منشهای ملی و مذهبی تبدیل گردید. شرقشناسی از طریق نظامی از تقابلهای دوتایی عمل میکند که در آن غرب، داشتهها، ویژگیهای فرهنگ و تمدن خود را با کشورهای شرقی به ارزیابی و مقایسه میپردازد و پس از بررسی، ارزیابی و تحلیل به این نتیجه میرسد که اصلیترین مؤلفه تشکیل دهنده اروپایی این ایده است که هویت اروپایی در مقایسه با تمام فرهنگها و مردمان غیراروپایی و شرقی و اسلامی برتر و والاتر است(میلز و براویت، ۱۳۸۵، ص۲۰۵).
در این نگرش شرقشناسی به خودی خود نمایی از حضور و سیادت علمی، فرهنگی و سیاسی غرب است و غرب برآن است تا به شرق ثابت کند که در عقل و خرد و اندیشه و روش نیز برتر است و باید شرق علم و فرهنگ و تاریخ و آرمان خود را در غرب بجوید. این ایدهپروریها مقدمه و زمینهای برای استیلای سیاسی-فرهنگی غرب بر شرق بود. از طرف دیگر در تاریخپردازی شرقشناسی تلاش گردید پیشینه تمدن جهانی از شرق بریده شود و تا آنجا که نویسندگان تاریخ امپریالیستی غرب ریشههای تمدن شرق و اسلامی را برساخته اروپائیان میدانستند که توسط یونانیان بنا نهاده شده بود.(دسوقی، همان، ص۱۷و۲۰) این تحلیلها به همان اندازه که نتیجه واقعیتهای قابل ارجاع تاریخی بود به همان اندازه هم محصول اوهام و خیالپردازیهای غرب درباره دیگری و غیر بود و هدف آن همسان کردن اشکال غیر غربی زندگی با چهارچوبهای از پیشساخته شده اروپایی بود که مسلماً چنین پژوهشهایی حتی با وجود مجهز بودن آنها به سلاح علمی و فلسفی صرفا اقدامی پژوهشگرانه نبود بلکه با رخدادهای سیاسی و اقتصادی آن زمان ،به ویژه با نیازهای اجرایی و اداری امپراتوری استعماری در ارتباط بود و هدفی چپاولگرایانه را دنبال می کرد.(دالمایر،۱۳۸۴،ص ۲۴۱)
ازنمونههای قابل استناد دو تن از مهمترین و تاثیرگذارترین نویسندگان اروپایی یعنی منتسکیو و هگل است که تحلیل نگرشهای خاص آنها درباره شرق بخوبی نشاندهنده ماهیت اروپامحوری و برتریجویی و استعمارطلبی غربیان درباره شرق است.
((نامههای ایرانی)) منتسکیو دستاویزی است برای مبارزه با اقتدار و سلطه دینی و سنتی جامعه فرانسه و آرائ شرقی عاملی است که مدرنیته اروپایی به وسیله آن تقابل با سنتهای نابخردانه را آغاز میکند. و استبداد را در زادگاه مدرنیته یعنی فرانسه محکوم میکند. استفاده منتسکیو از مدل شرقی و ایرانی و عرضه آن در این مصاف اتفاقی نیست. وی نیروهای ارتجاعی جامعه فرانسه را تبدیل به شرقی میکند که دارای تفکر و منش و روش استبدادی و ظالمانه است که هیچ تغییر و تحولی در آن راه ندارد. از دید منتسکیو در کل نگاه عقلگرای غربی، شرق همچون یک دنیایی تصور میشود که بر سرتاسر آن سبوعیت و قدرت مطلق و افسارگسیختهای حاکم است و شرقیها در استفاده از تجارب و اختراعات غربیها عاجز و در تجارت و صنعت ناتوانند(میرسپاسی، ص۵۵-۵۲).
هگل به عنوان نخستین فیلسوفی که مفهوم روشنی از مدرنیته بهدست داد و ایدهها و نظریاتش به طور قطع انقلابی در عرصه تفکر بود و پس از وی تقریباً همه متفکران متأثر از آراء و نظریات وی بودند و حتی تا امروز تقریباً همه متفکران از تأثیر عظیم فکری از تأثیر عظیم فکری وی برکنار نیستند. نگرش همگون و مشابهی با دیگر شرقشناسان درباره شرق و تاریخ و فرهنگ آن دارد، و به طور کاملاً آشکار دیدگاههای اروپامحورانه و برتریجویانه جامعه و فرهنگ غربی در نظریاتش در مقام مقایسه و ارزیابی جوامه غربی و شرقی دیده میشود که به سختی میشود آن را در پشت فلسفهورزی عقلی پولادین پنهان ساخت.( میرسپاسی، ص۶۹) در نظر هگل جامعه شرقی، جامعهای ایستاست چرا که این جامعه به طور ثابت در تسلط طبیعت است. اذهان شرقی نیز اذهان غیرعقلانیاند و قدرت آن را ندارند تا خود را از استغراق در گرداب طبیعت برهانند. ساختار سیاسی این جوامع به طور ذاتی استبدادی است، زیرا آنها آن مایه از خود ندارند که برای آزادی لازم است.
هگل درپی تهیه گزارشی از شرق و زمانه خودش است و به این نتیجه میرسد که شرق معتقد بود و امروز نیز هست که تنها یک تن آزاد است و بر مبنای چنین رأیی جای شگفتی ندارد که هگل به ناگاه از آسمان به زمین هبوط میکند و از یک فیلسوف درونگرا به سیاستورزی استعمارگر مبدل میشود و سخنانی از این دست برزبان میاورد که (( انگلستان یا ترجیحاً کمپانی هند شرقی، اربابان هند هستند و این تقدیر محتوم امپراتوریهای آسیایی است که مطیع اروپائیان میباشند، چنانچه چینیها نیز در یکی از همین روزها مجبور خواهند شد به تقدیر خود تن دردهند)) (
Solomon,1983,p.102-104
) .
هگل معتقد است که روح، خانه خود را تنها در غرب مییابد و در آنجا به کمال مطلوب مطلوب خود میرسد اما شرق مسیر حرکت روح را گم میکند و به طور ذاتی بدون تغییر میماند و آشکارا بیان میکند که شرق فاقد ویژگیهای انسانی و فرهنگی لازم است تا خود به آزادی دست یابد و به کنایه بیان میدارد که این برعهده غرب است که بر فرهنگهای شرق تفوق و سیادت یابد تا آنها را به رهایی رهنمون کند و تنها راه ممکن برای شرقیها در جهت نیل به تاریخ جهانی و تحقق یک دنیای برتر فرهنگی، پذیرش برتری غربیهاست( میرسپاسی،همان ص۷۴).
– گرایش به فرهنگ باستانی یونان و روم:از دوره رنسانس یکی از گرایشهای اساسی نویسندگان و متفکران اروپایی به فرهنگ و آداب و رسوم دوران یونانی و رومی بود. خود لغت رنسانس به معنی نوزایی و تولد مجدد است و منظور از آن دورهای است که در آن تجدید حیات ادبی و علمی دوران باستان در اروپا امکانپذیر شد. اروپائیان از آن جهت این دوران را رنسانس نامیدند که به نظر آنها عصر رستاخیز پیروزمندانه روح فرهنگ یونان و روم پس از هزار سال استیلای بربریت قرون وسطایی بود( ویل دورانت، ج۵ ، ص۷۷).
اومانیستها در ترسیم سیمای انسان دلخواه خود طبعاً به نمونههای باستان رجوع کرده و بر این اعتقاد بودند که زندگی و تفکر در دوره هزار ساله مسیحیت چیزی جز غفلت و تاریکی نبوده است و برای تجدید عظمت باید به فرهنگ و ادب باستانی نظر داشت. آنها این دوران را فارغ از تعصبات دینی دانسته و علم و ادب این دوران را عقلانیتر میشمردند و افرادی مانند فرانچسکو پترارک و نیکولائونیکولی
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 