پاورپوینت کامل سخن خواج? شیراز و زبان گفتار هراتیان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل سخن خواج? شیراز و زبان گفتار هراتیان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سخن خواج? شیراز و زبان گفتار هراتیان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل سخن خواج? شیراز و زبان گفتار هراتیان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

در اواخرسد نهم و دهم، سرایندگان، آهنگسازان و شعردوستان هرات آنقدر اشعار لسان الغیب، حافظ شیرازی را، که بار نخست در همین شهر اورا لسان الغیب خواندند، می سرودند، می نوشتند و ورد زبان داشتند که نسخه های گوناگونی از دیوان حافظ نگاشته شد و تفاوتهای آشکار میان نسخه های مختلف اشعار او به وجود آمد. دوست دانشمند دکتر محمد استعلامی استاد دانشگاه مک گیل، در کتاب حافظ به گفت حافظ می نویسد که « صدها سال پیش از آنکه ما به دست غربیها نگاه کنیم، در نخستین سالهای قرن دهم هجری – دویست و چند سال پس از درگذشت حاقظ – یکی از ادیبان روزگار تیموریان، به نام خواجه عبدالله مروارید، می بیند که بسیاری از خنیاگران و قوّالان، شعرهای حافظ را غلط می خوانند و دستنویسهای دیوان هم غلطهای فاحش دارد.

در اواخرسد نهم و دهم، سرایندگان، آهنگسازان و شعردوستان هرات آنقدر اشعار لسان الغیب، حافظ شیرازی را، که بار نخست در همین شهر اورا لسان الغیب خواندند، می سرودند، می نوشتند و ورد زبان داشتند که نسخه های گوناگونی از دیوان حافظ نگاشته شد و تفاوتهای آشکار میان نسخه های مختلف اشعار او به وجود آمد. دوست دانشمند دکتر محمد استعلامی استاد دانشگاه مک گیل، در کتاب حافظ به گفت حافظ می نویسد که « صدها سال پیش از آنکه ما به دست غربیها نگاه کنیم، در نخستین سالهای قرن دهم هجری – دویست و چند سال پس از درگذشت حاقظ – یکی از ادیبان روزگار تیموریان، به نام خواجه عبدالله مروارید، می بیند که بسیاری از خنیاگران و قوّالان، شعرهای حافظ را غلط می خوانند و دستنویسهای دیوان هم غلطهای فاحش دارد. خواجه مروارید به ویرایش دیوان حافظ می نشیند؛ شاعران و خوشنویسان و نوازندگان و خوانندگان دربار سلطان حسین بایقرا را به کمک می گیرد، و تا آنجا که برای او ممکن بوده، دستنویس شسته و رفته یی از دیوان حافظ فراهم می کند و اوست که عنوان لسان الغیب را بر دیوان حافظ نهاده است.»

همان زمان مولانا نورالدّین عبدالرّحمان جامی از حافظ چنین ( به صورتی که در حافظ نگارنده مانده است) یاد می کند:

جامی این نظم حسن گر بفرستد سوی فارس

حافظش نام نهد خسرو شیرین دهنان

سخن بالا در باب توجّه خواص به حافظ و زبان شعر حافظ است که در این مطلب مورد بحث ما نیست. موضوع بحث ما زبان گفتار هراتیان در شعر حافظ است. محدود ساختن این بحث به هرات و هراتیان به دلیل احاطه نداشتن نگارنده به زبانهای گفتار همه نقاط خاور سرزمین فارسی زبانان است؛ وگرنه این بحث را می توان به غور، بادغیس، فراه، قندهار، فاریاب، بلخ، تخار، بدخشان، کابل و دیگر مناطق گسترش داد. تقریباً هفتاد سال پیش، شاعر، سیاستمدار و ادیب نامور، استاد خلیل الله خلیلی، در قندهار در گفت و گویی دوستانه این موضوع را با ادیب و سیاستمدار معروف علی اصغر حکمت در میان نهاده است. استاد خلیلی در یادداشتهایش می گوید:

نماز عصری در هوتل بابای ولی نشسته بودیم و چای صرف می کردیم. بحث بر سر حافظ آمد. من از داکتر علی اصغر حکمت پرسیدم که:

«چه هست که حافظ شما اینقدر شهرت پیدا کرده است؟ حتّی در افغانستان در تمام خانه های ما دیوان حافظ موجود است. کسی نیست پیروجوان و مردو زن که حافظ را نشناسد. حتّی بیسوادها اشعار حافظ را یاد دارند و می خوانندَ وقتی به یک کار متردّد می شوند، به دیوان حافظ تفأّل می کنند، هرچه شیرازی پسر شما می گوید، مردم قبول می کنند؛ اورا لسان الغیب می دانند، و تفأّل هم می کنند به شاخ نباتش سوگند می دهند.

گفت: عین حکایت شاخ نبات اینجا هم آمده؟ گفتم: بلی، دِه به دِه افغانستان. در جاهایی که زبان افغانیست هم دیوان حافظ موجود است. گفت که این عامل بزرگ، شعر حافظ است؛ آن شوری که در شعرش موجود است، و آن زیباییهایی که در الفاظ و معانی دارد…»

نگارنده شصت و چند سال پیش که هنوز در عالم ظاهر نیز باسواد و شعرو سخن آشنا نشده بود، بارها و بارها بانوانی را که برخی از آنان سواد هم نداشتند، می دید که دیوان حافظ را برابر پیشانی بالا برده، چشمان را می بستند و با وضعی روحانی و حالتی که حتّی کودکان نیزازآن خلوص و ارادت و دلبستگی و امیدواری را درمی یافتند، می گفتند « ای خوجه (خواجه) حافظ شیرازی! تو کاشف هررازی. به سر شاخ نبات خو(خود) داری (تورا به سر شاخ نباتت قسم) که اگی مسافرک مه (اگرمسافر عزیز من) به خیر خوشی و سلامتی، به وخت (وقت) معیّن از سفر ورمیگرده (بازمیگردد)، که خوب میایه ( جواب فال من خوب و دلخواه خواهد بود)»

این فال گرفتنها در موضوعات مختلف می توانست باشد. مثلاَ اقدام به کاری، برقراری روابط با شخص دیگر، خرید پارچه و جامه یا چیز دیگر، گرفتن اطلاع از دوست و عزیز غایب از نظرو مانند آنها.

هنگامی که او خود محلّ فال را در کتاب می گشود، کتاب را همانگونه گشاده به شخص باسواد حاضر می داد و او غزل پایان صفح سمت چپ را می خواند. و گاهی که به پاسخ قانع نمی شدند، غزل صفح بعد را که شاهد می گفتند، هم می خواندند. اگر فال برای اقدام به کاری یا سفری بود و پاسخ خوب و خوشی نداشت، فال گیرنده از برنامه یی که در سر داشت منصرف می شد و اگر منصرف نمی شد، پیوسته از کار خویش بیمناک می بود، زیرا «فالش راه نداده» بود.

درکنار عوامل و دلایل گوناگون این الفت و محبّت هراتیان به خواجه حافظ شیرازی، بلکه مهمترین عامل و دلیل، زبان شیرین و بیان دلنشین او بود و هست. هرکس، عالم یا عامی، باسواد یا بی سواد، دارا و نادار، وقتی سخن حافظ را می شنید، یا می شنَوَد، به گونه یی خاصّ و شاید متفاوت از شخص دیگر، امّا واضح و روشن آن را می فهمید و می فهمد و خوب هم می فهمید ومی فهمد. زبان حافظ برای خواننده و شنوند هراتی نه تنها شیرین و دلنشین است، بلکه بسیاری از واژه ها و ترکیبات آن به گونه یی باورنکردنی درزبان گفتار مردم هرات یا چنانکه خواص می گویند، در زبان عوام وجود دارد و بکارمی رود.

هراتیان در شهر خویش از اولیاء و پاکان چندین تن را با لقب خواجه دارند و دوستشان نیز دارند. خواج بزرگ هراتیان خواجه عبدالله انصاریست که از دیرباز با الهینامه اش، که به صورت خوش خوانی از گلدسته های مسجد جامع بزرگ شهر هرات خوانده می شد، آشنا بوده و هستند. دیگر خواجه علی موفّق، خواجه عبدالله تاکی – که مردم خواجه طاق گویند، خواجه عبدالله مروارید، خواجه محمد کنج جهان، و خواجه غلتان، که از روح پر فتوح هریک از این خوجه ها مدد می خواستند. اینک خواجه حافظ شیرازی بیش از همه آشنای هراتیان شد و دیوانش پیام آور و امیدبخش آنان در هرکاری و در هرزمانی شد.حدود بیست سال پیش، نگارنده خلاصه یی از این مطلب را در مرکز خراسان شناسی آستان قدس رضوی، به دعوت رئیس دانشمند وقت، دکتر علی اردلان جوان، به عرض رسانید که مورد عنایت کارکنان گرامی آن مؤسّسه قرار گرفت. اینک، در حالی که به دلیل بیماری صعب و طولانی شش ماه شد که توفیق نوشتن نیافتم، دلم از بیکاری و بیماری به تنگ آمد و گفتم به هررنگی که باشد این مطلب را بازنویسی و تکمیل نمایم.

البته منظور این نیست که بگوییم ترکیبات و اصطلاحاتی که در این سطور مورد بررسی قرار می گیرند، در شیراز دیگر کاربرد ندارند، بلکه عرض می کنیم که میان شیراز و شیرازی زبانان تا هرات و هروی زبانان به لحاظ جغرافیایی چندین زبان گفتارو گویش دیگر، از قبیل اصفهانی، یزدی، تهرانی وجزآنها هست که این عبارات و اصطلاحات در آنها در مقایسه با فارسی گفتار هرات کمتر کاربرد دارد و حتی در برخی از موارد مردم بیرون از شیراز، آشنایی کمتری با آنها دارند.

نگارنده که به اصالت هراتی سرفرازم، می شنوم که در این روزگار برخی هراتیان عزیزازکاربرد زبان گفتار هرات شرم دارند و سخن گفتن به زبان گفتارنیاکان را مای شرمساری و پسماندگی می دانند وگویشهای محلّی دیگررا تقلید می کنند و آن را نشان تمدّن و پیشرفت می دانند.

ازتغییر و تحوّل زبان در طول زمان گزیری نیست؛ چنانکه انگلیسی زبانان امروز زبان مردم دوسه قرن پیش از خود را، هرچند انگلیسی است نمی دانند، ولی حیف است که به صورت داوطلبانه زبان و گویشی را که راهگشای خواندن و دریافتن متون کهن فارسیست ترک کنیم و آن را نشان ناتوانی و درماندگی بدانیم.

به هرروی درسطور آینده شماری از واژه ها وترکیباتی که در شعر حافظ آمده و به عقید نگارنده با زبان گفتارهرات پیوندی دارد، یا چنانکه برخی امروز می نویسند، پیوندی دارند، تحریر خواهد شد و درصورت لزوم گون کاربرد آنها در محاور هراتیان نیزخواهد آمد. این لغات و ترکیبات به ترتیب الفباست و خواننده موضع آن را دردیوان، با استفاده از قافیه و ردیف ابیات به آسانی تواند یافت:

آب زدن در سرا: رسمی کهن در هرات است که بامدادان در سرا را می روبند، یعنی جارو می کنند و آب می زنند. آب زدن در حدی که گرد و خاک را بنشاند و راه گِل نشود

در سرای مغان رُفته بودو آب زده

نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده

هراتی: در سراشما مدام آو زده یه (در سرای شما همیشه آب زده است)

آشناکردن: شناکردن، آببازی کردن. در زبان گفتار هرات شنا هرگز به کارنمی رود و همیشه آشنا گویند. نیز آوبازی (آببازی)

زدیده ام شده یک چشمه در کنار روان

که آشنا نکند در میان آن ملّاح

هراتی: مگله سی کن ایشتو آشنا میکنه (قورباغه را ببین چطور شنا می کند)، آشنا یاد داری؟ (شنا بلدی؟)

ازبرخواندن > زبرخواندن

از برکردن: حفظ کردن، به خاطر سپردن؛ چنانکه بتوان بدون دیدن متن خواند

صبحدم از عرش می آمد خروشی، عقل گفت

قدسیان گویی که شعر حافظ ازبر می کنند

پس از ملازمت عیش و عشق مهرویان

ز کارها که کنی، شعر حافظ ازبر کن

از روز ازل: از ابتدای خلقت، در فارسی هروی از آغاز، نیز گویند: از اوّل ازل

درخرابات طریقت ما به هم منزل شویم

کاین چنین رفتست از روز ازل تقدیر ما

هراتی: از روز ازل به همی (همین) فکر بودی

انداختن: ریختن؛ در مصراع اول:

بیا تا گل برافشانیم و می درساغر اندازیم

فلک را سقف بشکافیم و طرح نو دراندازیم

خیز و درکاس زر آب طربناک انداز

پیشتر زانکه که شود کاس سر خاک انداز

هراتی: به جای چای بریز گویند: چای بنداز. درکابل نیز گویند: چای پرتو (بینداز، پرتو فعل امر پرتافتن مترادف با انداختن)

باد مصلّی: نسیمی که از جانب مصلّی وزد یا نسیمی که در مصلّی وزد. این ترکیب از آن روی برای هراتی بسیار آشناست که هم هرات شهریست که چهارماه پیوسته در آن باد می وزد و هم مصلّی در شمال شهراست و نسیم نیز از شمال شهر آید

نمی دهند اجازت مرا به سیر و سفر

نسیم باد و مصلّی و آب رکناباد

بارزبان: عارضه یی که بر روی زبان مادّ گسترد سفید یا زردرنگی پیدا می شود و می گویند” زبانش بار دارد” و غالباً نشان تب است

ای که طبیب خسته ای بار زبان من ببین

کاین دم و دود سینه ام بار دلست برزبان

هراتی: زبون تو بارداره، مثلی که تاو کردی ( زبانت بار دارد، مثل اینکه تب کرده ای)

بازارتیزی: گرم ساختن و رونق دادن بازار. در اصطلاح هرات چیزی را که در دل بدان میل داشته باشند، رد و انکار کردن.

مقصود ازین معامله بازارتیزی است

نه جلوه می فروشم و نه عشوه می خرم

هراتی: می فهمم که کتابر مایی، وردار، بازارتیزی نکو ( می فهمم که کتاب را دوست داری، برش دار و بازارتیزی نکن)

بازخواست: پرسش از بدونیک، پرسش از کار خلاف قانون و اخلاق. واخواست نیزهست

ترسم که صرفه یی نبرد روز بازخواست

نان حلال خویش ز آب حرام ما

حافظ به ادب باش که واخواست نباشد

گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد

هراتی: عجب شهر بی بازخواستی یه (است)

باشه: پرند شکاری. این پرنده همیشه در آسمان هرات در پرواز است و مرغان خانگی هنگام ظاهرشدن باشه نشانه های نگرانی و گریز از خود نشان می دهند. نام آن هم در هرات مکرّر برده می شود

به تاج هدهدم از ره مبر که باز سپید

چو باشه از پی هر صید مختصر نرود

بحل کردن: بخشیدن، عفو کردن

دل ببردی و بحل کردمت ای جان لیکن

به ازاین دار نگاهش که مرا می داری

هراتی: مر بحل کنیم (مرا بحل کنید، مرا ببخشید)، از رفیقا خو بحلداشتی بگیر (از رفیقانت بحلداشتی بگیر)، مادری گفت: شیرسینی خور به تو بحل ندارم ( مادرش گفت: شیر سین خود را به تو بحل ندارم)

برجه: برخیز و به سرعت برو

ای گدای خانقه برجه که دردیر مغان

می دهند آبی که دلها را توانگر می کنند

گفتنی است که درزبان گفتار هرات، دو کلم شبیه بهم است که دو معنا دارد؛ نخست ورجه که همین برجه است به معنای جست بزن، خیز بزن، بالا بپر؛ دیگر بجه یعنی بگریز—> جستن

برو به کار خود: یعنی به کار خویش مشغول باش و در کار دیگران دخالت مکن. در هرات این کنایه فراوان به کار می رود.

برو به کار خود ای واعظ این چه فریاد است

مرا فتاد دل از ره ترا چه افتادست

هراتی: تو برو به کار خود خو( خویش) برس

بلاگردان: آنچه مانع بلا شود. چیزی که جلو بلارا بگیرد و شخص را از بلا نگه دارد

بلاگردان جان وتن دعای مستمندان است

که بیند خیر ازآن خرمن که ننگ از خوشه چین دارد؟

هراتی: مادر به فرزند یا حبیب به محبوب گوید: الهی بلاگردون تو شُم (الهی بلاگردانت شوم). درگویش کابل گویند: بلایته بگیرم (بلایت را بگیرم)

بوی: امید و آرزو

به بوی نافه یی کاخر صبا زان طرّه بگشاید

زتاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها

حافظ بداست حال پریشانیت ولی

بربوی زلف یار، پریشانیت نکوست

هراتی: مه به بوی تو اینجیگا شیشتُم، یا شیشته یُم (من به امید تو، به هوای تو، اینجا نشسته ام

به چشم: اطاعت می شود، برسرچشم، به هردودیده

گفتم کیم دهان و لبت کامران کنند؟

گفتا بچشم، هرچه تو گویی، چنان کنند

هراتی: به چیشم، هرچه شما بگیم (به چشم، هرچه شما بگویید)

به حق: قسم به، به حرمتِ. در هرات بیشتر گویند به حق خدا.

حافظ به حقّ قرآن کاز شیدو زرق بازآی

باشد که گوی عیشی دراین جهان توان زد

هراتی: شمار به حق خدا …(شمارا قسم می دهم به خدا که …)

به خاک بردن: یعنی در زندگی به آرزو نرسیدن و باحسرت و ناامید ازجهان رفتن.

دل شکست حافظ به خاک خواهد برد

چو لاله داغ هوایی که درجگر دارد

خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد

که تا زخال تو خاکم شود عبیرآمیز

هراتی: ای آرزور به خاک می بری ( این آرزو را به خاک می بری) یعنی هرگز این آرزویت برآورده نخواهد شد؛ آرزو دیدن اور بخاک خا بردم (آرزوی دیدن او را به خاک خواهم برد)

به در رفتن: بیرون شدن، بی اختیار بیرون شدن

بیار باده و اوّل به دست حافظ ده

به شرط آنکه زمجلس سخن بدر نرود

هراتی: مگری نمی گفتم، اززبونم بدر رفت (نباید می گفتم، از زبانم بی اختیار بدر رفت)

به سر تو: سوگند است به سر کسی که دوستش دارند. در این بیت احتمالاً معشوق را به سر خودش قسم می دهد که سایه بر خاک عاشق اندازد

به سر سبز تو ای سرو که گر خاک شوم

ناز از سر بنه و سایه براین خاک انداز

به شک افتادن و به شک انداختن: مردد ماندن و مردّد ساختن، به گمان افتادن و به گمان انداختن

بگشا پست خندان و شکرریزی کن

خلق را از دهن خویش مینداز به شک

هراتی: دهن خور وانکرد. مر به شک انداخت که البد یادنداره گپ بزنه ( دهان خود را وا نکرد، یعنی هیچ نگفت. مرا به شک انداخت که گویا بلد نیست سخن بگوید.)

به گرد نرسیدن: کنایه از سرعت سوار یا وسیله یی که امکان تعقیب و رسیدن به او یا به آن دشوار باشد. در هرات افزون براین معنی کنایه از لیاقت بسیار شخصی در کاریست که دیگری نتواند با او رقابت کند؛ در مبالغ صفت اشیاء و شهرها نیز گویند. این ترکیب و کنایه در زبان گفتار کاربرد مکرّر دارد

گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود

بار بربست وبگردش نرسیدیم و برفت

هراتی: همی تو تیز رفت که به گردی نرسیدم ( همین طور سریع رفت که به گردش نرسیدم.

به هرچه دید خرید: متاع با ارزش را با جدال بر سر قیمت از کف نباید داد

بهای وصل تو گرجان بود خریدارم

که جنس خوب مبصّر به هرچه دید خرید

هراتی: به هرچه دیدی بخر، یا به هرچه دادند بخر. یعنی برسر قیمت جدال مکن و متاع را از کف مده.

پرتابی: آنچه انداختنی باشد یا پرتاب شود

به بال و پر مرو از ره که تیرِ پرتابی

هوا گرفت زمانی، ولی به خاک نشست

هراتی: پرتاوی؛ مثلاً: ای کلا پرتاویه؟ (این کلاه دورانداختنیست؟) یعنی به درد نمی خورد؟ همانگونه که دیده می شود، معنی متفاوت است.

تلخ تیز: تلخ کاری و مؤثّر. درهرات تند تیز یا تند و تیز کاربرد فراوان دارد

باد گلرنگ تلخ تیز خوشخوار سبک

نقلش از لعل نگار و نقلش از یاقوت خام

تو چه می گویی: نظر تو چیست. این عبارت درهرات کاربرد فراوان دارد.

می خواه و گل افشان کن، ازدهر چه می جویی

این گفت سحرگه گل، بلبل تو چه می گویی

هراتی: همه میگم صبا به میله میریم، تو چی می گی؟ ( همه می گویند فردا به پیکنیک می رویم، تو چه می گویی؟)

تیغ زدن مو: کنایه از ترس، خشم یا عصبانیت. در هرات تیغ کشیدن گویند.

از خطا گفتم شبی زلف ترا مشک ختن

می زند هرلحظه تیغی مو براندامم هنوز

هراتی: مووایو(موهایش) تیغ کشیده بود. مو به جونم (جانم) تیغ کشید.

جا نگه دارد: یعنی جایی که دارد رها نکند و از دست ندهد

صبابرآن سر زلف اردل مرا دیدی

زروی لطف بگویش که جا نگه دارد

هراتی: جا خور نگادار (جای خودرا نگاهدار)، جا خور یله نکن (جایت را از کف مده که دیگری خواهد گرفت

جستن: در زبان گفتار هرات به معنای گریختن و فرار کردن که با کاربرد کلمه در این بیت خواجه مطابقت دارد

عشقت به دست توفان خواهد سپرد حافظ

چون برق ازین کشاکش پنداشتی که جستی

هراتی: بجّه که نمجّی ( بگریز که نمی گریزی)، از پیش مه بجِست ( از پیش من فرار کرد)

چرخ فلک: آسمان و گردش آسمان، چرخ گردون. اگرچه مقصود بیت چرخ گردون و آسمان است، ولی چون چرخ فلک که وسیله یی است برای تفریح و بازی، واز قدیم در هرات معروف بوده است، هراتیان با این دو کلمه آشنایی و انس بسیار دارند و بیش از آنکه متوجّه معنی باشند، متوجه لفظ می شوند. البته آشنایی با فلک به صفت نیرویی که معتقدند در آسمان است و همه ستمها و نابسامانیها از فلک می آید باوری قدیمی است

چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد

من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک

چشم دریده: بی حیا، خیره، بی ادب

شوخی نرگس نگر که پیش تو بشکفت

چشم دریده ادب نگاه ندارد

در هرات چشم دریده و چشم پاره به کسی گویند که سخن زشتی را بدون شرمساری و رعایت حضور بزرگتر از خویش برزبان آرد.

هراتی: ایشتو چشم پاری یه ( چطور چشم پاره یی است؟)

حالی: حالا، اکنون. درهرات کلم «حالا» در زبان گفتار قطعاً بکار نمی رود و همیشه «حالی» می گویند

حالی درون پرده بسی فتنه می رود

تا آن زمان که پرده برافتد، چها کنند

از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت

یکچند نیز خدمت معشوق و می کنم

هراتی: هم حالی آمد ( همین حالا آمد)، حالی بری کی میایی؟ ( حالا بروی کی می آیی؟)، حالی فهمیدم (حالا فهمیدم)

حقّ نمک: آنکه برسفر شما نشست یا بر سفره اش نشستید، نمکتان را خورد یا نمکش را خوردید، بر شما حقّی دارد

لب و دندانت را حقوق نمک

هست بر جان و سینه های کباب

ای دل ریش مرا با لب تو حقّ نمک

دل نگهدار که من می روم الله معک

هراتی: وقتی کسی را به اصرار دعوت به صرف غذا کنند، گویند: حقّ نمک شیم (شویم)

حیوان خوش علف: کنایه از کسی که هرخوراکی را که پیشش بنهند، با ولع و اشتها بخورد. در هرات گاو خوش علف گویند

صوفی شهر بین که چون لقم شبهه می خورد

پاردمش دراز باد این حیوان خوش علف

هراتی: گاوکِ خوش علفیه ( گاوک خوش علفی است)

خاک انداز: وسیل دسته داری که خاک یا خاکستر را با آن بردارند یا درآن جمع کنند و در خاکروبه دان اندازند

خیز و درکاس زر آب طربناک انداز

پیشتر زانکه که شود کاس سر خاک انداز

هراتی: جارو و خاک اندازه کجا گذیشتی؟ ( جارو و خاک انداز را کجا گذاشتی؟)

خاک به دهن: هنگام بیان گفته یی ناپسند گویند: خاک به دهن. در هرات هم خاک به دهن گویند و هم خاک به زبان

زشرم آن که به روی تو نسبتش کردند

سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت

مثلا اگر در باب بیماری صحبت کنند و از بدترشدن احوالش بیمناک باشند، گویند: خاک به دهنم (یا خاک به زبانم) اگر احوالش بدتر شود چه کنم.

نیز اگر چیزی را شبیه به چیز مقدّسی کنند همین عبارت را بکار برند.

خاکروب: وسیل روفتن خاک

گر چنین جلوه کند مغبچ باده فروش

خاکروب در میخانه کنم مژگان را

هراتی: خاکرووه (خاکروبه) یعنی خاک و گردو غباری که روفته و در جایی جمع شده باشد. اگر این گرد و خاک را باد آورده باشد، بادروف گویند.

خانه برانداز: کسی که در پی ویرانی و از میان بردن خانه باشد

حالیا خانه برانداز دل و دین من است

تا درآغوش که می خسبد و همخان کیست

در هرات خانه برانداز به کسی می گویند که به حفظ اثاث و لوازم خانه بی توجّه باشد و به آسانی همه چیزرا از دست بدهد

خدانگهدارد

چو گفتمش که دلم را نگاهدار، چه گفت

زدست بنده خیزد؟ خدا نگه دارد

هراتی: وقتی هنگام سفر یا عزیمت دیگری خانه یا چیزی را به کسی بسپرند و در نگهداشت آن تاکید کنند، همیشه شخص دوم گوید: خدا نگاه دارد یا به خدا بسپرید.

خُرده: اندکی نقد، به زبان امروز پول خُرد

چو گل گر خُرده یی داری خدا را صرف عشرت کن

که قارون را غلطها داد سودای زراندوزی

هراتی: همی ده روپیه گیر خورده کن ( همین نوت/اسکناس ده روپیه گی را خُرد کن، پول خرد بده)

خشت: آجر. در زبان گفتار هرات، آجر به کار نمی رود و به جای آن خشت پخته می گویند، در برابر خشت خام

به می عمارت دل کن که این جهان خراب

برآن سراست که از خاک ما بسازد خشت

خودتو بگو: خودت بگو. این عبارت در هرات به همین شکل کاربرد فراوان دارد، و معمولاً هنگامی که گوینده می خواهد حرف دلش را از زبان مخاطب بشنود، می گوید که خود تو بگو(خودت بگو)

ساقیا سای سرو است و بهار لب جوی

من نگویم چه کن اراهل دلی، خود تو بگوی

هراتی: خود تو بگو کدومک بیتره (خودت بگو کدام یک بهتراست)

خوش خبر باشی: خبری را که منتظر شنیدن آن هستند با امیدواری و خوشبینی خبری خوش آرزو می کنند و به حامل خبر گویند خوش خبر باشی. در هرات مژدگانی را خوش خبری و کسی را که خبر خوش بسیار می آورد، به کنایه عکّ خوش خبر گویند

خوش خبرباشی ای نسیم شمال

که به ما می رسد زمان وصال

خوشخوار و خوشخور: خوراکی که خوردن آن میل و اشتهارا ب

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.