پاورپوینت کامل علم و دین در قرون وسطی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل علم و دین در قرون وسطی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل علم و دین در قرون وسطی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل علم و دین در قرون وسطی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

«ایان باربور»بحث درباره علم و دین در قرون وسطى)middle Ages(را به عنوان مدخل و مقدمه‏اى بر مباحث علم و دین در قرن هفدهم قرار داده است؛چنان که پس از توصیف قرن هفدهم به عنوان قرن تولد علم جدید و قرنى که تحولات سریعى در جهان‏بینى بشر پدید آمد، گفته است:«براى آنکه پیچ و خم‏هاى این راه طى شده را به تفصیل بشناسیم، بعضى مفروضات و مقبولات فکرى و علمى قرون وسطى را که در قرن هفدهم به معارضه خوانده شده، اجمالا بررسى مى‏کنیم.»

«ایان باربور»بحث درباره علم و دین در قرون وسطى)

middle Ages

(را به عنوان مدخل و مقدمه‏اى بر مباحث علم و دین در قرن هفدهم قرار داده است؛چنان که پس از توصیف قرن هفدهم به عنوان قرن تولد علم جدید و قرنى که تحولات سریعى در جهان‏بینى بشر پدید آمد، گفته است:«براى آنکه پیچ و خم‏هاى این راه طى شده را به تفصیل بشناسیم، بعضى مفروضات و مقبولات فکرى و علمى قرون وسطى را که در قرن هفدهم به معارضه خوانده شده، اجمالا بررسى مى‏کنیم.» (۱)

قبل از آن که به تلخیص مطالب وى در این خصوص و تحقیق درباره آنها بپردازیم، براى روشن شدن دوره قرون وسطى و دوران قبل و بعد از آن، بحث تاریخى کوتاهى را لازم مى‏دانیم:از دوره پس از قرون وسطى، به عنوان رنسانس)

Renaissance

(یا نوزائى علمى یاد مى‏شود، و دوره قبل از آن را عصر ظلمت و تاریکى)

Dark Ages

(مى‏نامند، و پیش از این دوره، قرون اولیه مسیحیت واقع شده است، و قبل از آن عصر، دوران مربوط به روم و یونان قدیم است.اینک توضیح این مراحل تاریخى:

۱-یونان باستان

بسیارى از عوامل تشکیل دهنده تمدن، هزاران سال پیش از ظهور تمدن یونانى در مصر و بین النهرین وجود داشت و از آن مناطق به سرزمینهاى همسایه نیز رسیده بود.ولى هنوز عناصر خاصى لازم بود تا تمدن پدید آید.سرانجام یونانیان این کمبود را بر طرف کردند.پیشرفتهاى یونانیان در هنر و ادب بر همه کس معلوم است، اما آنچه این قوم در زمینه فکر محض آوردند، از توفیقهاى هنرى و ادبى آنها نیز کم‏نظیرتر است.ریاضیات و علم و فلسفه را یونانیان پدید آوردند؛حساب و قدرى هندسه در میان مصریان و بابلیان وجود داشت، ولى بیشتر به شکل قواعد تجربى که از شمارش انگشتان به دست مى‏آید؛روش استنتاج از مقدمات کلى را یونانیان ابداع کردند. (۲)

علم و فلسفه و ریاضیات یونانى در قرن ششم قبل از میلاد بنیاد نهاده شد.چنان که معروف است فلسفه با طالس آغاز شد که گفت:همه چیز از آب ساخته شده است.با توجه به خسوفى که وى پیش‏بینى کرد و به نظر منجمان در حدود سال ۵۸۵ ق.م رخ داده است، وى در قرن ششم قبل از میلاد زندگى مى‏کرده است. (۳)

وظیفه اصلى دین یونانى، تفسیر طبیعت و تحولات آن به زبانى بود که انسان را با طبیعت اخت کند.برداشتهاى زنده انگارانه)

Animistic

( که اساطیر بیان خود را در آنها یافت، از زیبایى و ژرف‏نگرى نامتعارف برخوردار بود.هر چشمه‏اى به پرى دریاییش، و هر بیشه‏اى به حورى جنگلیش زنده بود.نسل به نسل خدایان تکثر یافتند، و صفات تازه‏اى به آنها نسبت داده شد.

با گذشت آن دوره‏ها و چیره شدن عقل بر عواطف، میل به کیشى برتر احساس شد؛تا سرانجام توسط برخى فلاسفه، از آیین خام و قدیمى چند خدایى، مفهوم زئوس یکتا، والا و درست کردار بیرون آمد. (۴)

مذهب در یونان دستخوش نوعى تحول گردید و حیات جدیدى یافت، جان برنت در کتاب«فلسفه یونان قدیم» (۵) در فصل دوم تحت عنوان:«علم و دین»مى‏گوید:

«در نتیجه نهضت تجدید حیات دین که در قرن ششم پیش از میلاد سراسر زمین هلاس )

Hellas

(را فرا گرفت، دین به راهى رفته بود که با راه دین یونانى فرق بسیار داشت؛به خصوص پرستش دیونیسوس که از ترس سرچشمه گرفته و در آثار هومر نیز به صراحت از آن یاد شده، در اصل حاوى طریق نوى براى نگریستن در روابط انسان و جهان بود.» (۶)

آتن و فرهنگ

دوران عظمت آتن از زمان دو جنگ یونان و ایران (۴۹۰ و ۴۸۰ قبل از میلاد)آغاز مى‏شود.پیش از این زمان، ایونیا)

IOnia

(و شهرهاى یونانى نشین جنوب ایتالیا و جزیره سیسیل، پرورنده مردان بزرگ بودند.پیروزى آتن بر داریوش در ماراتون (۴۹۰)و پیروزى نیروى دریایى متحد یونانیان برخشاریارشا(۴۸۰)پسر و جانشین داریوش، آتن را که رهبر جنگ با ایرانیان بود، صاحب حیثیت و آبروى بسیار ساخت.

در زمینه فلسفه، آتن فقط دو نام بزرگ به سلسله فلاسفه افزود و این دو عبارتند از:سقراط و افلاطون.مردم آتن چنان به فلسفه علاقه داشتند که با شوق و ذوق به سخنان معلمانى که از شهرهاى دیگر به آتن مى‏آمدند، گوش فرا مى‏دادند.جوانانى که آرزوى آموختن فن جدل و مناظره در سر داشتند، به دنبال معلمان فلسفه و سوفسطائیان مى‏گشتند.

حکومت آتن را رهبرى خردمند به نام «پریکلس»اداره مى‏کرد.وى از طریق انتخابات آزاد به حکومت رسید و تا سال ۴۳۰ قبل از میلاد که سقوط کرد، در حدود سى سال حکومت نمود. کارهایى که در زمان پریکلس در آتن صورت گرفت، شاید شگفت انگیزترین حوادث تاریخ باشد. تا آن زمان، آتن نسبت به بسیارى دیگر از شهرهاى یونان عقب افتاده بود؛نه در هنر و نه در ادبیات هیچ مرد بزرگى به وجود نیاورده بود.اما ناگهان به سائقه پیروزى و توانگرى و احتیاج به ترمیم و تعمیر و تجدید بنا، گروه معماران و پیکرتراشان و نمایشنامه نویسان آتن، که تاکنون جهان بهتر از آن به خود ندیده است، آثارى پدید آوردند که زمانهاى بعد را تا عصر جدید تحت تأثیر قرار داد.

اما تعادل نیروهایى که این عصر طلایى را پدید آورده بودند، تعادلى ناپایدار بود؛این تعادل هم از درون و هم از بیرون تهدید مى‏شد.از درون به وسیله دموکراسى، و از بیرون به وسیله شهر اسپارت.از یک طرف، اشراف و رهبران توده مردم سهم بیشترى در قدرت سیاسى را خواهان شدند، و از سوى دیگر، اختلافات سیاسى میان آتن و اسپارت بالا گرفت، و سرانجام این اختلاف منجر به جنگ این دو شهر گردید(۴۳۱-۴۰۴ قبل از میلاد)و آتن به کلى شکست خورد.

اما با وجود سقوط سیاسى، حیثیت آتن بر جاى خود باقى ماند، و این شهر براى مدتى در حدود یک هزار سال، مرکز فلسفه شد.اسکندریه از لحاظ ریاضیات و علوم از آتن پیش افتاد، ولى وجود افلاطون و ارسطو آتن را از حیث فلسفه برتر ساخت.آکادمى‏اى که افلاطون در آن درس مى‏داد، بیش از همه مکاتب دیگر عمر کرد و تا دو قرن پس از آنکه امپراطورى روم به کیش مسیحى درآمد، این مکتب به عنوان یک جزیره کفر با سماجت به زندگى خود ادامه داد.سرانجام در سال ۵۲۹ پس از میلاد، ژوستینین از روى تعصب دینى آکادمى را بست و قرون سیاه بر اروپا سایه افکند. (۷)

۲-امپراطورى روم

اوضاع اجتماعى یونان بسیار آشفته بود.استثمار بردگان به شدت رواج داشت؛تشدید بهره‏کشى و تورّم ثروت، در انحصار طبقه اشراف و ثروتمند، باعث آشوبهاى بسیارى در یونان شد که حکومت آتن و اسپارت یاراى مقابله با آن را نداشتند. همزمان با آشوبهاى داخلى یونان، روم قدرتمند و مقتدر مى‏شد.روم تهاجمات متعددى به یونان-از سال ۲۱۵ تا ۱۶۸ قبل از میلاد-کرد تا این که در سال ۱۹۷ پیش از میلاد، حکومت مقدونیان منقرض و در سال ۱۴۶ قبل از میلاد یونان در سیطره روم افتاد و به عنوان یکى از ایالات کوچک روم درآمد. (۸) دو چیز نظام سیاسى یونان را دچار شکست ساخته بود:نخست دعوى هر شهرى براى حاکمیت مطلق؛دوم نبرد شدید و خونین توانگران و تهى دستان در داخل اکثر شهرها.پس از مسخّر شدن کشورهاى یونانى توسط روم، علّت نخستین برطرف شد؛زیرا هیچ مقاومت مؤثرى در برابر روم ممکن بنود، اما علت دوم همچنان بر جاى ماند. اوگوستوس، پسر خوانده و جانشین یولیوس قیصر، که از ۳۰ ق.م.تا ۱۴ میلادى سلطنت کرد، نبردهاى داخلى را خاتمه داد و فتوحات خارجى را نیز(با چند استثنا)پایان بخشید.در این هنگام، جهان باستان براى نخستین بار پس از آغاز تمدن یونان روى صلح و آرامش دید.سلطنت اوگوستوس دوره خوش امپراطورى روم بود. اوگوستوس پس از مرگ، نه تنها رسما به مقام خدایى رسید، بلکه در ایالات مختلف به طبع عنوان خدایى یافت.

اوضاع امپراطورى روم تا اواخر قرن دوم میلادى، خوب و رضایت بخش بود، ولى در قرن سوم فجایع وحشت‏آورى رخ داد. سپاهیان، متوجه نیروى خود شدند و در مقابل پول نقد یا زندگى آسوده، اشخاص را بر تخت امپراطورى مى‏نشاندند یا از آن سرنگون مى‏کردند.در نتیجه، سپاه روم قدرت جنگى خود را از دست داد و بربرها از شمال و مشرق به قلمرو روم هجوم آوردند و دست به غارت زدند. سپاه که سرگرم استفاده‏هاى خصوصى و اختلافات داخلى بود، از عهده دفاع بر نمى‏آمد.نظام مالیات به هم خورد؛زیرا که منابع تأمین مالیات، کاهشى عظیم یافته بود و در عین حال به سبب جنگهاى داخلى و رواج رشوه‏خوارى در میان سپاهیان، مخارج بسیار بالا رفته بود.علاوه بر جنگ، بیمارى واگیردار جمعیت را کم کرده بود و امپراتورى روم در حال سقوط بود.

۳-رسمیت یافتن آیین مسیحیت

در چنین شرایطى دو مرد فعال و نیرومند، براى جلوگیرى از سقوط امپراطورى روم، آن را به دو بخش شرقى و غربى تقسیم کردند.آن دو یکى دیوکلیسین

Diocletian(282-305

میلادى)و دیگرى کنستانتین(قسطنیطین)بود که سلطنت بلامعارض وى از ۳۱۲ تا ۳۳۷ میلادى ادامه یافت. ملاک تقسیم آنان، تقریبا، زبانهاى لاتینى و یونانى بود.کنستانتین پایتخت روم شرقى را در بیزنطیوم (بیزانس)قرار داد و نام آن شهر را کنستانتیوپل (قسطنطنیه)نهاد. (۹)

امپراطوران روم در آغاز به مذهب، از جنبه سیاسى نگاه مى‏کردند، و نسبت به آیین مسیحیت حساسیت خاصى نشان نمى‏دادند.ولى آنگاه که مسیحیت در مقابل روش مستبدانه آنان مخالفت نشان داد، از لحاظ سیاسى آن را یک خطر جدى دانستند و با مسیحیان به خشونت برخورد نمودند.ولى این کار، به سود آیین مسیحیت تمام شد؛زیرا محرومان و بردگان را به سوى خود جلب و جذب نمود و رفته رفته بر پیروان آن افزوده گشت، و سرانجام امپراطورى ناچار از به رسمیت شناختن آیین مسیحیت شد.این کار توسط کنستانتین انجام گرفت.وى در سال ۳۲۵ میلادى، اولین شوراى سراسرى کلیساى مسیحى را افتتاح نمود. همو مسیحیت را به عنوان دین رسمى امپراطورى روم اعلام کرد و صلیب را نیز به عنوان سمبل رسمى مسیحیت پذیرفت. (۱۰)

تقسیم امپراطورى روم به دو قسمت شرقى و غربى، بر روى آیین مسیحیت نیز تأثیر گذاشت.در قسمت غربى و شمالى اروپا، مسیحیان لاتینى زندگى مى‏کردند که بعدها به کاتولیک‏هاى رومى، مشهور شدند و رهبرشان اسقف اعظم روم بود که بعدها به پاپ شهرت یافت؛و در قسمت شرقى اروپا، مسیحیان یونانى گرد آمدند و ارتودوکسهاى قسطنطنیه به شمار آمدند که بعد از انقراض دولت روم شرقى، در روسیه جمع شدند.

دوران ظلمت

حدود شش قرن از تاریخ مسیحیت را، دوران ظلمت و تاریکى نامیده‏اند، یعنى فاصله میان قرن ششم و یازدهم میلادى.«برتراند راسل»از پایان قرن پنجم تا اواسط قرن یازدهم را دوران ظلمت دانسته است. (۱۱) پیش از این، سخن وى را در مورد بسته شدن آکادمى افلاطون در شهر آتن توسط ژوستینین، در سال ۵۲۹ میلادى و سایه افکندن قرون سیاه بر اروپا، نقل کردیم. (۱۲) «ویلیام هال»نیز فاصله سالهاى(۵۰۰-۱۰۰۰ میلادى)را دوران ظلمت نامیده است. (۱۳)

ویژگى عصر ظلمت را همانا متوقف شدن راه و روش اندیشه و تفکر علمى که در تمدن یونانى معمول بود، دانسته‏اند؛و این دو صورت داشت:یا به هیچ‏گونه بحث و معرفتى اعتنا نمى‏شد و یا اینکه صرفا به بحثهاى مربوط به مسایل و مفاهیم دین مسیحیت توجه مى‏شد، و نمونه‏هایى جز این دو بسیار نادر و ناچیز بود. «دامپى‏یر»، مى‏گوید:

تقریبا تنها آثار دانش غیر دینى که در غرب از سده هفتم جان به در برد، آثار بوئتیوس بود.وى دانشمندى مسیحى و نجیب‏زاده‏اى رومى بود که در سال ۵۲۴ میلادى به مرگ محکوم گردید.او آخرین فرد از سلسله‏اى بود که روحیه حقیقى فلسفه باستان را نشان مى‏داد.رساله‏هاى وى در سده‏هاى میانه به عنوان کتاب درسى به کار مى‏رفت، و اطلاعات مربوط به ارسطو به طور کلى از شروح او گرفته مى‏شد.

روحیه عصر باستان پس از بوئتیوس از زمین رخت بربست.مدارس فلسفه که افلاطون در آن تأسیس کرد و در آن وقت به تعلیم فلسفه‏اى عرفانى، فلسفه نوافلاطونى نیمه مسیحى، مى‏پرداختند، در سال ۵۲۹ به دستور امپراطور یوستى نیانوس بسته شد.این دستور، تا اندازه‏اى براى از بین بردن آخرین اثرات تعالیم فلسفه کفرآلود بود و تا اندازه‏اى براى جلوگیرى از رقابت با مدارس رسمى مسیحى.» (۱۴)

قرون وسطى

اصطلاح قرون وسطى(سده‏هاى میانه) تا دوره‏هاى اخیر به سراسر دوره طولانى هزار ساله بین سقوط تمدن باستانى و ظهور نوزایى ایتالیایى گفته مى‏شد.اما احیاى توجه به تاریخ، هنر و دین در سده‏هاى سیزدهم و چهاردهم میلادى، به شناخت روشنى از این واقعیت انجامیده است که در آن زمان، تمدن تازه‏اى پدید آمده بود، و اکنون این تمایل روزافزون وجود دارد که نام میانه را به چهارصد سال میان سده‏هاى تاریک و نوزایى )

Renaissance

(محدود کنند. (۱۵) براساس این نگرش، قرون وسطى بر قرنهاى یازدهم تا چهاردهم منطبق مى‏گردد، ولى بنابر اصطلاح دیگر، قرون وسطى بر قرنهاى یازدهم تا چهاردهم منطبق مى‏گردد، ولى بنابر اصطلاح دیگر، قرون وسطى دوره‏هاى موسوم به قرون مظلمه را هم شامل مى‏شود؛یعنى قرنهاى ششم، تا پانزدهم چنان که«دامپى‏یر»همین اصطلاح را ترجیح داده مى‏گوید:

«سده‏هاى میانه نزد ما همان معناى قدیمى را دارد؛یعنى هزار سالى که بین افول دانش باستان‏ و صعود دانش نوزایى گذشت.» (۱۶) فروغى نیز در کتاب:«سیر حکمت در اروپا»همین اصطلاح را برگزیده مى‏گوید:

«پس از آنکه در مائه پنجم میلادى، به سبب استیلاى قبایل بربر، دولت روم غربى انقراض یافت، تا در ظرف چند مائه از دوره‏اى که مورخین اروپا«قرون وسطى»مى‏نامیدند، بساط علم و حکمت برچیده بود.» (۱۷)

عصر رنسانس یا نوزایى علمى

عصر رنسانس یا نوزایى، از قرن پانزدهم میلادى آغاز و در قرن هفدهم به اوج مى‏رسد.«ویلیام هال»در این باره مى‏نویسد:

«در نیمه دوم سده پانزدهم، ستایش از تفکر پیش از مسیحیت، نخست در ایتالیا و به زودى در سراسر غرب رایج شد.دوره پرجوش و خروش و زنده شدن اندیشه‏هاى کلاسیک که پس از رویدادهاى سال ۱۴۵۳(مقصود سقوط قسطنطنیه است)و یا سفرهاى بزرگ اکتشافى دریایى و اختراع چاپ همزمان شده بود، نه آغاز، بلکه اوج رنسانس به شمار مى‏آید.

ویژگیهاى رنسانس در گسترش بى‏سابقه یک جهان‏بینى و گسترش دانش دنیوى است؛دانشى که نه در انحصار کشیشان بود و نه منحصرا به موادى مى‏پرداخت که کلیسا تصویب مى‏کرد. رجال رنسانس آمده بودند تا به هر مشغولیت ذهنى انسانى، از مثلثات گرفته تا شعبده بازى، بدون واهمه از آلودگى به امور دنیوى، بپردازند.از این‏رو، نمى‏توان رنسانس را به جنبش علمى یا هنرى یا ادبى منحصر دانست.گرایشهایى که رنسانس برمى‏انگیخت، ناظر به همه زمنیه‏ها بود. از«لئوناردو داوینچى»(۱۴۵۲-۱۵۱۹)با عنوان هنرمند یاد مى‏شود.اما او مهندس، فیزیکدان، کالبدشناس و ریاضى‏دان مهمى نیز بود.از «کوپرنیک»(۱۴۷۳-۱۵۴۳)با عنوان اخترشناس نام مى‏برند؛اما او در شش زبان استاد بود و مى‏گویند کم و بیش در رشته‏هاى:ریاضیات، فیزیک، پزشکى، حقوق جغرافیا، فلسفه، ادبیات، تاریخ، تراجم احوال، فقه اللغه، مهندسى، نقاشى و…تبحر داشت.» (۱۸)

روشن است که در قرن پانزدهم، نوزایى علمى، تازه جوانه زده بود، و در قرن شانزدهم رشد و گسترش یافت و سرانجام در قرن هفدهم به کمال مطلوب خود رسید.بدین جهت است که آقاى ویلیام هال در جاى دیگر مى‏گوید:خطوط اصلى گسترش علم در دوره‏اى که با کوپرنیک آغاز شد و به نیوتون انجامید، یا به دیگر سخن از میان سده ۱۶ تا پایان سده ۱۷ ترسیم شده است، این دوره را انقلاب علمى نامیده‏اند.» (۱۹)

ایان باربور نیز قرن هفدهم را قرن تولد علم جدید دانسته و گفته است:

«قرن هفدهم دوره آنچنان تحول سریع در جهان‏بینى بشر بود که به درستى مى‏توان از تولد علم جدید در این قرن نبوغ پرور سخن گفت.دو نقطه عطف مهم در پیشرفت علم جدید، نخست مفاوضات گالیله(۱۶۳۲)و دیگر اصول نیوتن (۱۶۸۷)بود.» (۲۰)

محورهاى بحث

ایان با باربور، براى بحث علم و دین در قرون وسطى محورهاى پنجگانه زیر را برگزیده است:

۱-روشهاى علم؛ ۲-سرشت طبیعت(طبیعت شناسى)؛ ۳-روشهاى الهیات؛ ۴-رابطه خداوند با طبیعت؛ ۵-رابطه انسان با طبیعت.

تلخیص مبحث نخست(روشهاى علم)

خلاصه آنچه ایان باربور درباره مبحث نخست آورده، چنین است:

الف:روش معمول در علم و تفسیر حوادث جهان، مبتنى بر علت غایى بود؛ یعنى غایت حرکت(هم به معنى نهایت حرکت و هم به معنى غرض و هدف آن)بیشتر مورد توجه بود تا جریانهایى که در آن میان و پیش از غایت، رخ مى‏داد.در پایخ اینکه چرا دانه بلوط رشد مى‏کند؟گفته مى‏شد:براى اینکه درخت بلوط شود؛و جواب اینکه چرا باران مى‏بارد؟این بود که:تا گیاهان سیراب شوند. علیت، با توجه به هدفهاى آینده و تمایلات ذاتى توصیف مى‏شد، نه صرفا با آثار رویدادهاى گذشته (علل فاعلى)که بر مواد منفعل و مستعد(علل مادى)اثر مى‏گذارند.

ب:این روش و نگرش علمى و جهان شناختى، یک مبناى فلسفى داشت و یک مبناى کلامى؛مبناى فلسفى آن، قانون قوّه و فعل بود؛یعنى اینکه جهان طبیعت و حرکتهاى آن، از طریق قوّه و فعل قابل تفسیر است.هر حادثه یا حرکتى عبارت است از تبدّل یافتن قوّه به فعلیت.بر این اساس، نباید فقط به روابط زمانى تحوّل از قوّه به فعلیت توجه داشت، بلکه دقت در روابط منطقى آن نیز لازم است، و این کار با نگرش و تفسیر غایى جهان انجام‏پذیر است.

مبناى کلامى آن، این بود که چون جهان آفریده خداوند حکیم است، داراى قصد و غایت است، و در نتیجه بیان حکمت و هدفهاى خداوند در آفرینش، تبیین نهایى رفتار و عملکرد اشیا خواهد بود.

ج:داشتن چنین نگرش عقلانى به جهان (معقول یا عقلانى انگاشتن جهان)دو پیامد روش شناختى دیگر نیز داشت:

۱-علم یونانى و قرون وسطایى عمدتا از روش قیاس و سیر از کلى به جزئى استفاده مى‏کرد، و نه روش استقرایى و سیر از جزئى به کلى(بر خلاف علم جدید).

۲-مطلوب و مقصود اصلى علم، درک و دریافت معنایى بود که هر جزء در رابطه با کل و در درجه اول با خداوند داشت، نه توصیف، پیش‏بینى و مهار یک پدیده محدود، چنان که در علم جدید معمول است. (۲۱)

توضیح و تحقیق

در مباحث آینده درباره هدف علم بحث خواهد شد.نظریه مؤلف-همچون بسیارى از دانشمندان و فلاسفه علم-این است که هدف اصلى علم، شناخت قوانین حاکم بر طبیعت و تفسیر پدیده‏هاى طبیعى است.تکیه بر جنبه پیش‏بینى علم، ناشى از نگرش پوزیتیویستى و اصالت تجربى است. (۲۲)

بنابراین، آخرین مطلبى که به عنوان ویژگى علم قرون وسطایى یاد شده است، چندان استوار نمى‏نماید.

در مورد تبیین غایت اندیشانه جهان نیز، باید بدین نکته توجه داشت که تبیین علمى حوادث جهان با تبیین فلسفى و کلامى آنها متفاوت است:هر گاه مقصود تبیین فلسفى یا کلامى جهان باشد، استفاده از چنین روشى، کارى بایسته و بهنجار است؛چرا که فیلسوف با نگرش کلى و متافیزیکى، حوادث جهان را مطالعه مى‏کند، و متکلم نگاهى خدامدارانه به جهان دارد.از این روى، علّت غایى از دیدگاه فیلسوف و متکلم، نقش تعیین کننده‏ و بى‏بدیلى دارد.از دیدگاه فیلسوف، بدان جهت که علت غایى، در حقیقت، محرّک علت فاعلى است و بدون آن فاعلیتى در کار نیست و در نتیجه حادثه یا معلولى پدید نخواهد آمد.و نیز علت‏هاى غایى نسبى و محدود باید به علت غایى مطلق و نامحدود منتهى شوند.و از دیدگاه متکلم، بدان جهت که جهان آفریده خداوند حکیم است که بیهودگى و عبث در فعل او راه ندارد، گرچه اهداف و غایات موجودات، به خود آنها باز مى‏گردد.

آرى چنین تبیین در خور دانشمندان علوم طبیعى نیست؛زیرا تبیین قوانین طبیعى(نه فلسفى و کلامى)تنها از طریق کشف روابط مادّى و علتهاى فاعلى امکان‏پذیر است.این تفصیل در مورد بهره‏گیرى از روش قیاس و استقراء نیز صادق است.

بنابراین، در به کارگیرى روش قیاس و نیز تبیین غایى جهان براى فیلسوف و متکلم، هیچ قدح و اشکالى وارد نیست.اگر اشکال و ایرادى در کار است، مربوط به این است که قبل از نهضت جدید علمى، در شناخت قوانین طبیعى و تبیین جهان طبیعت نیز این روشها به کار مى‏رفته است. این ایراد نیز متوجه ارسطو نیست، چنان که مؤلف نیز به آن اشاره کرده و گفته است:

«این سخن به این معنا نیست که در علم ارسطویى یا قرون وسطى مشاهده جایى نداشت. چه، بسیارى از استنباطهاى آنان با تجربه همگانى هماهنگ بود.ارسطو خود در رده‏بندى زیست شناختى، پژوهشهاى معتنابهى کرده بود که مستلزم مشاهده دقیق بود.ولى مقولات مختلف بحث غایت، على الاصول جاى خود را به نظریه‏هایى که بتوان با تجربه‏هاى بیشتر امتحانشان کرد، نپرداخته بود.» (۲۳)

ویلیام هال مى‏نویسد:«گسترش علم یونانى باکشمکش میان دو روش کاملا مخالف، ممتاز مى‏شد.روش فلسفى از پیروزیهاى ریاضیات الهام مى‏گرفت و به استنتاج معرفت، از راه آن دسته از اصول کلى که بر پایه احکام اخلاقى و ذوقى استوار شده بودند، قایل بود.در روش استقرایى، ابتدا اصول کلى از مشاهده استنتاج مى‏شد و سپس به عنوان مقدمات قضایا به کار مى‏رفت.روش فلسفى، روش رایج حوزه آتن بود.روش استقرایى که توانمندتر بود، چند گاهى در اسکندریه تسلط داشت و سپس به علم جدید منتقل شد.»

وى سپس افزوده است که این دو روش در قدرت تشخیص و عقل انسان اتفاق‏نظر داشتند، و تنها اختلاف آنها در چگونگى کاربرد قوّه تشخیص و عقل انسان بود.ولى تعالیم مسیحیت با این تفکر در تعارض بود، و در کارزار یکهزار ساله میان عقل و تعصب، نبرد و سود عقل جریان نداشت.اما در عصر انقلاب علمى، صحنه کارزار به سود عقل تغییر یافت، …اگر پیروزیهاى مسلمین نبود، عقل این قدرت را دیرتر مى‏یافت.» (۲۴)

همو در جاى دیگر چنین مى‏نویسد:«ارسطو و دانشمندان اسکندرانى، علم تجربى اصیل را پایه گذاردند؛اگر تاریخ راه گسترش پیگیر کارهایشان را سد کرده است گناه از آنها نیست». (۲۵)

دامپى‏یر نیز مى‏گوید:«ارسطو یکى از بنیادگذاران روش استقرایى و نخستین کسى بود که به مفهوم تحقیق سازمان یافته پى برد.» (۲۶)

مبحث دوم:کیهان شناسى قرون وسطایى

ایان باربور در فصل دوم، تحت عنوان:«طبیعت همچون سلسله مراتب موجودات»به تبیین کیهان شناسى)

cosmology

(در قرون وسطاى مسیحى پرداخته و ویژگى‏هاى زیر را براى آن برشمرده است:

۱-پذیرش نظام بطلمیوسى که زمین را مرکز عالم و ثابت مى‏دانست، و خورشید و سایر افلاک، و سیارات بر محور آن حرکت مى‏کردند، و مسیر حرکت آنها نیز کاملترین نوع آن، یعنى دورانى بود.

۲-انسان از نظر مکان و مقام در مرکز کاینات قرار داشت، و بدین جهت مقامى بى‏همتا داشت.

۳-هر چیز در جایگاه مناسب خود قرار داشت، و از این جهت نیکو بود(نظام احسن).

۴-جهان، جهانى قانونمند بود، ولى قوانین آن بیشتر اخلاقى بود تا مکانیکى.

۵-تفکر قرون وسطى در مجموع قایل به اصالت واقع)

Realism

(بود؛یعنى جهان را به همان صورتى که درک و دریافت یا تجربه مى‏شود، واقعى و مستقل از ذهن بشر مى‏دانست و عقل را قادر بر درک ماهیت جهان مى‏شمرد. طبیعت، بى‏واسطه معروض علم و آگاهى انسان و کاملا مفهوم مى‏نمود.رنگ و حرارت و شوق و غایت، خصایص لایفنک و یکپارچه اشیاء موجود به شمار مى‏رفت.

۶-قایل به ثبات انواع بوده و همه انواع موجودات طبیعى را آفریده به همین هیئت کنونى‏شان مى‏دانستند، و در نتیجه جهان را جهان کاملى مى‏دانستند که هیچ تحوّل و تنوع اساسى در آن رخ نمى‏دهد، و تحولات آن چیزى جز تبدّل قوّه‏ها به فعلیتها نیست، تمثیل اساسى طبیعت اورگانیسم)

organism

(بود و نه مکانیسم )

mechanism

(چنان که در دوره نیوتون، ولى صورت اصلى هر اورگانیسم را تغییر ناپذیر مى‏دانستند، و این عقیده تا روزگار داروین، کما بیش بلا معارض بود.

۷-در این دوره، نگرشهاى متعارضى نیز درباره طبیعت به چشم مى‏خورد.برخى سرنوشت معنوى و اخروى انسان را مهمتر از روابط و امور دنیوى دانسته و جهان را یک تمثیل مجازى بزرگ در نظر مى‏آوردند که راز و اشارت اصلى‏اش، همانا فحواى مذهبى آن است، نه علت‏ها و معلولهاى آن.

از دیدگاه عامه مردم، طبیعت جایگاه نیروهاى شریر و قواى اهریمن مى‏نمود، و تا زمانى که علم بتواند از همنشینى و همنشانى با سحر و جادوگرى و اخترگویى آزاد شود، کشاکش طولانى در پیش داشت.

از نظر برخى دیگر، صنع خداوندى معناى ژرفى داشت.فى المثل، از نظر«فرانسیس قدیس» طبیعت، همانا صحنه تقدیس و تسبیح الهى بود.

اعتقاد اصحاب مدرسه(حکما و متکلمان مسیحى، چون:توماس آکویناس)به عقل و حکمت الهى، یک رهیافت مثبت به طبیعت پیش آورد که به طور غیرمستقیم به پیشرفت علم کمک کرد، چنان‏که شرحش خواهد آمد. (۲۷)

توضیح و تحقیق

اینک به توضیح و تحقیق درباره نکات یاد شده مى‏پردازیم:

۱-نظام بطلمیوسى

کلاودیوس بطلمیوس)

Clavdius Ptolemy

(از چهره‏هاى شاخص علم یونانى-رومى متأخر اسکندرانى است.وى بین سالهاى ۱۲۷ و ۱۲۵ میلادى*در اسکندریه تدریس و ارصاد مى‏کرد.

*درباره زمان حیات او، چند قول است:برخى وى را متولد سال هفتاد میلادى دانسته‏اند؛عده‏اى تاریخ تولد او اثرى بزرگ در اخترشناسى تألیف کرد که بعدها به شکل مختصر شده عربى‏اش به«المجسطى» معروف شد.کتاب وى تا عصر کوپرنیک و کپلر اثر مرجع بود. (۲۸)

کارهاى بطلمیوس در اخترشناسى را به کارهاى اقلیدس در ریاضیات همانند دانسته‏اند. وى اندیشه مهم تازه‏اى نیاورد، اما آراى پیشینیان خود را در رساله منظمى(مجسطى)گرد آورد. اندیشه اصلى نظریه او که از آن هیپارخوس بود، از این قرار است که:اختر در دایره‏اى حرکت مى‏کند که مرکز آن، خود به دور مرکز دیگرى مى‏گردد.بیشتر رصدهایى که این نظریه با آن سازگار بود، توسط هیپارخورس صورت گرفته بود؛ اما وى تنها حرکت تدویرى خورشید و ماه را به تفصیل بررسى کرده بود.ولى بطلمیوس با زحمتى جانکاه فلکهاى تدویر سیارگان را با واقعیت‏ها سازگارى داد و مطلب جامعى نیز در باب آن نوشت.از این روى، این نظام، به حق، به نظام بطلمیوسى مشهور شد. (۲۹)

مکتب اسکندریه

در این جا اشاره‏اى تاریخى به حوزه علمیه اسکندریه سودمند است.اسکندریه، نام شهرى است که توسط اسکندر مقدونى در مصر بنا شد، و پایتخت امپراتورى عظیم وى شناخته شد.اسکندر در سال ۳۲۲ ق م در راه بازگشت از شرق در بابل از دنیا رفت و عمرش وفا نکرد تا پایان کار بناى اسکندریه را با چشم خود ببیند. پس از مرگ او، امپراتوریش میان سه تن از سرداران سپاهش تقسیم شد، و بطلمیوس*ملقب به«سویر»فرمانرواى مصر گردید.بطلمیوس، سلسله بطلمیوسیان(بطالسه)را تشکیل داد که تا ضمیمه شدن مصر به امپراتورى روم، بر آنجا حکومت کرد.

بطلمیوسیان در راه معرفت و علم کوشش بسیار کرده‏اند.بدین جهت اسکندریه به مرکز نوین دانش یونانى تبدیل شد، و جاى آتن را گرفت.در این شهر، کتابخانه بزرگى تأسیس شده که در حقیقت یک دانشگاه بود؛زیرا اقاقهاى سخنرانى، تجهیزات اخترشناسى، تالارهاى کالبدشکافى، و باغهاى جانورشناسى و پزشکى داشت.تا ۲۰۰ سال پس از تشکیل کتابخانه اسکندریه-از حوالى ۳۰۰ تا ۱۰۰ ق م-علم یونانى شکوفا گردید و در آن دوره، چند اخترشناس و ریاضیدان تراز اول را در دامان خود پرورانید.

اخترشناسان عبارتند از:آریستارخوس ساموسى)

Aristarchus of Samos

(که حدود سال ۳۱۰ ق م زاده شد.البته وى تنها در معناى وسیع کلمه از دانشمندان اسکندرانى به شمار مى‏آید؛یعنى او در این دوره مى‏زیست و کشفیات او نیز به سرعت در اسکندریه شهرت یافت، و روش و نگرش علمى او با روش و نگرش علمى حوزه اسکندریه هماهنگ بود، گر چه در اسکندریه اقامت نداشت.وى جزو نخستین اخترشناسانى است که حرکت زمین را کشف کرد.

اخترشناس دیگر این دوره، هیپارخوس )

Hipparchus

(است که به احتمال، حدود سالهاى ۱۴۰ ق م به اوج شهرت خود رسیده بود.او در اسکندریه تعلیم دید، اما کشفیات خود را در جزیره رودس)

Rhodes

(انجام داد، و در میان اخترشناسان باستان، همپاى آریستارخوس بود.

را ۱۴۰ یا ۱۳۰ قبل از میلاد گفته‏اند؛بعضى نیز دوران زندگى او را قرن دوم میلادى دانسته‏اند.ر.ک:اسلام و هیئت، صص ۷۸-۷۷.

*وى غیر از بطلمیوس اخترشناس معروف است. آریستارخوس نظریه‏پردازى جسور بود و از این جهت بر هیپارخوس برترى داشت، اما هیپارخوس مشاهده‏گرى دقیقتر و پربارتر از آریستارخوس بود. بالاخره سومین اخترشناس معروف اسکندریه متأخر، همان بطلمیوس است که پیش از این، از او یاد گردید.

ریاضى‏دانان برجسته این دوره عبارتند از:اقلیدس که اولین رئیس بخش ریاضیات کتابخانه اسکندریه بود.وى میان سالهاى ۳۳۰ تا ۲۷۵ ق م مى‏زیست و از حوالى سال ۳۰۰ ق م در اسکندریه اقامت داشت.او در آتن و احتمالا در آکادمى افلاطون تحصیل کرده و یکى از مرادن بزرگ روزگار خود بود.مهمترین اثر او کتاب اصول است.اقلیدس در این کتاب، اطلاعات منظمى در باب هندسه یونانى، دایره خط راست و آنچه در زمان وى نظریه اعداد مى‏دانستند، آورده است.مطالب کتاب اصول، بیشتر همان مباحثى است که ریاضیدانان گذشته یونانى، چون:فیثاغورس و دیگران مطرح کرده بودند. سهم اقلیدس در این باره، بیشتر در سازمان بخشیدن و تنظیم منطقى کتاب است.اصول اقلیدس، کتاب مرجعى بود که بیشتر دستاوردهاى مهم ریاضیدانان را تا زمان تألیف در بر داشت.این کتاب که همواره مورد توجه محققان در دانشکده‏ها بود، تا اواخر سده نوزدهم کتاب درسى مدارس و دانشگاهها به شمار مى‏رفت.

دو ریاضیدان معروف دیگر این دوره، ارشمیدس)

Archimedes of syraco se

(و آپولونیوس)

Apollonius

(بودند.ارشمیدس، بهترین ریاضیدان روزگار باستان بود و از هر نظر برجسته‏ترین اندیشه پیش از رنسانس را داشت. اختراعات و اکتشافات او در چهار زمینه هندسه، حساب، فیزیک و مهندسى است.او به سال ۲۸۷ ق م در سیراکوز چشم به جهان گشود، و در ۲۱۲ ق م به دست سربازى به قتل رسید. ارشمیدس در اسکندریه به تحصیل پرداخت و با همکاران دانشورش مکاتبه داشت، اما بیشتر روزگار عمر را سیراکوز گذارند.

اپولونیوس حدود سالهاى ۲۶۰ تا ۲۰۰ ق م زندگى مى‏کرد و بیشتر عمر خود را به تعلیم و تعلم در اسکندریه گذراند.اثر اصلى او درباره مقاطع مخروطى است که بخش بزرگى از آن به زبان اصلى یونانى به دست ما رسیده است.

دوران علمى اسکندریه را به دو دوره متقدم و متأخر تقسیم کرده‏اند:دوره متقدم آن زمانى است که مصر جزو قلمرو امپراتورى یونان قرار داشت، و دوره متأخر آن، مربوط به زمانى است که در دائره نفوذ امپراطورى روم قرار گرفت(از سده یکم قبل از میلاد).رومیها به دانش‏هاى انتزاعى با بى‏تفاوتى مى‏نگریستند، اما در صدد تعطیل این دانشها بر نیامدند و ماهیت یونانى اسکندریه را دگرگون نساختند.پس از گذشت مدت زمانی۷ علم دوباره جان گرفت و در سده‏هاى دوم، سوم و چهارم میلادى به پیشرفت خود ادامه داد. گرچه اسکندریه که مادر شهر(ام‏البلاد)بود، به شهرى ولایتى تبدیل شد، جویندگان نام و نشان به رم روى مى‏آوردند، و همان‏گونه که اسکندریه جانشین آتن شده ب

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.