پاورپوینت کامل ز فکر تفرقه باز آی تا شوی مجموع ۳۳ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل ز فکر تفرقه باز آی تا شوی مجموع ۳۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ز فکر تفرقه باز آی تا شوی مجموع ۳۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل ز فکر تفرقه باز آی تا شوی مجموع ۳۳ اسلاید در PowerPoint :
ز فکر تفرقه باز آی، تا شوی مجموعر به حکم آنکه چو شد اهرمن، سروش آمد.
اینجا هم با بازی ترجمهها و اینهمانیها سروکار داریم، که این بار بهتر است به مثابه یک دستگاه تناسبی به آن بنگریم. بدیهی است که بیت چهار متغیّر دارد که میان آنها تناسبهایی در کار است: تفرقه، مجموع (در مصرع اول) و اهرمن و سروش (در مصرع دوم). یک تناسب دیگر هم داریم میان فکر در مصرع اول و حکم در مصرع دوم.
ز فکر تفرقه باز آی، تا شوی مجموعر به حکم آنکه چو شد اهرمن، سروش آمد.
اینجا هم با بازی ترجمهها و اینهمانیها سروکار داریم، که این بار بهتر است به مثابه یک دستگاه تناسبی به آن بنگریم. بدیهی است که بیت چهار متغیّر دارد که میان آنها تناسبهایی در کار است: تفرقه، مجموع (در مصرع اول) و اهرمن و سروش (در مصرع دوم). یک تناسب دیگر هم داریم میان فکر در مصرع اول و حکم در مصرع دوم. میشود این را کاملاً به شکلی ریاضی نشان داد؛ ولی چون ممکن است همگان بیان ریاضیوار آن را نپسندند آن را به صورت تقریری بیان خواهیم کرد: (۱) نسبت تفرقه به مجموع، معادل است با نسبت اهرمن با سروش؛ و (۲) نسبت تفرقه با اهرمن، معادل است با نسبت مجموع با سروش. عملگرهای این معادله هم معلومند: (۱) بیرون رفتن از تفرقه، مساوی است با بیرون راندن اهرمن؛ و (۲) فرارسیدن مجموع، مساوی است با آمدن سروش. گذار از اهرمن به سروش، مساوی است با گذار از تفرقه به جمع
این ما را میرساند به نزدیکترین نقطهای که میتوانیم از آن گسست رادیکال بهار را از زمستان ببینیم؛ گسستی که جهان را به «دو» تقسیم میکند، به دوی اهرمن و سروش ـ یک سمت مرگ و دستگاه سرد، فسرده و عبوسش، یک طرف زندگی و جشنواره پررنگ و بو و آهنگینش. فصلها تنها جوری سجاوندی زمان نیستند، ویرگولی میان بهار و تابستان، ویرگولی میان تابستان و پاییز، و ویرگولی میان پاییز و زمستان. این است مسیر درونی یک سال که زمان را در پیوستگی رخنهناپذیرش بر ما جاری میکند. اما بعد و به صورتی حیرتآور و نابیوسان فاصله زمستان با بهار نه یک ویرگول، بلکه یک نقطه است: «نقطه سر خط!» چنانچه وقتی شاگرد مدرسه بودیم، معلممان دوست داشت با نوعی شعف که تجلیلی بود از اهمیت این گذار، آن را شمردهتر و رساتر به تکرار بر ما فروخواند!
در ساختار نحوی زمان، فاصله بهار با زمستان، فاصله یک فصل نیست. فاصله دو جهان کامل است، فاصله سالی با سالی دیگر. سال، مانند یک جمله، جهانی است که معنای مستقل خودش را دارد. هر بهاری جزئی از جمله تازهای است. در گذار از زمستان به بهار برای لحظهای کوتاه، که عرض آن از چشم به هم بر زدنی کوتاهتر است، دروغ پیوستگی زمان آشکار میشود. در فاصله این نقطه اقلیدسی، پیوستگی زمان نمیتواند برای یک «آن» ترکخوردگی درونی خود را پنهان کند. در لحظه سال تحویل رخنهپذیری زمان برای لحظهای ملموس میشود و جهان این را میفهمد. در این گسست، ناممکن ممکن میشود. ماهی قرمز ناگهان در تنگش شیبه میزند. تکانی ناگهانی که از جنس حرکات دیگرش نیست، از جنس حرکتها و شناوریهای روزمرّهاش. چیزی از نابیوسانی، از نامنتظرگی، از یکّه خوردن در شیبه اوست. حتی تخم مرغ رنگی نیز بر صحن صیقلی آینه تکان میخورد، چنانچه گویی قانون جاذبه نیز این گسست زمانی را به چشم دیده است. حتی برخی، بنابه درکی که تفاوت ماهوی این گذار را اساطیری میکند، معتقدند تنها وقتی که یک تخم مرغ میتواند روی سر نازکش بایستد، روز اول بهار است! کوبایاشی ایسسا «هایکو»ی درخشانی دارد که تجربه ما را به موجزترین وجهی بیان میکند. من در برگردان آن عبارت «حسّ غریبی» را به تعبیری دیگر «چه معجزهای» میخوانم: «چه حسّ غریبی است ر زنده بودن ر زیر شکوفههای گیلاس!»
این معجزه از چنان جنسی است که حقیقت آن را فقط در آینه میتوان و بایست دید. حقیقت آن، به معنایی تنها به شکل یک بازتاب بازنمودنی و برتابیدنی است. به گسست زمان نمیشود نگریست. آینه در اینجا شعر حافظ است. این را هم به خیّام مدیون است. او بود که نشان داد آنجا که فلسفه به پایان میرسد، نه عرفان است و نه آنچه عرفان خصم خود میداند، بلکه شعر است. پس آن که میگوید «آنجا که نمیشود بر زبان راند، همانا بهْ که خاموش ماند»، به آخر زبانش رسیده بود؛ چون شعر در افق زبانش نبود. شعر کوشش انسان است برای گفتن آنچه بر زبان راندنی نیست. چون هنوز بر زبان راندنی نیست، یا دیگر بر زبان راندنی نیست؛ و به صورتی پیشپاافتاده در تنگناهای تاریخ، هنگامی که به جبر بر زبان راندنی نیست. آنجا که فلسفه زبان در کام میکشد، رباعی شروع میشود.
بیت کانونی غزل
برگردیم به غزل حافظ. این بیت (بیت کانونی این غزل) همچنان در درون بازی ترجمهها و اینهمانیهای غزل عمل میکند. فکر نمیکنم لازم باشد استدلال کرد، مثلاً از طریق نسبت کنایی (هم متونیمیک، و گاهی آواتاری) میان «هاتف» و «سروش»، که سروش خود از بازی پیر میفروش و شاعر بیرون نیست. سروش، به این ترتیب، یکی دیگر از آواتارهای شاعر است؛ ولی بازی اینهمانیها، در اینجا
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 