پاورپوینت کامل فلسفه و تمایز آن با سایر حیطههای معرفت ۸۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل فلسفه و تمایز آن با سایر حیطههای معرفت ۸۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۸۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل فلسفه و تمایز آن با سایر حیطههای معرفت ۸۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل فلسفه و تمایز آن با سایر حیطههای معرفت ۸۰ اسلاید در PowerPoint :
شکی نیست که وضعیت فلسفه در نظام آموزشی ما اسفبار است؛ نکتهای که مراد فرهادپور بحث خود را با آن آغاز میکند. این البته ربطی به وضعیت فلسفه در سایر جاها ندارد. معضل اساسیتری که در گفتار پیش رو فرهادپور به آن اشاره میکند، بحرانی است که از یک سو ناشی از قدرت گرفتن علم و گفتار علمی (scientific) است؛ امری که موجب شده فلسفه تا سرحد خادم علم و توضیحدهنده پسینی روند علمی تقلیل پیدا کند و از ادعای اساسیاش در جستوجوی حقیقتی عام و مطلق دست بکشد، از سوی دیگر مواجهه عوامانه و کلی با فلسفه مورد بحث است؛ امری که یک سوی آن سادهسازیهای خام از مسائل فلسفی و فروکاستن آن به اطلاعاتی مبهم و بیمعناست و سوی دیگرش تحقیر فلسفه به عنوان سخنانی مبهم و پیچیده و بیفایده است.
محسن آزموده: شکی نیست که وضعیت فلسفه در نظام آموزشی ما اسفبار است؛ نکتهای که مراد فرهادپور بحث خود را با آن آغاز میکند. این البته ربطی به وضعیت فلسفه در سایر جاها ندارد. معضل اساسیتری که در گفتار پیش رو فرهادپور به آن اشاره میکند، بحرانی است که از یک سو ناشی از قدرت گرفتن علم و گفتار علمی (
scientific
) است؛ امری که موجب شده فلسفه تا سرحد خادم علم و توضیحدهنده پسینی روند علمی تقلیل پیدا کند و از ادعای اساسیاش در جستوجوی حقیقتی عام و مطلق دست بکشد، از سوی دیگر مواجهه عوامانه و کلی با فلسفه مورد بحث است؛ امری که یک سوی آن سادهسازیهای خام از مسائل فلسفی و فروکاستن آن به اطلاعاتی مبهم و بیمعناست و سوی دیگرش تحقیر فلسفه به عنوان سخنانی مبهم و پیچیده و بیفایده است. مراد فرهادپور، مترجم، مدرس و نویسنده فلسفه در گفتار حاضر که عصر جمعه ۲۷ فروردین به مناسبت درآمدی بر سلسله نشستهایی آموزشی درباره چرخش رئالیستی فلسفه قاره و رئالیسم نو در موسسه فرهنگی هنری موج نو ارایه شد، کوشید با انتقاد از مواجهات سردستی مذکور با فلسفه، از طریق مرزگذاری میان گفتار علمی از یکسو و گفتار حکمی از سوی دیگر، به لوازم فلسفهورزی اشاره کند.
****
بحث امروز من مقدمهای بر جلساتی است که قرار است بعد از این در این موسسه برگزار شود و هدف از آن تعین بخشیدن و مشخصتر کردن و انضمامیتر کردن جریان تدریس فلسفه است با توجه به وضعیت اسفبار آکادمی و هم شکلی که در بیرون از آکادمی به تدریس فلسفه پرداخته میشود. ما فکر کردیم شاید بتوان تجربه جدیدی را به راه انداخت. ممکن است شکلهای دیگر نیز امکانپذیر باشد، مثل برگزاری کارگاههای آموزشی (
workshops
) دو، سه هفتهای با دعوت میهمانانی از خارج، البته با این تفاوت که دیگر مثل سابق نباشد که یک نفر از خارج دعوت شود که بیست دقیقه همان حرفهای قدیمی را تکرار کند و بعد هم به اصفهان و شیراز برود و قالیچه بخرد و ببرد. بلکه میتوان آدمهایی با اسم و رسم ناشناختهتر اما با برنامهریزی دقیقتر را دعوت کرد. این هم شکلی از تلاش است تا با مشخصتر کردن قضیه تا حدی از گنگیای که الان در فضای آموزشی فلسفه هست فاصله گرفت و با این هدف به یک سنت خاص پرداخت؛ به ویژه از طریق یک کتاب یا آدم خاص. در شکل برگزاری نیز تلاش میشود با دو نفره شدن بحث نوعی گفتوگوی انتقادی شکل بگیرد.
راه ورود به فلسفه چیست؟
این شاید تجربه جدیدی از نوع ورود و درگیر شدن با فلسفه را ارایه دهد، زیرا به نظر میآید ما در مواجهه با فلسفه با یک فضای خیلی کلی طرف هستیم که در آن بارها با این سوال از سوی افراد مواجه شدهایم که «چی بخوانم؟» تو «از کجا شروع کنم؟» و این مساله با خود این سوال که اصلا «فلسفه چیست؟» گره میخورد و چه کسانی میتوانند آن را تعریف کنند. از این طریق است که فرد در یک دور باطلی میافتد، زیرا چگونه چیزی را که هنوز تعریف نشده، میتوان آغاز کرد و گفت از این جا شروع کن. بعد هم این فرد اگر از کسانی که درگیر فلسفه هستند، بپرسد باز تعریفهای مختلفی از اینکه فلسفه چیست ارایه میشود. همه اینها باعث میشود نوعی برخورد مبهم و کلی و بیرونی با فلسفه جای وارد شدن واقعی با فلسفه را بگیرد. زیرا همچنان که گفتم ورود به فلسفه همراه با ارایه توصیفی از این است که فلسفه چیست و خود این توصیف بدون اینکه از قبل به فلسفه وارد شده باشید، امکانناپذیر است و شما نمیتوانید فلسفه را از بیرون به همان شکلی که فیزیک و شیمی را به صورت مجموعهای از روشها و دستاوردها تعریف میکنید، تعریف کنید، بنابراین نیاز به اینکه از آغاز با یک سنت خاص درگیر شوید، بسیار اساسی است.
از عشق به فلسفه تا فلسفه ستیزی
بخشی از این برخورد کلی و مبهم با فلسفه نیز تا حدی به دلیل فرهنگی است که ما در آن زندگی میکنیم؛ ضمن آنکه فرهنگ ما به شکل عجیبی برای امری به نام فضل و حکمت و دانش و دانایی ارزش ظاهری قایل است. خود این مساله هالهای از تقدس و اهمیت به فضای مبهم و کلی فلسفه میبخشد. این عشق به معرفت را که گاه در شبکههای اجتماعی نیز نمود پیدا میکند گاهی به عکس آن نیز منجر میشود، یعنی اتفاقا در همین شبکهها شاهدیم برخی به برخورد کلی و فلسفهبافی میپردازند، بدون اینکه استعدادش را داشته باشند و واقعا با نظریه درگیر شده باشند. بعد از مدتی نیز همین شیوه برخورد نتیجه عکس میدهد و تبدیل به نوعی کینهتوزی نسبت به نظریه و فلسفه میشود و دست آخر با نیمچه ژورنالیستهای بیسواد پتی بورژوایی روبهرو میشویم که نفرتشان از نظریه را در قالب ناسزا گفتن به همه کس و همهچیز ابراز میکنند.
فلسفه و فوتبال
اگر بخواهیم اندکی این کلی بودن را باز کنیم میتوان از طریق دو مرز علم(
science
) از یکسو و دیگر حکمت(
wisdom
) یا عرفان از سوی دیگر این هدف را پیش برد، یعنی از طریق مقایسه فلسفه با علم از یک طرف و مقایسه فلسفه با حکمت یا دانایی از سوی دیگر میتوان فضای فلسفه را روشن کرد. اما پیش از آن مایلم از مثالی برای آشنا به توضیح مواجهه کلی و مبهم با فلسفه اشاره کرد. روز جمعه داربی تهران بود. شاهد درگیری آبیها و قرمزها در قالب دو تیم پرسپولیس و استقلال بودیم و بد نیست بحث را با مثال فوتبال پیش برد. افرادی هستند که رابطه مبهم و کلیای با فوتبال دارند که این رابطه بیرونی است، به همین علت درباره خود بازی نظری ندارند، اما وقتی مثلا تیم ایران بازی میکند، ناسیونالیسمشان گل میکند و بر اساس آن پای تلویزیون مینشینند و بازی را نگاه میکنند. این افراد غالبا هم وسط تماشای بازی سوالهایی میکنند که کسانی را که به صورت جدی درگیر فوتبال هستند، اذیت میکند، مثلا وسط بازی میگویند چرا گلی که آفساید است را داور نپذیرفته است و تا فردی که واقعا درگیر فوتبال است، بخواهد به او ماجرای آفساید را توضیح دهد، نیمی از بازی را از دست داده است! بنابراین این برخورد بیرونی و کلی در مقایسه با کسانی که داخل فوتبال هستند، شاید بحث من را روشن کند. این داخل فضای فوتبال بودن خودش را از طریق بستگی به یک فضای خاص نشان میدهد. حالا این تیم خاص میتواند تیم شهر یک فرد باشد، اما در دنیای امروز با جهانی شدن و… این تعلق به یک تیم خاص الزامی با این ندارد که فرد اهل شهری باشد که تیم متعلق به آن است. به همین خاطر است که شاهدیم از آسیا تا آفریقا افراد طرفدار حاد تیمهای مختلفی در لیگ برتر انگلیس هستند که اصلا ربطی به شهر آنها ندارد. برای مثال من طرفدار منچستریونایتد هستم، در حالی که هیچوقت به منچستر نرفتهام اما گاهی ممکن است بر سر این تیم دعوا هم بکنم! این نوع وابستگی، علاقهمندی به فوتبال در کل نیست، بلکه فرد با یک تیم خاص گره میخورد و این وفاداری و دلبستگی به هر دلیل یا دلایل خاصی رخ میدهد، اما فرد این گره را ادامه میدهد و از طریق آن است که با کل فضای فوتبال درگیر میشود. در فلسفه نیز دقیقا به همین صورت است. چیزی به نام فلسفه به طور کلی (
philosophy as such
) وجود ندارد، شما فقط میتوانید اتفاقا از طریق یک سنت خاص وارد فلسفه شوید که البته چنان که گفتم میتواند به صورت تصادفی یکی از سنتها انتخاب شود. این سنتها فضای کاملا متفاوت از یکدیگر دارند. اما این بدان معنا نیست که فلسفه ملغمهای بیمعنا از حرفهای بیسروته است که به هم ربطی ندارند مثل اینکه یکی میگوید برو منطق نمادین و ریاضیات بخوان، دیگری میگوید تاریخ یونان بخوان، سومی میگوید اینها را ول کن و دریدا شروع کن و… درگیر شدن با فلسفه به این معنا نیست. ممکن است از بیرون چنین به نظر برسد که فلسفه مجموعهای از سنتهاست که با هم ملغمهای بیربط و قاراشمیش را میسازند که نهایتا در آن هر کس هر چیزی که خواست میتواند بگوید. این مساله البته تا حدی در شکل برخورد کلی با فلسفه در ردههای پایین طرفداران فلسفه به طور کلی به شکل ابژکتیو رخ داده است که نمونههای عینی آن را شاهدیم. به همین خاطر نیز در بسیاری موارد به واکنشهای منفی دامن زده است، مثل اینکه میگویند کل قضیه مدهای پاریسی است یا فلسفه یک مشت خزعبلات قلمبه سلمبه است که هر دو سال یک بار با یک اسم جدید مطرح میشود. در این نگاه کلی با مسخره کردن نظریه فرانسوی(
French theory
) و کل نظریه مواجه هستیم. این برخوردها به این دلیل است که در یک سطح پایینتر این قاراشمیش بودن به واقع رخ میدهد. این برخورد کلی و اغراقآمیز با فلسفه که نمونههای آن زیاد است، مثل زمانی است که علاقهمندی فرد به یک تیم فوتبال صرفا به شکل عاطفی و پرشور و افراطی باشد و این علاقهمندی باعث نشده است که این فرد چیزی راجع به فوتبال بفهمد و بازی بد و از خوب یا سیستمهای چینش بازیکنان را تشخیص دهد و صرفا به یک تیم به صورت کلی چسبیده است.
مرزهای فلسفه
این حالت کلی مواجهه با فلسفه را چگونه میتوان مشخص کرد و روشنتر ساخت؟ این کار را چنان که اشاره شد میتوان از طریق مقایسه فلسفه با دو مرز یعنی علم به معنای امروزین آن و حکمت و معنویت مطرح کرد و نشان داد که چرا فلسفه به عنوان مجموعهای از سنتها اگرچه همیشه خودش، خودش را تعریف کرده است، ولی همین امر یعنی خودتعریفی اتفاقا نشاندهنده ارتباط فلسفه با تفکر و ارتباط آن با حقیقت است و مانع از این نشده است که تمایزش از دیگر حیطههای گفتارهای نظری از بین برود. فلسفه ۲۵۰۰ سال است که هست و البته بسیاری همین مساله را دلیلی بر آن میگیرند که بگویند فلسفه امر بیخودی است که بعد از دو هزار سال نیز چیزی از آن حاصل نشده است و فیلسوفان سر هیچ مسالهای با هم توافق نکردهاند و خود این موضوع بیمعنایی فلسفه را نشان میدهد. در حالی که اتفاقا وقتی دقیق مینگریم، میبینیم فلسفه به عنوان یک گفتار نظری از قضا از دل مغرب زمین در آمده است و به همین علت نیز به تعبیر هوسرل سخن گفتن از فلسفه چین و هند بیمعناست، در آن جاها با حکمت و معنویت روبهرو هستیم. اما این گفتار نظری در عین حال نشان داده با اینکه خاستگاه تاریخیاش غرب است، اما این به معنای نوعی وابستگی نژادی یا قومی نیست. بهترین مثال انتقال همین گفتار به عرصه کاملا متفاوت فرهنگی اسلام است که در یک دوره رخ میدهد و ما برخی از درخشانترین شاخههای فلسفه ارسطویی را در قالب فلسفه اسلامی داریم.
فلسفه دربرابر علم
اما اگر بخواهیم بحث چیستی فلسفه و نوع مواجهه کلی و مبهم از یک سو و نگاه انضمامی و مشخص به آن از سوی دیگر را پیش ببریم، شاید بهترین کار به ویژه با توجه به اینکه اصلا ماجرای فلسفه در عصر جدید، ماجرای فلسفه و علم است، بتوان بحث را با مقایسه با علم پیش برد. پس از قرن هفدهم و گره خوردن ریاضیات با فیزیک و راه افتادن علوم جدید و سپس گره خوردن این به یک حرکت تکنولوژیک که چند قرنی به طول انجامید، در قرن نوزدهم انقلاب صنعتی رخ داد و به امری فراگیر تبدیل شد. این ماجرا سبب شد فلسفه عملا همه حیطههایی که پیش از این در دست داشت را از دست بدهد و نهایتا به خادم بهدردنخور برای علم بدل شود که صرفا به این میپردازد که علم چیست و روش علمی چیست و چه گزارههایی علمی و با معنا هستند و چه گزارههایی علمی نیستند و مثل شعر و… باید با آنها برخورد کرد. یعنی فلسفه خدماتی از این دست به علم ارایه
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 