پاورپوینت کامل آرمان تمدن منشأها، معناها و اشارات ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل آرمان تمدن منشأها، معناها و اشارات ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل آرمان تمدن منشأها، معناها و اشارات ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل آرمان تمدن منشأها، معناها و اشارات ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
زمانِ دقیقِ اولینباری که کلم تمدن به معنای امروزیتر آن روی کاغذ آمده است، امری تخمینی است. مورخ فرانسوی، لوسین فِوِر ، علیرغم پژوهشهای گستردهاش اقرار میکند که هیچ ایدهای ندارد که دقیقاً «چه کسی اولینبار این کلمه را به کار برده است یا آن را نوشته است» اما میگوید که «کلم تمدن را در هیچ متن فرانسویای که قبل از سال ۱۷۶۶ چاپ شده باشد پیدا نکرده است». در این سال کلم تمدن در متنی از ام. بولانژه دیده میشود. قطعهای که کلمه در آن آمده، چنین است: «زمانی که وحشیها متمدن شوند، نباید بابِ عملِ تمدن را با وضعِ قانونهای صُلب و بلاعزل ببندیم. بلکه باید آن را طوری به فرایندِ قانونگذاری وارد کنیم که شکل تمدنِ مدام به خود بگیرد». از همین متن اولیه هویداست که تمدن، هم بهمثاب فرایندی جاری تلقی شده است و هم بهعنوان وضعیتی از امور که در مقایسه با وضعِ «وحشیها» پیشرفتهتر است.
زمانِ دقیقِ اولینباری که کلم تمدن به معنای امروزیتر آن روی کاغذ آمده است، امری تخمینی است. مورخ فرانسوی، لوسین فِوِر ، علیرغم پژوهشهای گستردهاش اقرار میکند که هیچ ایدهای ندارد که دقیقاً «چه کسی اولینبار این کلمه را به کار برده است یا آن را نوشته است» اما میگوید که «کلم تمدن را در هیچ متن فرانسویای که قبل از سال ۱۷۶۶ چاپ شده باشد پیدا نکرده است». در این سال کلم تمدن در متنی از ام. بولانژه دیده میشود. قطعهای که کلمه در آن آمده، چنین است: «زمانی که وحشیها متمدن شوند، نباید بابِ عملِ تمدن را با وضعِ قانونهای صُلب و بلاعزل ببندیم. بلکه باید آن را طوری به فرایندِ قانونگذاری وارد کنیم که شکل تمدنِ مدام به خود بگیرد». از همین متن اولیه هویداست که تمدن، هم بهمثاب فرایندی جاری تلقی شده است و هم بهعنوان وضعیتی از امور که در مقایسه با وضعِ «وحشیها» پیشرفتهتر است.
«مطالع تاریخِ واژهها ابداً اتلاف وقت نیست».
لوسین فور، نوع تازهای از تاریخ
«تمدن فاکتی است مثل هم فاکتهای دیگر، مستلزمِ مطالعه، وصف و شرح».
فرانسوا گیزو، تاریخ تمدن در اروپا
احیای «تمدن»
اخیراً، واژ تمدن و صورت جمع آن، تمدنها، بهمنزل ابزار توصیف و توضیح سازوکار جهان، بخشی از امتیاز از دسترفت خود را بازیافته است. نشان خواهم داد که واژ تمدن و صورت جمع آن، همچنان به شیوههای گوناگونی تعبیر میشود و در زمینههای متعددی به کار میرود. در واکنش به احیای دوبار این واژه و نیز بهعنوانِ ابزاری تحلیلی، این جستار از «اید تمدن» استفاد گستردهای خواهد کرد تا فرایندِ مشخصی را در تاریخ و سیاست جهان شرح دهد. همانطور که توضیح خواهم داد، چنین کاری اید تمدن را هم بهمثاب یکجور فرایند و هم بهمنزل نوعی مقصد یا وضعیتِ نهایی لحاظ خواهد کرد. بهعلاوه، آرمانِ تمدن را همچون سنگِ محکی تطبیقی به کار خواهم برد که خودش را در شکل «استاندار تمدن» ظاهر میسازد. اید تمدن در این مقاله، هم مفهومی کلیدی است و هم شمایی وسیع که در بطن کار جاری است. بر سرچشمههای تکاملی و معناهای تثبیتشد واژ تمدن و صورت جمع آن، مروری جامع خواهم کرد و هدفم در این کندوکاوِ واژهشناسانه، ساختن بنیادی است که بقی پژوهشها بتواند بر آن تکیه کند. از این گذشته، کوشیدهام تا موضوعات کلیدیای را روشن کنم و سامان ببخشم که این مطالعه به آنها ارجاع میدهد.
در اولین گام باید شرایطی را مدنظر قرار دهیم که در آن واژ تمدن یا دیگر معادلهای زبانیاش در زبانهای فرانسوی و انگلیسی و آلمانی کاربرد پیدا کرده است. به چند دلیل این سه زبان از همه برجستهترند؛ حداقل به خاطر این واقعیت که این سه زبان در دیپلماسی اروپای قرون هجدهم و نوزدهم بیشترین تفوق را داشتهاند. همین دوره مصادف است با ورود کلم تمدن و آرمانِ آن به اندیش اروپایی. در آن دوران، زبان فرانسوی احتمالاً گستردهترین زبانی بود که مردم در اروپای غربی با آن تکلم میکردند. در عین حال، انگلیسی زبانِ قدرتِ مسلط در آن عصر بود و آلمانی هم، به دلیل شبک گستردهای از روابطِ دیپلماتیک، بسیار پر کاربرد بود، روابطی که ولایتهای آلمانیتبار رنگارنگ را به هم وصل میکرد. بهعلاوه، زبان فرانسوی از این جهت هم مهم است که اولین زبانی است که واژ تمدن در آن ظاهر شد. تحول شایانِ توجهِ بعدی وقتی رخ داد که با فاصل کوتاهی تمدن در کاربرد انگلیسی آن به ظهور رسید. معلوم نیست که آیا این واژه از فرانسوی به انگلیسی راه یافت یا اینکه مستقلاً در این زبان ایجاد گردید، ولی بههرحال حاملِ معنایی شد که به معنای فرانسویِ واژه بسیار نزدیک بود. اما احتمالاً جالبتر از همه، ترجم تاحدی گیجکنند کلمه و اید تمدن به آلمانی است. واژ آلمانیِ تمدن طنین کاملاً متفاوتی پیدا کرد و در کل، زیرمجموعه یا به عبارتی، متضادِ مفهوم آلمانیِ کولتور شد.
در ادامه خواهد آمد که کشف دنیای جدید به دست اسپانیاییها نیز نقشی برجسته در شکلگیری رخدادهایی داشت که منجر به تولدِ آرمانِ تمدن شد. با این حال، از قرار معلوم میشود گفت که قدرتهای اروپایی در بره پیدایش واژ تمدن، اسپانیا و پرتغال را امپراطوریهایی در حال زوال محسوب میکردند. در این زمان چند وقتی بود که عمد بخشهای آمریکا استقلال خود را به چنگ آورده بودند. موج دوم امپریالیسم از سوی فرانسویها و انگلیسیها، از موج اول امپریالیسمِ اسپانیاییها درسهای فراوانی آموخته بود، با این حال، آنتونی پاگدن این دو مرحل امپریالیسم اروپایی را اینطور توصیف میکند: «مجزا، با سرگذشتی مستقل از هم». در زبانهای آلمانی و هلندی و ایتالیایی، واژ تمدن با تعبیرات منطقهای دیگری مواجه بود که مقصود مشابهی را میرساندند، اما هنوز چندان با آرمانهای تمدن همساز نشده بودند. در دانمارک اسمِ بشهافینگ بر پای فعل بِشهافن ساخته شده بود و به طور گستردهای به معنای باادبی، تنزیه و مدنیت به کار میرفت. در عین حال در ایتالیا هم کلم سیویلتا چنانکه در آثار دانته میتوان پیدا کرد، دیرزمانی بود که در این زبان جاگیر شده بود. اهمیت تمدن هم بهعنوانِ کلمه و هم بهعنوان آرمان و نقش کلیدیای که سه زبان برتر اروپای غربی در شکلگیری آن ایفا کردند در جمل نسبتاً گیرایی از امیل بِنوِنیسته هویداست: «سراسر تاریخ اندیش مدرن و اصلیترین دستاوردهای فکریِ دنیای غرب پیوسته است با ابداع و ساماندهیِ چند ده کلم حیاتی که همهشان جزءِ داراییِ مشترک زبانهای اروپای غربیاند».
تمدن یکی از این کلمات است. دو جنگ جهانی، رکود بزرگ و هولوکاست همه دست به دست هم دادند تا اید تمدن را از پایبست ویران کنند. بنابراین برای بخش عمدهای از این قرن، تمدن دیگر یکی از آن کلمههای حیاتی به نظر نمیرسید. علیرغم این در سالهای میانی قرن، شاهد پدیدآمدنِ چند مطالع جامع دربار ظهور و سقوط تمدنهای اصلی به قلم تاریخنگاران و جامعهشناسان و انسانشناسان برجسته بودیم. در سالهای ده ۱۹۸۰ نیز مطالع عمدهای دربار «استاندارد تمدن» در جامع بینالمللی به چاپ رسید. این پژوهش در عین حال مطالع تاریخی بسیار گستردهای نیز بود. اما با فرارسیدن سالهای پایانی قرن، این سبک از تحقیق دیگر در جریانِ اصلیِ حوزههای پژوهشی به ندرت دیده میشد.
اثر معاصری که ذهنها را به خود مشغول کرده است، تزِ «برخورد تمدنها» ی ساموئل هانتینگتون است. این تز به احیای حوز مطالعاتی مشروع و ارزندهای کمک کرد که میشود نام بیدر و پیکرِ «مطالعات تمدنی» را بر آن گذاشت. توجه عمومیِ گسترده به این تز و اتمسفر روابط سیاسی بینالمللی در دوران پس از جنگ سرد، که این تز در آن متولد شده بود، در کنار تهدیدهای روزافزون تروریسمِ بنیادگرا، مباحث طولانی و شدیدی را دامن زد که به رواج دوبار تعبیرِ تمدن (ها)، بیش از هر جای دیگری در قلمروی سیاست جهانی، کمک کرده است.
علیرغم اینکه هانتینگتون یکی از جدیترین مشارکتکنندگان در این بحث بوده است، تاریخ و تعریف بسیار مختصری از این واژه ارایه میدهد که اینگونه شروع میشود: «اید تمدن بهعنوان نقط مقابل بربریت، به دست متفکران فرانسوی قرن هجدهم بسط یافت و معلوم است که متمدنشدن خوب بود و نامتمدنبودن بد». هانتینگتون اذعان میکند که در گیرودار تکامل این مفهوم تمایزی بین کاربرد تمدن در صورت مفرد و تمدنها به صورت جمع به وجود آمده است و این صورتِ جمع واژه است که موضوع کتاب اوست. اما چنین شرح و بسطی بیش از حد سادهسازی شده است، تا جایی که او رسیدن به مفهوم «تمدنها» را صرفاً در «کنار گذاشتن تمدن بهمثاب آرمان یا تعریف آن به چیزی آرمانی» تلقی میکند. با وجود این، مطالع «تمدنها همچون فاکت» یا پژوهش دربار متغیر تمدنها که هانتینگتون در پی آن است، به این آسانی نمیتواند از دغدغ «تمدن بهمثاب آرمان» جدا شود.
آنطور که کوئنتین اسکینر مینویسد، تمدن همزمان مفهومی توصیفی و تجویزی است. یا آنطور که فرناند برودل میگوید، پیروز شدن تمدنی بر دیگری «فاجعهبار نخواهد بود» چرا که هر «دیالوگی» تمدنها را بیشتر به هم پیوند میدهد. برخلاف هانتینگتون، مطالع «تمدن» به صورت مفردِ آن، موضوع اصلی این نوشتار است. اما همانطور که گفتم، تأکید بر این موضوع نباید موجب حذفِ دلبخواهان بحثهای مربوط به تمدنها شود، چرا که دو مفهوم ارتباط وثیقی با هم دارند. به محض آنکه کسی کندوکاو در منشأهای کلم تمدن را آغاز کند، ماهیت رابط متقابل صورت مفرد و صورت جمعِ آن به خودیِ خود آشکار میشود.
سرچشمههای فرانسوی تمدن
اظهارنظر مورخ فرانسوی، فرانسوا گیزو، که «تمدن فاکتی است همچون دیگر فاکتها»، اگر در معرض مطالعهای جزءنگرانه قرار بگیرد، اندکی گمراهکننده خواهد بود، زیرا این تلقی از تمدن کار مطالع آن را به طور حائز اهمیتی آسانتر از آنچه واقعاً هست جلوه میدهد. حتی در کاربرد خود گیزو از این کلمه، در واقع از همان نطف اولیه، کلم تمدن مشحون از معانی گوناگون بوده است. برخی آن را چون «فاکت» میفهمیدند و میگفتند میشود اندازهاش گرفت، در عین حال دیگران از آن بهمنزل «آرمان» یاد میکردند و معتقد بودند به آسانی سنجشپذیر نیست.
پایههای کلم تمدن در زبان فرانسوی از کلمههایی چون سیویل (در قرن سیزدهم) و سیویلیتی (در قرن چهاردهم) اخذ شده است که هم آنها به نوب خود از واژ لاتینِ سیویتاس نشئت گرفتهاند. پیش از پیدایش تمدن، کلمههایی مثلِ پُلی یا پُلایت و پُلیس (که در معنای وسیع کلمه به معنیِ قانون و نظم بودند، و معنیِ حکومت و اداره هم میدادند) همچنین واژههای سیویلیزی و سیویلیتی فراوان به کار میرفتند، اما، از نظر بِنوِنیسته هیچیک از آنها پاسخگوی تقاضای روبه تکامل و فزایند زبان نبودند. با ظهور فعلِ سیویلیزی در خلال قرن شانزدهم که مبنای ساختهشدن اسمِ آن را پدید آورد، دیگر جعلِ واژ تمدن فقط منتظر فرصت مناسبی بود. چرا که تمدن واژ نوظهوری بود که دیگر زمان تولدش فرا رسیده بود. آنطور که بِنوِنیسته میگوید «سیویلیتی مفهومی ایستا بود و دیگر کارایی نداشت». با این حال، کلم تمدن در اولین کاربرد شناخته شدهاش، حاملِ معنایی کاملاً متفاوت از آنی بود که ما امروز به آن نسبت میدهیم. برای مدتی سیویلیزی در حقوق بهکار میرفت و به معنای تغییر فردی مجرم به انسانی مدنی بود. به همین دلیل تمدن که اسمِ این فعل بود، در لغتنام عمومی تروو که در ۱۷۴۳ چاپ شد اینگونه تعریف شده است: «مفهومی در حقوق. فعلی در عدلیه یا قضاوت که حاکی از تلاش مجرم برای مدنیشدن است. تمدن یا با تغییرشکلِ اطلاعات به استنطاقات انجام میشود یا به شیوههای دیگر». اما سرنوشت تمدن بهعنوان واژهای حقوقی عمر کوتاهی داشت، زیرا متفکرانی آن را اتخاذ کردند و با معناهای جدید انباشتند. معناهایی که ما امروز به این واژه نسبت میدهیم و بلافاصله به ذهنمان خطور میکند و در نظر متفکران و عام مردم پذیرفته شده است.
زمانِ دقیقِ اولینباری که کلم تمدن به معنای امروزیتر آن روی کاغذ آمده است، امری تخمینی است. مورخ فرانسوی، لوسین فِوِر، علیرغم پژوهشهای گستردهاش اقرار میکند که هیچ ایدهای ندارد که دقیقاً «چه کسی اولینبار این کلمه را به کار برده است یا آن را نوشته است» اما میگوید که «کلم تمدن را در هیچ متن فرانسویای که قبل از سال ۱۷۶۶ چاپ شده باشد پیدا نکرده است». در این سال کلم تمدن در متنی از ام. بولانژه دیده میشود. متنی که پس از مرگ نویسنده چاپ شده و عنوان آن کشف دوران باستان و فایدههای آن بوده است. قطعهای که کلمه در آن آمده، چنین است: «زمانی که وحشیها متمدن شوند، نباید بابِ عملِ تمدن را با وضعِ قانونهای صُلب و بلاعزل ببندیم. بلکه باید آن را طوری به فرایندِ قانونگذاری وارد کنیم که شکل تمدنِ مدام به خود بگیرد». از همین متن اولیه هویداست که تمدن، هم بهمثاب فرایندی جاری تلقی شده است و هم بهعنوان وضعیتی از امور که در مقایسه با وضعِ «وحشیها» پیشرفتهتر است.
ادعاهای نااستوارِ دیگری هم هست: بنونیسته و جین استاروبَنسکی، مستقل از هم، استدلال میکنند که تمدن به معنای غیرحقوقی آن، ده سال زودتر از آنچه فور باور دارد در نوشتهها ظاهر شده است. تمدن سه بار در رسالهای دربار جمعیت نوشت ویکتور دو ریکتی، مارکیزِ میرابو (۱۷۱۵-۱۷۸۹) آمده است. این رساله که عنوان آن دوستِ انسانها یا رسالهای دربار جمعیت بود، در ۱۷۵۶ نوشته شد، اما تا ۱۷۵۷ چاپ نشد. شاید عجیب باشد که ولتر در اثر مشهوری که همان سال نوشت، یعنی رساله در اخلاق و روح ملتها، هیچ استفادهای از کلمهای که قرار بود بعدها بسیار رایج شود، تمدن، نکرده است.
لغتنام عمومی تروو در نسخ ۱۷۷۱ خود، برای اولین بار کاربرد میرابو از تمدن را نیز انعکاس داد و هر دو معنای حقوقی و جدیدِ تمدن را ذکر کرد. مدخل آن چنین است: «رسال دوستِ انسانهای میرابو این واژه را برای اجتماعیشدن به کار برده است. به این ترتیب: دین بیتردید اولین و سودمندترین حافظِ انسانیت بوده است. دین اولین منبع تمدن است. دین ما را موعظه میکند و مداوماً به یادمان میآورد که با هم برادر باشیم و قلبهایمان را نرم کنیم».
استاروبَنسکی بحث میکند که نویسندگان لغتنام تروو مثال خود را با دقت انتخاب کردهاند، چون استفاد میرابو از تمدن، «پیشدرآمدِ» ستیزهجویانهای است در برابر دفاعِ فیلوزوفهای عصر روشنگری و اصحاب دایرهالمعارف از خرد و علم. میرابو بیش از آنکه برای خرد و فضیلت و اخلاق، بهعنوان سرچشمههای دین و راهِ کمالِ بشری مدیحهسرایی کند، از این سخن میگوید که «دین منبع اصلی تمدن بوده است». بنابراین آنطور که استاروبنسکی میگوید: «کلم تمدن نخستین بار در ستایش از دین ظاهر شد، دینی که نهتنها نیرویی بازدارنده بود، بلکه تأثیری یکپارچهکننده و تسهیلگرانه نیز داشت». با وجود این از نظر بنوینیسته «تمدن یکی از کلمههایی است که برقِ دنیای جدید از آن ساطع است». دنیایی که «خوشبین بود و قاطعانه تکامل خود را غیرالهیاتی تفسیر میکرد». از این منظر او به «تازگیِ این مفهوم و تغییر دلالتهای آن در فهمِ سنتی از انسان و جامعه» ارجاع میدهد.
استاروبنسکی مینویسد وقتی واژ تمدن جعل شد به سرعت استفاد عمومی از آن رواج یافت، زیرا این کلمه طیف وسیعی از کلمات را در خود خلاصه کرد که پیشاپیش مفهومی را توصیف میکردند که هنوز وجود نداشت، مفهومی که هم شامل ارتقای آسایش و راحتی میشد، هم افزایش داراییهای مادی و تجملات فردی را در برمیگرفت، هم تکنیکهای پیشرفت آموزشی را نشان میداد و هم به معنای «ترویج هنرها و علوم» و گسترش «بازرگانی و صنعت» بود. بنابراین هر چه تمدن در دایر واژگان فرانسویها رایجتر میشود، با جزئیات بیشتری در لغتنامههای فرانسوی شرح داده میشود. این مسئله را میشود در لغتنام جدید فرانسوی شامل ابداعات تازه برای مردم فرانسه که اسنتلج در ۱۷۹۵ تدوین کرده بود ببینیم. تعریفِ واژ تمدن در این لغتنامه چنین است: «این کلمه که فقط در معنایی تخصصی به کار میرفت و به معنی این بود که فردِ مجرم مدنیت یافته است، برای توضیح عملِ متمدنشدن استفاده میشود. یا برای نشاندادن گرایش مردم به ادب، یا بیشتر، تمایل به تصحیح آداب و عادات و رسوم با آوردنِ آنها به جامع مدنی. اخلاقیاتی روشنگرانه، فعالانه و محبتآمیز که به کارهای خوب اختصاص یافته است (هر یک از شهروندانِ اروپایی، امروزه، عازمِ این آخرین نبردِ تمدن است: متمدنکردنِ عادات و رسوم.)» بر اساس برداشت بولانژه از تمدن، در این تعریف شاهدِ ظهور این فهم هستیم که وضعِ تمدن حافظِ موقعیتِ مردمان اروپاست (البته به درجات گوناگون)، در حالی که بردگی، بربریت یا وضعِ طبیعی بیرون از دیوارهای اروپا قرار دارد.
همانطور که در اولین ظهوراتِ تمدن دیدیم، از همان آغاز این واژه محملِ کثرتی از معناها بود. تمدن مفهومی «ترکیبی» و «یکپارچهکننده» تلقی میشد که از طرفی برای توصیفِ فرایندی به کار میرفت که طیِ آن افراد بشر و ملتها متمدن میشدند و از طرفِ دیگر به معنیِ محصولِ انباشتشد آن فرایند نیز بود. همانطور که استاروبنسکی مینویسد: «نکت اصلی این است که بهکار بردنِ این کلمه، تمدن، هم بهمنزل فرایندِ بنیادیِ تاریخ و هم بهمثاب نتیج پایانیِ این فرایند، برابرنهادی را بینِ تمدن و یک وضعیتِ ابتدایی فرضی ساخت (حالا چه آن را وضعِ طبیعی بنامیم، چه بردگی، چه بربریت)». لذا، این واژه را هم برای توصیف به کار میبردند هم برای ارزیابی و قضاوت دربار این توصیفگری. برای کندوکاوِ بیشتر دربار ماهیتِ ارتباطی که بینِ وضعِ کلم تمدن و کلماتِ رقیبش (چه برابرنهاد آن باشند، چه نباشند) وجود داشت، خوب است که در بادیِ امر تکثرِ معناهایی که به تمدن نسبت داده میشد را دریابیم.
جدای از تفاوتی که بینِ تمدن بهمنزل فرایند و تمدن بهمنزل نقط پایانی آن فرایند هست، تمایزهای هر چه بیشتری به وجود آمد میانِ تمدن بهعنوان فاکت و تمدن بهمثاب ارزش یا آرمان. در معنای اول، تمدن مفهومی بود کاملاً «توصیفی و خنثی» که برای شناساییِ چیزهایی به کار میرفت که ارزشهایی سنجشپذیر و رایج بینِ گروههای مشخصی از مردم داشت. یعنی یک تمدنِ مشخص، مثلِ یونان باستان یا غربِ امروزی. در معنای دوم، تمدن «مفهومی هنجاری است که بر اساس آن میشود بینِ متمدن و نامتمدن و بربر و نیمهمتمدن فرق گذاشت». در همین خط فکری لوسین فور مینویسد «(تمدن) کلم واحدی است که برای نامیدنِ دو مفهوم متفاوت به کار میرفت». لوسین فور آن مفهومی از تمدن که ما نام آن را تمدن بهمثاب فاکت گذاشتیم، کاربردِ «قومنگاران» تمدن میداند.
در این برداشت اولیه، تمدن به سادگی مربوط میشود به تمام جنبههایی از زندگی جمعیِ گروهی از انسانها که مشاهدهپذیر است.
شامل زندگیِ مادی، فکری، اخلاقی و سیاسی و چون متأسفانه واژ دیگری نداریم، زندگی اجتماعی آنها. پیشنهادم این است که این مفهوم از تمدن را باید برداشتِ «قومنگارانه» نامید. زیرا در مطالع جوانب زندگی ارزشداوری ندارد؛ نه در جزئیات نه در الگوهای عمومی. بهعلاوه در مطالع گروهها، دربار افراد، واکنشهای شخصی و رفتارهای فردیِ انسانها هیچ حرفِ جداگانهای نمیزند. این مفهوم از تمدن، گذشته از هرچیز، راجع به یک گروه است.
اما حتی خود همین توصیف نیز چیزی بیش از صرفِ توصیف است، و بخشهایی دارد که هنجاری و ارزیابانه است. تمدن معمولاً برای توصیفِ زندگی جمعیِ هر گروهی که پیش آید به کار نمیرود. غالباً این کار را واژ فرهنگ میکند. تمدن بیشتر برای آن جوامعی به کار میرود که به درجاتی از شهرنشینی و سازماندهی رسیده باشند. این پیشفرضِ هنجاری از آنجا در کار لوسین فور هویداست که بیشترِ نشانههای قومنگاران او، مستقیم و غیرمستقیم، به سازمانِ اجتماعی و سیاسی گروه اشاره دارد. لوسین فور بلافاصله بعد از تعریفِ «قومنگارانه» خود از تمدن، تعریفی از تمدن بهمنزل آرمان یا ارزش ارایه میدهد.
در برداشت دوم، وقتی داریم دربار فرایند، شکستها، نقاط قوت و نقاط ضعفِ تمدن حرف میزنیم، نوعی ارزشداوری در ذهنمان است. یعنی باور داریم این تمدنی که داریم دربارهاش حرف میزنیم –تمدنِ خودمان- فینفسه چیزی باشکوه و زیباست؛ به علاوه، چه از نظرِ اخلاقی چه از لحاظ مادی، چیزی است عالیتر و خوشایندتر و بهتر از هر چیزی که بیرون از آن است: بردگی، بربریت یا نیمهتمدنها. نهایتاً دلخوشیم که این تمدن که ما نیز در آن شریکیم، تبلیغش میکنیم، سودش را میبریم یا عمومیاش میکنیم، به هم ما ارزش و اعتبار و مقامِ ویژهای بخشیده است. زیرا این تمدن دستاوردی جمعی است که حاصل کار هم جوامعِ متمدن است. در عین حال، مزیتی فردی است که هر یک از ما برای داشتنِ آن به خود مباهات میکند. (۲۰۰)
از همین دو نقلِ قول آشکار است که استفاد قبلی از تمدن برای توصیفِ تمدنهای متمایز از هم، در طول زمان و مکان به کار میرود، در حالی که استفاد دوم نوعی محک یا معیار است: تمدن، بازنمایِ آرمانِ تمدن است که تمام جوامع یا جماعتها با آن مقایسه میگردند و بر حسبِ آن اندازهگیری میشوند. برداشت اول موضوعِ انبوهی از تحلیلهای تطبیقیِ تاریخی بوده است، که به هر حال، در نوعِ خود، تجربههایی ضرورتاً ارزشمدارانه بودهاند. اما به هر روی اینجا موضوع بحث بیشتر مفهومِ تمدن بهمنزل نوعی آرمانِ هنجاری است.
دلیل تمرکزم بر ماهیتِ ارزشمداران تمدن، بدواً با نگاه به روایتهای بعدی از تمدن روشن میشود. برای نمونه، نوشت کنت دو وونی را در نظر بگیرید که بعد از مسافرتهایش به ایالات متحده در آخر ده ۱۷۹۰، در سال ۱۸۰۳ به چاپ رسید. وونی ضمنِ بازتاب اصول عمومی نظری قرارداد اجتماعی، در نوشتهاش سنجهای ارایه میدهد برای ظرفیتِ لازم برای خودمختاری، سنجهای که برای منظور ما در این مقاله خیلی مهم است. او مینویسد: «وقتی میگوییم تمدن، باید جمعی از انسانها را تصور کنیم که در شهری کوچک زندگی میکنند. شهری که در دیواری محصور است و ساکنان آن به سیستمِ تدافعیِ مشترکی مجهزند که آنها را از غارتهای بیرونی و آشوبهای درونی محافظت میکند… این جمع مفاهیمی را القا میکند مانندِ موافقتِ داوطلبان اعضا برای ساماندهی به حقِ امنیت، آزادیِ شخصی و مالکیتهای خودشان:…. لذا تمدن هیچ چیزی نیست جز نوعی وضعِ اجتماعی برای حفظ و حراست از افراد و داراییها و دیگر چیزها».
همانطور که رفته رفته آشکار میشود، نیاز به ملت یا مردمی که تواناییِ ساماندهیِ خودشان در قالبِ جامعهای تعاونی را داشته باشند و ظرفیتِ خودگردانی را به دست آورده باشند، مسئلهای مرکزی برای آرمانِ تمدن است. اما شناساییِ اجتماعاتِ نامشابه بهعنوانِ تمدن بر اساس تواناییِ آنها در تعاونِ اجتماعی و خودگردانی، در واقعِ امر، فقط به دردِ تمایزبخشیدن به آنها از دیگر اجتماعات میخورد. مهم است که بدانیم ماجرا فقط این نیست که مردمانی بر اساس هر اسلوبی که بشود، ساماندهی و حکمرانی کنند. بلکه مسئله بیشتر حکمرانی مطابق با استانداردهایی مشخص است؛ استانداردهایی که ابتدائاً اروپا وضع کرد و بعدتر، غرب به طور کلی. این استانداردها تعیین میکردند که نزدیکیِ هر جامعه به «استانداردهای تمدنِ» آرمانی تا کجاست؟ این مسئله وقتی به طور مضاعف فاش میشود که در سرچشمهها و تکوینِ کلم تمدن در زبان انگلیسی واکاوی کنیم.
سرچشمههای انگلیسیِ تمدن
بر اساس لغتنام انگلیسیِ آکسفورد، کلم تمدن اولین بار در سال ۱۷۷۲ به زبان انگلیسی وارد شده است، یعنی حدود ۱۵ سال بعد از اولین ظهورش در متون فرانسوی. منبعی که لغتنامه به آن ارجاع میدهد، قطعهای است از کتاب جیمز بازوِل به نام زندگیِ جانسون که چنین است: «دوشنبه، ۲۳ مارس، [۱۷۷۲،] دیدم [دکتر ساموئل جانسون] سرگرم کاری است، داشت نسخ چهارمِ لغتنام بزرگ خودش را آماده میکرد… او تمدن را وارد لغتنامهاش نخواهد کرد، فقط مدنیت. نظر من بسیار مخالف اوست، فکر میکنم تمدن، از ریش مدنیکردن، برای رساندنِ معنی متضاد بربریت بهتر از مدنیت باشد؛ بهتر است برای هر معنایی واژ مشخصی داشته باشیم، اما مدنیت آنطور که جانسون مراد میکند، کلم واحدی است با دو معنی». حضور واژ تمدن در یادداشتهای روزان بازول، بسیار با شالودههای واژ تمدن در فرانسوی همساز است؛ در عین حال، حداقل برای یکی از معناهایی که کاربردِ این واژه در انگلیسی داشته است، نشان خوبی به دست میدهد. اما همانطور که از نحو استفاد بازول از کلم تمدن در سیاق متن هویداست، این کلمه چند وقتی بوده که در انگلیسی به کار میرفته است، واقعِ امر هم همین است. افتخارِ اولین استفاد ثبتشده از کلم تمدن در انگلیسی به اندیشمندِ اسکاتلندیِ عصر روشنگری، آدام فرگوسن، میرسد. فرگوسن کلم تمدن را در مقالهای دربار تاریخ جامع مدنی به کار برده است که در ۱۷۶۷ چاپ شد. دلایل کافی وجود دارد که ادعا کنیم فرگوسن در واقع چند سال قبل از ۱۷۶۷ این کلمه را به کار برده است. شاهد آن هم نامهای است از دیوید هیوم به آدام اسمیت به تاریخ ۱۲ آوریل ۱۷۵۹ که در آن هیوم ارجاعاتی به «رسالهای دربار آدابدانی» میدهد که به قلم «دوستمان فرگوسن» نوشته شده است. اگر فرگوسن در نسخ پیشنویسِ قدیمیترِ مقالهاش هم واژ تمدن را به کار برده باشد، آنوقت دلیلی در دست هست که معتقد باشیم به کار رفتنِ واژ تمدن در انگلیسی، اگرچه به ندرت، فقط سه سال بعد از اولین کاربردِ ثبتشد آن در فرانسه رخ داده است. جای تردید است و هیچ نشان تضمینکنندهای در در دست نیست که آیا فرگوسن استفاده از این کلمه را خودش به شخصه شروع کرده است، یا آن را از فرانسوی گرفته است، با این حال فرض میکنیم که او در واقع اولین کسی بوده است که این واژه را در انگلیسی ضبط کرده است.
اگرچه کلم تمدن در مقال فرگوسن تنها هشت بار استفاده شده است (در صفحههای ۱، ۷۵، ۹۰، ۲۰۳، ۲۳۲، ۲۴۳، ۲۴۴ و ۲۴۹) اما کلِ اثر به «تاریخی از تمدن» متصف شده است. و هست آن پژوهشی است دربار ترقیِ نوعِ بشر و جامعه، از وضعِ «بیادبی» به وضعِ «پاکی» و «آدابدانی». فرگوسن در همان صفح اول مقاله بر این موضوع صحه میگذارد. مینویسد: «فقط افراد نیستند که از کودکی به بزرگسالی جلو میروند، بلکه گونهها نیز به نوب خود از بیادبی به تمدن نایل میشوند». همانطور که دانکن فوربس در مقدم خود بر نسخ ۱۹۶۶ مقاله، اشاره کرده است، آن چیزی که فرگوسن جستجو میکرد «معیارهایِ حقیقیِ تمدن» بود. و آنطور که فرگوسن به روشنی در اثر متأخرتر خودش، اصولِ علم سیاست و اخلاق، عنوان میکند چنین معیاری، به معنی درجاتی از سازماندهیِ اجتماعیسیاسی بود. برای اینکه در اصول مینویسد «موفقیت در فنون تجاری… مستلزم آن است که نظمِ مشخصی توسط کسانی که به این فنون مشغولند حفظ شود، و حد معینی از امنیت برای افراد و داراییها فراهم شود، این چیزی است که نام تمدن بر آن میگذاریم. اگرچه ترجیحدادنِ تمدن، چه در ذات آن و چه در ریشههای این کلمه، بیشتر به تأثیرِ نظاماتِ سیاسی و حقوقی بر شالود جوامع برمیگردد، نه اینکه صرفاً به معنیِ داراییهای سودآور و ثروتهای هنگفت باشد». در این قطعه و بهویژه در درونمای عمومی مقال فرگوسن (همینطور در اصول او) آشکار است که کلم تمدن اینجا هم مانند زبان فرانسوی، هم بر نوعی فرایند دلالت میکند و هم به یک وضعیت ارجاع میدهد. همانطور که در ادامه روشن خواهد شد، خطِ فکری فرگوسن دربار معیارهای تمدن، حاویِ مؤلفههایی است که اندیشمندانِ اجتماعی و سیاسی، از همان دورانِ یونان باستان در پی آن بودهاند.
آنگونه که از روایتهای شخصیِ وونی و فرگوسن دربار تمدن برمیآید، سازماندهیِ سیاسیاجتماعی و قانونی به طور روزافزون، به موضوعِ پیوند مستقیم و غیرمستقیم با آرمانِ تمدن تبدیل میشود. نمونهای از این مسئله مقال ۱۸۳۶ جان استوارت میل با عنوان «تمدن» است. مقالهای که در عین حال، نشاندهند پذیرشِ عمومی و استفاد گسترده از این لغت در زبان انگلیسی، حدود هشتاد سال پس از اختراعش، است. مثلِ قبلیها، میل در آغاز مقالهاش، یادآوری میکند که «کلم تمدن… کلمهای است با معنایی دوگانه» که در بعضی جاها به معنی «ترقی بشری به طور کلی است و بعضی جاها به معنی نوعِ خاصی از پیشرفت به طور اختصاصی است». با وجود این، میل در آن مقاله به تمدن بهمنزل یک وضعِ آرمانی ارجاع میدهد: چیزی که خودش «معنای باریکبینانه از تمدن» میخواند. «نه آن معنایی که طبق آن تمدن مساوی ترقی است، بلکه دقیقاً در آن معنایی که نقط مقابل یا عکسِ بیادبی و بربریت را القا میکند». به علاوه، میل اینجا دربار وضعِ فرد فردِ آدمها حرف نمیزد، بلکه دربار «بهترین خصیصههای انسان و جامعه» سخن میگوید (۵۱-۵۲).
اهمیتِ جامعه بهعنوان گواهینام قبولی در تمدن، در دستورالعملِ آشپزیِ کذایی میل توضیح داده میشود، جایی که دارد «مواد لازم برای تمدن» را برمیشمارد. میل که تا حدودی ادامهدهند راه منتسکیو است، اینطور شروع میکند که:
قبیلههای وحشی متشکل از تعداد کمی از افرادند که در نواحیِ پهناور زمین، سرگردان و پراکندهاند. در مقابل، تمدن واژهای است برای: جمعیتی متمرکز، و لذا ساکن در محدودههایی ثابت، و عمیقاً متصل به هم در شهرها و روستاها. در زندگی وحشیها نه هیچ تجارتی دیده میشود، نه کار تولیدی، نه کشاورزی، نه هیچ چیز دیگری. در مقابل، سرزمینی که از ثمرات کشاورزی و تجارت و تولید بهرهمند است، متمدن میخوانیم. در اجتماعِ وحشیها، هر کسی سرگرم کار خودش است، الا وقتِ جنگ (آنجا هم بسیار ناشیانه). به ندرت میشود عملیاتی را دید که با اتحادِ جمعِ زیادی از مردم محقق شود؛ به علاوه وحشیها غالباً لذتی در همکاری با یکدیگر نمییابند. در حالی که ما انسانهایی را میشناسیم که با یکدیگر برای رسیدن به اهدافِ مشترک در مقیاسِ وسیع همکاری میکنند و از لذتهای دخالت در جامعه منتفع میگردند و ما به آنها متمدن میگوییم. (۵۲)
وجود یا عدمِ وجود نهادهایی در جامعه که ادار امور در راستای تأسیس سنتهای اروپا (غربی) را تسهیل میکند، به طور وسیعی یک علامت استاندارد تلقی میشد، چه برای محصولات تمدن، چه برای نیروی بالقو آن. میل نیز بازنمایانند این عقیده بود، وقتی اظهار کرد: «در زندگیِ وحشیها قانون، مدیریت و عدالت بسیار کمرنگ است، اصلاً اگر وجود داشته باشد. از نیروی جمعی جامعه هیچ استفاد نظاممندی نمیشود تا افراد را دربرابر بیعدالتی یا دیگر چیزها محافظت کند».
علیرغم این واقعیت که در جهانِ غیراروپایی، نهادهای مشابه، کارکردهای مشابهی داشتند، نبودِ نهادهایی که عین نهادهای ملل «متمدن» اروپایی باشد، اروپاییهای متمدن را به این اعتقاد رسانده بود که پشت دیوارهای اروپا، بیشتر دنیا از «مواد لازم برای تمدن» که میل برشمرده بود محرومند. آنطور که میل میگوید «عموماً وقتی به مردمی متمدن میگوییم که سازوکار جامعهشان برای محافظت از افراد و داراییها، آنقدر کارامد و کامل باشد که بین آنها صلح برقرار کند» (۵۲-۵۳).
در بیانی میل مجدداً تأکید میشود بر ضرورتِ ظرفیت برای ساماندهی سیاسیاجتماعی و نقش جامعه در تمدن: «هیچ آزمونی برای سنجش ترقیِ تمدن دقیقتر از این نیست که ترقیِ نیرویِ همکاری را بسنجید». زیرا این عقید رایجی بود که «فقط گونههای متمدن…. میتوانند با هم همراه شوند» و «فقط ملتهای متمدن، نه غیرآنها، میتوانند ائتلافی را با هم شکل دهند». وحشیها، از طرف دیگر، خصیصهشان «ناتوانی در ادغامِ سامانمند» است. استدلالی که پشت این باور نهفته بود این بود که ادغام، مستلزمِ وفاق و مصالحه است: «این یعنی قربانیکردن بخشی از ارادههای فردی، در راهِ هدفی مشترک». به همین ترتیب، گمان بر این بود که «کلِ دور رسیدن به تمدن، سلسلهای از چنین آموزشهایی است» (۵۵-۵۶). اما همانطور که رفته رفته آشکار میشود، دیدگاهِ مطلوبی بینِ جوامع اروپایی که به گواهِ خودشان متمدن بودند رواج داشت که میگفت وحشیها و بربرها برای مصالحه و همکاری بینِ خودشان، نه انضباط و ادب دارند و نه اشتیاق. در واقع، به وحشیها و بربرها طوری نگاه میشد که گویا در تل «وضعِ طبیعی» گرفتار شدهاند، وضعی که «هر کس فقط به نیرو و ذکاوت خودش اعتماد میکند و شکست و نابودی بیدلیل رخ میدهد» (۵۲). البته اندیشمندانی مثل ادموند برک نیز بودند که ارزشها و پیشرفتهای تمدنهای غیر اروپایی را به رسمیت میشناختند. اما برای دیگرانی مثل جیمز و جان استوارت میل، تنها راهی که میشد از خلال آن امیدوار بود که «نامتمدنها» به درجاتی از تمدن دست یابند –در صورتی که اصلاً چنین چیزی ممکن به نظر میرسید- طیِ طریقْ تحتِ راهنمایی اروپاییهای متمدن بود تا قطره قطره انضباط و آموزشی که برای ممکن شدن جامعه ضروری بود به جان آنها بنشیند.
از نظر میل، تمدن، ماهیتاً «دانش کارامد در هنرهای زندگی» بود، «بسطِ مایملک و فراست»، «امنیتِ لازم برای مایملک و مالک» و «نیروی همکاری» در جامعه به منظور «تحقق افزایشِ رو به رشدِ ثروت و جمعیت». اما نگهداریِ تمدن ارزان نبود. برای مثال، آدام اسمیت استدلال میکند که افزایشِ ثروت و جمعیت، ملزوماتِ پیشینیِ جوامعِ متمدن برای انجام «اولین وظیف حاکمیت» بوده است: وظیف حفاظت از جامعه در برابر «خشونت و بیعدالتی» خارجی. طبقِ دیدگاه اسمیت، «یگانه راهِ تداوم تمدن در هر کشوری، ارتشی مقاوم است» چیزی که روز به روز با رشدِ جامعه و «پیشرفتِ جامعه در مسیرِ تمدن» گرانقیمتتر میشد. به علاوه اسمیت معتقد بود که «تنها از راه ارتشی بسامان و مستحکم است که کشوری بربر میتواند به ناگاه و بهشیو قابل قبولی متمدن شود» (۲۹۶). به طور خلاصه، بخشِ عمد فکرِ انگلیسی با ظرافت در این ادعای هربرت اسپنسر گنجانده شده که: «ما باید آن [تمدن] را بهمثاب جلو رفتن در مسیرِ سازوکارِ طبیعیِ انسان و جامعه تلقی کنیم که برای ظهورِ کاملِ فردیتِ یکیکِ انسانها ضروری است».
کولتور آلمانی در برابر تمدن
در حالی که تکاملِ واژ تمدن در اندیش فرانسوی و انگلیسی پابهپای هم در خطوطی موازی پیش رفت، در زبانِ آلمانی کلم تمدن برای چیزی کاملاً متفاوت به کار بسته شد و در مجموع به مفهومی ذیلِ مفهوم کولتور تبدیل گردید. تمدن اگرچه همچنان فایدههایی داشت، اما واژهای «درجه دوم» محسوب میشد که فقط برای ارجاع به مسائل سطحی به کار میرفت، چیزهایی از قبیلِ ظواهرِ بیرونی.
از سوی دیگر کولتور، نمایانند خودفهمیِ آلمانیها از غرور ملیشان و حسِ آنها از پیشرفت و حیات بود. بهعلاوه، مفاهیم فرانسوی و انگلیسی از تمدن عموماً به موضوعاتِ سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، دینی، علمی و اخلاقی راجع بود، در حالی که واژ کولتور نزد آلمانیها اساساً برای شرح و بسطِ هستها و بایدهای فکری، هنری و دینی استفاده میشد. علاوه براین، واژ کولتور، گرایش داشت تا بینِ این دغدغه
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 