پاورپوینت کامل بازاندیشی در شاهنامه و دیدگاه های فردوسی ۹۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل بازاندیشی در شاهنامه و دیدگاه های فردوسی ۹۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۹۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل بازاندیشی در شاهنامه و دیدگاه های فردوسی ۹۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل بازاندیشی در شاهنامه و دیدگاه های فردوسی ۹۸ اسلاید در PowerPoint :

شماره سوم از جلد چهل و هشتم مجله انجمن بین‌المللی ایران‌شناسی که در ماه می ۲۰۱۵ منتشر شده، به فردوسی و شاهنامه اختصاص دارد. در مقدمه این مجلد فرانکلین لوییس[۱]، محقق امریکایی، شاهنامه را به عنوان یک اثر ادبی جهانی معرفی می‌کند و سپس دلایل خود را برای این ادعا توضیح می‌دهد. در این مقدمه لوییس به تفصیل از بررسی‌های انجام شده بر روی شاهنامه سخن می‌گوید

شماره سوم از جلد چهل و هشتم مجله انجمن بین‌المللی ایران‌شناسی که در ماه می ۲۰۱۵ منتشر شده، به فردوسی و شاهنامه اختصاص دارد. در مقدمه این مجلد فرانکلین لوییس[۱]، محقق امریکایی، شاهنامه را به عنوان یک اثر ادبی جهانی معرفی می‌کند و سپس دلایل خود را برای این ادعا توضیح می‌دهد. در این مقدمه لوییس به تفصیل از بررسی‌های انجام شده بر روی شاهنامه سخن می‌گوید

Iranian Studies. Vol. 48. No.3. May 2015

شماره سوم از جلد چهل و هشتم مجله انجمن بین‌المللی ایران‌شناسی که در ماه می ۲۰۱۵ منتشر شده، به فردوسی و شاهنامه اختصاص دارد. در مقدمه این مجلد فرانکلین لوییس[۱]، محقق امریکایی، شاهنامه را به عنوان یک اثر ادبی جهانی معرفی می‌کند و سپس دلایل خود را برای این ادعا توضیح می‌دهد. در این مقدمه لوییس به تفصیل از بررسی‌های انجام شده بر روی شاهنامه سخن می‌گوید و پیشینه تحقیقات انجام گرفته در سطح ملّی و نیز بین‌المللی بر روی این اثر را ارائه می‌کند. بنابر تحقیقات وی، شاهنامه در ابتدای امر متنی جهانی شناخته نمی‌شد، زیرا بر اساس تعریفات ماتیو آرنولد[۲] اثری می‌تواند جهانی شود که جدّی باشد و بتواند جای دین و فلسفه را در دنیای مدرن نشان دهد (ص۳۱۴) و به همین دلیل بسیاری از آثار کلاسیک جهان، از جمله شاهنامه نمی‌توانند در زمره بهترین آثار قرار بگیرند چرا که به اندازه کافی جدّی نیستند.

با آن‌که در سال ۱۸۸۶ شاهنامه در زمره صد کتاب برتر جهان معرفی شده است اما محققان غربی همچنان تا اواخر قرن نوزدهم تمایلی به معرفی شاهنامه در زمره بهترین آثار کلاسیک جهان از خود نشان نمی‌دادند. لوییس علت این امر را برداشت‌های منفی محققان از شرق می‌داند و این‌که در بیشتر مواقع آن‌ها شاهنامه را با معیارهای زیبایی‌شناسی آثاری چون ایلیاد و ادیسه هومر می‌سنجیدند (ص۳۱۴). لوییس در این مورد به ادوارد براون اشاره می‌کند که نتوانسته زیبایی شاهنامه را بستاید، چرا که آن را با مُعلقات سَبع مقایسه کرده و از شاهنامه انتظار تشبیهاتی مانند تشبیهات موجود در ادبیات عاشقانه قصاید عربی را داشته است (ص۳۱۵).

فرانک لوییس در ادامه به تأثیر ترجمه‌های شاهنامه در ابتدای قرن ۱۹ می‌پردازد و هرچند تلاش محققانی همچون ماتیو آرنولد، آتور جرج[۳] و ادموند وارنر[۴] را ارج می‌نهد اما معتقد است که تلاش آنان هم نتوانست شاهنامه را در ذهن غربی‌ها به کتابی مهم و ارزشمند همچون ایلیاد و ادیسه تبدیل کند. او سپس از ترجمه‌های ارزنده روبن لِوی[۵] در سال ۱۹۶۰ و جروم کلینتون[۶] و دیک دیویس [۷] یاد می‌کند که توانسته‌اند با ترجمه‌های دقیق‌تر خود شاهنامه را در ابتدای قرن بیستم به دنیا بهتر معرفی کنند. در نهایت لوییس به معرفی هفت مقاله موجود در این مجلد پرداخته و هر یک را به کوتاهی بررسی می‌کند که ما نیز خلاصهه آنها را می‌آوریم.

اولین مقاله با نام «دین در شاهنامه»[۸] متعلق به دیک دیویس، استاد سابق دانشگاه اوهایو، است. در این مقاله او به این مسئله می‌پردازد که چرا به جای آن‌که فردوسی شاهنامه را با حضور زرتشت، در ابیات نقل شده از دقیقی، شروع کند آن را با به تصویر کشیدن آغاز خلقت آغاز می‌کند که با تصاویر قرآن از این حادثه نیز تطابق دارد. او در این مقاله به نقش خداوند در شاهنامه و عدم آگاهی انسان از مفهوم عدالت می‌پردازد.

دیویس معتقد است که فردوسی علاقه‌ای به قرار دادن داستان‌های خویش در بافت مذهبی نداشته است و البته تسلط چندانی هم به دین زرتشتی نداشته که بتواند بیشتر در این باره بنویسد (۳۳۸). او باور دارد فردوسی بیش از این‌که به دین خاصی علاقه داشته باشد، به حضور خدا و ایمان به او معتقد بوده است (۳۳۹). این در حالی است که دیویس ابداً فردوسی را به عنوان شاعری غیراخلاقی نمی‌شناسد، چرا که ایمان فردوسی به عدالت و داد از اشعار او مشخص و غیرقابل انکار است. دیویس برای اثبات عدم وابستگی شاعر به دین، مثال‌هایی از شاهنامه نقل می‌کند که برای مثال در آن مظاهر دین‌داری پیشازرتشتی، زرتشتی و اسلام با هم آمیخته شده‌اند. مثلاً وقتی کیخسرو و کیکاوس در حال نیایش هستند آن دو را از آتش‌پرستی مبرّی می‌داند و تأکید می‌کند که آن‌ها در حالی که چشمانشان از اشک پُر بوده است – و این در نظر دیویس از مظاهر اسلام است- رو به مهراب نیایش می‌کرده‌اند (ص۳۴۳). مثال دیگر نحوه پردازش ابیاتی است که فردوسی در آن به بارداری هُمای از پدر خود اشاره می‌کند. دیویس بر این باور است که فردوسی به علت باورهای اخلاقی شخصی خود نتوانسته بارداری هُمای از پدر خود، بهمن را بپذیرد. به همین دلیل با عدم اشاره به ازدواج رسمی آن‌ها، این امر را امری فرهنگی و پذیرفته در دین پهلوی می خواند (ص۳۴۲). دیویس برای اثبات نظر خود در این باره به سیاوش و کیخسرو اشاره می‌کند که هر دو با واگذار کردن سرنوشت خود به نیروی برتر، تصمیم به ترک ایران می‌گیرند تا روح خود را نجات دهند، که این خود متناقض با احساسات ملّی‌گرایانه فردوسی است (ص۳۴۴). در هر سه این مثال‌ها فردوسی اخلاقیات را به دین ترجیح می‌دهد. در واقع دین برای فردوسی مسئله‌ای است که با در معرض خطر قرار گرفتن اخلاقیات، رنگ می‌بازد.

به طور کلّی فردوسی، در نظر دیویس، بیشتر واگذار‌کننده خود به نیروی مطلقی است که اداره دنیا به دست اوست. فردوسی از تصمیمات این نیروی برتر شگفت‌زده می‌شود و همان‌طور که در ابتدای داستان رستم و سهراب و یا در نهایت مرگ یزدگرد می‌بینیم، علت اتفاقات ناخوشایند را درک نمی‌کند. اما به نظر او هیچ‌کدام از این مسائل در یک دین به‌خصوص قابل توضیح نیست و به همین دلیل خود را تسلیم نیروی برتری می‌کند که خیر و شرّ تنها نزد او معنا می‌یابد.

مقاله دوم با نام «مارها و سِحر: انسانیت، جنسیت و اهریمنی در شاهنامه فردوسی»[۹] که توسط لاری پیرس[۱۰]، دانشجوی مطالعات خاورمیانه در دانشگاه شیکاگو، نوشته شده است به بررسی نقش مار و اهریمن و ارتباط آن با انسان و به طور اخص با زنان می‌پردازد. این مقاله به رابطه متقابل بین انسان و اهریمن پرداخته و در این میان به ارتباط مفاهیم زنانگی و مردانگی در ارتباط با اهریمن نیز توجه کرده است. پیرس در این مقاله درصدد است تا اثبات کند که مفهوم اهریمنی در شاهنامه، در قالب‌های جنسیّتی خود را بروز داده است و در واقع پایه و اساس بسیاری از داستان‌های ساده شاهنامه همین برخورد انسان با اهریمن و تقابل زنانگی و مردانگی است.

در این مقاله پیرس نشان می دهد که در داستانهای ابتدایی شاهنامه تفاوت بین انسان و اهریمن مشخص است اما هر چه جلوتر می رویم این تفاوت کم رنگ تر می شود (ص۳۵۰). علت کمرنگ تر شدن این اختلاف در نظر پیرس جسمیت بخشیدن انسانی به اهریمن است. اهریمن مانند انسان از گوشت و خون تشکیل شده، مانند انسان می جنگد و لباس می‌پوشد. با سقوط جمشید و آغاز داستان ضحاک، این تفاوت به حداقل می رسد و بعد حضور اهریمنی ضحاک در سراسر شاهنامه دیده می شود (ص۳۵۱) . ضحاک وجودی دوگانه دارد. انسان صفت و اهریمن صفت است. او هویتی ایرانی و عربی و ریشه در اسطوره‌های اوستایی دارد اما توسط ابلیس اسلامی فریفته می‌شود (ص۳۵۲). حضور اهریمنی ضحاک در شاهنامه با زندانی شدنش از بین نمی رود و بسیاری از دشمنان ایران که به شکل دور و نزدیک با ضحاک ارتباط دارند خوی اهریمنی وی را به ارث می برند، مثلاً کاکوی که با منوچهر می جنگد و یا مهراب، پدر رودابه که پادشاه کابل است هر دو خوی اهریمنی دارند (ص۳۵۲). دیو خواندن ساکنان مازندران نیز به همین موضوع مرتبط است که تمام دشمنان ایران موجوداتی غیر انسانی و اهریمن صفت هستند که در تلاش بوده اند تا بر فلات ایران دست بیابند و آن چنان که در شاهنامه توضیح داده می شود کیکاوس در مازندران با موجوداتی غیر انسانی می جنگد و نه با موجوداتی بشری (ص۳۵۳).

وی در ادامه مقاله خود به بررسی ارتباط مار و اهریمن می‌پردازد و اشاره می‌کند که باور به این موضوع که مار موجودی اهریمنی است ریشه در باورهای اوستایی و برداشت‌های قرون وسطایی از باورهای زرتشتی دارد. در بُندِهِشِن آمده است که اهریمن نه تنها دیوها، بلکه مار و موجودات شبیه به آن مثل کِرم و اژدها را تولید کرده است. مهم‌ترین حضور مار در شاهنامه در داستان ضحاک است که از یک طرف به نُحُوست مار در فرهنگ اسلامی به عنوان منبع حیله و مکر و از طرف دیگر به خاصیت مضمحل‌کنندگی جسم توسط مارها در باور زرتشتی اشاره می‌کند. اهمیت این مسئله در نظر پیرس همانا جایگاه فردوسی است به عنوان یک تاریخنگار در بطن جامعه‌ای که از زرتشتی‌گری به اسلام گرویده است (ص۳۵۶). این ادغام فرهنگ اسلامی و زرتشتی در برخورد با مار در زمان و مکان ریشه دواندن مارها نیز آشکار می‌شود. مارها وقتی آشکار می‌شوند که مرز بین انسان و اهریمن برداشته می‌شود و این مسئله‌ای فراجنسیتی است. برای مثال رودابه و دختر هَفتواد هر دو جادویی هستند اما با این حال خود را تسلیم وجود جادویی اهریمن نمی‌کنند. پیرس با اشاره به این مصرع در اوایل داستان آشنایی زال و رودابه (که نشنید کس نوش با زهر جفت) رودابه را موجودی جادویی و یا شاید اهریمنی می‌خواند و حدس خود را با اشاره به تشبیه موهای رودابه به مار و همچنین دیوانگی رودابه در گرفتن مار از خزینه و اقدام به خوردن آن در ادامه تقویت می‌کند. اما رودابه تسلیم خواسته خود نمی‌شود. او خود را کنترل کرده و بعد با نیایش به درگاه خداوند و بخشیدن اموال خود به فقرا برای رستم از خداوند تقاضای بهشت می‌کند. دختر هَفتواد نیز با نگهداری از کِرمی جادویی و تغذیه او به خانواده‌اش و گسترش قدرت آن‌ها کمک می‌کند. اما اردشیر سرانجام هَفتواد و کِرم را که به بزرگی فیلی شده بود، می‌کشد. در این دو داستان زن‌ها هرچند با اهریمن در ارتباط هستند، اما هیچ کدام شخصیت منفی ندارند، بلکه برعکس با اداره خواست‌های خود منبع خیر هم می‌شوند.

مورد مهم دیگری که پیرس به آن اشاره می‌کند جادوی سفید و سیاه و ارتباط آن با زنانگی و مردانگی است. مرد درستکار می‌تواند به جادوی سپید دست بیازد تا از آن علیه دشمن استفاده کند و این در حالی است که مرد بدکار همیشه در کار جادوی سیاه است. اما کارهای جادویی مردانی چون رستم اصلاً قابل دسته‌بندی نیستند (ص۳۶۰). در شاهنامه زنان بیشتر با جادوی سپید مرتبط هستند اما شرکت در هرگونه سحر و جادویی برای زنان کاری اهریمنی است و جالب‌تر آن‌که زنان آسان‌تر از مردان توسط اهریمن فریفته می‌شوند (ص۳۶۱). مهم‌ترین زنان جادویی در شاهنامه در نظر پیرس شهرناز و اَرنواز دختران جمشید هستند که توسط ضحاک به زنی گرفته می‌شوند. این دو در ابتدا کاملاً پاک هستند اما بر اثر معاشرت با ضحاک آلوده شده، خوی اهریمنی می‌گیرند. نکته قابل توجهی که پیرس به آن اشاره می‌کند مقایسه خوی اهریمنی شهرناز و اَرنواز است. این شهرناز است که در داستان، آن‌چنان که فردوسی نشان می‌دهد، در شبی که ضحاک کابوس می‌بیند به کمکش می‌شتابد و با او همدردی می‌کند و برای همین است که فرزندان او، سلم و تور، خوی اهریمنی پدر خویش را دارا هستند و اَرنواز، مادر ایرج، است که پسرش را به مظلومیت هر چه تمام‌تر از دست می‌دهد (ص۳۶۲).

در نهایت پیرس با نقل این داستان‌ها و مقایسه آنان نتیجه می‌گیرد که اساس بسیاری از داستان‌های شاهنامه تقابل بین خیر و شرّ و رودررویی زنان و مردان است و این در حالی است که بُن‌مایه بسیاری از این داستان‌ها تفاوت اندک انسان و اهریمن است (ص۳۶۳) .

مقاله سوم [۱۱] اختصاص به مبحث نژاد در شاهنامه دارد. نویسنده این مقاله، ادموند هیس[۱۲]، دانشجوی رشته اندیشه اسلامی در دانشگاه شیکاگو، معتقد است شاهنامه بیش از آن‌که به ایران به چشم یک ملّت نگاه کرده باشد به هویت دسته‌جمعی طبقه اشراف ایرانی علاقه نشان داده است . هیس با بررسی داستان مرگ یزدگرد می‌کوشد تا اثبات کند که شاهنامه برای فردوسی وسیله‌ای برای بازسازی معنایی طبقه اجتماعی‌اش، یعنی طبقه دهقانان است. بنابر این در نظر هیس کلمه نژاد در شاهنامه به رابطه طبقه دهقانان با شاهان و قهرمانان اسطوره‌ای گذشته اشاره می‌کند؛ به همین دلیل فروپاشی حکومت ساسانی برای فردوسی تنها فروریختن یک سلسله نیست بلکه از بین رفتن حکومتی است که نژاد طبقه اشرافی با نسل آنان گره خورده است (ص۳۶۹). هیس در بحث خود از نژاد و ارتباط آن با گذشته و حال فردوسی معتقد است که نباید نژاد را تنها به معنی مدرن آن در نظر گرفت، بلکه باید آن را ارتباط خویشاوندی، نه از نوع خونی، بلکه ارتباط معنوی بر اساس پیمان و وفاداری بدانیم (ص۳۷۰). هیس با بررسی زندگی فردوسی و دهقان بودن وی اشاره می‌کند که ارتباط آشکاری بین طبقه دهقانان و پادشاهان ساسانی وجود داشته و در بعضی موارد دهقانان خویشاوندی دوری با قهرمانان و پهلوانان ایرانی داشته‌اند. هر چند دهقانان در ساختار اجتماعی حکومت ساسانی دون‌ترین پایه را داشته‌اند، اما مهم‌ترین آنان به علت خویشاوندی با شاهان توانستند جایگاه مناسبی را در دوره اسلامی به خود و خانواده‌شان اختصاص دهند. فارغ از جایگاه دقیق دهقانان در ساختار اجتماعی دولت ساسانی، او می‌گوید که رابطه با شاهان ساسانی یکی از اصلی‌ترین ویژگی‌های طبقه دهقانان بوده است (ص۳۷۳). هیس با اشاره به این مطلب که گاه فردوسی از لفظ دهقان در کنار ترک و تازی استفاده کرده است (نه دهقان، نه ترک و نه تازی بود/ سخن‌ها به کردار بازی بود) معتقد است که شکست ایران، تنها دلیل افسوس و زاری فردوسی نیست بلکه برای وی مرگ یزدگرد مرگ نژاد است (ص۳۸۱). او می‌نویسد که مرگ یزدگرد یک شکست دوجانبه برای ایران است، چرا که از یک سو فَرّ شاهی که محور اصلی حکومت قدسی ایران است از میان می‌رود و از سوی دیگر از بین رفتن شاه باعث از بین رفتن طبقه اشراف و نجبا محسوب می‌شود (ص۳۸۵).

در حالی که هیس هدف خود را بازیابی مفهوم هویت ملّی در شاهنامه در بازسازی تاریخ گذشته و حال فردوسی می‌داند (ص۳۷۰) اما سرانجام جواب واضحی به این سؤال داده نمی‌شود که در نهایت هویت ملّی برای فردوسی چیست‌. البته خود نویسنده علت را در عدم اشاره صریح فردوسی به حوادث رخ داده می‌داند. فردوسی در نهایت می‌گوید که نمی‌داند آن‌چه بر یزدگرد و ایران رفت را عدل بخواند یا ظلم بداند و این در حالی است که هیچ کتاب دینی و فقهی و فلسفی هم نمی‌تواند برای این سؤال جوابی داشته باشد (ص۳۸۵).

مسئله داد و بیداد در مقاله دیگر به نام «اگر داد این است بیداد چیست؟: خشم غیرمجاز در داستان رستم و سهراب و داستان شوالیه‌ها»[۱۳] نوشته کامرون کراس[۱۴] نیز مطرح می‌شود. در این مقاله نویسنده، که در رشته زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه شیکاگو مشغول به تحصیل است، با مقایسه محتوایی این دو داستان این مسئله را مطرح می‌کند که آیا خشم و اندوه بر حوادث اتفاق افتاده مجاز است؟ و یا این‌که «فاعلیت» مخلوقات در دنیایی که همه چیز آن از پیش تعیین شده است چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟ و اصلاً این‌که چطور می‌توان تشخیص داد که حا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.