پاورپوینت کامل مدارا و مسئولیت روشنفکر ۱۰۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل مدارا و مسئولیت روشنفکر ۱۰۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۰۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مدارا و مسئولیت روشنفکر ۱۰۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل مدارا و مسئولیت روشنفکر ۱۰۰ اسلاید در PowerPoint :
در اینجا از من خواسته شده سخنرانی خود در توبینگن که دربارهی «پاورپوینت کامل مدارا و مسئولیت روشنفکر ۱۰۰ اسلاید در PowerPoint» بود را تکرار کنم. این سخنرانی به یاد لئوپولد لوکاس محقق، مورخ، مرد مدارا و انسانی تقدیم میشود که قربانی عدم رواداری و ناانسانیت شد.
ترجمه: محسن محمودی / در اینجا از من خواسته شده سخنرانی خود در توبینگن که دربارهی «مدارا و مسئولیت روشنفکر» بود را تکرار کنم. این سخنرانی به یاد لئوپولد لوکاس محقق، مورخ، مرد مدارا و انسانی تقدیم میشود که قربانی عدم رواداری و ناانسانیت شد.
دکتر لئوپولد لوکاس در دسامبر ۱۹۴۲ و در سن هفتادسالگی همراه با همسرش در کمپ ترزینشتات زندانی شدند و او در آنجا مسئولیتهای یک خاخام را به عهده گرفت، وظیفهای به شدت مشکل؛ وی ۱۰ ماه بعد در همان جا مرد. همسرش دورا لوکاس ۱۳ ماه دیگر در ترزینشتات ماند و در آنجا به کار پرستاری مشغول بود؛ او در اکتبر سال ۱۹۴۴ همراه ۱۸ هزار زندانی دیگر به لهستان تبعید شد و همان جا مرد.
سرنوشت وحشتناکی بود، سرنوشت چه بسیار آدمهایی، آدمهایی که دیگران را دوست داشتند و سعی میکردند به دیگران کمک کنند، کسانی که دیگران دوستشان داشتند و سعی میکردند کمکشان کنند، آنان به خانوادههایی تعلق داشتند که تکهپاره و نیست و نابود شده بودند.
نمیخواهم در اینجا دربارهی این حوادث دهشتناک حرف بزنم. آخر آدم چرا باید دربارهی چیزی که به نظر میرسد همیشه از تخیل پیشی میگیرد حرف بزند یا حتی فکر کند.
اما وحشت ادامه دارد؛ آوارگان ویتنامی، قربانیان پلپوت در کامبوج، قربانیان انقلاب ایران، آوارگان افغان و آوارگانی که از دست اسرائیل گریختهاند؛ دوباره و دوباره، بچهها و زنان و مردان، قربانی فانتزیهای دیوانهوار میشوند. برای جلوگیری از این حوادث شگرف چه میتوانیم انجام دهیم؟ اصلاً کاری میتوان کرد؟ پاسخ من چنین است: بله. معتقدم کارهای زیادی است که میتوانیم انجام دهیم، وقتی میگویم «ما» منظورم روشنفکران است، آدمهایی که به ایدهها علاقهمندند، به خصوص آنانی که میخوانند و شاید مینویسند.
چرا فکر میکنم که ما روشنفکران میتوانیم کمک کنیم؟ به این دلیل که ما روشنفکران صدها سال است که مخوفترین آسیبها و لطمات را زدهایم؛ کشتار جمعی به نام یک ایده، یک نظریه، یک تئوری، یک دین، یعنی به نام آنچه خود ساختهایم و ابداع خودمان است: ابداع روشنفکران. اگر فقط ما آدمها را روبهروی هم قرار ندهیم -روبهروسازیای که غالباً با بهترین نیتها صورت میگیرد- نتیجهی بهتری به دست میآید؛ کسی نمیتواند بگوید که ما توان چنین کاری را نداریم.
مهمترین فرمانِ ده فرمان این است: نکش! تقریباً همهی اخلاق همین است؛ مثلاً اخلاق شوپنهاور، بسط این مهمترین فرمان است. اخلاق شوپنهاور ساده، صریح و شفاف است، او میگوید: به کسی آسیب نرسان و تا آنجا که میتوانی به همه کمک کن.
اما وقتی موسی برای اولین از کوه سینا با لوح سنگی پایین آمد، حتی پیش از آنکه بتواند ده فرمان را ابلاغ کند، چه رخ داد؟ او الحادی موحش دید، ایمان مردم به بز طلایی را دید. وی در اینجا فرمان «نکش!» را کلاً فراموش کرد و فریاد زد (خروج ۳۲) :
هرکس خداپرست است به سمت من بیاید… سپس گفت این، آن چیزی است که خدا گفته:… هر مرد شمشیر به بر میبندد… و هر مرد، برادر، یار و همسایهی خویش را میکشد …
این شاید اولش بود، اما آنچه معلوم است این است که اوضاع به همین منوال پیش رفت؛ در ارض مقدس و بعد اینجا در غرب و به خصوص در غرب پس از آنکه مسیحیت دین رسمی شد، ایذای دینی، ایذا به قصد راستکیشی، یک داستان وحشتناک شد، بعداً -به خصوص قرون ۱۷ و ۱۸- ایدئولوژیها در توجیه ایذا، ظلم و وحشت با یکدیگر رقابت داشتند: ناسیونالیسم، نژادپرستی، راستکیشی سیاسی و دیگر ادیان.
در پس ایدههای راستکیشی و الحاد، رقتانگیزترین فساد لانه کرده، فسادی که به خصوص روشنفکران مستعدش هستند: غرور، خودبینی منجر به دگماتیسم، بیهودگی فکری؛ اینها همه مفاسدی رقتبارند، مثل ظلم مفاسد بزرگی نیستند.
عنوان سخنرانی من، «مدارا و مسئولیت روشنفکر» به گفتاری از ولتر، پدر روشنگری اشاره دارد، گفتاری در دفاع از مدارا. ولتر میپرسد «مدارا چیست» و پاسخ میدهد (این ترجمهی آزاد است) :
مدارا پیامد ضروری قبول جایزالخطا بودن ماست؛ خطا کردن امری انسانی است و ما دائم خطا میکنیم، پس بیایید خطاهای یکدیگر را ببخشاییم، این اولین اصل حقوق طبیعی است.
ولتر در اینجا به صداقت فکری ما تمسک میجوید: باید اشتباهات، جایزالخطا بودن و جهل خود را بپذیریم. ولتر بهخوبی میداند تندروها هم وجود دارند، اما آیا آنان هم صادقانه حکم میکنند؟ آیا آنان برای این عقاید صادقانهی خود، عقاید و دلایل آن عقاید را بررسی کردهاند؟ آیا خودانتقادی بخشی از صداقت فکری نیست؟ آیا مایهی تندروی غالباً خفه کردن آن بیایمانی ناخواستهای نیست که سرکوبش کردهایم و بنابراین بدان چندان آگاهی نداریم؟ توسل ولتر به اعتدال فکری ما و مهمتر از آن، توسل او به صداقت فکری ما تأثیر عمیقی بر روشنفکران زمانهاش داشت. مشتاقم این ایدهی ولتری را توضیح دهم.
دلیل ولتر در حمایت از مدارا آن است که ما باید خطاهای یکدیگر را ببخشاییم، اما خطای عمومی، عدم مدارا است. ولتر بهدرستی فهمید تساهل ورزیدن دشوار است؛ در واقع محدودههای مدارا اینجاست: اگر ما حق تساهل ورزیدن را مورد مدارا قرار ندهیم، آنگاه مدارا و دولت مشروطه را نابود کردهایم -سرنوشت جمهوری وایمار چنین بود-.
اما جدا از عدم مدارا، هنوز خطاهای دیگری وجود دارد که نباید بدانها تساهل ورزیم، بالاتر از همه خطایی است که باعث میشود روشنفکران پیرو مد روز باشند، خطایی که باعث شده بسیاری از نویسندگان سبکی مبهم و تأثیرگذار داشته باشند، سبکی مرموز که گوته در فاوست از ریشه نقدش کرد (مثل جدول ضرب جادوگر)؛ این سبک، سبک کلمات باشکوه و مبهم، سبک کلمات قلمبه و غیرقابل فهم را دیگر نباید ستود و حتی روشنفکران نباید بدان تساهل ورزند؛ این سبک به لحاظ فکری مسئولیتناپذیر است، دشمن عقل سلیم است، عقل را خراب میکند، فلسفهای که نسبیگرایی مینامند را ممکن میکند، فلسفهای که تزش چنین است: همهی تزها به لحاظ فکری، کموبیش به یک اندازه قابل دفاعند. بدینترتیب، تز نسبیگرایی منجر به آنارشی و بیقانونی میشود، منجر به فرمانروایی خشونت میشود.
حرف من یعنی مدارا و مسئولیت روشنفکر، مرا به سؤال از نسبیگرایی رهسپار کرده است. در این نقطه مایلم نسبیگرایی را با موضعی که همیشه با نسبیگرایی اشتباه گرفته میشود ولی در واقع کاملاً از آن متفاوت است مقایسه کنم، من این موضع را غالباً پلورالیسم نامیدهام، ولی این منجر به بدفهمی شده است، پس من باید آن را در اینجا پلورالیسم انتقادی بنامم. اگر نسبیگرایی که از دل یک تساهل سستبنیاد برمیآید منجر به فرمانروایی خشونت میشود، پلورالیسم انتقادی میتواند به کنترل خشونت کمک کند.
برای تمایز نسبیگرایی از پلورالیسم انتقادی، ایدهی حقیقت اهمیت حیاتی دارد. نسبیگرایی موضعی است که در آن یا میتوان هر حرفی زد و هر کاری کرد یا نمیتوان هیچ حرفی زد و هیچ کاری کرد، یا همهچیز درست است یا هیچچیز درست نیست، پس حقیقت، مفهومی بیمعناست.
پلورالیسم انتقادی موضعی است که میگوید به خاطر تعقیب حقیقت، همهی نظریات (هرچه بیشتر، بهتر) باید اجازهی رقابت با نظریات دیگر را بیابند، این رقابت شامل بحث عقلانی دربارهی نظریات و حذف انتقادی آنها میشود، این بحث باید عقلانی باشد و این بدان معناست که این بحث باید دربارهی حقیقت نظریات رقیب باشد: نظریهی بهتر آنی است که در بحث انتقادی به نظر برسد به حقیقت نزدیکتر میباشد؛ نظریهی بهتر جای نظریات ضعیفتر را میگیرد. پس سؤال از حقیقت در دستور کار قرار دارد.
در اینجا ایدهی حقیقت عینی و ایدهی تعقیب حقیقت، اهمیت تعیینکننده دارند.
اولین متفکری که نظریهی حقیقت را بسط داد و ایدهی حقیقت عینی را به ایدهی جایزالخطا بودن بنیادین انسانی ربط داد، کسنوفانس پیشاسقراطی بود، او در سال ۵۷۱ پیش از میلاد در ایونیا، آسیای صغیر متولد شد و اولین یونانیای بود که نقد ادبی نوشت؛ اولین فیلسوف اخلاق بود، اولین کسی که دربارهی معرفت بشری یک نظریهی انتقادی طرح کرد و اولین یکتاپرست تأملی.
کسنوفانس بنیانگذار یک سنت بود، بنیانگذار آن نحو اندیشیدنی که دیگرانی مثل سقراط، اراسموس، مونتنی، لاک، هیوم، ولتر و لسینگ بدان تعلق داشتند؛ این سنت را گاهی مکتب شکاکیت نامیدهاند، اما چنین عنوانی میتواند بهراحتی منجر به بدفهمی شود، برای مثال
Concise Oxford Dictionary
میگوید: «شکاک… کسی است که دربارهی حقیقت نظریات دینی شک دارد… یک لاادری، یک آتئیست … یا کسی که دیدگاههای کلبی دارد.» اما (همانطور که
Concise Oxford Dictionary
به ما میگوید) واژهی یونانیای که این کلمه از آن مشتق شده به معنای «توجه»، «تحقیق کردن»، «اندیشیدن» و «گشتن» است.
در میان شکاکان (به معنای واقعی کلمه) یقیناً افراد بیباور و شاید ظنین زیادی وجود داشت، اما حرکت مهلک یکی گرفتن «شکاک» و «بیباور» احتمالاً حرکت زیرکانهی مکتب رواقی بود و میخواسته بدینترتیب رقیب خود را مسخره کند؛ درهرحال، کسنوفانس و سقراط و اراسموس و مونتنی و لاک و ولتر و لسینگ شکاک همهی تئیست یا دئیست بودند. آنچه تمام اعضای سنت شکاکیت در آن اشتراک داشتند -از نیکولای کوزایی که یک اسقف بود گرفته تا اراسموس روتردامی- و آنچه من هم با آنان شریکم یک چیز بود: تأکید بر جهل بشری. از این نکته میتوان به نتایج اخلاقی مهمی رسید: مدارا ولی نه تساهلورزی در قبال عدم مدارا یا خشونت یا ظلم.
حرفهی کسنوفانس نقالی بود، او شاگرد هومر و هزیود بود ولی هر دو را نقد کرد، نقد او اخلاقی و تربیتی بود. او با این ادعای هومر و هزیود که خدایان دزد، دروغگو و زناکار بودند مخالفت کرد و این باعث شد وی نظریهی خدایان هومر را نقد کند؛ نتیجهی مهم این نقد، کشف آن چیزی بود که امروزه انسانانگاری مینامیم، این کشف که داستانهای یونانی دربارهی خدایان به دلیل بازنمایی خدایان به شکل انسان نباید جدی گرفته شوند.
در اینجا من عبارات منظومی از کسنوفانس نقل میکنم (بر اساس ترجمهی تقریباً تحتاللفظی خودم) :
حبشیها میگویند که خدایانشان پهن دماغ و سیاهند، درحالیکه تراکیان میگویند خدایانشان چشم آبی و قرمز مو هستند.
اگر احشام یا اسبها یا شیرها دست داشتند و میتوانستند مثل آدمیان نقاشی و مجسمهسازی کنند، آنگاه اسبها خدایان خود را چون اسب، احشام خدایان خود را چون احشام نقاشی میکردند و بدن خدایان را مثل بدن نوع خود ترسیم مینمودند.
کسنوفانس در این عبارات یک مشکل را طرح میکند: در زمانهی آغاز نقد انسانانگاری، خدایان را باید چگونه بیندیشیم؟ ۵ قطعه از کسنوفانس داریم که در پاسخ به این سؤال نقش مهمی دارند، پاسخ او یکتاپرستانه است گرچه کسنوفانس مانند لوتری که فرمان اول را ترجمه میکرد، یکتاپرستی خود را با پناه گرفتن در «خدایان» به شکل جمع، صورتبندی کرد.
یک خدا در میان خدایان و انسانهاست که بزرگترین است.
نه به بدن شبیه میرایان است، نه در اندیشه.
همیشه محکم در یک جا میایستد، بدون هیچ حرکتی.
بیتلاش، به صرف فکر و نیت بر همه حکومت میکند.
همه بصیرت است، همه فکر است، همه شنوایی است.
اینها قطعاتی هستند که الهیات تأملی کسنوفانس را تقریر میکنند.
روشن است که این نظریهی کاملاً جدید راهحلی برای معضل دشوار کسنوفانس بود، در واقع این برای او راهحل بزرگترین مشکل بود، یعنی مشکل جهان. کسی که چیزی دربارهی روانشناسی معرفت نداند ممکن است فکر کند این بصیرت جدید بر مبدعش مثل یک وحی ظاهر شده. کسنوفانس بهخلاف این، روشن و صادقانه گفت که نظریهی وی چیزی بیش از یک حدس نیست. این پیروزی بیهمتای خودانتقادی است، پیروزی صداقت فکری و اعتدال وی. کسنوفانس این خودانتقادی را به روشی که فکر میکنم خاص او بود تعمیم داد؛ برای او آشکار بود آنچه دربارهی نظریهی خویش کشف کرده -اینکه نظریهاش علیرغم قدرت اقناعی که دارد چیزی بیش از یک حدس نیست- باید دربارهی همهی نظریات انسانی صحت داشته باشد: همهچیز حدس است. به نظرم آشکارست که برای او ساده نبود نظریهی خود را چون یک حدس ببیند.
کسنوفانس نظریهی معرفت انتقادی خود (همهچیز حدس است) را در ۶ سطر زیبای منظوم صورتبندی کرد:
اما حقیقت یقینی را هیچ انسانی ندانسته و نخواهد دانست؛ خدایان هم بههمچنین هیچکدام از همهی آنچه میگویم اطلاع ندارند
و حتی اگر از روی شانس بیان کند حقیقت مطلق را خودش نمیداند چه گفته: چون همهچیز فقط جمع حدسهاست.
این ۶ سطر بیش از یک نظریه دربارهی عدم یقین معرفت بشری است، آنها دربردارندهی نظریهی معرفت عینی هستند؛ برای همین است که کسنوفانس در اینجا به ما میگوید درحالیکه گاهی من ممکن است حقیقت را بگویم نه من و نه کسی دیگر نمیداند که حقیقت است، این یعنی حقیقت، عینی است: حقیقت مطابقت آن چیزی که میگویم با امر واقع است؛ بدانم یا ندانم چنین مطابقتی وجود دارد. به علاوه، این ۶ سطر دربردارندهی نظریهی مهم دیگری است، آنها دربردارندهی سرنخی برای تمایزگذاری بین حقیقت عینی و یقین ذهنی معرفت است؛ به همین خاطر است که این ۶ سطر میگویند حتی وقتی کاملترین حقیقت را به زبان میآورم، نمیتوانم دربارهی آن مطمئن باشم؛ پس معیار دقیقی برای حقیقت وجود ندارد: ما هرگز (یا تقریباً هرگز) نمیتوانیم کاملاً مطمئن باشیم که اشتباه نکردهایم.
اما کسنوفانس یک بدبین معرفتشناختی نبود، او یک جستوجوگر بود و در عمر طولانی خود توانست از راه بازاندیشی انتقادی بسیاری از حدسیات خود، به خصوص نظریات علمی خود را بهبود بخشد، او میگوید:
خدایان آشکار نمیکنند، از ابتداهمهچیز را برای ما؛ ولی بهمرور زمان از راه جستوجو، ما میآموزیم و چیزها را بهتر میشناسیم
کسنوفانس روشن میکند که منظورش از «چیزها را بهتر شناختن» چیست، منظور او نزدیک شدن به حقیقت عینی است: نزدیکی به حقیقت، تشبه به حقیقت. برای همین او پیرامون یکی از حدسیات خویش میگوید: «این چیزهایی که درست حدس میزنیم، مشابه حقیقتند.» شاید کلمهی حدس در این قطعه به نظریهی الوهیت یکتاپرستانهی کسنوفانس اشاره میکند. در نظریهی حقیقت و معرفت بشری کسنوفانس، ما میتوانیم نکات ذیل را بیابیم:
۱. معرفت ما از حکم ساخته شده است.
۲. احکام یا درستند یا غلط.
۳. حقیقت، عینی است. حقیقت، مطابقت محتوای حکم با امر واقع است.
۴. حتی وقتی حقیقت کامل را بیان میکنیم، نمیدانیم چنین کردهایم، یعنی دربارهاش مطمئن نیستیم.
۵. چون «معرفت» در معنای معمول کلمه به معنای «معرفت یقینی» است، پس معرفتی هم وجود ندارد، تنها معرفت حدسی میتواند وجود داشته باشد: «چون همهچیز فقط جمع حدسهاست.»
۶. اما در معرفت حدسی ما پیشرفت وجود دارد.
۷. معرفت بهتر، نزدیکتر شدن به حقیقت است.
۸. ولی آن هم همیشه معرفتی حدسی باقی میماند، جمع حدسها.
<
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 