پاورپوینت کامل نئوگلستان! نظر به شوخی تازه ای با میراث شیخ شیراز ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل نئوگلستان! نظر به شوخی تازه ای با میراث شیخ شیراز ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نئوگلستان! نظر به شوخی تازه ای با میراث شیخ شیراز ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل نئوگلستان! نظر به شوخی تازه ای با میراث شیخ شیراز ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
شیخِ شیرین سخنِ شیراز، «سَعدی» یِ بی هَنباز، یکی از شوخ طَبع ترین و بَذله گوی ترین نام آورانِ فرهنگِ ماست. به قولِ یکی از رِندانِ هَمشَهریِ مَن، اگر خوب گوش دِهیم، صدایِ قاه قاهِ خَنده و غَش و ریس او را از پسِ قرنها و پُشتِ بسیاری از سُطورِ آثارش می توانیم شنید!
ـ ۱ ـ
شیخِ شیرین سخنِ شیراز، «سَعدی» یِ بی هَنباز، یکی از شوخ طَبع ترین و بَذله گوی ترین نام آورانِ فرهنگِ ماست. به قولِ یکی از رِندانِ هَمشَهریِ مَن، اگر خوب گوش دِهیم، صدایِ قاه قاهِ خَنده و غَش و ریس او را از پسِ قرنها و پُشتِ بسیاری از سُطورِ آثارش می توانیم شنید!
شایَد همین خویِ طَنّازیِ شیخ، در کنارِ حُضورِ هَماره و غیرِقابلِ إِنکارش در حیاتِ فَردی و اِجتِماعیِ ما فارسی زبانان، باعِث آمده است تا از هَمان قُربِ عَهدِ او تا امروز، بسیاری کَسان با او و آثارِ او شوخی کُنَند و برایِ شِعر و نَثرش نَقیضه بپَردازند و گاه و بیگاه، بی خوفِ تَکَدُّرِ خاطِرِ شیفتگانِ پُرشُمارِ شیخ، سَر شوخی را با او باز کُنَند؛ یا دُرُست تر بگویم: حال که سَرِ شوخی را او باز کرده است، اینان رِشت شوخ طَبعی را از دَست فُرونَگذارَند!
کتابِ نِئوگُلِستان نوشت پدرامِ إِبراهیمی، یکی از تازه ترین تَجارِبِ شوخ طَبعانه در رویارویی با میراثِ فَخیم و فاخِرِ أَفصَح المُتَکَلِّمین است، و دَستآوردِ تَجرِب طَنزنویسی جوان که تعلُّقِ خاطِرش به دَستیازی به چُنین تَجرِبه ها، سَزایِ تَحسین است.
پرداختنِ نَقیضه و نَظیر طَنزآمیز از برایِ میراثِ بُزُرگ زبان آوری چون سَعدی، از دو روی، بسیار دُشوار است: یکی، بُزُرگی و عَظَمتِ این میراثِ گِرانقَدر، و دُوُم، اِحتِوایِ خودِ آن بر طَنزی فاخِر و چشمگیر و درخشان. هر نَقیضه و نَظیر طَنزآمیز، خواه و ناخواه، از هر دو چشم اندازِ یادشُده، با گُفتارِ خودِ شیخِ شیراز بَرسَنجیده خواهَد شُد، و آنگاه، این سَنجشِ ناگُزیر، میدانِ سخن را بر نَقیضه سازان و نَظیره پَردازان تَنگ می سازَد و دیدها را باریک و موی بینانه و داوَریها را دُشوار و سَختگیرانه می گردانَد.
کتابِ نِئوگُلِستان، رِوایتی است طَنزآمیز از: بُرِشهائی از گُلِستانِ سَعدی، و همچُنین حِکایاتی از بوستانِ وی۱، و پاره ای چیزهایِ دیگر که شاید در عالَمِ طَنزآوری بتوان آنها را، ـ بر حَسَبِ اِصطِلاحِ أَهلِ صنایعِ غِذائی ـ “افزودنیهایِ مُجاز” تَلَقّی کرد!
نِئوگُلِستان، سِوایِ «پیشگفتار» و «واژه نامه»، از پَنجاه و سه حِکایت تشکیل شُده است. نخستین فَصلِ کتاب با عنوانِ «در معنا»، بر بیست حِکایت اِشتِمال دارد؛ فَصلِ دُوُم زیرِ نامِ «در پرانتز»، حِکایاتِ بیست و یکُم تا بیست و ششُم از کتاب را در خود گُنجانیده است؛ حِکایتهایِ بیست و هفتُم تا پنجاه و سوُم نیز در فَصلِ سوُم تحتِ عنوانِ «در صورت» جای داده شُده است.
مَضامین و دَرونمایه هایِ حِکایاتِ کتاب، بسیاری از همان چیزهاست که هر روزه دربار آن می گوییم و می شنویم و می اندیشیم؛ مَضامینی چون: خودکامگیِ حُکومتگرانِ ستَمران و فِریبکاریِ ایشان، سَنگدِلیهایِ این أَربابِ قُدرت و فُزونخواهیهاشان، نیازمودگیها و بی ظَرفیَّتی هایِ رَعایا در برابرِ فُرصَتها و نَرمِشهایِ گهگاهی، خَطَرِ حَق گُفتن در برابرِ مُتَغَلِّبان و مُخاطَراتِ زبانهایِ سُرخی که سَرِ سَبز بر باد می دِهَند، دُنیادوستیِ زاهِدنمایانِ طَمَع پیشه، پَلَشتیهایِ توانگرانِ ناپاک دَستِ بی ریشه، بی ثَباتی و تَقَلُّبِ أَحوالِ مُلک و ملّت و خاصّه پیرامونیانِ قُدرت که «چون وقت سحر از خواب برمی خیزند، نمی دانند شام را در سرسرا با سران تناول می نمایند یا در خرسرا با خران»( ص ۱۶)!،… ؛ بیش و کم، همان مَضامینی که در گُلِستانِ سَعدی نیز مجالِ طَرح یافته، و همان ناهَمواریها که از روزگارِ سَعدی تا امروز، گریبانِ ما باشَندگانِ این أَقالیم را رَها نکرده است.
اِتِّفاقی نیست که خاتم نِئوگُلِستان دوبیتی است از قولِ مَردی «بازنشست ارتشی که تاریخِ این دیار از بر بود» از این قرار:
«شرح أَحوال ملک و ملتِ ما
از دو حالت قدم برون ننهاد
یا که بیداد بعدِ آشوبی
یا که آشوب بعدِ استبداد»
( ص ۱۱۶)
و این گویا تقریرِ منظومِ نگَر معروفِ بعضِ مُعاصِرانِ ماست که تاریخِ ایران را مجموعه ای از أَدوارِ مُتَناوِبِ اِستِبدادِ سَختگیرانه و هَرج و مَرج می شُمارَد.
ـ ۲ ـ
نویسَند نئوگُلِستان در «پیشگفتارِ» کتاب، دِگَرسانیهایِ موجود در نُسخه هایِ گُلِستان را بزرگنمایی کرده و بهانه ای برایِ طَنزآوریِ خویش قرار داده است و گفته:
« … حس کردم عمری سرِ کار بوده ایم. از مطابقتِ نُسَخ با هم و مُشاهد قراینِ تاریخی فقط توانستم از وجودِ فردی به نامِ شیخ مصلح الدّین اطمینان حاصل نمایم … دربار گُلِستان هرچه بیشتر کاوش نمودم، اطمینانِ خود را به هرآنچه به اسمِ گُلِستان خوانده بودم بیشتر از دست دادم. … بر آن شُدم رودربایستیِ ذاتیِ ایرانیِ خود را کنار نهاده … بکوبم و از نو بسازم.» ( ص ۵ و ۶)۲
نئوگُلِستان، حاصِلِ همین بکوب و بسازِ بی رودربایستی است!!!
نویسَند نئوگُلِستان در همان «پیشگفتارِ» کتاب، از دَرِ تَشَبُّه به مُصَحِّحان و طابِعانِ متونِ کهن درآمده و لذا سه نُسخ البتّه موهومِ گُلِستان را بدین شَرح شناسانیده و أَساسِ این نوسازی قَلَمداد کرده است:
«نسخه ای از مجموع شخصی لُرد اُلدفاکس که تصاویرِ آن از انگلستان برایِ حقیر إِرسال شد و دیگری نسخه ای که در یکی از کتابفروشی هایِ زیرزمینیِ میدانِ انقلاب به تورَم افتاد و داخلِ جلدِ آن مُهرِ کتابخان کیوتوِ ژاپُن به چشم می خورد. سومین کتاب أمّا نسخ خطیِ ارزشمندی که دوستِ فرزانه و أدیب، مهدی اسدزاده، در اختیارم گذاشت. این نسخه به صورتی ویژه و الهام بخش مرا در أَمرِ نگارشِ این کتاب یاری داد، چرا که فقط جلد و پشت جلد آن باقی مانده بود و دست حقیر را برای نوسازیِ بنایِ گلستان باز می گذاشت.» ( ص ۶).
حکایتِ نخستِ بابِ أَوَّلِ گُلِستان را لابُد در یاد دارید. همان که می گویَد:
« پادشاهی را شنیدم به کُشتنِ أَسیری إِشارت کرد. بیچاره درآن حالتِ نومیدی، مَلِک را دُشنام دادن گرفت و سَقَط گفتن؛ که گفتهاند: هرکه دَست از جان بشویَد، هرچه در دِل دارد بگویَد.
وقتِ ضَرورت چو نمانَد گُریز
دَست بگیرَد سَرِ شمشیرِ تیز
إِذَا یَئِسَ الإِنسَانُ طَالَ لِسَانُهُ
کَسِنَّورِ مَغلوبٍ یَصُولُ عَلَی الکَلبِ
مَلِک پُرسید: چه میگوید؟ یکی از وُزَرایِ نیک مَحضَر گفت: ای خداوند! همی گوید: وَ الْکَاظِمِینَ الغَیْظَ وَ الْعَافِینَ عَنِ النَّاس. مَلِک را رَحمَت آمد و از سَرِ خونِ او دَرگُذَشت. وزیرِ دیگر که ضِدِّ او بود گفت: أَبنایِ جِنسِ ما را نشایَد در حضرتِ پادشاهان جُز براستی سخن گفتن. این، مَلِک را دُشنام داد و ناسَزا گفت. مَلک روی ازین سخن دَر هم آورد۳ و گفت: آن دروغِ وی پسندیده تر آمد مرا زین راست که تو گفتی! که رویِ آن در مَصلَحَتی بود و بِنایِ این بر خُبثی؛ و خِرَدمَندان گُفته اند: دُروغی مَصلَحَت آمیز بِه که راستی فِتنه انگیز! … … »۴ .
اینَک آغازِ حِکایتِ نخستِ کتابِ نِئوگُلِستان:
«پادشاهی شنیدم دست بر هم بکوفت، و به همین سبب محکمه پسند، کشتن أسیری را إشارت کرد. بیچاره در آن حال نومیدی زیرچشمی نظر بر چپ و راست افکند. چون در چهر خاصانِ شاه أثری از شفاعت و مردانگی نیافت، دهان بگشود و دشنام فرادادن گرفت. از جدّ شاه حدیثِ وصلت آغاز نمود و تا جمله أهلِ حرم را به زینتِ صیغه نیاراست، آرام نگرفت. که گفتهاند هرکه دست از جان بشوید، دهان بگشاید و ناگفتهها بگوید.
بینوا باید که اندر زیـرِ دار
شُل کند لذّت بَرَد از روزگار
ملک پرسید چه میگوید. یکی از وزرای بدذات گفت: “ای سلطان، تو را دشنامهای ریشهای بداد و سَقَطهای چندان بگفت و شرحی مجمل از تمام روابطِ نامشروعش با نوامیست ضمیمه ساخت.” … » (ص۱۱).
شیخِ شیراز در بابِ هفتُمِ گُلِستان حِکایتی دارد که در شُماری از کتابهایِ دَرسیِ سالهایِ پیش هم آمده بود، از این قرار:
« حَکیمی پسران را پَند همی داد که جانانِ پدر هُنَر آموزید که مُلک و دولَتِ دُنیا اِعتماد را نَشاید و سیم و زَر در سَفَر بر مَحَلِّ خَطَرست؛ یا دُزد بیکبار ببَرَد یا خواجه بتَفاریق بخورَد. أَمّا هُنَر، چشم زایَنده است و دولتِ پایَنده. وگر هنرمند از دولَت بیُفتَد، غَم نباشَد؛ که هُنَر، در نَفسِ خود، دولَتست؛ هرجا که رَوَد قَدر بینَد و در صَدر نشینَد؛ و بی هُنَر، لُقمه چینَد و سختی بینَد.
سَختَست، پس از جاه، تَحَکُّم بُردَن
خوکَرده به ناز جورِ مَردُم بُردَن
وقتی افتاد فِتنهای در شام
هرکس از گوشهای فَرارَفتَند
روستازادگانِ دانِشمَند
به وَزیرىِّ پادشا رَفتنَد
پسرانِ وَزیرِ ناقص عَقل
به گِدایی به روستا رَفتَند»۵ .
صاحبِ نئوگُلِستان، این حِکایت را، در دو جا دَستمای شوخ طَبعی و مُفاکَهَت ساخته است.
نخست در حِکایت دَهُمِ نئوگُلِستان که از این قرار است:
«حکیمی پسران را پند همی داد که “جانان پدر…” پسران گفتند: “اَه… پدر باز شروع نکن ها.” حکیم إدامه داد: “أول إجازه بدهید بگویم، بعد سر جَوسازی بگیرید.” پسران گفتند: “جان مادرت برو و چند جفت گوش مفتِ تازه نَفَس بیاب که تمام نصایح دنیی و عقبی را صدبار بر ما خوانده ای. حکیم دل آزرده به أفق خیره گشت و گفت: “منّت خدای را که مرا نعمت فراوان عطا کرد و بهر من میراث خوار قرار داد، حال آن که بدین کردار، من ایشان را از ارث محروم کنم.” پسر مهتر به برادر نگریست. گفت: “حال که نیک می اندیشم، درمی یابم نصیحت حکما چون سرکه است که چون کهنه گردد، قدر و قیمتش فزون شود.” ولی چه سود که رشت کلام از دست پدر رفته بود و به واسط کهولت سن، نسیان بر او مستولی گشته. حکایتی چند بخوانید تا او پند خویش به یاد آرد.
فرجامِ ره هنر بدانی
چون باقی این سخن بخوانی»
( ص ۲۸).
سپس تر در حِکایتِ سیزدهمِ کتاب ( ص ۳۴) می خوانیم:
«آن حکیم که پسران پند از یادش ببردند حرف خویش به یاد آورد و گفت: “جانان پدر، هنر آموزید که ملک و دولت دنیا اعتماد را نشاید و سیم و زر در سفر بر محلّ خطر است. یا دزد بیکباره ببرد یا خواجه اندک اندک بخورد و بر أثر تورم أصل آن بی ارزش گردد. ….».
نویسَند نِئوگُلِستان، گاه با إِشارَتی کوتاه یک گُزار خَبَریِ ساده را به گُزاره ای طَنزآلود بَدَل گردانیده است. مَثَلًا به جایِ این که بنویسَد: «أبنای جنس او بر منصبش حسد بردند و به خیانتش متهم کردند»، می نویسَد: «به اقتضای طبیعت مردم این دیار، أبنای جنس او بر منصبش حسد بردند و به خیانتش متهم کردند»۶ ( ص ۱۵)!
پاره ای از حِکایتهایِ نِئوگُلِستان دُرُست در نَقض و رَدِّ حکایَتِ سَعدی رَقَم خورده است، و گویی نویسَنده خواسته است شوخ طَبعانه و با تکیه بر تَجارِبِ روزمَرّ امروزین، بعضِ نگرشهایِ شیخِ شیراز را اندکی “غِلغِلَک” دِهَد!
نمونه ای نمایان از این “غِلغِلَک” هایِ طیبَتناک در حکایتِ هفدهمِ نِئوگُلِستان آمده است:
سَعدی در گُلِستان در حِکایتی طَنزآمیز و با جِهَتگیریِ اَندَرزی و أَخلاقی نوشته است:
«توانگرزادهای را دیدم بر سَرِ گورِ پدَر نشَسته و با دَرویش بچهای مُناظره درپیوَسته که صندوقِ تُربتِ ما سَنگین است و کِتابه رَنگین و فَرشِ رُخام انداخته و خِشتِ پیروزه درو به کار بُرده؛ به گورِ پدَرَت چه مانَد؟! خِشتی دو فراهم آورده و مُشتی دو خاک بر آن پاشیده. دَرویش پسر این بشنید و گُفت: تا پدَرَت زیرِ آن سَنگهایِ گِران بر خود بجُنبیده باشد، پدَرِ من به بهشت رَسیده بُوَد!
خَر که کمتر نهَند بر وى بار
بى شَک آسوده تَر کُنَد رَفتار
مَردِ دَرویش که بارِ ستمِ فاقه کَشید
به دَرِ مَرگ هَمانا که سَبُکبار آیَد
وان که در دولَت و آسایِش و آسانی زیست
مُردَنَش زین همه، شَک نیست که دُشخوار آیَد
به همه حال، أَسیری که ز بَندی برَهَد
بهتَر از حالِ أَمیری که گرفتار آیَد»۷
صاحبِ نِئوگُلِستان قَضیّه را کش می دِهَد و جِهَتگیری و نَتیجه گیریِ شیخِ أَجَل را اَندَکی “غِلغِلَک” می کُنَد:
« توانگرزاده ای را دیدم بر سر گور پدر نشسته و با درویش بچه ای مناظره درپیوسته که “پدرم طی مراسم خاصی فوت کرد و چوب تابوتش از لهستان آمد و سنگ مزار از ایتالی و فرش از تبریز و خشت پیروزه از سپاهان. به گور پدرت چه ماند؟ عینهو هست خرمالو در زمین کاشته و مشتی دو خاک بر او پاشیده.” درویش پسر این سخن بشنید و تهدید به فرصت بدل کردی۸ و فاز وارستگی و حکمت گرفت و گفت: “تا پدرت زیر آن سنگهای گران بر خود بجنبیده باشد، پدر من به بهشت رسیده.” توانگرزاده درآمد که از قضا پدر من دو دَه بار به سفر حج رفتی و در هر روز ده گرسنه سیر بکردی و در هر ماه ده برهنه بپوشاندی و برادر بزرگ تر به وصیت او تمام نماز و روزه های قضایش
را کفاره دادی و خریدی۹ و بدین کیفیت، تا پدر تو در زیر خاک جوانه بزند، پدر من زیر سدر طوبی آرمیده باشد و بفرما.” پیر جهان دیده ای این حدیث بشنید و بگفت: ” دو تن از بلخ به قصد خان خدا عزیمت کردند، یکی منعم و سواره و دیگری مفلس و پیاده. تا پیاده مشهدی شود، سواره حاجی شد و برگشت.”
گفت مسکین موسپیدی این چه سود
نام ما شد چهره های ماندگار
نام نیکو پخش گردد زآدمی
کو ز خود دارد سرای زرنگار»
( ص ۴۰ و ۴۱).
نمونه ای از نَظیره هایِ نِئوگُلِستان که به ساختارِ حِکایتِ أَصلیِ سَعدی بسیار نزدیک است و البتّه چاشنیِ لاغ و فُکاهَتی بسیار امروزینه دارَد، حکایتِ سی و چهارم است.
نخست، حِکایَتِ گُلِستان را، از بابِ دُوُمِ آن کتابِ مُستَطاب، با هم بخوانیم:
«تَنی چَند از رَوَندگان مُتَّفِقِ سیاحت بودند و شَریکِ رَنج و راحَت. خواستم تا مُرافَقَت کُنَم، مُوافَقَت نکردند. گُفتم: این از کَرَمِ أَخلاقِ بُزُرگان بَدیع است روی از مُصاحَبَتِ مِسکینان تافتَن و فایده و بَرَکَت دِریغ داشتن؛ که مَن در نَفسِ خویش این قُدرَت و سُرعَت میشناسم که در خدمتِ مَردان یارِ شاطِر باشم، نه بارِ خاطِر.
إِنْ لَمْ اَکُن رَاکِبَ المَوَاشِی
أَسعَی لَکُم حَامِلَ الغَوَاشِی
یکی زان میان گفت: ازین سخن که شنیدی، دل تَنگ مَدار، که درین روزها دُزدی به صورتِ دَرویشان بَرآمده خود را در سِلکِ صُحبَتِ ما مُنتَظَم کَرد
چه دانَند مَردُم که در خانه کیست
نویسَنده دانَد که در نامه چیست
و از آنجا که سَلامَتِ حالِ درویشان است، گُمانِ فُضولش نبُردَند و به یاری قَبولَش کَردَند
صورتِ حالِ عارفان دَلق است
این قَدَر بَس چو روی در خَلق است
در عَمَل کوش و هرچه خواهی پوش
تاج بر سر نِه و عَلَم بر دوش
در قژاکند مَرد بایَد بود
بر مُخَنَّث سِلاحِ جَنگ چه سود؟!
روزی تا به شب رَفته بودیم و شَبانگَه به پایِ حِصار خُفته که دُزدِ بی توفیق إِبریقِ رَفیق بَرداشت که به طَهارت می رَود و به غارَت می رَفت.
پارسا بین که خِرقه در بَر کَرد
جام کَعبه را جُلِ خَر کَرد!
چَندان که از نَظَرِ دَرویشان غایب شد، به بُرجی بَررَفت و دُرجی بدُزدید. تا روز روشن شُد، آن تاریک مَبلَغی راه رفته بود و رَفیقان بی گُناه خُفته. بامدادان هَمه را به قَلعه دَرآوردند و بزَدند و به زندان کَردَند. از آن تاریخ، تَرکِ صُحبَت گُفتیم و طَریقِ عُزلَت گرفتیم؛ وَ السَّلَامَهُ فِی الوَحْدَه.
چو از قومی یکی بی دانِشی کَرد
نه کِه رامَنزِلَت مانَد، نه مِه را
شنیدَستی که گاوی در عَلَفخوار
بیالایَد هَمه گاوانِ دِه را
گفتم: سپاس و منَّت خدای را ـ عَزَّ وَ جَلّ ـ که از بَرَکتِ دَرویشان مَحروم نماندَم، گرچه به صورت از صُحبت وَحید افتادم، بدین حِکایت که گُفتی مُستَفید گشتم؛ و أَمثالِ مرا، همه عُمر، این نَصیحت به کار آیَد.
به یک ناتَراشیده در مَجلِسی
برَنجَد دِلِ هوشمَندان بَسی
اگر بِرکَه ای پُرکُنَند از گُلاب
سَگی در وی افتَد کُنَد مَنجَلاب»۱۰
اینَک حِکایتِ نِئوگُلِستان:
«تنی چند از روندگان همسفر بودند در تور سیاحت و در راه شریکِ سختی و راحت. خواستم مرا هم با خود ببرند. گفتند نمی شود. گفتم: “حالا شما یک کاریش بکنید.” گفتند نمی شود. إصرار کردم. إنکار کردند. گفتم: “کار ما را راه بیندازید، شیرینی بچه ها هم محفوظ است.” چیزی نگفتند و در را محکم ببستند. گفتم: “این خود در أخلاقِ بزرگان بدیع است: روی از صحبت مسکینان تافتن و برکت دریغ داشتن و تک خوری روا داشتن و عشق و حال را فقط برای خود انگاشتن. که من حتمًا در خود می دیدم آدم خوش سفری هستم، وگرنه چنین درخواستی کی می کردم؟” یکی زان میان گفت: “از این رفتار که دیدی نرنج. چند روزی قبل دزدی به صورت درویشان برآمد و خود را نزدیک ما افکند که لباس و چهره اش با شما مو نمی زد. از آنجا که پنداشتیم درویشی سلیم است، گمانِ بد نبردیم و به یاری قبولش کردیم.
ظاهرش همچو شیخ جوری بود
دستِ کج همچو برج پیزا داشت
روزی تا به شب رفته بودیم و شبانگه به پای حصاری خفته که آن دزد درویش نما به برجی شد و دُرجی دزدید و تا روز روشن شد، به حکم سابق صحبت ما و آن نابکار، به ما ظن بد بردند و به قلعه آوردند و أول بزدند و استخوان خمیر کردند و سپس پرسیدند کیستید و چیستید. از آن تاریخ ترک صحبت گفتیم و کلوز گروپ زدیم و اسم رمز نهادیم.”
چو ما گر عافیت خواهی به گیتی
ببر بالا سطوح سکیوریتی»
( ص ۷۹ و ۸۰).
حِکایتِ چهارمِ نِئوگُلِستان، از نمونه هایِ نِسبَهً شیرینِ نَقیضه سازی و نَظیره پردازی برایِ حِکایتی از گُلِستان است.
نخست حِکایَتِ گُلِستان را که خود بر طَنزی فوقَ العاده مُمتاز اِحتِوا دارد با هم بخوانیم:
« … پادشاهی را مُهِمّی پیش آمد؛ گفت: اگر این حالَت به مُرادِ من بَرآید، چَندین دِرَم دِهَم زاهِدان را! چون حاجتش بَرآمَد و تَشویشِ خاطرش برَفت، وفایِ نَذرش به وُجودِ شَرط لازم آمَد. یکی را از بندگانِ خاص، کیسه [ای] دِرَم داد تا صَرف کُنَد بر زاهِدان.
گویند: غُلامی عاقلِ هُشیار بود. همه روز بگَردید و شَبانگَه بازآمَد و دِرَمها بوسه داد و پیشِ مَلِک بنهاد و گُفت: زاهِدان را چَندان که گردیدم، نیافتم.
گفت: این چه حِکایتست؟! آنچه من دانَم درین مُلک چهارصد زاهِدست.
گفت: ای خداوندِ جهان! آن که زاهِدست، نمی ستانَد، و آن که می ستانَد، زاهِد نیست! مَلِک بخَندید و نَدیمان را گفت: چَندان که مرا در حَقِّ خداپَرَستان إِرادَتَست و إِقرار، مَرین شوخ دیده را عَداوَتَست و إِنکار؛ و حَق به جانِبِ اوست!
زاهِد که دِرَم گرفت و دینار،
زاهِدتَر ازو یکی به دَست آر!»۱۱ .
اینَک حِکایتِ پُرفُکاهَتِ نِئوگُلِستان:
«پادشاهی را مهمی پیش آمد. گفت: اگر این به مراد من برآید چندین درم دهم زاهدان را. چون حاجت برآمد و خر از پُل برگذشت، نذرش در خاطر آمد. ندیم را به خلوت خواند و گفت: وجهِ نذر را آخر که داده و که ستانده؟ جَو مرا گرفته بود. شتر دیدی ندیدی.” ندیم گفت: “ای خداوند! إِراده إِراد توست، ولیکن اگر نیک نَظَر کنی، مسلّمت می شود که آن جَو تو را در برابر دیدگان جمع گرفت. ضرر پرداخت نذر کمتر است از ضرر بسته نشدن دهان یاوه گویان.” پا
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 