پاورپوینت کامل رهیافت‌های فلسفی به دین‌پژوهی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل رهیافت‌های فلسفی به دین‌پژوهی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل رهیافت‌های فلسفی به دین‌پژوهی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل رهیافت‌های فلسفی به دین‌پژوهی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

در طول تاریخ، همواره پیوندی دیرین میان دین و فلسفه بوده است هرچند هر از چندگاهی متشرّعان یا فیلسوفانی با این پیوند مخالفت ورزیده و آن را نامیمون دانسته اند. اما حقیقت این است که هم دین با طرح و تبیین اموری متعالی، فکر فیلسوفان را متوجه عوالم غیر جسمانی و مابعد الطبیعی کرده و هم فلسفه در توجیه باورهای دینی که بعضاً مبنایی باورمند نداشته اند تلاش نموده است.

در طول تاریخ، همواره پیوندی دیرین میان دین و فلسفه بوده است هرچند هر از چندگاهی متشرّعان یا فیلسوفانی با این پیوند مخالفت ورزیده و آن را نامیمون دانسته اند. اما حقیقت این است که هم دین با طرح و تبیین اموری متعالی، فکر فیلسوفان را متوجه عوالم غیر جسمانی و مابعد الطبیعی کرده و هم فلسفه در توجیه باورهای دینی که بعضاً مبنایی باورمند نداشته اند تلاش نموده است. مقاله پیش رو، در صدد روشن ساختن تنوع موجود در رهیافت های فلسفی به حوزه دین پژوهی است که از یونان باستان تا دوره معاصر وجود داشته است و در دوره معاصر، با ظهور علاقه وافر به مطالعه دین، و تمایل به دفاع یا نقد عقلانی دین، مجالی قابل توجه در محافل آکادمیک یافته است.

کتاب‌های درسی و مقدماتی در باب این موضوع به آنچه می‌توان رهیافتی تعریفی خواند گرایش دارند. راهبرد پذیرفته همانا کوشش و تمرکز در باب روشن‌سازی ماهیت دین است، که به طور تنگاتنگی تابع جد و جهد برای تمرکز بر وضوح بخشیدن به ماهیت فلسفه است. پس ناگزیر این پرسش مطرح می‌شود: «اگر این چیزی است که دین است، و اگر آن چیزی است که فلسفه است، درباره فلسفه دین چه می‌توانیم گفت؟» مسأله این است که اگر بتوانیم به تعریف یکی دست یابیم، و سپس [به تعریف] آن دیگری، می‌توانیم تلاش کنیم و تعریفی درباره آنچه که این دو با هم شبیه بدان به نظر خواهند آمد، ارائه دهیم.

دشواری در پیش گرفتن چنین رهیافتی روشن است. حتی اگر ممکن باشد به یک ایده طرح گونه مجمل درباره تلقی مردم از «دین» دست یابیم، چنین تعریفی احتمالاً مبهم و غیر ویژه است. اگر تلاش کنیم و «فلسفه» را تعریف کنیم، مسأله به همان اندازه بغرنج است.

برندا الموند (

Brenda Almond

) استدلال می‌کند که التزام به حقیقت و گفت‌وگو واقعاً یک التزام دو لبه است. نخست، برهان می‌آورد که شما دارید التزامی به حقیقت را نشان می‌دهید: ما وقتی احساس کنیم چیزی غلط و ناصواب به ما می‌گویند، برآشفته می‌شویم و می‌گوییم ایشان چرند می‌گویند. محاجه با یک شخص همانا یک روش کوشش برای کشف حقیقت امر مورد گفت‌وگو است. دوم، ما داریم نشان می‌دهیم که ارزش این روش را می‌پذیریم: اینکه فرآیند گفت‌وگو دارد ما را به جایی می‌رساند. اما گفت‌وگو فقط براساس صداقت، (وگرنه هیچ وجهی برای مکالمه داشتن وجود ندارد)، گشودگی (زیرا باید برای کشف امر مورد گفت‌وگو، خواست و کنجکاوی داشته باشیم) و، دشوارترین امر، بی‌طرفی (حتی وقتی قویاً به چیزی معتقدیم) کارا خواهد بود.۱

با این رهیافت، ما کلیدی را درباره سرچشمه‌های آنچه که فلسفه شده است به دست می‌آوریم. امروز، فلسفه چون رشته‌ای نگریسته می‌شود که مردم را در هنر تفکر آموزش می‌دهد؛ و منظور ما از «هنر تفکر» همان آگاهی از مجموعه‌ای از مهارتهاست که روا می‌دارد گونه خاصی از تفکر انجام پذیرد. این نوع تفکر را تفکر استدلالی یا نقادانه می‌خوانند: آن به پیش کشیدن یک استدلال، آزمودن آن برای [کشف نقاط] ضعف، دفاع از آن در برابر ایرادات، و توسعه آن به نحوی منسجم و منطقی می‌پردازد و شبیه به داشتن یک حدیث نفس یا گفت‌وگویی با یک طرف مقابل خیالی است.

در رابطه با دین، رهیافت‌های فلسفی بسیار و متنوع بوده‌اند. باز، ما نیازمند پی‌گیری سرچشمه‌های رهیافت‌های فلسفی از یونان باستان هستیم؛ اما باید بفهمیم که اندیشه فلسفی در اروپا نه از پاسخ به دین سرچشمه می‌گیرد و نه بخشی از جستجوی دینی برای فهم جهان به شمار می‌آید. برخی از برجسته‌ترین و نخستین فیلسوفان یونانی ـ سقراط، افلاطون، ارسطو ـ بدون احساس نیاز به یکپارچه‌سازی دین یا تفکر دینی، فلسفه ‌پردازی کردند. یکی از دلایل این امر آن بود که فرهنگ یونانی فرهنگی چند خدایی بود که هم بسته با بسیاری از خدایانی بود که به همان اندازه بخشی از عالم و محکوم به قوانین و اصول غیرشخصی جاری در عالم بودند. در این فرهنگ موجودات انسانی بخشی از همان عالم و قوانین و اصول غیرشخصی آن هستند. دلیل دوم این امر آن بود که نخستین فیلسوفان با استفاده از عقلانیت نقادانه‌ای که برای تفسیر جهان و به منظور کسب شناخت به کار می‌بردند، شروع کردند به کنار گذاشتن اسطوره‌ها و داستان‌های بی‌پشتوانه درباره جهان. آنان امید داشتند که با جایگزین کردن اسطوره‌های باستانی، داستان‌ها و سنت با شرح‌هایی معقول‌تر و متأملانه در باب زندگی و تجربه انسانی، به حقیقت برسند. این شرح‌های معقول‌تر، برای فعالیت فلسفی بنیانی را بوجود آوردند.

در توسعه بعدی سنت یهودی ـ مسیحی، تمرکز بر رهیافت‌های فلسفی به دین، برای نخستین بار تبدیل به یک موضوع می‌شود. سه دلیل را می‌توان برای این امر ارائه داد.۲ اول، مسیحیت از اینکه آیین محلی یا دین یک کشور باشد پرهیز دارد و خواهان التزام کامل افراد است. دوم، آن با پافشاری بر تک‌خدایی و خدای عالم‌گیر، و برای نجات از طریق شخص عیسی مسیح اسطوره‌های چندخدایی را رد می‌کند. سوم، این خدای خالق قانونگذار عالم است که وعده رستاخیز و زندگی جاویدان را برای کسانی که به مسیح ایمان دارند ارائه می‌کند. تأکید بر تقدم و ضرورت ایمان، مسیحیت را دینی غیرفلسفی ساخت؛ ایمان نیازمند بکارگیری یا تائید عقل نبود و فرهنگ هلنی فلسفه یونانی هیچ چیز مهمی برای مؤمنان مسیحی ارائه نمی‌کرد.

با وجود این، زمینه‌های خصمانه‌ای که مسیحیت خود را زود در آنها یافت، استفاده از استدلال فلسفی برای دفاع از خویش در برابر نقادی، توضیح ماهیت ایمان مسیحی، تشخیص مسیحیت از دیگر ادیان، و رد نسخه‌های بدعت‌آمیز آموزش مسیحی، را ضروری ساخت. بنابراین، نخستین ارتباط میان فلسفه و مسیحیت بسیار متناقض‌نما (پارادکسیکال) بود: از یک سو، مسیحیت بر یک التزام سخت به ایمان به‌عنوان امری ضدعقل و در عین حال وسیله‌ای که فرد می‌تواند با آن (ایمان) به معرفت خدا و نجات برسد صحه می‌گذاشت؛ از سوی دیگر، خود را مجبور به استفاده از فلسفه به منظور دفاع، عرضه خویش و دفاعیه‌نویسی می‌یافت. این پارادکس ما را به طغیان ترتولیان بازمی‌آورد: آتن را به اورشلیم چه کار؟ فلسفه را با دین چه ‌کار؟ از جنبه‌های بسیاری، تاریخ رهیافت‌های فلسفی به مطالعه دین دقیقاً همانا تاریخ دست و پنجه نرم کردن با این سؤال بوده است.

به ویژه، ما می‌توانیم چهار موضع اصلی را بازشناسیم که به رابطه میان فلسفه و دین و ظهور آن در سراسر تاریخ می‌پردازد. این چهار موضع عبارت‌اند از: (۱) فلسفه به منزله دین؛ (۲) فلسفه به منزله کنیزک دین؛ (۳) فلسفه به منزله راهگشای ایمان؛ (۴) فلسفه به منزله ابزار تحلیلی دین.۳ می‌توانیم به اینها (۵) فلسفه به منزله مطالعه استدلال مورد استفاده در اندیشه دینی را نیز بیفزاییم.

نخستین موضع، یعنی فلسفه به مثابه دین، می‌تواند در غرب شامل متفکرانی باشد نظیر افلاطون، فلوطین، فورفوریوس، اسپینوزا، ایریس مردوخ، و اندیشه پویشی ـ به ویژه نزد هارتسهورن و گریفین. در بطن این نوع رهیافت، این اندیشه قرار دارد که با تأمل بر ماهیت واقعیت نهایی ـ یعنی خیر، خدا و امر الهی ـ‌ می‌توانیم بینش‌هایی را در باب نحوه‌ای که اشیاء واقعاً در تجربه انسانی و جهان هستند کشف کنیم؛ تامل (

reflection

)، تصویری واقعی از چگونگی اشیاء به ما می‌دهد این نوع بینش متافیزیکی،‌ توجه ما را به آنچه والاترین و نهایی است جلب می‌کند،‌ چنانکه برای ما نظامی از ارزشها برای زیست زندگی روزانه فراهم می‌آورد.

موضع‌ دوم، فلسفه به منزله کنیزک دین، می‌تواند شامل متفکرانی باشد نظیر آکویناس، جان لاک، بازیل میچل و ریچارد سوئینبرن. دین بخشی از معرفت خدا یا گونه‌ای دیگر از نهایت معنوی را فراهم می‌کند؛ دین می‌تواند بر این دارد که ایمان به خدا معقول است، دلیل داشته باشد. درباره صفات چنین خدایی بحث کند، و در سنت یهودی ـ‌ مسیحی، استدلال‌هایی را پایه‌ریزی کند که فعالیت خدا را در تاریخ و از طریق کنترل جهان نشان می‌دهند. تمرین این نوع تأمل را الهیات طبیعی می‌دانند. اما آنچه فلسفه نمی‌تواند انجام دهد اعطای پاسداشت ایمان به فرد است؛ اگر مردم باید با ایمان پاسخ دهند و عطیه نجات را دریافت دارند. الهیات طبیعی وحی خداوند را می‌طلبد برای آکویناس، وحی عبارت است از ارسال حقایقی از جانب خداوند که عقل یاری‌ ناشده انسانی نمی‌تواند از پیش خویش آنها را دریابد؛ عقل انسانی «مقدمه‌ای» است بر ایمان. جان‌لاک این را با این استدلال توسعه می‌دهد که عقل معیاری را در باب حقیقت پایه‌ریزی می‌کند که در مقابل آن،‌ اصالت معرفت وحیانی مورد آزمون قرار می‌گیرد؛ این حقایق نمی‌توانند با این معیارها تعارض داشته باشند۴ و این موضع در کار اخیر ریچارد سوئینبرن توسعه یافته است.۵

موضع سوم،‌ یعنی فلسفه به منزله راه گشای ایمان،‌می‌تواند شامل متفکرانی باشد نظیر ویلیام اُکامی، ایمانوئل کانت، کارل بارت و الوین پلنتینگا. [براساس این دیدگاه،] تأمل در بهترین حالت فقط می‌تواند عدم کفایت خویش را در ساختن احکامی درباره دین نشان دهد؛ آن با نشان دادن محدودیت‌هایش امکان دین را باز می‌گذارد و راه اتکای انسانی به وحی به منزله وسیله‌ای که با آن می‌توانیم معرفت خداوند را داشته باشیم روشن می‌کند.

موضع چهارم، فلسفه به منزله مطالعه تحلیلی دین، احتمالاً آشناترین موضع است و می‌تواند شامل متفکرانی نظیر آنتونی فلو، پال ون بورن، آر.بی.بریت‌ویت و دی.زی. فیلیپس باشد. آن آشناترین [موضع] است زیرا نحوه غالب فلسفه‌پردازی در باب دین، در جهان انگلیسی زبان است. هدف آن عبارت است از تحلیل و روشن‌سازی ماهیت و کارکرد زبان دینی، و معنایی (اگر باشد) که آن دربردارد کشف این که دین چگونه کار می‌کند. این موضع بر آن است که بداند چگونه مؤمنان زبان را برای صحبت درباره امر الهی به کار می‌برند، بر مبنای چه دلایلی می‌توان ادعاهایشان را محکم دانست، و چگونه اینها به نحوه‌ای که مؤمنان می‌زیند مربوط‌اند.

موضع پنجم، یعنی فلسفه به منزله مطالعه استدلال‌ به کار رفته در اندیشه دینی، یک تحول جدید است و می‌تواند شامل متفکرانی نظیر دیوید پایلین، موریس وایلز و جان هیک بشود. اعتقادی که در پس این رهیافت به دین قرار دارد آن است که مؤمنان موجودات انسانی‌اند و بنابراین ساختار اندیشه‌شان و فرهنگ‌های خاصی که آنها خویشتن را در آنها می‌یابند تعیین می‌کنند که ایشان به چه چیز ایمان داشته باشند. هدف عبارت است از کوشش و نگریستن از نزدیک به زمینه‌های گوناگونی که مؤمن در آنها زندگی خویش را می‌زید، مشخص کردن عوامل کارگر در این زمینه‌ها که می‌توانند بر ایمان شخص اثرگذار باشند، و دیدن این که چگونه اینها در آموزه و عمل به بیان درمی‌آیند. تاکید همانا بر فرهنگ به عنوان عامل شکل‌‌دهنده و تأثیرگذار بر باور دینی است، و [در این راستا] شماری از ابزارها به کار گرفته می‌شوند ـ یعنی [ابزارهای] تاریخی، علمی، هرمنوتیکی. پایلین گزارش می‌دهد که این نوع رهیافت،‌ پاسخی خصمانه دریافت کرده است ـ «و نیاز اکنون برای تحصیل (

education

) درباره یافته‌های این شکل فلسفه دین را نشان می‌دهد.»۶ ما باید با این [بیان] موافقت کنیم. اکنون وظیفه ما آن است که بکوشیم و خصلتهای ذاتیی را که در بطن رهیافتهای فلسفه دینی قرار دارند مشخص نماییم.

خصلتهای اصلی رهیافتهای فلسفی

جان‌هیک استدلال می‌کند که تفکر فلسفی درباره دین نه شاخه‌ای از الهیات یا مطالعات دینی بلکه شاخه‌ای از فلسفه است. آن ذاتاً یک «فعالیت درجه دوم» است که ابزارهای فلسفه را نسبت به دین و تفکر دینی به کار می‌برد.۷ ادعای هیک شیوه جالبی را در آزمودن آنچه ویژگی‌های یک رهیافت فلسفه به شمار می‌آیند به ما ارایه می‌دهد. کلاً می‌توان گفت که یک رهیافت فلسفی چهار شاخه دارد.۸

یک شاخه منطق است. [واژه] منطق از لوگوس یونانی ریشه می‌گیرد و معنای تحت‌اللفظی آن «اندیشه» یا «عقل» است؛ آن فن استدلال عقلی و منسجم است. همان گونه که دیده‌ایم، ما همگی استدلال می‌کنیم؛ همگی، وقتی کسی چیزی که بدان باور داریم یا بیان می‌‌کنیم را به چالش می‌کشد بر آشفته می‌شویم و هرگونه دلیلی ارایه می‌کنیم تا موضع‌مان را توجیه کنیم.

هر استدلالی، نقطه شروعی دارد: هر استدلالی نیازمند جمله [یا بیان] گشایشگری برای شروع به استدلال کردن است. در منطق، این جمله گشایشگر را مقدمه می‌خوانند: مقدمه عبارت است از آنچه آغازگر حرکت استدلال است. یکی از مشهورترین مقدمات در فلسفه دین همان است که آنسلم آن را فراهم می‌سازد؛ خدا همان است که هیچ چیز بزرگتر از آن را نمی‌توان به اندیشه آورد.۹ یک فیلسوف هنگام پرداختن به یک استدلال، مقدمه را می‌نگرد تا ببیند آیا آن صادق یا کاذب است، و آیا منسجم است ـ زیرا اگر مقدمه کاذب باشد، هیچ استدلالی را نمی‌توان بر [پایه] آن بنا کرد. از مقدمه است که استدلال در زنجیره‌ای از مراحل تا رسیدن به نتیجه توسعه می‌‌یابد. استدلال آنسلم به شیوه زیر توسعه می‌یابد:

گام ۱: «چیزی را در فهم داشتن یک چیز است، اما فهم این که آن واقعاً وجود دارد کاملاً چیز دیگر».

گام۲: اگر [چیزی]‌فقط در فهم وجود دارد، ممکن است فکر کنیم که در واقعیت نیز وجود دارد و اینکه آن بزرگتر است».

گام ۳: «اگر آنچه که هیچ چیز بزرگتر از آن را نمی‌توان به اندیشه آورد به تنهایی در فهم وجود دارد، پس این چیز که هیچ چیز بزرگتر از آن را نمی‌توان به اندیشه آورد همانا چیزی است که بزرگتر از آن را می‌توان اندیشید.»

گام ۴: «این آشکارا ناممکن است».

نتیجه: «بی‌شک آنچه که بزرگتر از آن را نمی‌توان اندیشید می‌تواند هم در فهم و هم در واقعیت وجود داشته باشد».۱۰

یک فیلسوف هریک از این مراحل استدلال را می‌آزماید ـ آنها را «گام‌های منطقی» می‌دانند ـ تا ببیند آیا آنها را منطقاً از همدیگر می توان نتیجه گرفت سرانجام، فیلسوف به نتیجه خواهد نگریست تا دریابد آیا آن با مقدمه و مراحل منطقی سازگار است.

بنابراین، یک منطقدان ـ کسی که در شاخه‌ای از فلسفه که منطق خوانده می‌شود تخصص دارد ـ هرآنچه را که شخص می‌گوید برمی‌گیرد و به یک صورت ساده گام به گام تجزیه می‌کند. او وقتی با کسی محاجّه می‌کند، تلاش می‌کند و این را که آنان [بحث را] از چه مقدمه‌ای شروع می‌کنند، چگونه آن محاجّه را توسعه می‌دهند و چگونه به نتیجه‌شان می‌رسند درمی‌یابد. این به هرگونه محاجّه‌ای اطلاق می‌شود: و در رابطه با دین، یک رهیافت فلسفی همه جنبه‌های استدلال‌هایی را که یک مؤمن گسترش می‌دهد می‌آزماید. امتیاز این فرایند، دوسویه است: از یک سو، آن می‌تواند اصطکاکی را که ممکن بوده میان طرفین مباحثه رخ دهد از میان ببرد؛ آن نشان می‌دهد شما به ارائه شرح و بسط‌های شخصی علاقه‌مند نیستید بلکه فقط به قوّت آنچه بیان شده است می‌پردازید. از سوی دیگر، هر استدلالی باید برحسب ارائه دلایل خوبی که در پس آن هست پابرجا بماند یا ساقط گردد. این فرایند به ما اجازه می‌دهد که ببینیم دقیقاً چه نوع استدلال‌گری‌ای متضمن هر محاجّه خاصی است. توانایی محاجّه بدین شیوه، مهارتی است که رفته رفته از طریق عمل به دست می‌آید؛ و ارزش آن را دارد که گفته فرد را به اجزای گوناگونش فرو بشکافیم.

شاخه دیگر فعالیت فلسفی، متافیزیک است.۱۱ این واژه را نخستین بار فیلسوف یونانی آندرونیکوس در سال ۶۰ پیش از میلاد به کار برد؛ متافیزیک به اصلی‌ترین و بنیادی‌ترین پرسش‌های زندگی، وجود و نفس ماهیت خویش ـ بودی، یعنی دقیقاً حیات، عالم و هر شیئی، می‌پردازد. متافیزیک پرسش‌هایی درباره اینکه من به عنوان یک فرد چه هستم مطرح می‌کند: آیا من یک جسم مادی و یک مغز هستم که با مرگ وجود آن متوقف می‌شود؟ یا یک نفس و موجودی غیرجسمانی هستم که با فروپاشی بدن باقی می‌مانم؟ یا آیا حقیقت در میان این دو است؟ متافیزیک پرسش‌هایی درباره اینکه من به عنوان یک فرد چه کسی هستم مطرح می‌کند: آن چیست که مرا من می‌سازد؟ آیا من همان شخصی هستم که پنج، ده یا پانزده سال پیش بودم؟ آیا وقتی ۴۰، ۵۰ یا ۶۰ ساله شدم همین شخص خواهم بود؟ چیست که مرا شخصی یکسان می‌سازد؟ آیا آن یک موضوع حافظه است ـ در هر صورت، اگر حافظه‌ام را از دست بدهم چه اتفاق می‌افتد؟ یا آیا آن یک موضوع مربوط به ساخت جسمانی‌ام است ـ یعنی اینکه برای من بودن، باید همواره یک بدن جسمانی داشته باشم؟ متافیزیک پرسش‌هایی درباره وجود مطرح می‌کند: وجود داشتن یعنی چه؟ آیا من وجود دارم؟ آیا خدا وجود دارد؟ خدا به چه معنایی وجود دارد؟

ویژگی فعالیت فلسفی، فراگیر بودن آن است.۱۲ هیچ چیز بیرون از چشم‌انداز مطالعه فلسفی قرار ندارد؛ همه چیز برای کار و بار فیلسوف مهم است. این، [آدمی را] در برابر اتخاذ دیدگاهی «یکسونگرانه» یا جانبدارانه در باب موضوعات خاص مصون می‌دارد؛ فیلسوف باید از هر چیزی که برای امر مورد مطالعه مهم است یا می‌تواند اهمیت داشته باشد، آگاه باشد. و این امر در خصوص رهیافتی فلسفی به دین نیز، که خود را مثلاً در پرداختن به این موارد می‌یابد، به کار می‌رود: پرسش‌های الهیات (مطالعه موجود یا وجود، از جمله وجود خدا)، پرسش‌های جهان‌شناسی (استدلال‌هایی که به سرچشمه‌ها و هدف جهان، از جمله تأثیر علم، می‌پردازند) و پرسش‌های انسانی (ماهیت و وضعیت انسانها و جامعه انسانی، از جمله ماهیت ذهنیت).

آمیخته با منطق و متافیزیک، شاخه سوّمی از فعالیت فلسفی نیز هست ـ شناخت‌شناسی. شناخت‌شناسی علاقه‌مند به چیزی است که ما می‌شناسیم و اینکه چگونه می‌توانیم آن را بشناسیم. افلاطون، مثلاً، فکر می‌کرد غیرممکن است که به شناخت [یا معرفت] دست یابیم. او مطلبی را مطرح می‌کند که آن را «پارادکس منون» می‌خواند، تا نشان دهد که چرا: «یک انسان نه می‌تواند درباره آنچه که می‌داند تحقیق کند و نه درباره آنچه که نمی‌داند: زیرا اگر فرض کنیم که او می‌داند، نیازی ندارد تحقیق کند؛ همچنین نمی‌تواند درباره آنچه که نمی‌داند تحقیق کند، زیرا درباره آنچه که باید تحقیق کند نمی‌داند».۱۳

نکته‌ای را که افلاطون مطرح می‌کند آن است که وقتی شناخت مطرح است، ما هرگز از هیچ شروع نمی‌کنیم. همه پرسش‌هایی که می‌پرسیم، همه چیزهایی که برای دانستن ترتیب می‌دهیم، دارای کل دسته پیشفرض‌ها و باورهای از پیش موجود است. همه آنچه را که انجام می‌دهیم و می‌دانیم، در درون زمینه گسترده‌ای از پیشفرض‌ها و باورهای اغلب بی‌چون و چرا سامان می‌یابند. هیچ چیز هرگز از یک لوح سپید آغاز نمی‌شود. هر چیز همیشه بر چیزی دیگر بنا می‌شود. همچنین شناخت‌شناسی نشانگر آن است که تحقیق و جستجو برای معرفت هرگز متوقف نمی‌شود؛ پاسخ‌ها به پرسش‌هایمان، بنیانی می‌شود برای زنجیره بعدی پرسش‌ها ـ و به همین ترتیب. برای افلاطون، معرفت یک موضوع یادآوری یا تذکار چیزهایی است که در یک زندگی پیشین آموخته شده بودند؛ امروز برای ما، آن یک موضوع یا فرایند تحقیق یا اکتشاف است. این فرایند فقط زمانی متوقف می‌شود که ما به طور خود خواسته و عمداً آن را متوقف کنیم.۱۴ به همین دلیل است که نتایجی را که به دست می‌آوریم تنها می‌توانند محتمل و مقطعی باشند.

وظیفه شناخت‌شناسی عبارت است از کشف اینکه چگونه شناخت با باور و عقیده تفاوت دارد. آیا شناخت و باور ذاتاً متفاوت‌اند؟ اگر بگویم «من باور دارم او دارد به من دروغ می‌گوید»، این ادعایی است بسیار ضعیف‌تر از آن که بگویم» من می‌دانم او دارد به من دروغ می‌گوید». اکنون این ادعا را در زمینه‌ای متفاوت بنگرید. مؤمنان می‌گویند: «من ایمان [باور] دارم خدا وجود دارد»؛ آیا این همان است که بگوییم: «من می‌دانم خدا وجود دارد»؟ به نظر می‌رسد گفتن اینکه «من ایمان دارم خدا وجود دارد» و گفتن اینکه «من می‌دانم خدا وجود دارد»، گفتن دو چیز متفاوت است: آنچه چیزی را یک باور می‌سازد با آنچه چیزی را بخشی از شناخت می‌سازد، تفاوت دارد. برخی از مؤمنان ادعا می‌کنند که می‌دان

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.