پاورپوینت کامل کارل مارکس فقط شبیه کارل مارکس است ۶۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل کارل مارکس فقط شبیه کارل مارکس است ۶۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل کارل مارکس فقط شبیه کارل مارکس است ۶۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل کارل مارکس فقط شبیه کارل مارکس است ۶۹ اسلاید در PowerPoint :

کارل مارکس چه در عرصه‎ی سیاسی و چه در عرصه‎ی اقتصادی، فیلسوفی انقلابی بود، او به همراه فردریش انگلس، نظریه‎ی ماتریالیستی تکامل جوامع را پرداخت، نظریه‎ی مذکور چنان قدرتمند بود که نه تنها نظریه‎ی اجتماعی را از خود متأثر ساخت بلکه تأثیر فراوانی بر واقعیت‎های ژئوپلیتیکی (که این نظریه در صدد فهم هرچه بهتر آن‌ها بود) گذاشت.

کارل مارکس چه در عرصه

ی سیاسی و چه در عرصه

ی اقتصادی، فیلسوفی انقلابی بود، او به همراه فردریش انگلس، نظریه

ی ماتریالیستی تکامل جوامع را پرداخت، نظریه

ی مذکور چنان قدرتمند بود که نه تنها نظریه

ی اجتماعی را از خود متأثر ساخت بلکه تأثیر فراوانی بر واقعیت

های ژئوپلیتیکی (که این نظریه در صدد فهم هرچه بهتر آن‌ها بود) گذاشت. مارکس در ایالت تریر[۱] آلمان به دنیا آمد و در چندین دانشگاه آلمانی به تحصیل فلسفه پرداخت، او مدت کوتاهی و در خلال سال

های ۱۸۴۲ تا ۱۸۴۳ سردبیری روزنامه

ی راینیشه زایتونگ[۲] در شهر کلن را بر عهده داشت، این روزنامه مطالب بسیار زیادی در نقد سیاست

های حکومتی منتشر می

کرد و به همین خاطر نیز مارکس را پس از مدتی مجبور به کناره

گیری از سمتش و همچنین خروج از آلمان کردند؛ مارکس نخست به پاریس رفت و پس از آن نیز به بروکسل نقل مکان کرد.

نخستین اثری که حاوی دیدگاه جامع مارکس در مورد فلسفه است و در این اثر او سعی بر این داشته است که نظریه

ای فلسفی بپردازد، کتاب ایدئولوژی آلمانی[۳] است که او در مدت اقامتش در شهر بروکسل آن را نوشت. مارکس و انگلس با دعوت از گروه

های انقلابی سراسر اروپا، اتحادیه

ی کمونیست

ها[۴] را بنیاد گذاشتند، آن‌ها خط‌مشی اتحادیه

ی کمونیست

ها را در قالب بیانیه

ای ذیل عنوان مانیفست حزب کمونیست[۵] در سال ۱۸۴۷ منتشر کردند. مارکس را به دلیل انجام فعالیت

هایی ازاین‌دست، دستگیر و از بروکسل اخراج کردند و او در سال ۱۸۴۹ به لندن رفت. اتحادیه

ی بین

المللی کارگران[۶] [اینترناسیونال اول] در سال ۱۸۶۴ پایه

گذاری شد و مارکس در طول اقامتش در لندن یکی از مهم

ترین و فعال

ترین اعضای آن بود. آثار متعددی که مارکس در طول اقامتش در لندن نگاشت، هسته

ی مرکزی دیدگاه

های او در مورد اقتصاد را به هم می

آورند، این آثار عبارتند از: مقدمه

ای بر نقد اقتصاد سیاسی، [۷] منتشره به سال ۱۸۵۹؛ دستمزد، قیمت و سود، [۸] منتشره به سال ۱۸۶۵؛ جلد اول کتاب سرمایه،[۹] منتشره به سال ۱۸۶۷ (این کتاب در سال ۱۸۶۷ به زبان انگلیسی نیز ترجمه شد). جلدهای دوم و سوم کتاب سرمایه پس از مرگ مارکس و توسط انگلس به ترتیب در سال

های ۱۸۸۵ و ۱۸۹۴ منتشر شدند، جلد دوم این کتاب در سال ۱۹۰۷ و جلد سوم نیز در سال ۱۹۰۹ به زبان انگلیسی ترجمه شدند. کتاب سرمایه: نقدی بر اقتصاد سیاسی، یکی از مهم

ترین آثار کارل مارکس در رابطه با توسعه

ی مبتنی بر مدل سرمایه

داری است.

مارکس و انگلس به دسته

ی متفکران مدرنیست روشنگر تعلق داشتند، این دسته از متفکران به جریان پیشرفت اجتماعی و همچنین کمال

پذیری نوع بشر اعتقاد دارند، آن‌ها بر این باورند که تمام علوم انسانی، قابلیت تغییر

پذیری دارند و همچنین معتقدند که پیشرفت

های فناوری، الزامات مادی لازم جهت تحول اجتماعی را فراهم خواهد آورد؛ به‌واسطه

ی چنین دیدگاه

هایی است که متفکران مذکور را می

توان در دسته

بندی متفکران خوش‌بین جای داد. با اینکه مارکس و انگلس یکی از مدافعان ارزش

های مدرنیسم به شمار می

روند، اما درعین‌حال از منتقدان اصلی نمودهای ویژه

ای که این جریان به خود گرفته است، بوده

اند و نظام سرمایه

داری یکی از این نمودها است. آن‌ها به توسعه

ی سرمایه

داری، همچون یکی از مراحل فرایند رهایی انسان[۱۰] می

نگرند، اما درعین‌حال بر این باورند که همین فرایند، موجبات ازخودبیگانگی انسان را فراهم آورده است. به باور آن‌ها همچنان‌که توسعه

ی سرمایه

داری را می

بایست همچون فرایند خود-سازی[۱۱] انسان در نظر گرفت، باید در نظر داشت که فرایند مذکور را عده

ی قلیلی از انسان

های قدرتمند [صاحبان ابزار تولید] راهبری می

کنند. آن‌ها به اینکه سرمایه

داری موجد پیشرفت حیات مادی بوده است باور داشتند، اما همچنین معتقد بودند که انگیزه

های محرک توسعه

ی سرمایه

داری، برآمده از رانه

های نامعقول اجتماعی و زیست

محیطی ازقبیل حس رقابت است.

تحلیل

هایی که مارکس ارائه داده است را نمی

بایست در دسته

ی تحلیل

های مدرسی که حقیقت را صرفاً برای حقیقت بودنش می

خواستند جای داد. از سوی دیگر مارکس، به‌واسطه

ی نظریه

پردازی، در جست‌وجوی شهرت و ثروت نبود، بلکه نظریات او راهنمای عمل رادیکال سیاسی که موجد تغییر بنیادی جامعه خواهد بود، هستند. مارکس و انگلس توسعه را تحقق نیازهای طبقه

ی کارگر می

دانستند و ایمان داشتند که توسعه را می

بایست به‌صورت سوسیالیستی و دموکراتیک راهبری کرد. مارکس و انگلس در تلاش برای رهایی مدرنیسم بودند و آن‌ها را نمی

توان ستایندگان بی‌قیدوشرط مدرنیسم دانست.

مارکس و انگلس را می

توان در سال

های آغازین فعالیت

هایشان پیروان فیلسوف آلمانی، گئورگ ویلهم فردریش هگل[۱۲] دانست. هگل به ایده

ی استعلایی، ایده

ی مطلق و یا یک روح جهان باور داشت که در پس آگاهی انسان قرار دارد و نیروی محرک و راهنمای توسعه

ی جریان تاریخ است. برخلاف مذهب که در آن روح از همان ابتدا با قطعیت و تمامیت همراه است، در فلسفه

ی ایدئالیستی هگل دارای نوعی عدم قطعیت و تعین

ناپذیری است که همین شاخصه

ها نیز موجد تنازع و بحران در تمام نمودهای عینی شده

اند. در دیالکتیک هگل، عنصر منفی (آنتی

تز) نیروی محرکه

ی فرایند تاریخ است. در فلسفه

ی هگل، نفی[۱۳] همواره نفی دیگری را در پی خواهد داشت و نفی از یک طرف موجب ارتقای وضعیت پیشین می

شود و از طرف دیگر توسط وضعیت جدید، مجدداً نفی خواهد شد. تضاد آشتی

ناپذیر میان وجوه متنازع (تز و آنتی

تز) چنان تشدید می

شود که نتیجه

ی آن، این خواهد بود که این دو وجه دیگر قادر نخواهند بود که به‌صورت هم

هنگام وجود داشته باشند و به همین خاطر نیز در یک کیفیت بالاتر (سنتز) که درعین‌حال نسبت به هر دو وجه پیشین متمایز است مستحیل خواهند شد.

بنابراین دیالکتیک، روح جهان همواره از یک ایده به ایده

ای دیگر ارتقا خواهد یافت که درعین‌حال هریک از این ایده

ها نماینده

ی یک وضعیت عینی متمایز خواهند بود. هگل به‌واسطه

ی دیالکتیک به تبیین جریان توسعه می

پردازد و نشان می

دهد که این جریان در عین پیچیده بودن، مسیری متعین و منطقی را می

پیماید. (

Cornu,

۱۹۵۷

; Hegel,

۱۹۶۷)

مارکس، روش دیالکتیکی هگل را اتخاذ کرد، اما با ایدئالیسم غایت

انگارانه

ی این دیالکتیک مخالفت ورزید. مارکس در تقابل با ایدئالیسم، دیدگاهی مبتنی بر ماتریالیسم دیالکتیک اتخاذ کرد. مارکس و انگلس، گسست

شان از ایدئالیسم هگل را چنین شرح می

دهند:

برخلاف جریان فلسفه

ی آلمانی [هگل][۱۴] که مبتنی بر هبوط از بهشت بر روی زمین است، ما از زمین به بهشت صعود کرد

ه

ایم. در واقع می

توان گفت که ما انسان واقعی و زنده را از مفاهیمی همچون ایده، ادراک و یا آگاهی استنتاج نکرده

ایم، ما بررسی

های خود را با انسان واقعی، زنده و فعال شروع کرده

ایم و بر اساس فرایند حیات و معیشت انسانی شرح داده

ایم که ایدئولوژی بازنمودی از فرایند حیات مذکور است… این آگاهی نیست که زندگی را متعین می

کند، بلکه آگاهی، متعین از زندگی است. (

Marx and Engles,

۱۹۸۱

:

۴۷)

مارکس و انگلس تا آنجایی با هگل موافقند که او نیروی محرکه

ی توسعه

ی تاریخ را تنازع و تضاد دانسته است؛ اما مارکس تحلیل خود از نزاع را نه از آگاهی استعلایی[۱۵] که با وضعیت

های متعین اقتصادی آغاز می

کند. مارکس و انگلس پس از نوشتن ایدئولوژی آلمانی است که به این باور رسیده

اند که نزاع

های برآمده از روابط اجتماعی، رانه

ی محرک تاریخ است (

‎‎‎‎‎

Marx and Engles,

۱۹۷۰). مارکس در آثار اولیه

اش دلالت

های مفهوم روابط اجتماعی را بسیار وسیع در نظر می

گرفت و از آن هرگونه مراوده

ی میان انسان

ها را که شامل روابط بازرگانی و تجاری و همچنین روابط طبقاتی است، مراد می

کرد. نظریه

ای که مارکس بعدها در رابطه با رشد نیروهای مادی تولید[۱۶] (متشکل از نیروی کار انسانی و ابزار تولید) پرداخت، نسبت به آرای اولیه

ی او درباره

ی روابط اجتماعی بسیار پیشرفته

تر است. ما در آرای اولیه

ی مارکس در رابطه با مفهوم توسعه

ی اجتماعی، شاهد نوعی جبرگرایی مبتنی بر فناوری[۱۷] هستیم؛ او در سال ۱۹۶۹ چنین نوشته است:

انسان

ها در خلال تولید اجتماعی خود وارد روابط معینی با یکدیگر می

شوند که این روابط گزیرناپذیر و از اراده

ی انسان

ها مستقل هستند. رابطه

های مذکور، برآمده از مرحله

ی معینی از توسعه

ی نیروهای مادی می

باشند؛ مجموعه

ی این روابط تولید، ساختار اقتصادی جامعه را تشکیل می

دهد، این ساختار اقتصادی، زیرساختی است که بر اساس آن روساخت

های حقوقی و سیاسی بر پا می

شوند. هر زیرساختی متضمن اشکال معینی از آگاهی اجتماعی است. شیوه

ی تولید، عموماً تعیین‌کننده

ی فرایندهای اجتماعی، سیاسی و فکری انسان است. این آگاهی نیست که وجود انسان را تعین می

بخشد بلکه وجود اجتماعی انسان

ها متعین‌کننده

ی آگاهی آن‌ها خواهد بود. در مرحله

ی معینی از رشد تولید، نیروهای مادی جامعه با روابط تولیدی موجود یا آنچه تنها یک بیان حقوقی از همان روابط است، دچار تنش و تنازع می

شوند و این یعنی اینکه با روابط تولیدی که تا کنون در درون آن کار می

کرده

اند، ناسازگار می

شوند؛ به‌این‌ترتیب، روابط تولیدی که تا کنون موجبات توسعه

ی نیروهای مادی تولید را فراهم کرده بودند، مبدل به موانعی فراروی این نیروها خواهند شد، به تبع این پدیده، هنگامه

ی انقلابات اجتماعی فرا می

رسد. با دگرگونی زیرساخت اقتصادی، کلیه

ی روبنای عظیم [جامعه] نیز کم‌وبیش دگرگون خواهد شد… در یک جمع‌بندی کلی می

توان گفت که تمامی شیوه

های تولید آسیایی، باستان، فئودال و بورژوازی مدرن در زمان خود صورت‌بندی

های مترقی اقتصادی بوده

اند. (

Marx and Engles,

۱۹۶۹

b:

۵۰۳-۴)

در فرازی که ذکر شد، توسعه

ی نیروهای تولیدی همچون محرک دگرگونی کل «شیوه

ی تولید حیات اجتماعی» معرفی شده است. ما در این فراز شاهد هستیم که مارکس کماکان از ایدئالیسم هگلی تأثیر پذیرفته است (تنها کافی است که جای خود-پیشبرد نیروهای تولید را با عقلانیت روح جهان هگل تعویض کنیم). مارکس در هنگام نوشتن کاپیتال به این نتیجه رسیده بود که نیروهای تولید، منقاد روابط تولید هستند؛ مارکس در اینجا از دریچه

ی روابط طبقاتی به فرایند کار نگریسته است و از ایدئالیسم هگلی فاصله پیدا کرده است.

در نظر کارل مارکس، مدیریت نیروهای تولیدی در یک جامعه، اساسی

ترین نمود روابط اجتماعی است. در یک جامعه

ی طبقاتی، طبقه

ی حاکمه، فرایند تولید را مدیریت می

کند؛ همین واقعیت به شکاف

های عمیق طبقاتی در جامعه می

انجامد، به این معنا که در جامعه عده

ای ابزار تولید را در اختیار خود می

گیرند و در سوی مقابل، کارگران نیز جهت ادامه

ی حیات مجبور می

شوند که نیروی کار خود را به دارندگان ابزار تولید بفروشند. رشد اقتصادی سرمایه

داری در گرو افزایش ساعت

های کاری کارگران خواهد بود؛ هر کارگری به منظور بازتولید خود که شامل تأمین معاش خود و خانواده

اش می

شود، یک ساعت معین کاری می

بایست کار کند که این سا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.