پاورپوینت کامل خدایگان، بنده و آگاثون ۱۱۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل خدایگان، بنده و آگاثون ۱۱۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۱۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل خدایگان، بنده و آگاثون ۱۱۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل خدایگان، بنده و آگاثون ۱۱۰ اسلاید در PowerPoint :
«پیداست که برخی آدمیان بنا بر سرشت طبیعی خویش آزادند و برخی دیگر بنده (برده)، پس بندگی بر ایشان حق است و در همه حال روا.» (ارسطو، سیاست ، دفتر نخُست، ۱۲۵۵ الف۳-۱) واژه» فوسیس» برآمده است از «فو» به معنای «زادن و رشد نمودن» و به «سرشت طبیعی، شی طبیعی، طبیعت، رویدادهای شخصیت، گیتی، جهان فیزیکی و…» برگردان میشود. رویکرد ارسطو در اینجا به طور مشخص سرشت طبیعیست تا بدانجا که به رویدادهای شخصیت باز میگردد و به دیگر بیان هردو معنا را منظور گرفته است؛ چنان که در «سیاست، دفتر نخُست، ۱۲۵۳ ب ۳:۲ – ۱۲۵۵ ب ۲۳:۲» بحث مبسوطی در باب رابطه میان خدایگان (خواجه) و بنده آورده است که اگر بخواهیم کوتهنوشتی از آن ارائه دهیم، تنها اشارهای چند به موضوعات اصلی بیان شده از سوی ارسطو کافیست.
«پیداست که برخی آدمیان بنا بر سرشت طبیعی خویش آزادند و برخی دیگر بنده (برده)، پس بندگی بر ایشان حق است و در همه حال روا.» (ارسطو، سیاست ، دفتر نخُست، ۱۲۵۵ الف۳-۱) واژه» فوسیس» برآمده است از «فو» به معنای «زادن و رشد نمودن» و به «سرشت طبیعی، شی طبیعی، طبیعت، رویدادهای شخصیت، گیتی، جهان فیزیکی و…» برگردان میشود. رویکرد ارسطو در اینجا به طور مشخص سرشت طبیعیست تا بدانجا که به رویدادهای شخصیت باز میگردد و به دیگر بیان هردو معنا را منظور گرفته است؛ چنان که در «سیاست، دفتر نخُست، ۱۲۵۳ ب ۳:۲ – ۱۲۵۵ ب ۲۳:۲» بحث مبسوطی در باب رابطه میان خدایگان (خواجه) و بنده آورده است که اگر بخواهیم کوتهنوشتی از آن ارائه دهیم، تنها اشارهای چند به موضوعات اصلی بیان شده از سوی ارسطو کافیست.
***
ارسطو در آغاز، آراء گوناگون درباره رابطه خدایگانی- بندگی را سنجیده، سپس رویکرد خود به مسأله را وامیگوید. به دنبال آن، ارسطو اساسیترین دغدغه این نوشتار را پیش میکشد: «بنده در تدبیر منزل، ابزاریست مقدم بر هر ابزار دیگر.» (همان، ۱۲۵۳ ب ۴:۲و۵) در اینجا مراد ارسطو از «ابزار» همان «اُرگانون» به معنای «ابزار و یا ابزار طبیعی»ست که به مجموعه رسایل منطقی (چِمگویانه) وی نیز گفته میشود. همان گونه که منطق در نگرش ارسطو به مثابه ابزاری برای نگهبانی از فلسفه است، بنده نیز همان نقش را در رابطه با خدایگان و تدبیر منزل و امور او ایفا میکند. «بنده به تمامی از آن خدایگان است.» (همان، ب ۶:۲) اینک ارسطو بنده را بخشی از خواسته (اموال، دارایی) خدایگان میشمرد و او را تکّه ای از اثاث خانه خداوندگار خویش مینامد. در ادامه، اشاره ای به دیگرگونیهای طبیعی خدایگان و بنده میشود. (همان، ب ۷:۲-۱۲) و در پایان نکته اساسی مطرح میگردد: «بهره بنده از خرد تنها این است که آن را در دیگری (خدایگان) مییابد و خود از آن چیزی برنگرفته است.» (همان، ب ۱۳:۲و۱۴) حال، بنده نه تنها ابزار است، که از توانایی فکرکردن و خردورزی نیز برخوردار نیست. پس طبیعتاً بهره ای از دانش و حقیقت نیز نتواند داشته باشد. سرانجام ارسطو بحثی کوتاه درباره نادادگرانه بودن آیین بندهداری در برخی موارد خاص بیان می دارد(همان، ب ۱۵:۲) که در ادامه بدان خواهیم پرداخت. (اشاره به داستان بنده شدن کوتاهمدّت افلاطون در اگینا است، ارسطو ناگزیر حساب استاد گرانسنگ را جدا میسازد.)
درباره معانی واژه فوسیس به اندازه کافی سخن گفته شد، امّا فوسیس در تقابل با واژه نوموس – به معنای قانون – به «حقیقت» برگردان میشود. برابر نهادی یاد شده در پایان سده چهارم و پنجم پیش از میلاد یکی از مهمترین مسایل «سوفیستها» بوده است. پیش از آن، از زمان «ثوکودیدس» و «سوفوکلس» تا سده پنجم، نوموس به «قانون الهی، حق و قانون نانوشته سرنوشت» تعبیر میشد – از ریشه «نِمِتای» به معنای توزیع و تقسیم برآمده است- و با این رویکرد اینهمان با «فوسیس» تلقّی میگردید، تا این که باور به المپنشینان رنگ باخت و کاربرد واژه نوموس تنها به «قانون نانوشته اجتماعی» محدود شد. حال نه تنها نوموس و فوسیس ایننهآنِ (غیر) یکدیگر بوده، که در برابر هم قرار میگیرند. این برابرنهادی بیشتر در حوزه اخلاق و سیاست بوده است و «حقیقتِ برآمده از طبیعت» روبه روی «قانونِ ساخته به دست بشر» میایستد. قانون ساخته به دست بشر خود بر دو گونه است: یکی قوانین کشور، دولت-شهر و ارگانهای کوچک تر که نوشته و اجرا میگردند. دو دیگر، آداب و رسوم اجتماعی و در حقیقت چگونگی درست زیستن در جامعه یا همان قوانین نانوشته. ارسطو در «سیاست» مینویسد: «قانون به جز آداب و رسوم، هیچ ضمانت اجرایی دیگری ندارد.» (۲۰
a1169
) بنا بر گمان، «ارخلائوسِ سوفیست» نخستین کسی بوده که نوموس را برابرنهاد فوسیس گرفته است: «دیگرگونیهای میان کشورهای گوناگون، یا برآمده از نوموس هستند و یا از فوسیس سرچشمه گرفتهاند.» پس در اینجا ما با دو دسته فرضیه رو در رو هستیم: دسته نخست پیروان «طبیعی و الهی بودن قوانین» هستند و دسته دیگر دنباله روی «بشری و زمینی بودن» آنها. برای دسته نخست پیروی از قوانین (الهی) یعنی نوموس و برای دسته دوم پیروی از سرشت طبیعی انسانی دغدغه ای اساسیست. برای نمونه در محاوره، پروتاگوراسِ و افلاطون، هنگامی که سوفیستِ پیر، داستان پخشِ دادگرانه اسباب مورد نیاز جانوران توسّط «زئوس» و فرزندش «هرمس» را میگوید، بهره انسان از موهبتهای آسمانی، «ایدوس» – معنای این واژه کمی پیچیده است و بیشتر به شرم، عفت، وجدان اخلاقی و… برگردان میگردد – و «داد» بود تا: «نظم سیاسی ممکن گشته و پیوند دوستی و یگانگی برپای گردد.» (
c 322
) بنابراین، سوفیست بزرگ، نوموس را با «حق و داد» مترادف گرفته است و بر الهی و آسمانی بودن قوانین طبیعت و آدمی پای میفشارد. دیوگنس لائرتیوس از کتاب پروتاگوراس به نام «درباره حالت نخستین آدمی» نام برده است (فیلسوفان یونان، ۹، ۵۵) و این نشان میدهد که محاوره «پروتاگوراس» باید برآمده از نوشتههای خود وی در این متن بوده باشد. «کریتیاس» در نمایشنامه خود «سیسوفوس» ، از زبان «پیریتوس» ، قانون را در برابر طبیعت آدمی ناچیز گرفته و آن را تنها تضمینی بر کردار درست میداند.(پاره ۲۵) «هیپولوتوس» در سوگنمایشی از «اوریپیدس»، در پاسخ به خدمتکار خویش میگوید: «ما آدمیان از قوانین خدایان پیروی میکنیم.»(۹۸) البتّه نمونههای از این گونه نزد ایسوکراتس، دموستنس، ایسخولوس، دیودوروس، سوفوکلس و … بسیار یافت میشوند.
از دیگر سو، «انتیفونِ سوفیست» برآن است که: «عدالت، رعایت قوانین و آداب یک جامعه است. بنابراین، سودمندترین شیوه برخورد با عدالت آن است که هرگاه در کنار دیگران هستیم، کردارمان برخاسته از قانون باشد و رفتارمان در تنهایی خویش برآمده از طبیعت (دیلز-کرانتس
A87 A44
). این اوج تقابل میان قانون و طبیعت و به دیگر بیان نوموس و فوسیس است. قوانین، حاصل قراردادهای اجتماعی بوده، حال آن که طبیعت، برآمده از سرشت آفرینش و به طور کلّی امری ورای قراردادها و قوانین اجتماعی حاکم است. «عدالت و دادگری، در رویکرد قانونی به آن، در بیشتر موارد ناسازگار با طبیعت است.» (همان) پس عدالت اجتماعی نه تنها همساز با سرشت طبیعی آدمی نیست، که در بیشتر زمانها برابرنهاد آن است. «انتیستنس» بنیانگذار نگرش کلبیو شاگرد سقراط، در همین رابطه میگوید: «فرزانه اوست که در کردار خویش به عنوان شهروند، پیرو قوانین قراردادی نبوده بلکه مطابق قانون فضیلت رفتار نماید.» (دیوگنس لائرتیوس، فیلسوفان یونان، ۶، ۱۱) البتّه نگرش خودِ سقراط و بزرگترین شاگردش، افلاطون نیازمند بحث جداگانه ای است که در بند بعدی بدان اشاره خواهیم نمود. بنابر گزارش افلاطون در محاوره با هیپیاس بزرگ سوفیست اهل الیس برآن بود که: «قوانین چیزی بیش از قراردادهای گاهگاه نیستند و نبایدآنها را به جد گرفت.» (هیپیاس بزرگ،
d 285
) نمونههای از این دست درباره پیروان طبیعت بسیار است.
اکنون هنگام آن است که بر رویکرد سقراطی-افلاطونی در این باره نظری بیفکنیم (من به هیچ وجه سرِ آن ندارم که فلسفه سقراط و افلاطون را از یکدیگر جدا سازم و در سرتاسر این نوشتار از آن به فلسفه سقراطی-افلاطونی یاد خواهم نمود.) افلاطون را بی تردید میتوان نقطه تقاطع این دو خطّ موازی دانست. در مکالمات «جمهوری»، ثراسوماخوس نمونه کامل یک طبیعتگرا و هماورد اصلی سقراط در مکالمه درباره تعریف واژه عدالت بوده که با هنرمندی تمام توسّط افلاطون شخصیتپردازی شده است. وی بر آن است که: «عدالت تنها منفعت قویتران است.» (جمهوری، دفتر نخست،
b 336
) پس بنابراین دادگر کسی است که در جهت سودمندی حاکمان جامعه گام بردارد و ظالم (نادادگر) آن که از قوانین حاکم سرپیچی نماید. در این جا ما با نگرشی رو در رو هستیم که بسان «تامس هابز» میکوشد هرگونه کرد و کار انسان را برپایه سرشت طبیعی او تفسیر کند، بدان معنا که هر کس تنها به سود شخصی خویش میاندیشد و قانون فقط برای آن است که به آدمی خدمت برساند.
در سوی دیگر بحث، برادران ناتنی افلاطون، «گلاوکن» (و «ادیمانتوس» نشستهاند که سقراط در پی پافشاری و اصرار آن دو، برای پختن خیال آرمانشهر خویش آماده میشود. گلاوکن پس از آن که اسطورهی انگشتری «گوگس» را نقل میکند (آغاز دفتر دوم)، چنین نتیجه میگیرد که اگر آدمی توان پنهان شدن آنی را داشت، تمایز میان کردار نیک و بد از میان برمیخاست و پرداختن به هرگونه کرداری شایسته و روا میبود. گرایش گلاوکن به نگرشی که «انتیفون» نماینده تمام عیار آن است به تمامی روشن است. وی در واقع قانون را قراردادی ناشی از همسازی میان آدمیان دانسته و سرشت طبیعی بشر را جای دگر جستوجو میکند. بر این پایه، دادگر بودن مهم نیست بلکه آنچه بیش از هر چیز نمایانگر یک شهروند نیک در دولت-شهر است همانا دادگرنماییست. سپس ادیمانتوس برای تکمیل آنچه گفته شد، میافزاید که تمامی آدمیان زبان به ستایش از دادگری گشاده و آن را نیک میشمرند، امّا همه آنان در درون خویش از آن بیزاری جسته و تنها اسباب زحمت خود میپندارند. پس اگر پی آن میگیرند بدان سبب است که یا به دنبال شهرت و نام و ننگاند و یا خواهان زندگی آسوده در «هادس»(جهان زیرین) هستند. روشن است که طبیعتگرایان میکوشند قانون را پایبندی برای سرکوب طبیعت نشان دهند و کردوکار طبیعی را برای انسان، لازم فرض میگرفتند.
اکنون نگاهی به دیگر مکالمه مهم افلاطون، «گرگیاس» میافکنیم تا موضوع را بهتر بررسی کرده باشیم. در آغاز این مکالمه، سقراط با پرسشهای خویش از گرگیاس، خواهان آن است که ماهیت کاری که وی بدان مشغول است. (فن سخنوری، سوفیستگری کردن) را بداند. من برآن نیستم که مکالمه را به تمامی مورد بررسی قرار دهم، آنچه در اینجا مهم است، شخصیت «کالیکلس» و نگرش او به موضوع مطرح شده از جانب من است. وی پس از این که «پلوس» شاگرد گرگیاس – که میکوشید اثبات کند بسیاری از راه ستمپیشگی به خوشبختی رسیدهاند- در مکالمه با سقراط، ره به جایی نمیبرد، وارد بحث شده و رویکرد خود را بازمیگوید. او برآن است که قرارداد و پیمان را ضعیفان قراردادهاند تا با پناه بردن به قانون سدّ راه طبیعت قویتر آن گردند. عدالت و دادگری آن است که بهتر بیش از بدتر و قدرتمند بیشتر از ضعیف داشته باشد. (گرگیاس،
b-d 488
) این دقیقاً خلاف گفته»ثراسوماخوس» در جمهوری است که پیشتر از نظر گذشت، زیرا ثراسوماخوس قانون را قرارداده طبقه حاکم میپندارد امّا کالیکلس آن را برآمده از ترس و زبونی ضعیفان. کالیکلس میگوید آموختن برابری به جوانان «قانونی غیرطبیعی»ست که آنان را از رشد و شکوفایی بازمیدارد. جالب است که برخی شارحان و مفسرین کالیکلس را «درون سرکوب شده افلاطون» میخوانند و برآنند که افلاطون در درون خویش با وی احساس همدلی میکند، برای نمونه «جی. رنسی» تقابل سقراط و کالیکلس را نه تضاد میان دو تن، که ناسازگاری در اندیشه یک نفر میداند. «اریک رابرتسن دادز فصاحت و گیرایی نیرومند و آزاردهنده ای که افلاطون به کالیکلس میبخشد را حایز اهمیت بسیار دانسته است. به نظرمیرسد این با رویکرد کلّی افلاطون منافات داشته باشد. در مقابل «رونالد ب. لوینسن معتقد است که نباید افلاطون را با آن شخصیتهای درون مکالمههایش که وی از آنان متنفر است یکی فرضکرد و گرایش من هم به همین سو است، زیرا افلاطون با این گونه طبیعتگرایی مطلق بیگانه است و نوموس و فوسیس برای وی همین گونه اند. برای نمونه افلاطون در مکالمه «قوانین» اعلام میکند که باید از برخی کارهای غیراخلاقی (مانند شهوترانی در مکانهای عمومی) با استفاده از «قوانین نانوشته» جلوگیری نمود. (قوانین،
b 841
) بنابراین در نگرش سقراطی-افلاطونی، قانون، برآمده از طبیعت آدمیست. مثلاً در مکالمه«کریتون» سقراط دلیل فرار نکردناش از زندان را رعایت قانون دولت-شهر اعلام میکند و در پاسخ پافشاریهای کریتون چنین میگوید: «… اگر هنگامی که از اینجا میگریزیم، قوانین و جامعه آتن راه ما را سد کنند و بگویند: سقراط! چه میکنی؟ …چه پاسخ خواهیم داد؟» (کریتون، ۵۱-۵۰)
آنچه اکنون باید بدان بپردازیم این است که چرا و چگونه چنین تقابلی در ذهن سوفیستها پدید آمد. از زمان «هومر» تا پیش از آغاز به فعّالیت سوفیستها – به طور کلّی میتوان گفت در دوره پیش-سقراطیان، چراکه میان برآمدن سوفیستها و تکامل اندیشه سقراط چندان فاصله نیست- واژه اَرِته (فضیلت) بیشتر سزاوارِ منشهایی گشت که بیانگر کردوکار متقابل دولت-شهر (پولیس) و شهروندان (دموس) بودند. بیباکی (شجاعت)، دینداری، دادگری و خویشتنداری تا سدههای چهارم و پنجم پیش از میلاد فضیلتهای اصلی یک شهروند یونانی به شمار میرفتند و سپستر چهار فضیلت افلاطونی را تشکیل دادند. (مسأله من در اینجا بررسی چگونگی فرآیند اطلاق معانی گوناگون به واژه اَرته نیست، من برآنم که رویکرد سوفیستها به این واژه را تبیین نمایم، البتّه «ورنر یگر» در اثر عظیم خود پایدیا (مجلّد نخست، دفتر نخست، فرگردهای ا تا ۸) در این زمینه بحث بسیار سودمندی دارد.) جنبش سوفیستیگری برای نخستین بار این اندیشه را فراگیر نمود که هرگونه فضیلتی باید بسته به «دانش» باشد. این نگرش برای بحث حاضر اهمّیت بسزایی دارد، چرا که فرضیه دانش بودن فضیلت به جز آن که تأثیر شگرفی بر سقراط و افلاطون گذاشت، ثابت کرد که بسان دانش، فضیلت نیز اکتسابی است و زیرنهادِ (موضوع) آموزش و آموزانش (تعلیم، آموختن) قرار میگیرد. نتیجه این ایستار بسیار مهم است: فضیلت، فطری و برآمده از سرشت طبیعی آدمی نیست و میتوان آن را به همه کس آموخت. این دستاورد را که میتوان انقلابی ستُرگ در عرصه اندیشه دانست، شالوده اساسی بنای شکوهمند فلسفه سقراطی-افلاطونی است. بنابراین سوفیستها شیوه نوینی از آموزانش و تربیت را پایه گذاشتند که با ستاندن پول از جوانان آتن، بدانان فضیلت میآموختند. طُرفه اینجاست که سوفیستها این شیوه را فن و هنر (تخنه) نامیدند و نه گونه ای فلسفه و نگرش به گیتی. پس آنان رتبه نخست را در اختیار تربیت گذاشتند و کمتر به کفایتهای فنّی توجّه نمودند. این تفاوتگذاری آشکار میان دانش تخصّصی و کفایت فنّی از یک سو و تربیت و فرهنگ حقیقی از دیگر سو، انسانگرایی آغاز سدهی چهارم و پایان سده پنجم را به جهان باستان هدیه کرد. اوج درخشش این انسانگرایی را در «انسان میزانانگاری» پروتاگوراس و یا آموزش فضیلت از سوی گرگیاس مشاهده مینماییم. میتوان ادعا نمود افلاطون مبادی تربیت دیالکتیکی (دویچِمگوییک) خود –ریاضیات، هندسه و ستارهشناسی- را از این جنبش به وام گرفت (هرچند وی در مکالمههایش انتقاداتی از سوفیستها میکند که بعضاً تنها برای اثبات برحق بودن سقراطاند.) پس از ذکر این مقدمه کوتاه، اکنون برآنم تا تأثیر این جریان دورانساز را بر نگاه ذهن یونانی به بندهداری از نظر بگذرانم.
بندهداری هماره از پایههای زندگی در یونان باستان بوده است و در دوران طلایی آتن (۴۷۹ – ۴۳۱ پیش از میلاد) از جمعیت نزدیک به ۲۷۰ هزار نفری آتن، ۸۰ هزار نفر بنده بودهاند. بسیار اندک بودهاند کسانی که به مخالفت با بندهداری برخاستند، تا اینکه فضیلتآموزندگانِ دورهگرد سرتاسر یونان را درنوردیدند و دم از «برابری تمامی آدمیان به طبیعت» زدند. پیش از آن، بندگی یکی از مبادی نخستین زندگی در دولت-شهر بود و کمتر کسی اندیشه نیک و بد بودن آن را از سر میگذراند. در آتن بیشتر بندگان را در تدبیر منزل، کارگاههای خصوصی، معدنها و بخشی در مزرعهها به بیگاری وا میداشتند. البتّه بر خلاف تمدّنهای دیگر، آتنیان برخورد خوبی با بندگان خویش داشتهاند. برای نمونه «اریستوفانس» نشان داده است که آنان میتوانستند آزادانه با خدایگان خویش، با احترام سخن بگویند. در سده چهارم «ارخِستراتوس» اداره امور بانکِ مالی خویش را به بنده سابقاش «پاسیون» سپرد و وی هم آن را به بنده آزاد شده خویش اجاره داد. بسیار رایج بود که خدایگانِ بندگانِ صنعتگر، اجازه می دادند که ب
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 