پاورپوینت کامل نگاهى به مسئله درونگرایى و برونگرایى در معرفتشناسى معاصر – مرتضى فتحى زاده ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل نگاهى به مسئله درونگرایى و برونگرایى در معرفتشناسى معاصر – مرتضى فتحى زاده ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نگاهى به مسئله درونگرایى و برونگرایى در معرفتشناسى معاصر – مرتضى فتحى زاده ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل نگاهى به مسئله درونگرایى و برونگرایى در معرفتشناسى معاصر – مرتضى فتحى زاده ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
منازعه بر سر ماهیت معرفت و تعیین شرایط لازم و کافى حالات مثبت معرفتى فاعل شناسا به دو گونه نظریهپردازى درونگرایانه و برونگرایانه انجامیده است . نظریهپردازان درونگرا بر درونىبودن شرایط لازم و نظریهپردازان برونگرا بر بیرونىبودن آن پاى مىفشارند . ابهام در مفهوم درونى وبیرونى و چگونگى ارزیابى اهمیت و جایگاه مؤلفه هاى درونى و بیرونى تحلیل معرفت قلب تپنده بحث درونگرایى و برونگرایى در دو دهه اخیر تاریخ معرفتشناسى معاصر است
منازعه بر سر ماهیت معرفت و تعیین شرایط لازم و کافى حالات مثبت معرفتى فاعل شناسا به دو گونه نظریهپردازى درونگرایانه و برونگرایانه انجامیده است . نظریهپردازان درونگرا بر درونىبودن شرایط لازم و نظریهپردازان برونگرا بر بیرونىبودن آن پاى مىفشارند . ابهام در مفهوم درونى وبیرونى و چگونگى ارزیابى اهمیت و جایگاه مؤلفههاى درونى و بیرونى تحلیل معرفت قلب تپنده بحث درونگرایى و برونگرایى در دو دهه اخیر تاریخ معرفتشناسى معاصر است
برونگرایى (۲) یکى از مسائل مهم معرفتشناسى معاصر است که تقریبا در پنجاه سال اخیر محور بحث و توجه بیشتر معرفتشناسان بوده و تاکنون کوششهاى فراوانى براى صورتبندى روشنتر آن شده است، اما همچنان هالههایى از ابهام پیرامون آن را فراگرفته است، به همین سبب، درخور بررسىهاى جدیدتر از زوایاى دیگر است . جستار حاضر بر آن است تا این مسئله را از زاویهاى دیگر بکاود و با زدودن برخى ابهامها، موضوع مورد مناقشه را شفافتر کرده و زمینه را براى بررسى و نقدهاى بعدى فراهم سازد .
بحث درونگرایى و برونگرایى معرفتبه طور عمده پس از سال ۱۹۶۳ و در پى انتشار مقاله کوتاه ادموند گتیه با عنوان «آیا معرفت، باور صادق موجه است؟» (۳) بالا گرفت . گتیه در این مقاله با آوردن دو پادنمونه نشان مىدهد که تحلیل سنتى معرفتبه باور صادق موجه کافى نیست و همچنان امکان دارد که باور کسى به قضیهاى، صادق و موجه باشد، اما نتوان آن را از مصادیق معرفتبه شمار آورد .
نقد گتیه بر تحلیل سه جزئى معرفتبا واکنشهاى گوناگونى از سوى معرفتشناسان معاصر روبهرو شد . برخى آن را نپذیرفتند و همان سه جزء را براى معرفت کافى دانستند و با تحلیل جزء سوم (توجیه) (۴) به رویارویى با پادنمونههاى گتیه و سایر پادنمونههاى مشابه برخاستند: اما گروهى دیگر با پذیرش انتقاد گتیه بر آن شدند تا مؤلفه چهارمى بجویند که باور صادق را به معرفت مبدل سازد و آن را چنان تعریف کنند که پادنمونههاى گتیه در آن کارگر نیفتد . این مؤلفه چهارم و عامل دگرگونکننده باور صادق به معرفت، اصطلاحا مؤلفه یا شرط جواز (۵) نام دارد .
معرفتشناسان درباره شرایط لازم و کافى توجیه یا جوازى که باور صادق را به معرفت مبدل مىسازد، دیدگاههاى متفاوتى دارند . گروهى همه شرایط لازم و کافى توجیه یا جواز را امورى درونى، و دستهاى آنها را بیرونى مىپندارند، برخى دیگر نیز دستکم یکى از آن شرایط را بیرونى یا درونى مىدانند . بدینسان، مسئله برونگرایى و درونگرایى در توجیه یا جواز معرفت در شمار یکى از جدىترین مسائل معرفتشناسى معاصر جاى مىگیرد .
منظور از درونى بودن شرایط لازم و کافى توجیه (یا جواز) چیست؟ سطح جیوه خون، براى ما درونى است . اندازه قلبمان نیز درونى است . آیا درونى بودن شاخصها و شرایط توجیه یک باور هم به همین معناست؟ پاسخ به طور قطع منفى است، زیرا یا دسترسى معرفتى (۷) است . در دستیابى مستقیم، ما از وجود ادراکات، باورها، حالات ذهنى و فرایندهاى باورساز بدون توجه به شرایط غیرشناختى و بیرونى، آگاهى مستقیم و بىواسطه داریم . همچنین این نوع دستیابى با سایر دستیابىهاى معرفتى همچون دستیابى ما به اندازه فاصله ماه از زمین و ژرفاى اقیانوس آرام که به کمک منابع اطلاعاتى گوناگون بیرونى، مانند کتابهاى مرجع، رسانهها و کارشناسان صورت مىگیرد، بسیار متفاوت است . براى رسیدن به اینگونه اطلاعات کافى است تا با شیوه استفاده از منابع مربوط آشنا باشیم . چنین چیزى اساسا به شرایط و اوضاع مختلف فرهنگى، اقتصادى، سیاسى، اجتماعى و علمى جوامع بستگى دارد و پیداست که نهتنها در همه جهانهاى ممکن، بلکه در همین جهان نیز به سبب اختلاف موقعیتها و اوضاع و احوال، یکسان نیست، اما دستیابى و آگاهى مستقیم و بىواسطه در توجیه یک باور، تنها با تامل و ژرفاندیشى (۸) تحقق مىیابد و به شرایط بیرونى یک باور یا حالات ذهنى بستگى ندارد . توجیه، از دیدگاه نظریههاى درونگرایان به ماهیتباورهاى درونى و روابط ذاتى آنها با یکدیگر و یا به ترکیبى از ویژگىهاى ذاتى و ساختارى باورها و فرایندهاى درونى غیرباورى متکى است . از اینرو، شناسنده تنها با تامل مىتواند دریابد که آیا شرایط موجه بودن باورش تحقق یافته استیا نه؟ خلاصه آنکه درونى و قابل دسترسى مستقیم و بىواسطه بودن یک باور یا فرایند شناختى باورساز، معنایى جز این ندارد که درستى یا نادرستى، و موجه یا ناموجه بودن آنها خصلتى ذاتى است و از چیزى دیگر جز ویژگىهاى ساختارى باورها و روابط درونى آنها و حالات ذهنى و شناختى متاثر نمىشود . (۹)
مفهوم هنجارى توجیه
توجیه، در عرف معرفتشناسان کلاسیک و معاصر پیوسته به معناى دستورى و هنجارین (۱۰) به کار رفته است . اما در دهههاى اخیر به سبب رشد علومشناختى و روانشناسى تجربى از یک سو، و تنگناها و دشوارىهاى معرفتشناسى سنتى از سوى دیگر، معناى متفاوت دیگرى مطرح شد که غیردستورى و غیرهنجارین است و مضمونى طبیعتگرایانه و غیرمعرفتى دارد . بررسى اجمالى مفاهیم دستورى و غیردستورى توجیه بر بحث درونگرایى و برونگرایى پرتو خواهد افکند .
مفهوم تکلیفشناختى (۱۱) توجیه
یکى از دیرینهترین و رایجترین معانى هنجارین توجیه، مفهوم تکلیفشناختى آن است که سرچشمهاش در معرفتشناسى سنتى غربى به دکارت و لاک مىرسد . دکارت منشا خطا را استفاده نابجا از اختیار مىداند، به همین سبب مىگوید: هنگامى که مرتکب خطا مىشویم، مقصر و مستحق سرزنش هستیم و عقلا از چنین سرزنشى گریزى نداریم . از این رو، تکلیف و وظیفه ما آن است که به هیچ قضیهاى حکم نکنیم، مگر آنکه کاملا واضح و متمایز باشد . این تکلیفى است که نور فطرت (۱۲) به ما مىآموزد . بنابراین، موجهبودن از دیدگاه دکارت، یعنى این که حق خود را به خوبى بشناسیم و تکالیف معرفتى را خوار نشماریم، کارى بیش از حد مجاز انجام ندهیم و پاى از گلیم خود بیرون ننهیم . ما هنگامى در باورهایمان موجهیم که آنها را مطابق با تکالیف و وظایف خود نظم و ترتیب بخشیم و تکلیف نیز آن است که قضیهاى را که با وضوح و تمایز کافى درنیافتهایم، هرگز تایید نکنیم . به گفته وى:
اگر وقتى که چیزى را با وضوح و تمایز کافى ادراک نمىکنم، از حکم کردن درباره آن خوددارى کنم، بدیهى است کار بسیار درستى انجام داده و خطا نکردهام . اما اگر بخواهم آن را نفى یا اثبات کنم، دیگر اختیار خویش را چنان که باید به کار نبردهام و اگر درباره چیزى که واقعیت ندارد حکم به اثبات کنم، پیداست که خطا کردهام، حتى اگر هم مطابق واقع حکم کنم، تنها از روى تصادف است و باز هم خطا کرده و اختیار خویش را نابجا به کار بردهام، زیرا نور فطرت به ما مىآموزد که معرفت فاهمه باید همواره بر تصمیم اراده تقدم داشته باشد و در همین استعمال نابجاى اختیار است که به فقدان، که مقوم صورت خطاست، برمىخوریم . (۱۳)
جان لاک نیز در رساله درباره فاهمه انسانى آشکارا بر مفهوم تکلیف معرفتى تاکید مىکند و مىگوید:
اعتقاد (۱۴) جز یک تصدیق قاطع ذهن، (۱۵) نیست که اگر نظم و ترتیب یابد، چنانکه تکلیف حکم مىکند نمىتواند چیزى جز دلیل خوب (۱۶) را برتابد و بنابراین، نمىتواند مخالف دلیل خود باشد . کسى که بدون دلیل به چیزى باور دارد، ممکن استشیفته توهمات خود شود، اما حقیقتى را که باید نمىجوید و آفریدگار خویش را که قوه تشخیص به وى ارزانى داشته و از وى خواسته است تا آن را براى پرهیز از خطا و اشتباه به کار گیرد، بندگى نمىکند . کسى که در حد توان خود این قوه را به کار نمىبندد، اما اتفاقا حقیقت را مىیابد، برحق است، ولى از سر بخت و تصادف، و من نمىدانم که آیا اتفاقى بودن این حادثه بهانهاى براى بىنظمى (۱۷) عملش مىشود یا نه . قدر مسلم آن است که مسئولیت هرگونه خطایى را که مرتکب مىشود، برعهده دارد، اما اگر از نور قوایى که خداوند به وى ارزانى داشته است، استفاده کند و صادقانه در پى کشف حقیقتبرآید، با امکانات و توانایىهایى که دارد مىتواند چونان یک موجود عاقل از انجام دادن تکلیفش احساس رضایت کند و حتى اگر به حقیقت هم نرسد، اجرش را خواهد برد، چون به درستى و بجا حکم کرده است . (۱۸)
توجیه به معناى تکلیف و رسالت معرفتى، در میان معرفتشناسان معاصر نیز طرفداران بنامى دارد . کسانى چون بونجور، کوهن و چیشلم از مفهوم مسئولیت معرفتى یا آمادگى براى انجام تکلیف معرفتى سخن گفتهاند . لورنس بونجور از حامیان نظریه هماهنگى مىگوید:
فعالیتهاى شناختى (۱۹) ما فقط در صورتى (اگر و فقط اگر) به لحاظ معرفتى موجه است که معطوف به هدف معرفتى، یعنى حقیقتباشد . بدین معنا که ما فقط باید باورهایى را بپذیریم که دلیل خوبى بر حقانیت آنها داشته باشیم . پذیرفتن یک باور بدون چنین دلیلى به منزله دستکشیدن از پىگیرى هدف معرفت (حقیقت) است و مىتوانیم بگوییم که چنین پذیرشى از لحاظ معرفتى غیرمسئولانه (۲۰) است . عقیده من در این مورد این است که مفهوم پرهیز از چنین عمل غیرمسئولانهاى، و مفهوم از لحاظ معرفتى مسئول بودن در باورها، هسته اصلى معناى توجیه معرفتى را مىسازد . (۲۱)
هیلارى کورنبلیث، یکى از مدافعان نظریه اعتمادگرایى (۲۲) توجیه نیز همچون لورنس بونجور، توجیه را علمى از لحاظ معرفتى مسئولانه و عملى برآمده از میل شناسنده به دستیابى و رسیدن به باورهاى صادق است . او از موضع اعتمادگرایى خاطرنشان مىسازد که:
باور موجه باورى است که محصول عمل از لحاظ معرفتى مسئولانه باشد . عمل مسئولانه نیز عملى است که میل به داشتن باورهاى صادق راهبر آن باشد . بنابراین، از لحاظ معرفتشناختى شخص مسئول کسى است که میل دارد باورهاى صادق داشته باشد و مىخواهد به باورهایى برسد که محصول فرایندهاى قابل اعتماد است . (۲۳)
چیشلم هم معتقد است که ما تکالیف و وظایفى معرفتى داریم، زیرا ما انسانهایى عاقلیم و از توانایى درک مفاهیم، باورکردن قضایا و استدلال آوردن براى درستى آنها برخورداریم و همین توانمندى مستلزم تکلیف یا وظیفه معرفتى و در نتیجه، سئولیتخواهد بود . توجیه براى یک شخص اساسا چیزى جز برآوردن تکالیف معرفتى نیست . اما این تکلیف یا مسئولیت معرفتى چیست؟ چیشلم در نظریه معرفت مىگوید:
مىتوانیم فرض کنیم که هر شخصى در معرض این دربایست (۲۴) کاملا عقلى است که حتىالامکان بکوشد در ملاحظه قضیه
P
، فقط در صورتى
P
را بپذیرید که صادق باشد . مىتوانیم بگوییم این مسئولیتیا تکلیف آن شخص چونان موجودى عاقل است . (۲۵)
مفهوم قرینهگرایانه توجیه
قرینهگرایى (۲۶) نیز رویکرد هنجارین دیگرى به مفهوم توجیه است که از پشتیبانى کسانى چون آلستون، کونه و فلدمن برخوردار است . براساس قرینهگرایى فلدمن و کونه، باور شما درباره قضیه
P
تنها در صورتى موجه است که قراین کافى به نفع آن در دست داشته باشید . از نگاه درونگرایانه، یک باور هنگامى توجیه معرفتى دارد که باورکننده دسترسى شناختى به قراین کافى براى تاییدش داشته باشد . این نوع قرینهگرایى از مفهوم تکلیفشناختى توجیه جداست . فلدمن و کونه نمىخواهند بگویند که اگر کسى بدون قراین کافى قضیهاى را باور کرد، لزوما به تکلیف معرفتى خود عمل نکرده است، بلکه فقط مىخواهند بگویند که چنین کسى در پذیرش باور بدون قراین کافى، موجه نیست، اما کسانى که عمل به تکلیف معرفتى را مقوم ماهیت توجیه مىدانند، باور براساس قراین کافى را نیز جزء تکالیف و وظایف معرفتى شخص عاقل به شمار مىآورند .
مفهوم سنجشى و ارزشگذارانه توجیه
سنجش و ارزیابى (۲۷) هم یکى از کاربردهاى دستورى و تجویزى توجیه در معرفتشناسى معاصر است . مفهوم ارزشگذارانه توجیه را مىتوانیم شاخصى براى درجه مطلوبیتیک باور بپنداریم، بىآنکه به مفهوم پیروى از تکلیف معرفتى یا سرپیچى از آن توجهى داشته باشیم . مقایسه مطلوبیتباورها لزوما به معناى ارزیابى آنها از بعد سازگارى یا ناسازگارى با تکالیف و وظایف معرفتى نیست . باورها را از زوایاى دیگر هم مىتوانیم با هم بسنجیم . از این رو، کسانى چون لرر و کوهن به جاى بهکارگیرى مفهوم تکلیفشناختى توجیه از اهداف معرفتى (۲۸) سخن به میان آورده و گفتهاند که یک شخص تا آن حد در باورهایش موجه است که رفتار معرفتىاش شیوهاى مناسب براى رسیدن به اهداف معرفتى – مثلا رسیدن به حقیقت، یا نزدیکى به آن، یا به حداقل رساندن خطاها، یا به حداکثر رساندن باورهاى صادق و مانند آنها باشد . چنین معنایى از توجیه تقریبا با مفهوم معقولیت (۲۹) همپایه خواهد بود . بنابراین، توجیه را مىتوان میزانى براى اندازهگیرى درجه معقولیتباورها دانست . در این صورت، منظور از ارزیابى معرفتى این خواهد بود که باورها را از جهت معقولیتشان بسنجیم و درباره اندازه و درجه معقولیت آنها داورى کنیم و بگوییم که مثلا پذیرش باور
P
از سوى شخص
S
در زمان معین
T
و براساس مجموعه باورهاى صادق از پیش پذیرفته شده
S
، از پذیرش باور رقیب دیگر معقولتر است . گاهى نیز به جاى واژه معقولیت از واژههاى دیگرى چون بهتر، خوبتر، برتر و مطلوبتر استفاده مىشود که باز هم متضمن معناى سنجش و ارزیابى است . البته ملاک معقولیت از دیدگاه معرفتشناسان یکسان نیست و در چهارچوب نظریههاى مختلف توجیه معرفت، معنایى متفاوت خواهد داشت . چنانکه چیشلم براساس نظریه بنیادگرایى خاص خود، واژههایى چون بدیهى، یقینى، حق، مقبول و مقابل آنها را همارز واژههاى معقول و نامعقول مىداند و باورها را براساس درجه بداهتشان مىسنجد . او درباره مفهوم ارزشگذارانه توجیه مىگوید:
کاربرد واژه توجیه در مورد یک باور حاکى از ارزیابى معرفتى (۳۰) است; یعنى از معقولیت آن باور خبر مىدهد . بنابراین، واژه معقول را نیز مىتوان چونان واژهاى ارزشگذار به کار برد . واژههاى دیگر همچون بدیهى (۳۱) ، ظنى (۳۲) ، ناحق (۳۳) ، یقینى (۳۴) ، نامقبول (۳۵) و خنثى (۳۶) نیز از اینگونهاند . (۳۷)
مفهوم روایى توجیه
توجیه به معناى روایى (۳۸) یک باور نیز از جمله مفاهیم هنجارین و تجویزى توجیه است . روایى معرفتى از دیدگاه کسانى چون جان یا روایى دوراندیشانه و احتیاطى (۴۰) فرق مىکند، زیرا به عقیده وى، گاهى پیش مىآید که ما چیزى را باور مىکنیم، ولى قراین کافى براى آن نداریم، بلکه دوراندیشى و رعایت جوانب احتیاط، چنین باورى را براى ما مجاز و روا مىسازد . عکس این حالت نیز ممکن است . چه بسا ما قراین و شواهد بسیارى بر ضد چیزى در دست داشته باشیم، با این همه، از سر احتیاط و دوراندیشى، آن چیز را باور مىکنیم . اما اینگونه روایىها ربطى به روایى معرفتى ندارند . ما از لحاظ معرفتى مجاز نیستیم چیزى را باور کنیم که دلایل و مدارک کافى بر ضد آن گواهى مىدهند . البته این نکته درباره روایى اخلاقى نیز صادق است . (۴۱)
بنابراین، توجیه به معناى روایى معرفتى بدین معناست که باورکردن به چه قضیهاى مجاز و رواست . البته براى تعیین روایى یا ناروایى معرفتى باورها باید قواعد توصیفکنندهاى وضع کنیم تا شرایطى را که تحت آنها داشتن باورى از لحاظ معرفتشناختى مجاز است، مشخص شود . معرفتشناسان این قواعد و اصول را هنجارهاى معرفتى (۴۲) مىنامند و یکى از وظایف اساسى خود را تعیین همین هنجارها و قواعد حاکم بر انواع گوناگون معرفت، مانند معرفتحسى، تجربى، اخلاقى، خاطرهاى (۴۳) ، شهودى و عقلى مىدانند . یک باور در صورتى از لحاظ معرفتشناختى رواست که با این قواعد و هنجارهاى معرفتى سازگار باشد; مثلا یکى از هنجارهاى حاکم بر باورهاى حسى، تجربى و خاطرهاى این است که چنین باورهایى بدوا موجهاند، (۴۴) مگر آن که دلیل و گواهى بر ناموجهبودن آنها یافتشود . به گفته توماسرید، اصل در برائتباورهاست . همه باورها بىگناهند، مگر آن که اتهام نادرستى و ناموجهبودنشان اثبات شود . چیشلم این اصل را در خصوص باورهاى خاطرهاى به صورت زیر تدوین مىکند:
اگر شخص
S
، در نبود دلیلى براى شک و تردید، باور کند که چیزى را به صورت
F
به یاد مىآورد، بنابراین، این قضیه که او چیزى را به صورت
F
به یاد مىآورد، براى
S
قضیهاى مقبول خواهد بود .
یا درباره معرفتشهودى واحساس درونى و نیز ادراک حسى مىگوید:
اگر به نظرم بیاید که سردرد دارم، پس براى من یقینى است که به نظرم بیاید سردرد دارم … .
… اگر به ادراک حسى دریابیم که گربهاى در برابرم نشسته است و اگر وجود گربه در برابر من با چیزهاى دیگرى که باور دارم ابطال نشود، پس من موجهام باور کنم که گربهاى در برابرم وجود دارد . (۴۵)
مفهوم غیرهنجارى توجیه
اکنون به بررسى مفهوم غیرهنجارى و غیرتجویزى توجیه مىپردازیم که در برابر مفهوم درونگرایانه توجیه از سوى برخى معرفتشناسان برونگرا پیشنهاد شده است . چنانکه پیشتر خاطرنشان کردیم، پیشفرض مفهوم دستورى و تجویزى توجیه این است که معرفت صادق، امرى در اختیار شناسنده و وابسته به اندیشه و تاملات ذهنى او باشد . اگر کسى باورى را مثلا براساس تکلیف معرفتى خود یا بر مبناى اصول معرفتى پذیرفته باشد، کاملا موجه خواهد بود . این پذیرش به اوضاع و احوال بیرونى و عینى بستگى ندارد . اما توجیه به معناى غیردستورى و غیرهنجارى، به جاى تاکید بر وابستگى باورها به اندیشههاى ذهنى و اراده افراد، بر قابل اعتمادبودن ساختکارها (مکانیزمها) و فرایندهاى شکلگیرى و حصول باور، یا بر روشهاى قابل اعتماد گردآورى باور، یا بر احتمال صدق یک باور و یا بر علل موجده باور تکیه مىکنند . معرفتحاصل از چنین فرایندهایى حاکى از وابستگى آن به اوضاع و احوال عینى و بیرونى و دور از دسترس معرفتى افراد است .
اینگونه رویکرد به توجیه، ناشى از دلسردى و ناخرسندى برخى معرفتشناسان معاصر مانند گلدمن و کواین و آرمسترانگ از کارآیى نظریههاى سنتى و کلاسیک معرفت و گرایش آنان به سوى تفسیرهاى طبیعتگرایانه معرفت است که یک چند در پرتو رشد و پیشرفت علوم شناختى و روانشناسى تجربى و به لطف روایتهاى خاصى از پراگماتیسم جدید رونقى تازه یافتند . گرایش عمومى نظریهپردازان طبیعتگراى معرفت این است که معرفت را براساس مقولات و عبارات مورد استفاده در توصیف پدیدههاى طبیعى تحلیل یا تبیین کنند . از این رو، نظریههایى چون نظریه هیوم درباره معرفت را مىتوانیم نظریهاى طبیعتگرایانه به شمار آوریم، زیرا هیوم معرفت را در چهارچوب روابط على و معلولى، مجاورت (۴۶) و مشابهت (۴۷) تفسیر مىکند . اما اصطلاح پس از انتشار مقالهاى از کواین با عنوان «معرفتشناسى طبیعى شده» (۴۹) در سال ۱۹۶۹ رواج یافت . کواین در این مقاله پیشنهاد کرد که همه پژوهشهاى مربوط به معرفت انسانى به تشریح چگونگى حصول و تغییر و تحول باورها محدود شوند، زیرا معرفتشناسى سنتى، از دیدگاه او، در برنامه پژوهشىاش ناکام مانده است . برنامه پژوهشى معرفتشناسى سنتى این بود که ماهیت معرفت و توجیه را تشریح و تحلیل کند و دامنه و نحوه رشد آن را تعیین کند و مجموعه قواعد و دستوراتى براى دستیابى بهتر و دقیقتر به باورها تدوین کند . بدین سان، راه رویارویى با شکاکیت را بر پایه باورهاى یقینى و خطاناپذیر هموار کند و کاخ معرفت را با متکى کردن باورهاى غیریقینى و خطاپذیر به باورهاى یقینى و بنیادین برپا سازد .
کواین در پى ناکام دانستن این برنامه پژوهشى سنتى، رویکرد جدید خود را درباره معرفتشناسى چنین بیان مىکند:
معرفتشناسى همچنان ادامه مىیابد، هرچند در منصبى جدید و مقامى روشن و واضح . معرفتشناسى یا هر چیز دیگرى مانند آن فقط در بخشى از روانشناسى و بنابراین، در علوم تجربى جاى خواهد گرفت . (۵۰)
بهخوبى پیداست که این رویکرد کواین درباره معرفتشناسى، از دیدگاه حامیان معرفتشناسى کلاسیک و درونگرایانه، چیزى جز تحویل آن به علوم تجربى و در نتیجه، تغییر موضوع بحث نیست . معرفتشناسى سنتى از گذشته تاکنون به مسائل دستورى و هنجارى معرفت پرداخته است; مسائلى چون «ما چه چیزى را باید باور داشته باشیم؟» و «تحت چه شرایطى باور ما موجه است؟» اما گویى روانشناسى تجربى، علاقهاى به این مسائل ندارد، بلکه به جاى پاسخ دادن به آنها مىکوشد به توصیف ساختکارهاى پدیدآورنده و تداومبخش یا دگرگونکننده باور بپردازد . لزوم عرضه چنین توصیفى از آن روست که ما گاهى به شیوههاى مغشوش و عجیب و غریب و گاه به طرق مناسب و مقبول به باورهایى دست مىیابیم و فقط روانشناسى تجربى است که به عقیده طبیعتگرایان، مىتواند این شیوهها را به طور دقیق توصیف کند و راههاى درست و نادرستحصول باورها را از یکدیگر بازشناسد .
برنامه کواین براى عرضه معرفتشناسى طبیعتگرایانه از دو مرحله مهم تشکیل شده است; یکى رد این دیدگاه سنتى که معرفتشناسى را بخشى از فلسفه اولى و در نتیجه، دانشى پیشینى و غیرتجربى مىداند . بدین منظور، او به نفى معرفت پیشینى و غیرتجربى مىپردازد . مرحله دیگر اثبات این نکته است که مسائل گوناگون حاصل از شکاکیت تنها در حوزه علوم تجربى قابل طرح است و بنابراین، پاسخ آنها را نیز باید در همین علوم جست .
کواین از موضع کلگرایى، (۵۱) همه احکام و باورها را یکپارچه درخور بازنگرى عقلى و تجدیدنظر مىداند و بدینسان، تمایز سنتى میان احکام تحلیلى و تالیفى، و حقایق تجربى و غیرتجربى را انکار مىکند . از دیدگاه او، دگرگونىهاى بزرگ در مجموعه باورها، حتى مىتواند سبب تغییر باورهایى شود که ظاهرا از قراین و شواهد تجربى بىنیازند . وى اساسا حقایق پیشینى و غیرتجربى را امورى تهى و بىمحتوا مىداند و با انکار چنین حقایقى، دیدگاه دکارتى را درباره معرفتشناسى چونان بخشى از فلسفه اولى ابطال مىکند . معرفتشناسى از دیدگاه دکارت منطقا بر علوم تجربى تقدم دارد . کار معرفتشناس این است که به ما نشان دهد چگونه مىتوانیم به باورهاى صادق دستیابیم . این پژوهش باید مستقل از هر باور تجربى صورت گیرد، چون تا ما نحوه رسیدن به باورهاى صادق را ندانیم، باورهاى تجربى ممکن است ما را وسوسه کند که معرفتشناسى را بر پایه آنها تدوین کنیم و بدین سان، چیزى جز یک منبع بالقوه براى دستیابى به اطلاعات نادرست ایجاد نکنیم . به همین سبب، نخستباید یک معرفتشناسى غیرتجربى مناسب داشته باشیم و سپس آن را براى تشریح نحوه حصول باورهاى تجربى به کار بندیم . بنابراین، معرفتشناسى از دیدگاه دکارتى و سنتى بر علوم تجربى تقدم دارد و به سبب ماهیت غیرتجربىاش مىتواند نحوه حصول باورهاى تجربى را بازنماید .
اما راى کواین کاملا برعکس نظر دکارت است . از دیدگاه کواین، چون هیچ حقیقت پیشینى و غیرتجربى بامحتوایى وجود ندارد، پس برداشت غیرتجربى از معرفتشناسى نیز گمراهکننده است . معرفتشناسى نمىتواند بر علوم تجربى تقدم یابد، بلکه آن را باید ادامه علوم تجربى دانست . بدینسان، کواین مرحله اول معرفتشناسى طبیعتگرایانه خود را مىپیماید . او در مرحله دوم معرفتشناسى خود مىکوشد تا نشان دهد شکاکیتى که دکارت درصدد مقابله با آن بود، اساسا مسائل شکاکیت را نادرست مطرح مىکند، زیرا شکاکیت فقط در حوزه علوم تجربى قابل بیان است، نه در حوزه فلسفه . علوم تجربى مىتوانند به ما نشان دهند که چه جنبههایى از فهم متعارف ما درباره جهان ممکن است اشتباه باشد و بر ما آشکار مىسازد که کدامیک از دیدگاههاى ما درباره جهان و زندگى خطاست و این کار را با بررسى فرایندهاى حصول و علل تثبیتیا تغییر باورها و تفکیک فرایندهاى باورساز درست از نادرست انجام مىدهد . بنابراین، تنها علوم تجربى منبع مناسب و قابل اعتمادى براى فرونشاندن مشکلات برخاسته از شکاکیت است . (۵۲)
راى کواین و پیروان او درباره معرفتشناسى کلاسیک چنان کوبنده و منفى است که به جاى بازسازى به واسازى آن مىانجامد و دیگر از تحلیل سنتى و سهجزئى معرفت اثرى باقى نمىماند تا درباره دستورى یا غیردستورى بودن مفهوم توجیه بتوان داورى کرد، بلکه تنها مىتوان حوزه معرفتشناسى طبیعتگرایانه کواینى را به طور مستقل نقد و بررسى کرد و تنگناهاى آن را نشان داد . البته به این مهم در جستارهاى دیگرى جداگانه پرداخته خواهد شد . اما کواین تنها نماینده معرفتشناسى طبیعتگرایانه نیست . دیدگاههاى معتدلترى نیز درباره معرفتشناسى طبیعتگرایانه یافت مىشود که با تحلیل سنتى معرفت و توجیه معرفتى، پیوندهایى دارند . حامیان این دیدگاهها برخلاف کواین معتقد نیستند که باید از معرفتشناسى غیرتجربى یکسره دستشست و مسائل نظریه معرفت و شکاکیت را در علوم تجربى حل و فصل کرد . با این همه، تاکید مىکنند که برنامه معرفتشناسى و تحلیل معرفتبدون بررسىهاى تجربى و یافتن مؤلفهاى غیرمفهومى و غیرعینى براى معرفت ناکام مىماند .
آلوین گلدمن یکى از این معرفتشناسان است که وظیفه یک نظریه توجیه معرفتى را نه بیان دلایل و قراین صدق یک باور، بلکه بیان مجموعه شرایط غیرذهنى و مستقل از باورها مىداند که نشان مىدهد باورها در چه صورتى موجه و در چه شرایط ناموجهاند . او دراین خصوص مىگوید:
گیرم واژه «موجه» ، واژهاى ارزشگذار (۵۳) و ارزیاب (۵۴) بوده و هر تعریف درستیا مترادفى از آن نیز ویژگى ارزشگذارانه داشته باشد . گیرم که چنین تعاریف یا مترادفهایى بتوان عرضه کرد، اما من علاقهاى به آنها ندارم . من خواهان مجموعه شرایطى اساسىام که معین مىکند، یک باور در چه صورتى موجه است . . . . من خواهان نظریهاى درباره باور موجهام که برحسب اصطلاحات غیرمعرفتى معلوم کند که یک باور در چه صورتى موجه است . (۵۵)
گلدمن هدف از پروراندن نظریهاى درباره توجیه معرفتى را تعیین مجموعه شرایط منطقا لازم و کافى براى باور موجه مىداند . البته این شرایط خود از سنخ باور و معرفت نیستند . گلدمن نظریه معرفتخود را نخستین بار در سال ۱۹۶۷ طى مقالهاى با عنوان «نظریهاى على درباره معرفت» مطرح کرد . (۵۶) چنانچه این مقاله را با مقاله «معرفتشناسى طبیعى شده» کواین مقایسه کنیم، به دو رویکرد متفاوت درباره معرفتشناسى طبیعتگرایانه برمىخوریم، زیرا گلدمن درصدد تحلیل مفهوم معرفت است و مىخواهد شرط دیگرى افزون بر مؤلفههاى سهگانه بجوید و خودش انگیزه چنین تحلیلى را مسئله گتیه مىداند . اما کواین با هرگونه تحلیل مفهومى مخالف است و علاقه چندانى به مسئله گتیه ندارد . با این همه، دیدگاه گلدمن به طبیعتگرایى بسیار نزدیک است، زیرا او معرفت ما به قضیهاى همچون
P
را تابع خود
P
مىداند; یعنى «باور مربوط به
P
معلول این واقعیت است که ;[
P
مثلا وقتى میزى در برابرم هست، باور من درباره این که چنین چیزى در برابرم هست معلول این واقعیت است که «میزى در برابرم وجود دارد» . البته رابطه دقیق و درست على و معلولى هنگامى پدید مىآید که باور مذکور از فرایند و روشى قابل اعتماد حاصل شده باشد .
اکنون پس از آشکار شدن ارتباط کلى بحث درونگرایى و برونگرایى با مفهوم هنجارین توجیه، بجاست که مواضع معرفتشناسان را درباره شرایط لازم و کافى توجیه و جواز بیان کنیم و موارد اختلاف و اشتراک دیدگاه آنان را بر سر این موضع نشان دهیم .
پیشتر یادآور شدیم که مفهوم جواز به طور عمده پس از انتقاد گتیه بر تحلیل سه جزئى معرفت از سوى برخى معرفتشناسان (همچون آلوین پلانتینجا) پیشنهاد شد و منظور از آن مؤلفهاى دیگر جز مؤلفه توجیه است که باور صادق را به معرفت مبدل مىسازد . این مؤلفه چهارم از نوع غیرمعرفتى و اصطلاح عنصرى بیرونى است . بحث درونگرایى و برونگرایى از دیدگاه این گروه ناظر به مفهوم جواز است و این که آیا همه شرایط لازم و کافى جواز، عناصرى بیرونىاند یا برخى از آنها درونىاند و توجیه نیز یکى از شرایط درونى لازم براى جواز استیا نه . اما دستهاى دیگر از معرفتشناسان، نزاع درونگرایى و برونگرایى را بر سر شرایط لازم و کافى توجیه مىدانند و از جواز سخنى به میان نمىآورند . پیداست که بحث تفصیلى بر سر همه آراى معرفتشناسان و بررسى دلایل موافق و مخالف و داورى درباره آنها از اهداف جستار حاضر نیست و به پژوهشهاى مستقل دیگرى نیاز دارد . هدف جستار کنونى توضیح مسئله درونگرایى و برونگرایى و تعیین محل نزاع میان معرفتشناسان بر سر شرایط لازم و کافى توجیه و جواز است . بدین منظور نخستبحث مذکور را براساس مفهوم توجیه و سپس بر مبناى مفهوم جواز تقریر مىکنیم و از آنجا که گرایش غالب در میان معرفتشناسان به مفهوم جواز است، در خصوص شرایط لازم و کافى جواز بیشتر سخن خواهیم گفت .
چنانچه موجه بودن یک باور را در گرو تحقق شرایط لازم و کافى توجیه بدانیم و نیز اگر «هریک» یا «دست کم یکى» از شرایط به طور جداگانه لازم و مجموعا کافى توجیه را عنصرى درونى یا بیرونى بپنداریم، به گفته مایکل برگمن، (۵۷) دو نوع برونگرایى و درونگرایى قوى و ضعیف خواهیم داشت که به صورت زیر تعریف مىشوند:
۱ . درونگرایى قوى (۵۸) توجیه عبارت از این دیدگاه است که هریک از شرایط منفردا لازم و مجموعا کافى توجیه، شرط درونى است .
ویلیام آلستون، رودریک چیشلم و ارنستسوسا از حامیان این تعریف درونگرایىاند . آلستون مىگوید: از دیدگاه درونگرایانه، عوامل توجیهکننده یک باور براى شناسانده درونىاند . درونى دست کم به یک معنا، یعنى این که شناسنده به آن عوامل دسترسى معرفتى دارد . (۵۹) چیشلم نیز معتقد است که درونگرا فرض مىکند که تنها با ژرفاندیشى درباره حالت وجدانى خویش مىتواند مجموعه اصول معرفتى را تدوین کند که به وى بگویند آیا در باورى که پذیرفته، موجه بوده استیا نه; یعنى درونگرا فکر مىکند که فقط با تامل مىتوان معلوم کرد که فلان باور او شرایط لازم و کافى توجیه را برآورده مىسازد یا نه . (۶۰) سوسا نیز در تعریف درونگرایى مىگوید: دیدگاهى است مبنى بر این که اوصاف موجهساز هر باور موجهى باید از لحاظ معرفتشناختى براى ذهن شناسنده معتقد به آن باور، درونى باشد; یعنى او بتواند همواره این اوصاف را از سر تامل و ژرفاندیشى بشناسد . (۶۱)
برونگرایى ضعیف نیز با توجه به معناى قوى درونگرایى، عبارت است از:
۲ . برونگرایى ضعیف (۶۲) توجیه حاکى از این دیدگاه است که دستکم یکى از شرایط منفردا لازم و مجموعا کافى توجیه، شرطى بیرونى است .
گویا جانپولاک چنین تعریفى از درونگرایى و برونگرایى را مىپذیرد . او در جاى مىگوید: «حالات درونى دقیقا حالاتى از ماست که به آنها دسترسى
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 