فایل پی دی اف کامل پاورپوینت رویکردهای جدید در فلسفه ذهن PDF


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 فایل پی دی اف کامل پاورپوینت رویکردهای جدید در فلسفه ذهن PDF دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی فایل پی دی اف کامل پاورپوینت رویکردهای جدید در فلسفه ذهن PDF،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن فایل پی دی اف کامل پاورپوینت رویکردهای جدید در فلسفه ذهن PDF :

مغز بخش سخت افزاری ذهن انسان است در عین حال، شناخت عمیق، درست و همه جانبه ی این ماده لزج واقع در بین دو گوش، کاری بس دشوار است و چه بسا که زوایای مهمی از آن حتی از چشم تیز بین لیزرها و چشم دقیق و حسابگر دانشمندان پنهان می ماند. سلسله ی اعصاب، به شکل لابیرنتی پیچیده و پنهان، کارهای بزرگ و تصمیمات کلان زندگی ما را رقم می زنند. در عین حال، این مغز که برایندی انتزاعی به نمام دانیشه دارد، همراه با تغییرات زمانه، خود را تطبیق می دهد. و روز به روز کامل تر می گردد. شواهدی وجود دارد مبنی بر این‌که قرار گرفتن در معرض فناوری‌های دیجیتال سبب می‌شود مغز نسلِ اینترنت (نوجوانان و جوانان) پا را فراتر از محدودیت‌های رایج بگذارد.

مغز بخش سخت افزاری ذهن انسان است در عین حال، شناخت عمیق، درست و همه جانبه ی این ماده لزج واقع در بین دو گوش، کاری بس دشوار است و چه بسا که زوایای مهمی از آن حتی از چشم تیز بین لیزرها و چشم دقیق و حسابگر دانشمندان پنهان می ماند. سلسله ی اعصاب، به شکل لابیرنتی پیچیده و پنهان، کارهای بزرگ و تصمیمات کلان زندگی ما را رقم می زنند. در عین حال، این مغز که برایندی انتزاعی به نمام دانیشه دارد، همراه با تغییرات زمانه، خود را تطبیق می دهد. و روز به روز کامل تر می گردد. شواهدی وجود دارد مبنی بر این‌که قرار گرفتن در معرض فناوری‌های دیجیتال سبب می‌شود مغز نسلِ اینترنت (نوجوانان و جوانان) پا را فراتر از محدودیت‌های رایج بگذارد.

***

زیر-‌ خودها و ذهن بخش‌بندی‌شده

اگرچه به‌ظاهر بدیهی است که یک «توِ» واحد درون سر قرار دارد اما پژوهش‌هایی در زیرشاخه روانشناسی نشان می‌دهد که این خیالی بیش نیست. این «تو» که یک تصمیم به‌ظاهر عقلانی و منفعت‌‌جویانه می‌گیرد (برای نمونه تصمیم می‌گیرد که با دوستی که به تماس شما پاسخ نمی‌دهد، هزار دلار پول شما را پس نمی‌دهد و دُنگ خود را در رستوران حساب نمی‌کند، قطع رابطه کند) همان «تو»یی نیست که حساب و کتاب‌های متفاوتی در مورد فرزند، معشوق یا شریک کاری و اقتصادی می‌کند.

سه دهه قبل یکی از دانشمندان شناخت‌گرا به‌نام کولین مارتیندال ایده‌ای را مطرح کرد مبنی بر این‌که هر یک از ما چند زیر- خود (خود فرعی) داریم و این ایده را با ایده‌ها و مفاهیم تازه‌اش در دانش ‌شناختی پیوند داد. نظریه او چند ایده بسیار ساده دارد که بسیار محوری‌اند: توجه گزینشی، کم‌رویی (خودبازداری) جانبی، حافظه متکی به حالت و گسست شناختی. با توجه به این‌که همواره میلیون‌ها عصب در مغز ما می‌سوزند، اگر نتوانیم تااندازه‌ای تمام روند پردازشی موازی عظیمی که در پیش‌زمینه مغز در جریان است را نادیده بگیریم، هرگز نمی‌توانیم کاری را با دقت و به‌درستی انجام دهیم. وقتی در خیابان راه می‌روید، هزاران محرک وجود دارند که مغزِ تحت فشارِ شما را تحریک می‌کنند؛ صدها انسان با سنین مختلف، گویش‌های متفاوت، رنگ مو و لباس‌های متنوع و شیوه راه رفتن متفاوت (زرق و برق‌های دیگر را نادیده می‌گیریم) مراقب هستند که سکندری نخورند و به اتومبیل‌هایی که از چراغ زرد چهارراه عبور می‌کنند، برخورد نکنند؛ بنابراین این توجه بسیار گزینشی است. سیستم عصبی با تکیه بر اصل مسلم خودبازداری جانبی (که در آن یک گروه از عصب‌ها فعالیت عصب‌های دیگر را محدود می‌کنند و اجازه نمی‌دهند که آنها پیام مهمی را به سطح دیگری از پردازش برسانند) بخشی از این گزینش را محقق می‌کند. در چشم، خودبازداری جانبی به ما کمک می‌کند تا به‌طور بالقوه مراقب ناهمواری‌های زمین باشیم: سلول‌های شبکیه نیز که توسط نور بیرون تحریک شده‌اند، پیام‌هایی می‌فرستند مبنی بر جلوگیری از فعالیت عصب‌های مجاور و با این کار یک ناهمواری شناسایی می‌شود. چندین مکانیسمِ «حاشیه‌یاب» موضعی از این دست در سطحی بالاتر با یکدیگر «شکل‌یاب‌هایی» را تشکیل می‌دهند که به ما امکان می‌دهد تا یک «ب» را از یک «الف» و یک «ج» تشخیص دهیم.

در قسمت‌های فوقانی سیستم عصبی، ترکیب چند شکل‌یاب به ما کمک می‌کنند تا واژه‌ها را تشخیص دهیم و در سطحی بالاتر، جملات را در جایگاهی مناسب قرار دهیم (این‌ها به ما کمک می‌کنند تا تشخیص دهیم که آیا جمله «سلام، حالت چطوره؟» یک احوال‌پرسی دوستانه است یا پیش‌درآمدی برای خرید کردن از فروشنده).

حافظه متکی به حالت کمک می‌کند تا تمام اطلاعات جدید را برای استفاده در آینده، بر اساس بافت طبقه‌بندی کنیم: اگر شما نام یک شخص غریبه را پس از نوشیدن یک قهوه اسپرسو در برج میلاد بشنوید، اگر آن شخص را دوباره در رستورانی ملاقات کنید، نام‌اش را به‌خاطر خواهید آورد. چند ماه پس از این‌که از ایتالیا بازگشتم، شروع کردم به ایتالیایی حرف‌زدن و هر وقت که یک گیلاس نوشیدنی تند می‌خوردم دست‌هایم را باز می‌کردم.

مارتیندال گفته است که بالاترین سطح تمام فرایندهای خودبازداری و گسست سبب می‌شود از اختلال گسستی در زندگی روزانه رنج ببریم. به دیگر سخن، ما همه تعدادی زیر- خود اجرایی داریم و تنها راه مدیریت انجام امور در زندگی آن است که اجازه دهیم که در هر زمان تنها یک زیر- خود زمام امور را به‌دست گیرد.

پیش از آن‌که رویکردهای تکاملی جدید در روانشناسی اهمیت پیدا کنند، مارتیندال مفهوم زیر- خود اجرایی را مطرح کرد اما این مفهوم تنها هنگامی مؤثر خواهد شد که الگوی شناختی او را با ایده بخش‌بندی کارکردی ترکیب کنید. روان‌شناسان تکامل‌گرا بر پایه این‌که حیوانات و انسان‌ها از فرایندهای ذهنی متغیر برای یادگیری چیزهای مختلف استفاده می‌کنند، می‌گویند که تنها یک عضو پردازشگر اطلاعات در سر ما وجود ندارد بلکه سیستم‌های چندگانه‌ای وجود دارند که به حل مسائل مختلف اختصاص دارند. بنابراین، هر یک از ما به‌جای این‌که به‌طور جداگانه و تصادفی زیر-‌ خود‌های درون سرِ خود را تنظیم کند، مجموعه‌ای از زیر-خود‌های کارکردی دارد که یکی به تعامل با دوستان، یکی به حفاظت از خود (از شر دوستان بد)، یکی به دستیابی پیروزی، دیگری به یافتن زوج (که خود مشکلات ویژه خود را دارد و برخی از ما با آنها آشنا هستیم) و دیگری به مراقبت از فرزندان اختصاص دارد.

این‌که ذهن را مجموعه‌ای مرکب از زیر- خودهای کارکردی مستقلِ سازگار در نظر بگیریم به ما کمک می‌کند تا آشفتگی‌ها و اختلالات رفتار انسانی بی‌شماری را بهتر درک کنیم؛ برای نمونه این‌که چرا یک تصمیم به‌ظاهر معقول وقتی در مورد فرزند گرفته می‌شود، معقول می‌شود اما وقتی در مورد یک دوست یا معشوق اعمال می‌شود به‌طور کامل نامعقول می‌نماید.

تنظیم کانون توجه

در اواخر دهه ۱۹۶۰ روانشناسی به‌نام والتر مایکل آزمایش ساده‌ای روی کودکان چهار ساله انجام داد. او کودکان را به اتاق کوچکی برد که در آن یک میز تحریر و یک صندلی قرار داشت و از آنها خواست تا با شیرینی‌ها و کلوچه‌ها و بیسکویت‌هایی که داخل سینی بود از خودشان پذیرایی کنند. سپس مایکل به این کودکان یک پیشنهاد داد: آنها می‌توانستند در همان لحظه یک شیرینی بخورند یا اگر صبر می‌کردند تا مایکل برود و برگردد، آن‌وقت می‌توانستند دو شیرینی بخورند. تعجبی ندارد که تااندازه‌ای همه بچه‌ها ترجیح دادند صبر کنند.

در آن زمان روانشناسان این‌گونه فرض کردند که توانایی به تأخیر انداختن لذت به‌منظور دستیابی به شیرینی دوم به قدرت اراده بستگی دارد. برخی افراد نسبت به بقیه از قدرت اراده بیشتری برخوردارند که به آنها امکان می‌دهد تا در برابر وسوسه شیرینی مقاومت کنند و برای دوران بازنشستگی پول پس‌انداز کنند. اما با مشاهده صدها کودک که در آزمایش شیرینی شرکت کردند، مایکل نتیجه گرفت که این الگوی معیار، نادرست است. او متوجه شد که قدرت اراده به‌طور ذاتی ضعیف است و کودکانی که سعی کردند لذت را به تأخیر بیندازند و در برابر وسوسه‌شان طاقت بیاورند، خیلی زود به فاصله چند ثانیه مبارزه را باختند.

در عوض، مایکل زمانی‌که مشغول مطالعه آن دسته انگشت‌شمار کودکانی بود که صبر کردند، چیز جالبی کشف کرد. این کودکان بدون استثنا روی یک استراتژی ذهنی (فکری) حساب کرده‌اند: آنها راهی پیدا کردند تا دیگر به شیرینی‌ها فکر نکنند و آن این‌که مستقیم به شیرینی‌ها خیره نشوند. برخی چشمان‌شان را بستند یا شروع کردند به بازی قایم‌باشک در اطراف میز، عده‌ای آهنگ‌های

Sesame Street

را می‌خواندند، یا به‌طور مرتب بند کفش خود را سفت می‌کردند، یا خود را به خواب می‌زدند. میل آنها از بین نرفته بود بلکه فقط فراموش می‌شد.

مایکل این مهارت را «تخصیصِ استراتژیکِ (روشمند) توجه» می‌نامد و استدلال می‌کند که این مهارت، زیربنای خویشتنداری است. ما به‌طور معمول فرض می‌کنیم قدرت اراده ناظر به داشتنِ منش اخلاقی والاست در حالی‌که این فرضیه اشتباه است. در واقع، قدرت اراده ناظر به هدایت درستِ کانون توجه و یادگیری نحوه کنترل فهرست کوتاهی از افکار در حافظه فعال است. قدرت اراده ناظر به فهم این مسئله است که اگر ما در مورد شیرینی‌ها می‌اندیشیم، قصد خوردن آنها را داریم و به همین خاطر از آنها روی برمی‌گردانیم.

نکته جالب توجه آن است که این مهارت شناختی تنها برای افراد تحت رژیم غذایی مؤثر نیست بلکه به‌نظر می‌رسد بخش اصلی موفقیت در عالم واقع اتفاق می‌افتد. برای نمونه، وقتی مایکل سیزده سال پیش این افراد را بررسی کرد (آنها اکنون دانش‌آموز دبیرستان هستند)، دریافت که عملکرد آنها در ارتباط با شیرینی‌ها تااندازه زیادی قابل پیش‌بینی بوده است. کودکانی که در سن چهار سالگی سعی کرده بودند صبر کنند، هم در مدرسه و هم در خانه مشکلات رفتاری پیدا کردند. آنها گرفتار حالت‌های استرس‌زا هستند، بیشتر از دیگران در توجه کردن به مسائل دچار مشکل می‌شوند و به سختی می‌توانند روابط دوستانه خود را حفظ کنند. شاید عجیب‌ترین این موارد کودکانی باشند که بعدها وارد دانشگاه شدند: کودکانی که توانستند ۱۵ دقیقه برای شیرینی صبر کنند، نمره آزمون ارزیابی آنها به‌طور متوسط ۲۱۰ امتیاز بیشتر از کودکانی بود که تنها چند ثانیه صبر کرده بودند.

این نسبت‌ها نشانگر اهمیت فراگیری روش تمرکز توجه است. وقتی ما به‌خوبی میزان «توجه» را کنترل کنیم می‌توانیم در برابر افکار منفی و وسوسه‌های خطرناک مقاومت کنیم و از درگیری‌های مختلف دوری کنیم. آنچه تصمیم‌های ما را هدایت می‌کند، واقعیت‌ها و احساساتی است که اطراف مغزمان در گردش است؛ تخصیص توجه به ما اجازه می‌دهد تا این فرایند آشفته و نامنظم را هدایت کنیم و جهت بدهیم به این صورت که آگاهانه مسائلی را که مایل‌ هستیم به آنها بیندیشیم، انتخاب کنیم.

افزون براین، این مهارت ذهنی روزبه‌روز ارزش بیشتری پیدا می‌کند. ما در عصر اطلاعات زندگی می‌کنیم که این امر توان تمرکز و توجه به اطلاعات مهم را بسیار پراهمیت می‌کند (هربرت سایمون این نکته را به بهترین شکل چنین بیان داشته است: «ثروت اطلاعات، فقر توجه را می‌سازد»). مغز یک دستگاه محدود است و جهان، مکانی سردرگم، سرشار از داده‌ها و پریشانی و بی‌توجهی. عقل می‌تواند داده‌ها را تجزیه و ترکیب کند آن‌چنان‌که اندکی معنادار‌تر شوند. این توانایی، مانند قدرت اراده، مستلزم تخصیص استراتژیک (روشمند) توجه است.

نکته آخر: در دهه‌های اخیر روانشناسی و دانش عصب‌شناسی به‌شدت مفاهیم کلاسیک مربوط به اراده آزاد را تحت‌الشعاع قرار داده‌اند. مشخص شده که ذهن ناخودآگاه بخش بیشتر ذهن است و در عین حال ما هنوز می‌توانیم کانون توجه‌مان را کنترل کنیم و بر آن‌دسته از ایده‌هایی تمرکز کنیم که درموفقیت‌مان مؤثرند. در نهایت، این تنها چیزی است که می‌توانیم آن را کنترل کنیم. ما باید به شیرینی‌ها توجه نکنیم.

لایه‌های پنهان مغز

وقتی برای نخستین‌بار پیانو زدم، برای تک‌تک نوت‌هایی که می‌زدم شش دانگ حواس‌ام را جمع می‌کردم. سپس با تمرین بیشتر شروع کردم به زدنِ عبارت‌ها و کوردها. در نهایت با کمترین تلاش خودآگاه توانستم بسیار بهتر موسیقی بنوازم. یک چیز قدرتمندی در مغز من اتفاق افتاده بود.

البته نوع تجربه بسیار متداول است. اتفاق مشابهی در هر زمان که می‌خواهیم زبان جدیدی بیاموزیم، بازی جدیدی یاد بگیریم یا در محیط جدیدی بیاساییم، روی می‌دهد. به احتمال زیاد مکانیسم مشترکی مطرح است. به گمان من شناسایی ماهیت این مکانیسم امکان‌پذیر است: ما لایه‌های پنهان ایجاد می‌کنیم.

مفهوم علمی لایه پنهان برگرفته از مطالعه شبکه‌های عصبی است. دراینجا، تصویر کوچکی می‌بینید که هزاران حرف در بطن خود دارد.

در این تصویر، جریان اطلاعات از بالا به پایین حرکت می‌کند. عصب‌های حسی (دایره‌های چشمی در بالا) درون‌داد را از جهان خارج می‌گیرند و آن را تبدیل به کدهای آسان‌یاب می‌کنند (که رشته‌ای از تکانه‌ها یا تپش‌های الکتریکی در نورون‌های بیولوژیکی هستند). آنها این اطلاعات کدگذاری شده را به عصب‌های دیگر در لایه‌های زیرین می‌رسانند. عصب‌های انتقال‌دهنده (ستاره‌های پایین) سیگنال‌های خود را به دستگاه‌های برون‌داد می‌فرستند ( که ماهیچه‌ها هستند و در عصب‌های مصنوعی، ترمینال‌های کامپیوتر خوانده می‌شوند). در میانه نیز عصب‌هایی قرار دارند که نه جهان خارج را به‌طور مستقیم می‌بینند و نه در آن عمل می‌کنند. این عصب‌های درونی تنها با عصب‌های دیگر ارتباط دارند. آنها لایه‌های پنهان هستند.

نخستین شبکه‌های عصبی مصنوعی، فاقد لایه‌های پنهان بودند. برون‌داد آنها کارکرد نسبتاً ساده درون‌دادشان بود. آن دو لایه (گیرنده درون‌داد-برون‌داد) محدودیت‌های دست‌وپاگیر داشتند. برای نمونه، وقتی با مجموعه‌ای از تصاویر مختلف مواجه می‌شویم که در آنها چند دایره سیاه روی یک صفحه سفید قرار دارند، هیچ راهی برای طراحی ادراکی که بتواند تعداد دایره‌ها را بشمرد وجود ندارد.

تنها در دهه ۱۹۸۰ بود که دانشمندان متوجه شدند که افزودن یک یا چند لایه پنهان می‌تواند به میزان قابل‌توجهی قابلیت‌های شبکه عصبی را افزایش دهد. برای نمونه، امروزه از این شبکه‌های چندلایه برای بیرون‌کشیدن مدل از انفجار ذراتی که ناشی از فعالیتِ شتاب‌دهنده‌های بزرگ ذرات هستند، استفاده می‌شود. آنها این کار را بسیار سریع‌تر و مطمئن‌تر از انسان‌ها انجام می‌دهند.

دیوید هابل و تورستن ویزل در ۱۹۸۱ جایزه نوبل را به‌خاطر تشخیص این‌که عصب‌ها در کورتکس بینایی چه می‌کنند، به خود اختصاص دادند. آنها نشان دادند که لایه‌های پنهان متوالی ابتدا ویژگی‌هایی را که به لحاظ بینایی معنادار هستند، انتخاب می‌کند (برای نمونه تغییرات سریع در روشنی یا رنگ که نشانگر مرزهای بین اشیاء هستند) و سپس آنها را به کل‌هایی معنادار بدل می‌کنند (اُبژه‌های زیرین).

ما در هر لحظه از حیات زنده (هوشیار)مان در بزرگسالی، الگوهای خام فوتون‌ها را که به شبکیه چشمان‌مان برخورد می‌کنند، به جهان دیداری سه بعدی‌ای ترجمه می‌کنیم (فوتون‌ها از چندین منبع به‌هم‌ریخته و نامنظم به یک سطح دوبعدی فرافکنده می‌شوند). از آنجا که این کار به هیچ وجه مستلزم تلاش آگاهانه نیست، ما آن را معجزه‌ای در نظر می‌گیریم که هر روز اتفاق می‌افتد. اما وقتی مهندسان سعی می‌کنند از این کار در سیستم دیداری ربات‌‌ها کپی‌برداری کنند، به دردسر می‌افتند. امروزه چشم روبات در مقایسه با چشم استاندارد انسان بسیار ابتدایی است. هابل و ویزل راهکاری طبیعی برای این کار یافتند و آن طراحی لایه‌های پنهان بود.

لایه‌های پنهان به شکل فیزیکی و عینی تجسم می‌یابند و در عین حال حالتی مبهم و انتزاعی از ظهور را نشان می‌دهند. هر لایه عصبی پنهان یک الگو دارد. عصب فعال می‌شود و سیگنال‌های خود را به لایه بعدی می‌فرستد. در این زمان الگوی اطلاعاتی‌ای که این عصب از لایه پیشین دریافت می‌کند با آن الگو مطابق می‌شود؛ به عبارتی می‌توان گفت که نورون‌ها مفهومی جدید از ظهور (پدیداری) را تعریف و متعاقباً ایجاد می‌کنند.

در مورد لایه‌های پنهان باید بین کارآمدی عادی و توان یک شبکه خوب تمایز قائل شد؛ این تفاوت در تمایز بین نواختن پیانو، راندن دوچرخه یا شنا کردن، زمانی‌که آن را یاد می‌گیرید آسان است و می‌آموزید که زمانی‌که آن را برای اولین‌بار انجام دهید با دشواری روبه‌رو خواهید بود. دانستن این‌که به‌طور دقیق چگونه لایه‌های پنهان جدید در مدار عصبی قرار می‌گیرند، یکی از بزرگ‌ترین مسائل حل‌نشدنی علم است. شاید بتوان گفت که این مسئله چه‌بسا حل‌نشدنی‌ترین مسئله علم است.

لایه‌های پنهان (فارغ از این‌که ریشه در شبکه‌های عصبی دارند)، نمادها یا سمبل‌هایی چندمنظوره هستند که توان توضیح واقعیت را دارند. برای نمونه، در کتابی که در زمینه فیزیک نگاشته‌ام بارها به تأثیر وضع نام برای اشیاء توجه کرده‌ام. وقتی موری گلمان، «کوارک» را ابداع کرد، در واقع نامی به الگویی متناقض از واقعیات داد. زمانی‌که این الگو شناخته شد، فیزیکدانان با این چالش مواجه شدند که این الگو را تبدیل به چیزی کنند که از لحاظ ریاضی دقیق و منسجم باشد اما شناسایی دشوار، گامی اساسی در راستای حل آن بود! همچنین، وقتی من اصطلاح «

anyon

» را برای ذراتی که تنها دو بُعد دارند ابداع کردم، می‌دانستم که مجموعه منسجمی از مفاهیم را نشان کرده‌ام اما نمی‌توانستم پیش‌بینی کنم که چگونه این مفاهیم محقق می‌شوند و تجسم می‌یابند. در مواردی از این دست، نام‌ها، گره‌های جدیدی در لایه‌های پنهان اندیشه ایجاد می‌کنند.

من متقاعد شدم که مفهوم کلی لایه‌های پنهان جنبه عمیقی از شیوه‌ای است که ذهن (خواه انسان، حیوان و خواه غریبه؛ گذشته، حال یا آینده) با آن کار خود را انجام می‌دهد. ذهن‌ها از طریق تجسم‌بخشیدن به مفاهیم، آنها را ایجاد می‌کنند؛ یعنی همان ویژگی‌هایی که لایه‌های پنهان را شناسایی و درک می‌کنند. آیا «لایه‌های پنهان» در ذات خود مؤثر‌ترین مفهومی نیست که بتوانیم آن را در هر جا به‌کار ببریم؟

اندیشه انسان‌مدارانه

آیا پی‌دی‌اف شامپوی خود را می‌شناسید؟ یک پی‌دی‌اف به یکی از ذرات کوچک و ضعیف یک اکوسیستم اشاره دارد و اگر شامپوی شما حاوی روغن پالم باشد که برای نمونه در جنگل بورنئو کشت می‌شود، ارزش‌اش بسیار زیاد خواهد بود.

DALY

شامپوی‌تان را چطور؟ این سنجه برگرفته از سلامت عمومی است: معلولیت یا بخشی از زندگی شخص که به‌واسطه نوعی اختلال فیزیکی (برای نمونه، در اثر قرار گرفتن در معرض مواد شیمیایی صنعتی) از میان رفته یا تلف شده است. بنابراین، اگر شامپوی مورد علاقه شما دو عنصر شایع (برای نمونه کارسینوژن، دیوکسان یا

BHA

، مختل‌کننده غدد درون‌ریز) را داشته باشد،

DALY

آن بیشتر خواهد بود.

PDF

ها و

DALY

ها تنها یکی از هزاران سنجه تفکر انسان‌مدارانه هستند که نشان می‌دهند چگونه سیستم‌های انسانی بر سیستم‌های زمین تأثیر می‌گذارند؛ سیستم‌هایی که سبب حفظ و بقای حیات می‌شوند. این شیوه تعامل بین دنیای طبیعی و دنیای ساخته‌شده برگرفته از علوم زمین‌شناختی است. اگر این دیدگاه عمومیت یابد، به نحوی مؤثر نشان می‌دهد که چگونه می‌توانیم راهکارهایی برای مواجهه با تنها خطری که نوع ما را تهدید می‌کند بیابیم و این خطر، نابودی محیط زیست ماست.

در سیاره ما ابتدا کشاورزی انجام می‌شد، پس از آن انقلاب صنعتی به‌سرعت آن را درنوردید. کره زمین پس از پشت سر گذاشتن دوره هولوسین (آخرین دوره یا دومین دوره)، وارد مرحله‌ای شد که زمین‌شناسان آن را دوره انسان‌مداری می‌نامند. در این مرحله سیستم‌های انسانی، سیستم‌های طبیعی را که پشتوانه حیات هستند، از بین می‌برند. اثرات شبکه انرژی، حمل‌ونقل، صنعت و تجارت بدون وقفه سیستم‌های بیوشیمیایی جهان (مانند چرخه آب، فسفر و کربن) را فاسد می‌کنند. دردناک‌ترین داده‌ها نشان می‌دهد که از دهه ۱۹۵۰ اقدامات غیرمسئولانه انسان‌ها شتاب عجیب و غریبی به خود گرفته است و در نهایت این شتاب در طی چند دهه بعد منجر به بروز بحران خواهد شد و سیستم‌های مختلف به نقطه‌ای خواهند رسید که دیگر هیچ راه بازگشتی وجود نخواهد داشت. برای نمونه، حدود نیمی از کل تراکم

CO2

در جو در ۳۰ سال اخیر اتفاق افتاده است و از تمام سیستم‌های پشتیبانِ حیات در سطح جهان، چرخه کربن، تااندازه‌ای بازگشت ندارد. این واقعیت‌های ناراحت‌کننده در مورد چرخه کربن، پوستری است از خودکشی آهسته نوعِ ما و این بخشی از تصویر بزرگ‌تری است با تمام سیستم‌های هشت‌گانه پشتیبان حیات در سطح جهان که مورد هجوم عادت‌های روزمره ما قرار دارند.

اندیشه انسان‌مدارانه به ما می‌گوید که این مسئله لزوماً ذاتی سیستم‌هایی مانند سیستم‌های تجاری و انرژی نیست که طبیعت را فاسد و نابود می‌کنند؛ امیدواریم که این‌ها به‌گونه‌ای اصلاح شوند که تبدیل به پدیده‌هایی خودنگهدارنده، پایا و دارای نوآوری و توان کارسالارانه شوند. ریشه اصلی و واقعی معضلِ انسان‌مداری در معماری و طراحی سیستم عصبی ما نهفته است.

ما تهدید (خطر) انسان‌مداری را با مغزهایی بررسی کردیم که در اثر تکامل رشد یافته‌اند، هدف ما از این کار نجات دوره پیشین زمین‌شناسی (یعنی هولوسین) بود؛ در این زمان خش‌خش‌ها و غرش‌ها در میان بوته‌زارها سیگنال‌ها و نشانه‌های این خطرها و تهدیدها بود و خود کمک خوبی برای این به‌شمار می‌رفت که انسان از مارها و عنکبوت‌ها بیزار شود. سیستم‌های عصبی هشداردهنده ما مدت‌هاست با این‌گونه خطرات قدیمی و دیرینه خو گرفته‌اند.

حال نقطه کوری که ذاتی ادراک ماست را نیز به این بی‌توجهی‌مان به این تهدیدات و خطرات بیفزایید: ما هیچ یک از خطرات خرد و کلان دوره انسان‌مداری را که سازوکار حسی ما را تهدید می‌کنند، در سیستم عصبی خود ثبت نکرده‌ایم. ما از افزایش تدریجی مواد شیمیایی خطرناک و زیان‌آور در بافت بدن‌ خود غافل‌ایم. بی‌تردید ما روش‌هایی برای ارزیابی افزایش میزان

CO2

یا

BHA

داریم اما این اعداد و ارقام برای بیشتر افراد تأثیر چندانی ندارند. یافتن راه‌هایی برای مواجهه و مقابله با نیروها و عواملی که تأثیر انسان‌مداری را بیشتر می‌کنند باید در اولویت فعالیت‌های علمی باشد. البته دانشمندان علوم زمین‌شناسی به این مسئله می‌پردازند اما به ریشه مسئله (رفتار انسان) توجه نمی‌کنند. علوم زمین‌شناسی باوجود اطلاعات فراوانی که در اختیار ما قرار می‌دهند، کار زیادی در مورد اندیشه انسان‌مداری انجام نمی‌دهند.

حوزه‌هایی که می‌توانند راهکارهای مناسبی در این زمینه ارائه دهند عبارت‌اند از اقتصاد، دانش عصب‌شناسی، روانشناسی اجتماعی، دانش‌شناختی و شعبه‌های گوناگون آنها. این حوزه‌ها با تأکید و تمرکز بر نظریه و عمل انسان‌مداری به راه‌های تقویت و بقاء انواع کمک می‌کنند اما ابتدا باید خود درگیر چنین چالشی شوند که در دستور کار بیشتر آنها نیست.

برای نمونه، چه زمانی دانش

neuroeconomics

به بی‌تفاوتی عجیب و غریب مغز نسبت به اخبار مربوط به نابودی کره زمین خواهد پرداخت؟ حالا بگذریم از این‌که چگونه می‌توان این نقطه کور ادراک ما را ترمیم کرد. آیا دانش عصب‌شناسی شناختی روزی خواهد توانست روند تصمیم‌گیری مشترک‌مان را تغییر دهد؟ آیا هر یک از علوم کامپیوتر، علوم مربوط به مغز یا رفتارشناسی اطلاعاتی در اختیار ما قرار می‌دهند که به وسیله آن جهت‌مان را تغییر دهیم؟

پل کروزِن، شیمی‌دان هلندی که به‌خاطر کار روی شکاف لایه ازن جایزه نوبل دریافت کرد، ده سال پیش اصطلاح انسان‌مداری را وضع کرد. انسان‌مداری به‌مثابه یک عنصر، هنوز از دانش محیط زیست و زمین‌شناسی فراتر نرفته است چه رسد به فرهنگ عامه: وقتی این اصطلاح را در گوگل جست‌وجو می‌کنیم، می‌بینیم که ۷۸۷۰۰ مرتبه به آن مراجعه شده (که بیشتر در حوزه زمین‌شناسی است) اما در مقابل، وقتی اصطلاح

Placebo

(دارونما، پلاسیبو) را جست‌وجو می‌کنیم، می‌بینیم که عنصری جاافتاده است و بیش از ۱۸ میلیون بار به آن ارجاع شده است (این رقم در مورد اصطلاح تازه ساخته‌شده

vucuzela

حتی به ۳۶۵۰۰۰۰ نیز می‌رسد).

ما غرق در تفکر هستیم

من توجه شما را به مدت ۶۰ ثانیه به چیزی از جمله تصویر این نوشته، حس تنفس یا احساس این‌که بدن‌تان به صندلی تکیه داده است، جلب می‌کنم بدون آن‌که هیچ فکر آشفته‌ای آن را منحرف کند. به‌نظر می‌رسد که فقط کافی است توجه کنید اما حقیقت آن است که این کار برایتان غیرممکن خواهد بود. اگر پای زندگی کودکان‌تان در میان باشد، نمی‌توانید بیش از چند ثانیه روی چیزی تمرکز کنید حتی اگر چاقو زیر گلویتان بگذارند، چون بلافاصله بعد از آن دوباره به فکر فرو خواهید رفت. این فرورفتن در امری غیرواقعی، خود یک مشکل است. در واقع، این مشکلی است که سبب ایجاد مشکل دیگری در زندگی انسان می‌شود.

من به هیچ‌وجه منکر اهمیت اندیشیدن نیستم. تفکر زبانی امری اجتناب‌ناپذیر است. این تفکر اساس برنامه‌ریزی، یادگیری، استدلال اخلاقی و بسیاری از توانایی‌هایی است که انسانیت ما را تشکیل می‌دهد. تفکر جوهر هر رابطه اجتماعی و نهاد فرهنگی است. افزون بر این، اندیشه اساس و بنیاد علم و دانش است اما این‌که ما از روی عادت با جریان تفکر یکی شده و به‌اصطلاح غرق در اندیشیدن می‌شویم (یعنی نمی‌توانیم اندیشه‌های درست و منطقی را تشخیص دهیم) منبع اصلی و اولیه گرفتاری و آشفتگی ماست.

ارتباط ما با تفکر خودمان تا سرحد تناقض، ارتباطی بیگانه است. وقتی شخصی را می‌بینیم که در خیابان راه می‌رود و با خود حرف می‌زند، می‌گوییم که طرف دیوانه است. اما ما همه به‌طور مرتب با خود حرف می‌زنیم و فقط دهان‌مان بسته است. ما در حال حاضر به‌سختی می‌توانیم به زندگی‌مان از دریچه استدلال و برهان بنگریم. ما به خود می‌گوییم که به‌طور دقیق چه اتفاقی افتاده است، چه اتفاقی باید می‌افتاد و چه اتفاقی شاید خواهد افتاد. ما بی‌وقفه به خود امید می‌دهیم و به‌طور مرتب نگران آینده‌ایم. ما به‌جای این‌که با خودمان زندگی کنیم، فکر می‌کنیم که با دیگران هستیم و گویی که با یک دوست خیالی حرف می‌زنیم که صبر ایوب دارد. ما با چه کسی حرف می‌زنیم؟

بیشتر ما با این حس زندگی می‌کنیم که ما متفکرِ تفکرات‌مان و تجربه‌کننده تجربه هایمان هستیم در حالی‌که از منظر علم، ما می‌دانیم که این دیدگاهی نادرست است. هیچ خود یا نفس مجزایی وجود ندارد که مانند گاو-آدم (مینوتور) در لابیرنت مغز ما پنهان شده باشد. هیچ ناحیه‌ای در کورتکس یا مسیر پردازش عصبی وجود ندارد که «شخصیت» ما (خود ما) در آن جایی ویژه داشته باشد. به قول دانیل دنت، هیچ مرکز ثقل ثابتی وجود ندارد اما از لحاظ ذهنی گویا همیشه در درون ما چیزی هست.

ادیان (از جمله هندو، بودا، مسیحیت، اسلام، یهود و…) نیز کم‌و‌بیش می‌گویند که ما به‌اصطلاح در چنگال یک پندارشناختی (توهم) زندگی می‌کنیم و این امر را از دریچه آموزه‌های دینی می‌توانیم مشاهده کنیم. یک مسیحی در روزهای آخر هفته در حالی‌که مدام به تکرار آیات پروردگار می‌پردازد، احساس آرامش و روشنی دارد و فکر می‌کند که این حالت ذهنی مؤید آموزه مسیحیت است؛ یک هندو هر روز غروب نیایش‌های ویژه کریشنا را می‌خواند و احساس می‌کند از بند نفس رها شده است و نتیجه می‌گیرد که معبودش بر او باران رحمت فروریخته است؛ یک صوفی ساعت‌ها سماع می‌کند و لحظه‌ای حجاب عقل را افکنده می‌بیند و به این باور می‌رسد که رب خویش را ملاقات کرده است.

عمومیت این پدیده‌ها ادعاهای فرقه‌ای هر دین را ابطال می‌کند و نظر به این‌که تأمل‌کننده‌ها عموماً تجربیات خوداستعلایی خود را جزئی جدانشدنی از الهیات، اسطوره‌شناسی و متافیزیک خود می‌دانند، تعجبی ندارد که دانشمندان و غیرمؤمنان گزارش‌های آنان را محصول ذهن‌های آشفته‌شان یا روایاتی اغراق‌آمیز (مثل حیرت علمی، لذت‌بردن از امری زیبا ،الهام هنری و…) بدانند که از ذهن عادی فاصله دارد.

ادیان به‌طور مشخص گمراه‌کننده‌اند، حتی اگر برخی تجربه‌های دینی، ارزشمند باشند. اگر بخواهیم به‌طور واقعی ذهن را بشناسیم و بر پرخطرترین منابع دشمنی و درگیری در جهان چیره شویم، باید به طیف کاملی از تجارب انسانی در بافت علم بیندیشیم. اما ابتدا باید بدانیم که ما در دریای تفکر غرق هستیم.

اندیشیدن در زمان در برابر اندیشیدن خارج از زمان

یکی از عادت‌های قدیمی و فراگیر تفکر عبارت است از این‌که تصور کنیم پاسخ درست به هر پرسشی که ما را به فکر وامی‌دارد در قلمروِ ابدی «حقایق جاودان» نهفته است. هدف پژوهش حاضر عبارت است از «یافتن» پاسخ یا راهکار در آن قلمروِ جاودانِ (از پیش موجود). برای نمونه، فیزیکدانان بیشتر به شیوه‌ای صحبت می‌کنند که گویی نظریه نهایی در مورد همه چیز در فضای افلاطونی بی‌کران به شکل ریاضی وجود دارد.

وقتی می‌گوییم تفکر در زمان، منظور‌مان این است که وظیفه ما ابداع ایده‌های جدید برای توصیف پدیده‌های جدید و نیز ابداع ساختارهای ریاضی جدید برای بیان آنهاست. اگر ما خارج از زمان بیندیشیم، در واقع اعتقاد داریم که این ایده‌ها پیش از آن‌که ما آنها را ابداع کنیم، وجو

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.