پاورپوینت کامل مرگ سودیا زیان؟ ۹۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل مرگ سودیا زیان؟ ۹۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۹۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مرگ سودیا زیان؟ ۹۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل مرگ سودیا زیان؟ ۹۸ اسلاید در PowerPoint :

مقاله حاضر می‌کوشد به پرسش‌های ذیل درباره مرگ پاسخ دهد: نخست، مرگ از چه چیز تشکیل شده است؟ پرواضح است که افراد با پایان یافتن حیاتشان می‌‌میرند؛ اما معلوم نیست که پایان حیات شخص از چه چیزی تشکیل شده است. دوم آنکه به چه معنا مرگ یا حوادث پس از مرگ به ما زیان می‌‌رساند؟ سوم آنکه موارد موافق و مخالف نظریه زیان (این مدعا که مرگ می‌‌تواند به فردی که می‌‌میرد زیان برساند) و نظریه زیانِ پس از مرگ (که طبق آن، حوادثی که پس از مرگ شخص اتفاق می‌‌افتد، می‌‌تواند به او زیان برساند) چیست؟ و سرانجام آنکه آیا می‌‌توان زیان مرگ را کاهش داد؟

مقاله حاضر می‌کوشد به پرسش‌های ذیل درباره مرگ پاسخ دهد: نخست، مرگ از چه چیز تشکیل شده است؟ پرواضح است که افراد با پایان یافتن حیاتشان می‌‌میرند؛ اما معلوم نیست که پایان حیات شخص از چه چیزی تشکیل شده است. دوم آنکه به چه معنا مرگ یا حوادث پس از مرگ به ما زیان می‌‌رساند؟ سوم آنکه موارد موافق و مخالف نظریه زیان (این مدعا که مرگ می‌‌تواند به فردی که می‌‌میرد زیان برساند) و نظریه زیانِ پس از مرگ (که طبق آن، حوادثی که پس از مرگ شخص اتفاق می‌‌افتد، می‌‌تواند به او زیان برساند) چیست؟ و سرانجام آنکه آیا می‌‌توان زیان مرگ را کاهش داد؟

***

مرگ پایان زندگی است. گفتنی است فرایندهای حیاتی، آنهایی هستند که اندام‌ها با آنها رشد می‌‌کنند یا خود را حفظ می‌‌کنند. این فرایندها شامل فوتوسنتز، تنفس سلولی، تکثیر سلول و مانند آنها می‌‌شود؛ بنابراین، مرگ پایان فرایندهای حیاتی‌ای است که موجود زنده خود را با آن حفظ می‌‌کند؛ اما پایان حیات چیزی است و وضعیت پایان یافتن آن چیز دیگری. مرگ ناظر به هر دو ‌آنهاست. بیفزاییم که پایان حیات فی‌نفسه به‌طور بالقوه ابهام‌آمیز است. ازیک‌سو می‌‌تواند فرایندی باشد که در آن زندگی ما به‌طور روزافزون رو به نابودی رود. از سوی دیگر، می‌‌تواند حادثه‌ای آنی و گذرا باشد. این حادثه را می‌‌توان به سه صورت درک کرد: نخست آنکه این حادثه، پایان فرایند مردن است؛ یعنی نابودی آخرین نشانه حیات. این امر را می‌‌توانیم مرگِ نهایی بنامیم. دوم آنکه این حادثه نقطه‌ای در فرایند مردن است زمانی‌که نابودی حتمی ‌‌باشد، صرف‌نظر از اینکه چه اقدامی ‌‌برای توقف آن انجام می‌‌شود. این امر را می‌‌توانیم مرگ آستانه‌ای بنامیم و احتمال سوم آنکه حیات زمانی پایان می‌یابد که سیستم‌های فیزیولوژیکی بدن به‌طور کل از کار بیفتد. این امر را نیز مرگ کامل می‌‌نامیم؛ بنابراین مرگ را می‌‌توان حالتی (مرده‌بودن) درنظر گرفت. فرایند نابودی یکی از این سه حادثه‌ای است که در روند مردن اتفاق می‌‌افتد. مرگ را در تمام این معانی می‌‌توان از حوادثی مثل تیر‌خوردن متمایز کرد که منجر به مرگ می‌‌شود.

استمرار مرگ

مرگ ‌دست‌کم از دو جهت دیگر نیز ابهام‌آمیز است: نخست آنکه مفهوم حیات به‌طور کامل روشن نیست؛ برای مثال فرض کنید می‌‌توانیم ماشینی بسازیم با تمام ویژگی‌های روانشناختی یک شخص. آیا این ماشین می‌‌تواند زنده باشد؟ به همان میزان که مندرجات حیات برای ما مبهم و معماست، آنچه به این مندرجات خاتمه می‌‌دهد، یعنی مرگ نیز برای ما معماست. دوم آنکه نمی‌‌دانیم آیا پایان موقت حیات برای مرگ کافی است یا آیا مرگ مستلزم نابودی دائم و همیشگی حیات است؟ معمولا هر زمان که حیات موجودی متوقف شود، این وضعیت دائمی‌‌است؛ بنابراین مرگ نباید تاثیری در تمایز بین پایان دائم یا موقتی حیات داشته باشد؛ باوجوداین، حیات می‌‌تواند به‌طور موقتی متوقف شود: حیات می‌‌تواند تعلیق و سپس احیا شود. حیات درمورد دانه‌ها و ‌هاگ‌ها برای مدتی نامحدود تعلیق می‌‌شود. قورباغه‌های منجمدشده و نطفه انسان حیاتشان تعلیق می‌‌شود. فرض کنید که من (نگارنده) منجمد و سپس زنده می‌‌شوم. وسوسه می‌‌شویم بگوییم که وقتی منجمد بودم، حیاتم متوقف بوده است. من در حالت تعلیق حیات بوده‌ام؛ اما نمرده بودم. اکنون ابزار فوق مدرنی را در نظر بگیرید که مرا به صورت مکعبی کوچک یا سلول تک‌اتمی درآورد و پس از آن دوباره به حالت اول بازگرداند. بسیاری از ما خواهیم گفت من احیا شده‌ام. حیات من پس از احیای مجدد ادامه دارد؛ اما پرواضح است که من در طول این وقفه‌ها، زمانی‌که اتم‌های من در محفظه نگه‌داری می‌‌شد، زنده نبودم. پس از آنکه مردم، ظاهرا نمی‌‌توانستم دوباره زنده شوم و فرایندهای حیاتی من نیز نمی‌‌توانست احیا شود. اگر بتوان من را احیا کرد، حیات من به حالت اول بازمی‌‌گردد نه اینکه احیا شود. بازگشت به حالت اول و نه احیای مجدد، درواقع یکی از راه‌های بازگرداندن موجودی از مرگ است. فرض آن است موجوداتی که حیاتشان تعلیق می‌‌شود، نمرده‌اند؛ اما موجوداتی که احیا می‌‌شوند، مرده‌اند؛ حتی اگر بعدا احیا شوند؛ از‌این‌رو بهتر آن است که بگوییم که موجودی درست زمانی‌که فرایندهای حیاتی‌اش برای همیشه متوقف شد، مرده است.

مرگ و ماهیت ما

مرگ نزد من و شما عبارت از توقف دائم فرایندهای حیاتی‌ای است که ما را زنده نگه می‌‌دارند. اگر ما فهم روشن‌تری از ماهیتمان و شرایطی که در آن قرار داریم داشته باشیم، این نوع تلقی از مرگ دقیق‌تر خواهد شد. در این میان سه دیدگاه وجود دارد: جاندار انگاری که می‌‌گوید موجودات انسانی هستیم. انسان انگاری که می‌‌گوید ما موجوداتی واجد ظرفیت خودآگاهی هستیم و ذهن انگاری که می‌‌گوید ما ذهن هستیم که می‌‌تواند ظرفیت خودآگاهی داشته یا نداشته باشد.

اگر ما حیوان باشیم با شرایط پایدار حیو‌ان‌ها، مرگ ما مستلزم توقف فرایندهای حیاتی‌ای می‌‌شود که هستی ما را به‌مثابه موجودات انسانی نگه داشته است. اگر ذهن باشیم، مرگ ما مستلزم نابودی دائم فرایندهای حیاتی‌ای است که هستی ما را به‌مثابه ذهن نگه داشته است و اگر با حفظ برخی ویژگی‌های روانشناختی، دوام را تعیین کنیم، در این‌صورت نبود این ویژگی‌ها مرگ را سبب می‌‌شود.

این سه راهِ درکِ مرگ برآیندهای کاملا متفاوتی دارند. جنون شدید می‌‌تواند بسیاری از ویژگی‌های روانشناختی را از بین ببرد بدون آنکه ذهن را نابود کند. این مساله بیان می‌‌کند مرگ آنگونه که انسان انگارگراها می‌‌فهمند، می‌‌تواند اتفاق بیفتد در عین حال، به گمان ذهن انگارگراها اتفاق نیفتاده است. افزون‌براین، انسان بعد از نابودی ذهن همچنان زنده می‌‌ماند، مانند زمانی‌که مغز می‌‌میرد و فرد در حالت گیاهی به حیاتش ادامه می‌‌دهد. همچنین معقول است که در صورت نابودی انسان، ذهن زنده بماند و این امر زمانی اتفاق می‌‌افتد که مغز از بدن حذف شود و به صورت صوری به حیات ادامه دهد و یادآوری کننده بدن از بین برود با فرض اینکه یک مغز برهنه، یک انسان نیست. این احتمالات حاکی از آن است که مرگ از نگاه ذهن انگارگراها می‌‌تواند اتفاق بیفتد، در عین حال به گمان جاندار انگارگراها اتفاق نیفتاده است.

مرگ و وجود

چه ارتباطی بین وجود و مرگ هست؟ آیا انسان‌ها و سایر موجودات پس از مرگ همچنان وجود دارند یا بدون مردن، هستی‌شان متوقف می‌‌شود؟ پرسش نخست را در نظر بگیرید: آیا من و شما و دیگر موجودات می‌‌توانیم برای مدتی پس از پایان زندگیمان همچنان وجود داشته باشیم؟ این دیدگاه که مرگ مستلزم پوچی و نابودی ماست، به نظریه پایان معروف است. این موضع که می‌‌توانیم از مرگ نجات بیابیم، دیدگاه نجات‌یافتگان از مرگ نام دارد. این دیدگاه بر این مبنا قابل دفاع خواهد بود که عموما به حیوانات مرده اشاره می‌‌کنیم که بیانگر این مطلب است که باور داریم یک حیوان، همان حیوان است. اگر اجزای اولیه‌اش با همان نظم قبلی باقی بماند و این وضعیت را تا زمان پس از مرگ نیز داشته باشد. براساس این دیدگاه، اگر من و شما حیوان باشیم، دراین‌صورت می‌‌توانیم برای مدتی پس از مرگ، ولو به صورت جنازه باقی بمانیم؛ اما این روش دفاع از دیدگاه نجات‌یافتگان از مرگ نمی‌‌تواند روش قاطعی باشد. اصطلاحات حیوان مرده یا شخص مرده ابهام دارند. در حالت عادی، وقتی اصطلاح شخص مرده یا حیوان مرده را به کار می‌‌بریم، از اشخاص یا حیواناتی سخن می‌‌گوییم که در گذشته زیسته‌اند. یکی از اشخاص مرده‌ای که می‌‌توان نام برد، سقراط است. او اکنون یک شخص مرده است و جنازه‌اش هم دیگر وجود ندارد؛ اما در برخی جاها برای مثال در سردخانه، ظاهرا از اصطلاحات حیوان مرده یا شخص مرده به معنای بقایای چیزی استفاده می‌‌کنیم که یک حیوان بوده یا بقایای چیزی که یک شخص بوده است. بر مبنای این تفسیر، حتی در سردخانه، مرده خواندنِ چیزی به این معنا نیست که آن چیز شخص است؛ اما پرسش دوم چطور؟ آیا موجودات می‌‌توانند بدون مردن، وجودشان(هستی‌شان) متوقف شود؟ به‌طور قطع، چیزهایی که هرگز زنده نبودند مانند موهومات و مجسمه‌ها می‌‌توانند بدون مرگ نابود شوند. مسلما همواره راه‌هایی وجود دارد که موجودات زنده از طریق آنها بدون مرگ نابود می‌شوند. معقول است که هستی یک آمیب زمانی پایان یابد که تجزیه شود و جای خود را به دو آمیب دیگر دهد. باوجوداین، وقتی که آمیب‌ها تجزیه ‌می‌شوند، فرایندهای حیاتی‌ای که آنها را نگه می‌‌دارند، متوقف نمی‌‌شوند. اگر افراد بتوانند مانند آمیب‌ها تجزیه شوند، شاید آنها نیز بدون مردن، هستی‌شان متوقف می‌‌شد.

نظریه زیان

نوعا آنهایی که به زندگی اهمیت می‌‌دهند، نظریه زیان را می‌‌پذیرند. برخی اوقات مرگ برای کسانی که می‌‌میرند کمابیش بد و در این معنا چیزی است که به آنها زیان می‌‌رساند. مهم است بدانیم که چه چیزی این نظریه را ساخته است؛ زیرا پاسخ ما فی‌نفسه می‌‌تواند زیان‌بار باشد. این امر ممکن است این‌گونه نیز روی دهد: فرض کنید عاشق زندگی هستیم و اینکه زندگی چیز خوبی است، می‌‌تواند دلیل مطلوبی باشد. سپس اندیشه ما معطوف به مرگ می‌‌شود و می‌‌گوییم که مرگ بد است: به گمان ما، زندگی بهتر، زندگی بهترِ بیشتر است و مرگ بدتر است. در اینجا، در خطر محکوم‌کردن وضعیت انسانی هستیم که زندگی و مرگ را دربر دارد بر این مبنا که این زندگی یک‌ سویه تراژیک دارد که همان مرگ است. این مساله تا حدی کمک می‌کند اگر به خود یادآوری کنیم که وضعیت ما یک‌ سویه خوب نیز دارد؛ در واقع اساس محکوم‌کردن مرگ توسط ما این فرض است که زندگی بیشتر خوب است؛ اما همه نمی‌‌توانند این قبیل دلداری‌ها را به خود بدهند و ارزیابی مطلوب زندگی، دلداری محدود است؛ زیرا راه را برای این احتمال باز می‌‌گذارد که در کلیت وضعیت انسانی چیز بد، بخش قابل‌توجهی از چیز خوب را از میان می‌‌برد. در هر صورت، نتیجه ناگوار و ناامیدکننده در این‌باره آن است که نظر به نظریه زیان، وضعیت انسانی یک سویه تراژیک دارد. تعجبی ندارد که نظریه‌پردازان مدتهاست که در پی غلبه بر نظریه زیان بوده‌اند.

یکی از دفاعیه‌های عمده از نظریه زیان

آن دسته از نظریه‌پردازانی که از نظریات زیان دفاع می‌‌کنند نوعا به قرائتی از تطبیق‌گرایی متوسل می‌‌شوند. طبق تطبیق‌گرایی، مرگ یک شخص می‌‌تواند به آن شخص زیان برساند؛ همچنین مرگ می‌‌تواند بی‌زیان نیز باشد. برای تعیین اینکه آیا مرگ یک شخص برای آن شخص بد است، باید سطح خوشبختی واقعی او را با سطح خوشبختی او زمانی که نمرده است، مقایسه کنیم. مثلا فرض کنید هیلدا اول دسامبر ۲۰۰۸ در ۲۸سالگی می‌‌میرد و اگر نمرده بود، ۲۵سال دیگر زنده می‌بود و پنج‌سال آخر را در رنج به‌سر می‌‌برد. برای به کار گرفتن تطبیق‌گرایی، ابتدا باید روایتی از خوشبختی را انتخاب و با آن خوشبختی هیلدا را ارزیابی کنیم. برای سهولت کار لذت‌گرایی مثبت را برمی‌گزینیم. مرحله بعدی ارزیابی لذت و اَلَمی ‌‌است که او در طول زندگی داشته است. می‌‌توانیم شرط بگذاریم که سطح خوشبختی زندگی او به ارزش ۲۵۰ می‌‌رسد؛ سپس میزان لذت و المی ‌‌را که اگر در تاریخ مذکور نمرده بود، ارزیابی می‌‌کنیم. ۲۵سال نخست حیات او دقیقا همان‌گونه بوده است، بنابراین، ارزش این سال‌ها ۲۵۰ خواهد بود. می‌‌توانیم این‌گونه فرض کنیم که ارزش ۲۵ سال بعدی او نیز ۲۵۰ خواهد بود و بگذارید قید کنیم که ارزش پنج سال آخر او که عمدتا با رنج سپری شده، ۵۰- است. پس، اگر او نمرده بود، سطح خوشبختی زندگی او چنین معادله‌ای را رقم می‌زد: ۴۵۰=۵۰-۲۵۰+۲۵۰ . کسرِ این ارزش از سطح خوشبختی ۲۵۰ او در زندگی، ۲۰۰- را به ما می‌‌دهد. این است ارزش مردن او در اول دسامبر ۲۰۰۸. پس طبق تطبیق‌گرایی، مرگ او برایش بسیار بد بوده است. اگر ۳۰ سال آخر زندگی او در رنج مدام سپری می‌‌شد، قضیه کاملا فرق می‌‌کرد. بر مبنای آن فرضیه، مرگ او برایش خوب بوده است.

مثال ما در اینجا به یک مرگ خاص در زمانی خاص مربوط است. تطبیق‌گرایی نیز برایندهایی در این خصوص دارد که آیا جوان مُردن برای کسی که می‌‌میرد بد است و آیا اصلا مردن برای ما بد است؟ در هر دو مورد پاسخ ما به این بستگی دارد که زندگی ما اگر نمی‌‌مردیم، چگونه سپری می‌‌شد؟ معمولا جوان مردن، ما را از بسیاری از سال‌های خوب زندگی محروم می‌‌کند؛ بنابراین معمولا جوان مردن برای ما بد است. درخصوص اینکه آیا میرا بودن بد است یا نه، باید گفت این مساله به این امر بستگی دارد که آیا حیاتی که ما به‌مثابه موجودی نامیرا هدایت می‌‌کنیم، حیاتی خوب است یا بد؟

طبق تطبیق‌گرایی، زمانی که مرگ برای ما بد باشد، به این دلیل بد است که مانع دستیابی ما به خوبی‌های مختلفی می‌‌شود که اگر نمرده بودیم، آنها را در اختیار داشتیم. می‌‌توانیم بگوییم که مرگ برای ما بد است چون ما را از خوبی‌ها محروم می‌‌کند، نه به دلیل بدی‌های ذاتی‌ای که مسبب آنهاست.

اکنون بگذارید بپرسیم که چگونه نظریه زیان پس از مرگ قابل دفاع است؟ ابتدا توجه داشته باشید درصوتی‌که لذت‌گرایی مثبت را بپذیریم، باید نظریه زیان پس از مرگ را رد و آن را با تطبیق‌گرایی ترکیب کنیم، چون چیزی پس ازمرگ ما اتفاق نمی‌‌افتد که بتواند میزان لذت یا الم ما را در حیاتمان کاهش دهد. اما حوادث پس از مرگ ممکن است به واسطه روایت‌های دیگری از خوشبختی برای ما بد باشند. فرض کنید بخواهم پس از اینکه مردم، به یاد من بیفتند. با توجه به ترجیح‌گرایی، چیزی پس از آنکه مُردم، اتفاق می‌‌افتد که ممکن است برای من بد باشد؛ یعنی فراموش شدنِ من، زیرا این امر مانع از لذت من می‌‌شود. این طریق دفاع از نظریه‌های زیان کاملا معقول است. باوجود ‌این، چندین انتقاد به این نظریه‌ها نیز وجود دارد. به‌هرحال بگذارید به گوشه‌ای از این انتقادها بپردازیم.

استدلال تقارن

یکی از چالش‌ها در رابطه با نظریه زیان کوششی برای نشان دادن این است که وضعیتی که مرگ ما را در آن قرار می‌‌دهد (یعنی لاوجود)، بد نیست. طبق استدلال تقارن که لوکرتیوس(از پیروان اپیکورس) مطرح کرده، می‌‌توانیم این مساله را از راه تفکر پیرامون وضعیتمان پیش از تولد اثبات کنیم:

به گذشته بازمی‌‌گردیم، یعنی پیش از تولد. از این طریق، طبیعت در پیش چشم ما آینه‌ای از آینده‌مان پس از مرگ قرار می‌‌دهد. آیا این امر ناخوشایند و ناامیدکننده نیست؟

این مفهوم تا اینجا روش

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.