پاورپوینت کامل ساختار فلسفی کلام ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل ساختار فلسفی کلام ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ساختار فلسفی کلام ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل ساختار فلسفی کلام ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

علم کلام از زمان آغاز تاکنون تحولات زیادی داشته است. سه مکتب مهم در این دانش، یعنی اعتزال، اشعریت و شیعه، بیش ترین بحث ها و مهمترین تحولات را در مقایسه با دیگر نحله ها درون خود داشته اند.علم کلام از زمان آغاز تاکنون تحولات زیادی داشته است. سه مکتب مهم در این دانش، یعنی اعتزال، اشعریت و شیعه، بیش ترین بحث ها و مهمترین تحولات را در مقایسه با دیگر نحله ها درون خود داشته اند. نسبت میان فلسفه و کلام از جمله مباحثی است که درباره هر سه مکتب مطرح است. سؤال اساسی در این باره این است که این سه مکتب از آغاز تا اوج فعالیت خود چه نسبتی با فلسفه داشتند؟ پرسش دقیق تر آن است که بگوییم: کلام اسلامی تا چه اندازه و چگونه از فلسفه بهره برد؟ و به عبارت دیگر چگونه ساختار فلسفی پیدا کرد؟

علم کلام از زمان آغاز تاکنون تحولات زیادی داشته است. سه مکتب مهم در این دانش، یعنی اعتزال، اشعریت و شیعه، بیش ترین بحث ها و مهمترین تحولات را در مقایسه با دیگر نحله ها درون خود داشته اند.علم کلام از زمان آغاز تاکنون تحولات زیادی داشته است. سه مکتب مهم در این دانش، یعنی اعتزال، اشعریت و شیعه، بیش ترین بحث ها و مهمترین تحولات را در مقایسه با دیگر نحله ها درون خود داشته اند. نسبت میان فلسفه و کلام از جمله مباحثی است که درباره هر سه مکتب مطرح است. سؤال اساسی در این باره این است که این سه مکتب از آغاز تا اوج فعالیت خود چه نسبتی با فلسفه داشتند؟ پرسش دقیق تر آن است که بگوییم: کلام اسلامی تا چه اندازه و چگونه از فلسفه بهره برد؟ و به عبارت دیگر چگونه ساختار فلسفی پیدا کرد؟

در این مقاله ضمن پاسخ به سؤالات بالا و بررسی فلسفی شدن هر سه مکتب کلامی، از این مطلب سخن به میان آمده است که ساختار فلسفی در کلام شیعه، برخلافِ کلام اعتزال و اشعریت، تابع حکمت اندیشی است؛ این ساختار در کتاب الیاقوت نوبختی (قرن چهارم) برای نخستین بار ظاهر می شود و در کتاب تجرید الاعتقاد خواجه نصیرالدین طوسی (قرن هفتم) به کمال می رسد. حکمتْ اندیشی که برگرفته از آموزه های قرآنی است و امامتْ محوری، دو امتیاز مهم کلام شیعی، چه در حیات امامان معصوم۶۱۵۷۷; و چه پس از دوران غیبت کبری، است و همان است که ساختار فلسفی این کلام را در آثاری چون تجرید الاعتقاد بوجود آورده است. مقدمه دانش کلام از اصیل ترین علوم اسلامی است که پایه های آن در سده نخست اسلام شکل گرفت ولی، در عین حال از همان قرن پیدایی، به دلیل توسعه فرهنگی و تنش های سیاسی، نقاط اختلافی نیز در آن پدید آمد؛ با این حال شاید تا اوائل قرن سوم این دانش هنوز به نام کلام خوانده نمی شد. کلام به گفته بسیاری از مورخان فلسفه و صاحبنظران غربی، علمی مستقل و برآمده از دین اندیشی متفکران مسلمان است؛ به نظر برخی چون اِرنست رنان فلسفه حقیقی اسلام را باید در مذاهب متکلمان جستجو کرد (فاخوری والجر، ۱۳۷۳: ص ۱۰۱)، و به عقیده بعضی دیگر هنوز پس از یک قرن کلام پژوهی در غرب بیشتر اظهارنظر های کلی درباره آن را باید موقت تلقی نمود (مثلاً: وات، ۱۳۷۰: ص۳ با تصرف). اما پیش از آنکه محققان غربی یا حتی مورخان فلسفه در میان مسلمانان بخواهند ما را به اصالت، گستره و اهمیت این علم توجه دهند، آثار خودِ متکلمان و تاریخ علم کلام، برای کسی که جوینده سرنوشت و سرگذشت این علم باشد، در کتاب هایی چون ملل و نحل، شناخت فرقه ها، اعتقادنامه ها، احتجاج ها و مناظره ها، و نقد ها و جواب ها، و… موجود است و به عنوان میراث گران ارج تفکر اسلامی سزاوار پاسداشت و بازخوانی است. از میان ده ها بلکه صد ها مسأله ای که درباره علم کلام مطرح است، سؤال از ساختار، این علم و چگونگی شکل گیری این ساختار، موضوع مهم و جالب توجهی است. پرسش از این سؤال، خود به چندین سؤال خردتر تبدیل می شود که توجه به آن ها ما را در این شناخت یاری می دهد. نمونه هایی از این سؤال ها که برخی به تاریخ علم کلام مربوط می شوند، برخی به موضوع کلام، پاره ای به روش متکلمان و بعضی به گرایش های کلامی، عبارتند از: نخستین مباحث کلامی چه بود و چگونه آغاز شد؟ متون ترجمه شده یونانی، اسکندرانی، ایرانی و هندی در نهضت ترجمه (قرن دوم تا چهارم قمری) چه تأثیری در جهت گیری آن داشت؟ فقه و علوم قرآنی تا چه میزان توانست در توسعه یا محدود شدن مباحث کلام مؤثر باشد؟ آیا می توان گفت کلام از ابتدای پیدایش با فلسفه درآمیخت؟ موضع ناموافق فیلسوفان در برابر متکلمان به چه دلیل بود؟ در مقابل، متکلمان چه دیدگاهی درباره فیلسوفان و فلاسفه داشتند؟ آیا می توان همه آنان را در این مورد دارای یک دیدگاه دانست؟ اهل حدیث، کلام را چگونه می دیدند؟ خلفا چه موضعی داشتند؟

جریان محنه (یعنی دادگاه تفتیش عقایدی که مأمون، خلیفه عباسی، به کمک بعضی معتزلیان درباری در اوائل قرن سوم تشکیل داد و محور سؤالات آن درباره اعتقاد به مخلوق بودن قرآن بود)، تا چه اندازه اهل حدیث و مفسران قرآن و فقیهان را در موضع مخالفت خود با کلام، بیش تر مصمم کرد؟ پیوستن متکلمان بزرگی چون ابوالهذیل علاف از معتزلیان و ابوحامد غزالی از اشعریان به حکومت های وقت، چه تأثیری در سرنوشت کلام معتزلی و اشعری داشت؟ از طرف دیگر، جدا از مسائل سیاسی و فضای فرهنگی سده های اول و دوم اسلام، انگیزه ها و علایق متکلمان و نگرانی آنان درباره پاره ای مسائل دینی و اجتماعی در نحوه شکل گیری علم کلام مؤثر بوده است. در این جا سؤال هایی از این قبیل مطرح است: اساساً متکلمان در پی چه چیزی از دین بوده اند؟ دلیل اختلاف های روشی و نگرشی آنان چه بود؟ آیا کلام نخستین، تنها در پی توجیه اعتقادات دینی بود یا از همان اول دفاع از عقاید هم مورد نظر بود؟ معتزلیان که به عقلگرایان مشهور شدند عقل را به کدام تعریف و معنا قبول داشتند و اشعریان که به ضدیت با مکتب متعزله شهرت دارند چه جایگاهی برای عقل قائلند؟ مباحث مربوط به عقل و استدلال های عقلی در این دو مکتب چه نسبتی با معنا و مفهوم عقل فلسفی و عقل مشائی دارند؟ تمایز این دو نحله مهم از یک دیگر به چه صورت است و این ها چگونه پدید آمد؟ آیا می توان گفت که نقد اشعریان از فلسفه و درعین حال روی آوردن آنان به برخی موضوعات و روش های فلسفی به دلیل آن بود که در رقابت با معتزله فلسفی اندیشْ مغلوب نشوند و آن گاه که با تلاش غزالی و رازی، کلام اشعری به نظر بعضی به درجه ای از قوت و استحکام رسید و خطر معتزله یا رقیب دیگری در کار نبود دیگر پرداختن به علم کلام نیز چنانکه از سخن ابن خلدون برمی آید (ابن خلدون، ۱۹۸۲: ۸۳۷) برای اهل سنت و حدیث چندان ضروری تلقی نشد؟ درباره کلام شیعه، آیا می توان گفت که همپای کلام معتزلی پدید آمد؟ یا چنانکه از علامه حلی نقل شده است اساساً علی پایه گذار علم کلام بود (حلّی، ۱۳۷۶: ۳۰۱) و بعد ها معتزله پدید آمدند؟ تفاوت این گرایش با دو گرایش دیگر به روش است یا به موضوع یا به مسائل علم کلام؟ و یا چنان که بسیاری از بزرگان این نحله گفته اند تفاوت آن با دیگر نحله ها به چیزی جز اصل امامت نیست (کاشف الغطاء، ۱۴۱۳: ۶۸ و ۶۲) و بقیه تفاوت ها فرع بر آن محسوب می شود؟

پس باید دید اعتقاد به امامت و بهره گیری از گفتار امامان معصوم۶۱۵۷۷; در این نحله، چگونه توانست کلام شیعه امامیه را بین گرایش های دیگر شیعی، بلکه بین تمام نحله های کلامی متمایز ساخته دلیل ماندگاری و تکامل آن را فرآورد و آن را هماورد گرایش های قدرتمند معتزلی و اشعری بنماید؟ و افزون بر این، فلسفی شدن این نحله کلامی و پیدا کردن ساختاری که در مقام مقایسه با معتزله و اشاعره از انسجام و اسلوب قوی تری برخوردار است مطلبی که در این مقاله از آن بحث خواهد شد چگونه به این تفاوت مربوط است؟ این مسائل و پرسش ها و جواب به آن ها، و بسیاری از مباحث مربوط دیگر می تواند در بحث از ساختار علم کلام به کار آید که مجال دیگری می طلبد. آن چه در این مقاله بدان می پردازیم تنها پاسخ به یکی از سؤالات بالاست که می تواند ما را در فهم ساختار علم کلام یاری دهد، و آن مسأله روش شناختی است که علم کلام، در هر سه نحله مهم معتزلی، اشعری و شیعی، چگونه و به چه روشی با معلومات فلسفی در آمیخت و اسلوبی استدلالی به خود گرفت. آشکار است که تمام این بحث ها به کلام قدیم ناظر است نه به الاهیات و کلام جدید. اولین بحث ها و نخستین روش ها مورخان کلام معتقدند که اولین مسائل اعتقادی به شکل مشاجره و جدل، پس از رحلت پیامبر و در جنگ میان امام علی و معاویه، توسط گروهی مطرح شد که بعد « خوارج » خوانده شدند. اینان سخن از ارتکاب گناه به میان آورده از سرنوشت کسی که گناهی مرتکب شده سؤال کردند و خود پاسخ دادند که مرتکب گناه کبیره از دایره ایمان خارج است و کافر شده است! در این مسأله، عده دیگری از مسلمانان که « مرجئه » خوانده شدند موضعی متقابل گرفته و گفتند گناهکاران بنا به آیاتی از قبیل وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لأَمْرِ اللّهِ إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَإِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (توبه(۹): ۱۰۶) باید چشم امید به بخشش خداوند داشته باشند.

ارتکاب کبیره تا اواسط قرن دوم همچنان موضوع مهم محافل اعتقادی بود ولی به تدریج موضوعات دیگری چون قضا و قدر، وعد و وعید و امر به معروف و نهی از منکر، که همگی با موضوع ارتکاب کبیره ربط دارند، پدید آمد. بسیاری از نویسندگان کتاب های ملل و نحل و فرقه های کلامی، بر این باورند که آغاز مکتب اعتزال تابعی از بحث ارتکاب کبیره بود. اینان معتقدند حسن بَصْری (م.۱۱۰ ق.) که معروف به زهد و دانش بود، هنگامی که با شاگرد خویش، واصل بن عطا (۸۰ ـ ۱۳۱ ق.) بر سر همین موضوع مشاجره کرد، نتوانست وی را متقاعد کند که مرتکب کبیره از نظر ایمان و کفر چه جایگاهی دارد (حسن بصری مرتکب کبیره را منافق می خواند ولی واصل با نوعی نرمش وی را در منزلتی بینابین کفر و ایمان می دانست)، بدین دلیل واصل خود را از حسن جدا کرد و حسن بصری در وصف او پس از جدایی گفت اعتزل عنّا (یعنی او از ما کناره گرفت). بدین صورت مکتب اعتزال پدید آمد درحالیکه عامل مهم پیدایی آن، مشاجره بر مسأله سرنوشت مرتکب کبیره بود. معتزله بعد از شکل گیری، مسأله مخلوق بودن قرآن را به چهار اصل ذکر شده قضا و قدر، وعد و وعید، امر به معروف و نهی از منکر و منزله بین منزلتین (در مسأله ایمان و کفر) افزودند.

این اصل که اعتقاد به آن منشاء تشکیل دارالمحنه دادگاه تفتیش عقاید شد از جمله مباحث آنان درباره کلام خدا بود و ظاهراً در تقابل با بحث های الاهیات مسیحی معاصر آن ها قرار داشت بدین معنا که معتزله برای پرهیز از تشابه تکوینی قرآن و عیسی که مسیحیان وی را کلمه خدا و نامخلوق می دانستند به مخلوق بودن قرآن قائل شدند. کلام معتزله و روش های فلسفی آنان عبدالکریم شهرستانی در مورد شیوه کار معتزله نخستین می گوید: بزرگان معتزله در ایام مأمون، خلیفه عباسی، کتاب های فیلسوفان را مطالعه کرده و روش های آنان را با روش های کلامی درآمیختند و کلام را به رشته علمی خاصی بدل ساخته نام کلام را بر آن نهادند. نامگذاری آن علم به کلام هم به دو دلیل بود، یا بدین خاطر که کلام الاهی مهم ترین و روشن ترین مباحث این علم بود و از این رو به دلیل اهمیت آن نام علمی که از آن بحث می کند را کلام نهادند… و یا به خاطر رقابت با فلاسفه که علمی به نام منطق داشتند معتزله هم کلام را که هم معنای منطق است مطرح کردند… (شهرستانی، ۱۳۶۸ ق: ج ۱، ۳۳).

وی البته در این جا به جزئیات این روش ها و نیز نوع اقتباسی که معتزله از کتاب های فیلسوفان داشته اند اشاره نمی کند. اما این سؤال اساسی وجود دارد که متکلمان نخستین که بسیاری معتزلی بودند و دیگرانی که از فقیهان ، مفسران و یاران امامان شیعه به شمار رفته در مباحث کلامی و مناظرات اعتقادی شرکت می کردند برای اثبات اعتقاد خود چگونه استدلال می کردند. آیا از روش های قیاس، استقراء و تمثیل بهره می بردند یا تن ها به آیات قرآن و احادیث پیامبر استشهاد می نمودند؟ ولفسون در پاسخ به سؤال بالا از سه دوره کلام در سده اول و دوم سخن می گوید. این سه دوره عبارتند از: أ. کلام پیش از معتزله که مسائل آن مباحثی از قبیل تشبیه، آزادی ارادی، موقعیت گناهکاران، وضع شرکت کنندگان در جبهه جمل بود؛ روشی که در بحث ها به کار می رفت استناد به آیات و روایات و تمثیل (قیاس فقهی) بود؛ از این قیاس گاهی هم با واژه کلام (به معنی سخن) یاد شده است. ب. کلام معتزلی غیرفلسفی، که از سال ۸۰ قمری تا نهضت ترجمه (حدود یک قرن) ادامه داشت.

تفاوت این دوره با دوره قبل فقط در تثبیت اصول پنجگانه معتزله بود، اما از نظر روش تفاوتی وجود نداشت و بحث ها بر مبنای تمثیل صورت می گرفت. ج) کلام معتزلی فلسفی؛ معتزله در این دوره که از نیمه دوم قرن دوم شروع می شود بعضی از نگرش های فلسفی را آموختند و به دو روش استدلال آشنا شدند: روش قیاس منطقی و کاربرد جدیدی از همان تمثیل قدیم. تفاوت این کاربرد جدید با تمثیل قدیم در این بود که از داده های فلسفی و نه داده های دینی و اسلامی استفاده می کرد؛ بعلاوه، تمثیل قدیم مبتنی بر تشبیه بود اما در این کاربرد جدید تمثیل بر تساوی نسبت ها قرار داشت (ولفسون، ۱۳۶۸: ۳۵ ۳۳ با تلخیص). بنابراین مراجعه به کتاب های فلسفه، استفاده از روش های تمثیل مشابهت، تمثیل مساوات، قیاس منطقی و استناد به داده های قرآنی و حدیثی اصول روش شناسی معتزله سده اول تا سده سوم را تشکیل می دهد.

افزون برایتی دیدگاه های فلسفی به عنوان گزاره های مورد وثوق در استدلال های کلامی آنان بکار می رفت؛ چنانکه ابولهذیل علاف (۲۲۶ ۱۳۵ ق.) با استفاده از مباحث وحدت و کثرت نو افلاطونیان به وحدت ذات و صفات خدا حکم کرد، و با کمک مباحث جواهر و اعراض ارسطویی در مورد نوع فعل خدا، همینطور فعل انسان و اینکه آیا این دو نوع فعل از قبیل جواهرند یا اعراض سخن گفت، همچنین نظّام (م. ۲۳۱ ق.) مباحث نفس فلسفه ارسطو و نو افلاطونی را در بیان ماهیت انسان بکار گرفت، جزء لایتجزأ را رد کرد و مفهوم عرض را در توجیه قدرت انسان بر فعل بکار برد و… همین طور معتزلیان دیگر چون ابوالحسین خیاط (م. ۳۰۰ ق)، ابوعلی جُبّائی (م. ۳۰۳ ق) و ابو هاشم جُبّائی (م. ۳۲۱ ق) بحث هایی از فیلسوفان را در تبیین اعتقادات، و بیش تر از همه در توحید، صفات خدا و عدل، به کار بردند.

بسیاری از معتزلیان بزرگ همچون، ابراهیم نظّام، ابوالهذیل علّاف و ابو هاشم جبائی به دلیل جامعیت خود می توانستند صاحب فلسفه ای خاص شوند زیرا در زمینه سه کارکرد مهم فلسفه یعنی جهان شناسی، خداشناسی و انسان شناسی دارای دیدگاه مستدل بودند اما فلسفه آنان صورت کامل یا ماندگار به خود نگرفت و این به دلائلی بود از جمله، نداشتن اصول هستی شناسی خاص که لازمه یک نظام فلسفی کل نگراست. بدین صورت نگرش های فلسفی آنان و استفاده از منطق و فلسفه در دیدگاه آن ها به صورت مقطعی و استحسانی و نه به شکل نظام مند بود و همین مسأله نه تنها نگرش کلامی آن ها را از ماندگاری دور کرد بلکه باعث طعن اهل حدیث، و بعد ها، اشاعره به آن ها شد. رقیبان مهم معتزله سده های سوم تا پنجم قمری در تاریخ فلسفه و کلام اسلامی دوران پراهمیتی است. ظهور فیلسوفانی چون کندی(۱۸۵ ۲۶۱ ق.)، فارابی (۲۵۹ ۳۳۹ ق.)، عامری (م.۳۸۱ ق.) و ابن سینا (۳۷۰ ۴۲۸ ق.) پراکندگی متون ترجمه شده را به تمرکزی برای استفاده از مطالب آن ها در حکمتْ اندیشی بدل ساخت چرا که این ها به رغم فاصله زمانی با یک دیگر، بنا به شناخت عمیقی که از اندیشه اسلامی از یک طرف، و ناکامی های متکلمان معتزلی در تبیین کامل مبانی عقیدتی اسلام از طرف دیگر داشتند، سعی نمودند تا آنچه در واقع فلسفه است مسیر جداگانه خود را بیابد و به صورت حکمت درآید، هرچند به توافق و تعامل علم و دین اعتقاد داشتند. بنابراین جبهه فیلسوفان که با نگاه نظام مند خود مرزهای عقل و دین را جدا کرده تفکر فلسفی را فی نفسه ارزشمند معرفی کرد معتزلیان را با رقیب بسیار سرسختی مواجه ساخت.

رقیب دیگر معتزلیان، فقیهان و اهل حدیث بودند. مخالفت آن ها با معتزلیان، پیش از دوره کِندی فیلسوفً که معاصر آنان بود، شروع شده بود. کندی و معتزلیان فلسفی اندیشْ مورد غضب خلیفه وقت متوکل عباسی واقع شدند و مناظرات آشکار و پنهان متکلمان و فقیها ن که در بین آنان افرادی چون ابوحنیفه (۸۰ ۱۵۰ ق)، ابن کُلّاب (م. ۲۵۴ ق.) و احمدبن حنبل(م. ۲۴۱ ق.) وجود داشتند به تدریج ن هاد های مخالفت با کلام معتزلی را بوجود آورد. این مخالفت ها در ضمن بازگشتی به شیوه کلامی پیش از معتزله فلسفی را به همراه داشت، زیرا افرادی چون ابوحنیفه و ابن کلاب مشرب کلامی هم داشتند ولی کلام معتزلی را نمی پسندیدند و از در هم آمیختن مباحث دینی و معلومات فلسفی پرهیز داشتند.

این سنت، یعنی تکلم در مباحث اعتقادی بدون استفاده از روش های فلسفی یا جدل های معتزلی به عنوان آرمانی مورد توجه برخی متفکران چون ابوالحسن اشعری (۲۶۰ ۳۳۴ ق) بود. ابوالحسن اشعری که تا چهل سالگی در فضای معتزله رشد کرد و شاگرد و پسرخوانده ابوعلی جبائی بود، پس از تأملات خاص خویش که ریشه در دلدادگی به سنت سلف خود یعنی امثال ابوحنیفه و ابن کلاب داشت از مواضع معتزلی خود کناره گرفت بلکه تبرئه جست و خود را احیاء کننده مرام اعتقادی گذشتگان معرفی نمود و به این ترتیب پایه گذار مکتب اشعری شد در حالی که با اصول و روش های معتزلی چون مخلوق بودن قرآن، فهم عقلانی صفات خداوند، قدرت انسان بر فعل خود، استفاده از معلومات فلسفی در تبیین اعتقادات، اصل علیت در عالم جسمانی و… مخالفت داشت. ظهور کلام اشعری در رأس قرن چهارم، همچنین شکل گیری آرام و استوار کلام امامیه از قرن اول تا نیمه اول قرن چهارم (آغاز غیبت کبری) دو پدیده جدی برای رقابت با کلام معتزلی یا تعامل با آن محسوب می شود و خود مجال زیادی برای بحث درباره نقاط اختلاف یا تأثیرگذار آن می طلبد.

در این جا فقط باید به این نکته توجه کرد که کلام شیعه امامیه اساساً مسیر متفاوتی با دو مکتب دیگر معتزله و اشاعره داشت. زمانی که معتزلیان، در سده دوم، مشغول توسعه و تحکیم مبانی خود بودند، متفکران شیعه، همچون هشام بن حکم (م. ۱۹۹ ق)، مفضل کوفی (قرن دوم) و زراره بن اعین (م.۱۵۰ ق)، با حضور خود در مجالس علمی و محافل اعتقادی در میان متکلمان معتزلی، فقیهان و اهل حدیث مواضع آموخته از امامان معصوم را به ابتکار خود ارائه می دادند و جویای مسائل جدید و مباحث نوین بوده از جدال احسن و مناظره با افراد ذکر شده ترس نداشتند. آنان در حقیقت هرچند موضع کلامی داشتند اما مکتبی کلامی از خود اختراع نکردند زیرا براساس اعتقاد شیعه حضور امام معصوم و سخن او فصل الخطاب همه اعتقادات است. این رویه به ویژه در زمان امام باقر، امام صادق و امام رضا به طور خاص و تا زمان غیبت کبری (اوائل قرن چهارم) به طور کلی وجود داشت. کلام شیعه تا این زمان مجموعه ای از اصول ذکر شده توسط ائمه، تبیین های آن اصول به وسیله محدثان و متکلمانی چون افراد یاد شده و مباحثی مورد تأیید از مباحث کلامی مثل وحدت ذات و صفات در خدا، عدالت خدا و… بود؛ مباحث یاد شده از نقاط تعامل کلام شیعی و معتزلی به شمار می رود و پس از عصر غیبت صغرا میزان آن ها زیاد شده است. البته این تعامل به هیچ وجه به معنی همسانی آن دو یا تابعیت کلام شیعه از معتزله نیست؛ این سخنی است که باید در جای خود اثبات شود ولی امامتْ محوری و حکمتْ اندیشی که اساس کلام شیعه را تشکیل می دهد به عنوان دو تفاوت سرنوشت ساز آن با کلام معتزله می تواند گواه این سخن باشد. جمع آوری هزاران حدیث از امامان شیعه که توسط کلینی (م. ۳۲۹ ق.) و صدوق (م. ۳۸۱ ق.) انجام گرفت، متفکران و متکلمان شیعی در عصر غیبت را با منابع غنی اعتقادی در کنار قرآن و احادیث نبوی آشنا کرد. عصر غیبت صغرا و پس از آن، عصر ظهور متکلمان بزرگ شیعه و تألیف آثار مهم کلامی آنان است. ابوسهل بن نوبخت (۲۳۷ ۳۱۱ ق) با تألیف کتاب التنبیه فی الامامه، ابومحمد حسن بن موسی نوبختی (م.۳۰۰ ق) با تألیف فِرق الشیعه، ابواسحاق ابراهیم بن نوبخت (قرن چهارم) با تألیف کتاب الیاقوت، شیخ مفید (۴۱۳ ۳۳۹ ق) با تألیف ده ها کتاب کلامی سید مرتضی (۴۳۶ ۳۵۵ ق.) با تألیف کتاب های زیاد در مباحث اعتقادی و… به استخراج اصول و تحکیم مبانی کلام شیعی همت گماردند.

البته متکلمان شیعیِ هم عصر با امامان هم دارای تألیف بوده اند، چنان که بسیاری از شاگردان امام صادق کتاب یا رساله تألیف کرده اند که در کتب تاریخی و رجالی نام آن ها ثبت شده است، اما تألیفات شیعی عصر غیبت بویژه قرن چهارم ویژگی خاصی دارد که نگاه این مقاله متوجه آن است و آن ویژگی امامتْ محوری و حکمتْ اندیشی در این تألیفات است. منظور از امامت محوری چنانکه در مقدمه اشاره شد جایگاه مهم مبحث امامت در کلام شیعه است که تقریباً همه اصول این مکتب کلامی را تحت تأثیر خود قرار می دهد؛ و مراد از حکمتْ اندیشی همان راهی است که فیلسوفان بزرگی چون فارابی و ابن سینا رفتند، با این تفاوت که حکمت ابن سینا و فارابی در پی ایجاد مکتب فکری مستقلی بود که بتواند فارغ از اصول موضوعه دین، جهان را معنادار، انسان را هدفدار و کمال طلب و رابطه انسان و خالق او را رابطه ای انکار ناپذیر معرفی کند و آنان این حکمت را به مدد دین اندیشی در حوزه اسلام، نبوغ ذاتی خود و کمک از فلسفه های ارسطو، افلاطون و نو افلاطونی بنان هادند، اما متکلمانی که از آن ها سخن می گوییم همین حکمت را با توجه به اصول موضوعه دین جستجو می کردند. بنابراین توجه آنان به حکمت که آموزه مهم قرآن و سرچشمه خیر کثیر بود و طالبان زیادی داشت از رهیافت اصول موضوعه دینی بود. و البته از تعالیم فلسفی و تأملات خود و معلومات کلامی عصر هم در این حکمت وارد ساختند و بهره بردند.

این متکلمان بزرگ غالب تألیف های خود را نه به اسلوب معتزله و نه بسان اشاعره، بلکه به گون های نظام مند و مبتنی بر اصول خاص هستی شناسی به انجام می رساندند که گاهی حتی کار آن ها الگوی فیلسوفان هم عصر با آنان در تألیف کتاب فلسفی و در تنظیم مباحث حکمی می گشت. ما در اینجا دو کتاب را که یکی نقطه عزیمت حکمت اندیشی در کلام شیعه است و دیگری نقطه اوج آن مورد بررسی مختصر قرار داده در کنار آن از دیگر تلاش های مشابهی که در کلام اشعری برای فلسفی شدن کلام شده است یاد می کنیم؛ این دو کتاب عبارتند از: کتاب الیاقوت از ابراهیم بن نوبخت و کتاب تجرید الاعتقاد از خواجه نصیرالدین طوسی. نقطه عزیمت حکمتْ اندیشی درکلام کتاب الیاقوت فی علم الکلام، متعلق به ابواسحاق ابراهیم بن نوبخت است که در قرن چهارم، می زیسته و کتاب را حدود ۳۴۰ یعنی پیش از ظهور ابن سینا و مقارن با وفات فارابی تألیف کرده است. این کتاب در بخش اول خود دارای ساختاری فلسفی دارد، آثار کلامی دیگر که معاصر با آن یا پیش از آن تألیف شده اند این گونه نیستند، مانند الابانه عن اصول الدیانه ابوالحسن اشعری (که در ابتدای قرن چهارم تألیف شده است)، و الانتصار از ابوالحسین خیاط معتزلی (م. ۳۰۰ ق.) و… ابواسحاق اولین متکلمی است که مباحث اثبات وجود خدا را مبتنی بر مباحث وجودشناسی کرده و مباحث وجود را نیز پس از مقدماتی معرفت شناختی، روانشناختی و فلسفی به میان می آورد.

کتاب با این مقدمه اخلاقی شروع می شود که ما انسان ها خود را در میان نعمت هایی می بینیم که از خودمان نیست و کسی دیگر آن ها را به ما داده است و اخلاق حکم می کند که باید سرچشمه این نعمت ها را شناخت و او را شکرگزاری نمود. این شناخت نه می تواند تقلیدی باشد و نه از طریق معصوم؛ زیرا تقلید به دلیل دچار شدن به مسأله ترجیح یک قول تقلیدی بر دیگر اقوال درحالی که هیچ مرجحی در کار نباشد ، در این مورد کارآمد نیست و دومی به دلیل آن که استناد به سخن معصومی که عصمت او را از گفته های همان دین می دانیم، ما را گرفتار دور خواهد کرد.

پس این شناخت از چه راهی است؟ جواب ابراهیم بن نوبخت این است که بوسیله تأمل و نظر: و تأمل و نظر در واقع سبب و علت علم آدمی است. به نظر ابراهیم بن نوبخت این مسأله اولین امر واجب عقلی است. مسائل دیگری که ابواسحاق مطرح می کند عبارتند از مباحث جوهر و عرض، جسم و حرکت، حدوث و قدم، ابدیت عالم و عدم ضرورت آن. وی پس از بحث از این ها، که موضوعاتی کاملاً فلسفی اند و او در خلال آن ها نظریه بعضی متکلمان مثل نظّام معتزلی را هم نقل می کند، به سراغ مقدمات بر هان اثبات وجود خدا می رود. این مقدمات چیزی جز یک بحث وجودشناسی نیست. از تعریف وجود گرفته تا مفهوم موجود و معدوم و تقسیم آن به حادث و قدیم و واجب و ممکن؛ آن گاه توضیح درباره وجوب و امکان و واجب الوجود و ممکن الوجود، و ملاک نیاز به علت در ممکن الوجود، همه مباحثی است که بطور مختصر بدان پرداخته آن گاه به سراغ بحث از اثبات وجود صانع می رود، و این فصل را با مسأله نیاز موجودات حادث به مؤثر آغاز می کند و این نیاز را امکان، و نه حدوث آن ها، می داند.

وی آن گاه به بحث درباره صفات خدا مثل علم، حیات، اراده، کلام و… پرداخته از نفی صفات سلبی مثل جسمیت، جوهریت، مکان مندی، رؤیت و… سخن به میان می آورد و بعضی از اقوال معتزله و دیگران را ذکر کرده رد یا تأیید می کند. بخش دوم کتاب در مباحث عدل، نبوت، عصمت، امامت و… است که ساختاری متفاوت با بخش اول دارد و سخن بیشتر متوجه نقل و استناد است اما خالی از برخی نگر های عقلی نیست، چنان که می گوید: امامت از نظر عقلی امری واجب است زیرا لطف است… (ابواسحاق نوبختی، ۱۴۱۳: ص ۱ ۲۸) در اینجا باید به این مسأله توجه کرد که قسمت نخست کتاب الیاقوت هرچند مختصر است اما نظامی فلسفی دارد. به گفته هانری کربن که معتقد است این کتاب در حدود ۳۵۰ ق. تألیف شده است « ابواسحاق ابراهیم بن نوبخت اولین کسی است که فلسفه اسلامی را منظم ساخت » (کربن، ۱۹۷۰: ص ۱۴۶)؛ زیرا ما این نظام بحث را پیش از این کتاب در جای دیگری نمی بینیم. البته ممکن است گفته شود وی به احتمال زیاد کتاب های فارابی را خوانده و مباحث وجودشناسی کلام خود را از آن جا اقتباس کرده است. پاسخ این است که حتی اگر این طور باشد، نظام بندی کلام برمبنای حکمت اندیشی باز هم از ابتکارات ابواسحاق محسوب می شود.

در عین حال مطلب دیگری وجود دارد که در سابقه مباحث وجودشناسی باید به آن توجه کرد: ابن رشد در کتاب تهافت التهافت تقسیم موجود به واجب و ممکن را از دیدگاه های متکلمان معتزلی قبل از اشاعره (یعنی معتزلیان متقدم) برشمرده است. وی در پاسخ یکی از اشکالات غزالی (اشکال چهارم) به فلاسفه، آنجا که مربوط به مباحث وجوب و امکان است، می گوید: ابن سینا این طریق [ یعنی تقسیم موجود به ممکن و واجب ] را از متکلمان گرفته است. متکلمان معتقدند که به طور بدیهی می توان گفت موجود تقسیم می شود به ممکن و ضروری؛ آن ها موجود ممکن را نیازمند به فاعل و کل عالم را ممکن می دانند… (ابن رشد، ۱۳۸۲ ق: ص ۴۴۵).

اما باید گفت احتمال خطا در انتساب این نظریه به معتزلیان متقدم وجود دارد؛ زیرا اولاً ابن رشد سندی برای قول خود ذکر نکرده و نام متکلمی را هم در این مورد به میان نمی آورد. ثانیاً از مسلمات تاریخ فلسفه اسلامی این است که فارابی نخستین کسی است که تقسیم موجود به واجب و ممکن را در کتاب هایی چون آراء اهل المدینه الفاضله، سیاسات المدینه و عیون المسائل، به عنوان مقدمه ای بر اثبات وجود خداوند ذکر کرده است. ثالثاً در هیچ کدام از کتاب های کلامی پیش از ۳۴۰ ق، که اکنون موجود و قابل بررسی است، بحث وجودشناسی بسان کتاب الیاقوت دیده نمی شود. بنابراین احتمال آن که ابن رشد این مسأله را از این کتاب دیده اما به اشتباه آن کتاب و مؤلف آن را از معتزلیان پنداشته باشد، چندان دور از ذهن نیست. در این جا اشکال و سؤالی هم درباره زمان حیات مؤلف الیاقوت مطرح شده است بدین صورت که وی نه در قرن چهارم بلکه احتمالاً معاصر خواجه نصیر (قرن هفتم) می زیسته (ضیایی، ۱۴۱۳، ص ۱۷) و یکی از دلائل این عقیده آن است که وی از بر هان امکان و وجوب صحبت کرده و مناط نیاز ممکن به عل

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.