پاورپوینت کامل سعدی و طبیعت دوستی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
4 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل سعدی و طبیعت دوستی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سعدی و طبیعت دوستی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل سعدی و طبیعت دوستی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

اگر کسی نگاهی به فهرست گیاهان و جانوران و سنگها و ستارگان و باد و دریا و صحرا در کلیات سعدی بیندازد و بخواهد تنها به لحاظ آماری، یادکرد او را از برخی اجزا و عناصر طبیعت شمارش کند، مجموعه مفصل و پربرگ و باری به دست خواهد آورد که از ۱۲۵ نوع درخت و گل و ۱۱۰ گونه پرنده و دد و دام و ۱۵ نوع سنگ می‌گذرد و به این نتیجه می‌رسد که موضوع طبیعت و توجه و دلبستگی به آن، وزنه سنگینی در ترازوی اندیشه و کارنامه سعدی دارد؛ به طوری که مثلاً تنها در غزلیات، ۲۳۲ بار از سرو و ۲۰۳ بار از گل (بدون در نظر گرفتن ترکیباتش) نام برده شده و اگر بخواهیم به سراغ مجموعه آثار او برویم، با حجمی به مراتب بیشتر روبرو می‌شویم

اگر کسی نگاهی به فهرست گیاهان و جانوران و سنگها و ستارگان و باد و دریا و صحرا در کلیات سعدی بیندازد و بخواهد تنها به لحاظ آماری، یادکرد او را از برخی اجزا و عناصر طبیعت شمارش کند، مجموعه مفصل و پربرگ و باری به دست خواهد آورد که از ۱۲۵ نوع درخت و گل و ۱۱۰ گونه پرنده و دد و دام و ۱۵ نوع سنگ می‌گذرد و به این نتیجه می‌رسد که موضوع طبیعت و توجه و دلبستگی به آن، وزنه سنگینی در ترازوی اندیشه و کارنامه سعدی دارد؛ به طوری که مثلاً تنها در غزلیات، ۲۳۲ بار از سرو و ۲۰۳ بار از گل (بدون در نظر گرفتن ترکیباتش) نام برده شده و اگر بخواهیم به سراغ مجموعه آثار او برویم، با حجمی به مراتب بیشتر روبرو می‌شویم و در این میان کافی است تنها به نام بعضی از آنها بنگریم و ببینیم با وجود تنگنایی که شعر در کاربرد واژگان دلخواه ایجاد می‌کند، سعدی چگونه توانسته است این همه گل و گیاه و پرنده و چرنده را در سروده‌هایش بگنجاند؛ درختانی چون: آبنوس، انار، انجیر، انگور، بادام، بان، به، بید، پسته، تاک، ترنج، تمر، توت، جوْز، چنار، رَز، زیت (زیتون)، سدر، سرو، سیب، شفتالو، شمشاد، صنوبر، ضیمران، عرعر، عنّاب، فندق، کاج، گردکان، گز، نارنج، نخل و گلهایی چون: آلاله، ارغوان، بستان‌افروز، بنفشه، بیدمشک، جلنار (گلنار)، چنار، خرزهره، خشخاش، خیری، دوروی، زریر، زعفران، سپند، سمن، سنبل، سوری، سوسن، شقایق، صدبرگ، قُرنفُل، گل (گل سرخ)، گلنار، لادن، لاله، لبلاب (عَشَقه)، نرگس، نسترن، نسرین، نیلوفر و …

***

در مثالهای زیر می‌بینیم که سعدی چقدر طبیعی و بی‌آنکه به ذوق بزند، انواع گل و گیاه و پرنده و دیگر عناصر طبیعت را در سخنش گنجانیده و مقصودش را بیان کرده است.

هـر گه که نظـر بـر «گل» رویـت فکنم

خواهم که چو «نرگس» مژه بر هم نزنم

ور بـی‌تـو مـیان «ارغـوان» و «سمنـم»

بنشینم و چون «بنفشه» سر بر نکنم

(رباعیات، ۶۲۱)

«باد بهاری» وزید، از طرف مرغزار

باز به گردون رسید، ناله هر «مرغِ» زار

«سرو» شد افراخته، کار «چمن» ساخته

نعره‌زنان «فاخته»، بر سر «بید» و «چنار»

«گل» به «چمن» در بر است، «ماه» مگر یا «خور» است

«سرو» به رقص اندر است، بر طرف «جویبار»

«شاخ» که با «میوه»هاست، «سنگ» به پا می‌خورد

«بید» مگر فارغ است، از ستم نابکار

شیوه «نرگس» ببین، نزد «بنفشه» نشین

«سوسن» رعنا گزین، «زرد شقایق» ببار

خیز و غنیمت شمار، جنبش «باد ربیع»

ناله موزون «مرغ»، بوی خوش «لاله‌زار»

هر «گل» و «برگی» که هست، یاد خدا می‌کند

«بلبل» و «قمری» چه خواند؟ یاد خداوندگار

«برگ درختان سبز» پیش خداوندِ هوش

هر «ورقی» دفتری‌ست، معرفت کردگار

«بلبل دستان» بخوان، «مرغ» خوش‌الحان بدان

«طوطی» شکّرفشان، نُقل به مجلس بیار

بر طرف «کوه» و «دشت» روز طواف است و گشت

وقت «بهاران» گذشت، گفته سعدی بیار

(ملحقات،۶۳۱)

در غزل بالا چند بار از گل و گیاه و پرنده‌ها نام برده است؟ حیوانات دیگر هنوز مانده‌اند که او در جاهای دیگر بدانها پرداخته؛ همچون: آهو، اسب، باز، بره، بط، بوتیمار، بوم، پرستو، پروانه، تذَرو، تیهو، جره‌باز، جغد، حربا (آفتاب‌پرست)، حمام (کبوتر)، حوت (ماهی)، خارپشت، خبزدو (سرگین‌گردان)، خر، خرچنگ، خرس، خروس، خفاش، روباه، زاغ، زرافه، زغن، زنبور، سگ، سمندر، سنجاب، سوسمار، سیمرغ، سیه‌گوش، شاهین، شتر، شغال، شهباز، شیر، صعوه، طاووس، طوطی، عصفور، عقاب، عقرب، عندلیب، عنقا، عنکبوت، غراب، غرم (میش کوهی)، غزال، فاخته، قمری، قاقم، کبک، کبوتر، کرکس، کرم ابریشم، کرم شب‌تاب، کژدم، کلاغ، گاو، گربه، گرگ، گنجشک، گورخر، گوسفند، مار، ماهی، مرغابی، مگس، ملخ، مور، موریانه، موش، موش کور، میش، نهنگ، هزارپا، هزاردستان، هما، یوز.۱ آسمان و اجرام فلکی و بادها و روز و شب و دریا و صحرا که جای خود دارد.

اینها همان چیزهایی هستند که از بس رایگان دیده‌ایم، معمولی شده‌اند و ساده و بی‌ارجشان انگاشته‌ایم، در حالی که خداوند همان گونه که اجزای کلام خود را «آیه» می‌خواند، اینها را نیز آیه و نشانه می‌نامد: «انّ فی السموات و الارض لآیاتٍ للمؤمنین. و فی خلقکم و ما یبُثُّ مِن دابّه آیاتٌ لقوم یوقنون…: به راستی که در آسمانها و زمین برای مؤمنان نشانه‌هایی است. و در آفرینش خودتان و آنچه از [انواع] جنبنده پراکنده می‌گرداند، برای مردمی که یقین دارند، نشانه‌هایی است. و [نیز در] پیاپی آمدن شب و روز، و آنچه خدا از آسمان فرود آورده و با آن زمین را ـ پس از مرگش ـ زنده گردانیده است، و [همچنین در] گردش بادها برای مردمی که می‌اندیشند، نشانه‌هایی است. این[ها]ست آیات خدا که به راستی آن را بر تو می‌خوانیم.» (جاثیه، ۳ـ۶) نگاهی به اسامی سوره‌های قرآن کریم، اهمیت همین موجودات را نشان می‌دهد: بقره (گاو)، انعام (چهارپایان)، رعد (تندر)، نحل (زنبور)، کهف (غار)، نور، نمل (مورچه)، عنکبوت،‌ دُخان (دود)، احقاف (ریگزار)، نجم (ستاره)، قمر (ماه)، حدید (آهن)، جن، بروج (برجهای فلکی)، طارق (اختر شبگرد)، فجر (سپیده‌دم)، شمس (خورشید)، لیل (شب)، ضحی (روشنایی روز)، تین (انجیر)، علق (نطفه)، زلزله، عصر، فیل و فلق (سپیده‌دم). سوگندهای قرآنی از این هم جالبتر است: آسمان و زمین، مهر و ماه، شب و روز، ابر و باد، جفت و طاق، شبهای دهگانه، کوههای مختلف، قلم و … اینان چنان مهم شمرده شده‌اند که خداوند با همه عظمتش به آنها قسم یاد می‌کند، در حالی که بشر معمولی بی‌خیال از کنارشان می‌گذرد: «و کَأین من آیه فی السموات و الارض یمُرّونَ علیها و هم عنها مُعرضون: چه بسیار نشانه‌ها در آسمانها و زمین است که بر آنها می‌گذرند، در حالی که از آنها روی برمی‌گردانند!» (یوسف، ۱۰۵)

در نگاه عارفان و بلکه نگرش سنتی متدینان چون همه اینها آفریده خدا هستند: «الله خالق کلِ شیء» (رعد، ۱۶) و او که «احسن ‌الخالقین» است (مؤمنون، ۱۴ و صافات، ۱۲۵)، همه چیز را زیبا آفریده است: «الذی احسن کلَ شیءٍ خَلَقه» (سجده، ۷) و خدای زیبا، زیبایی را دوست دارد: «انّ الله جمیل یحبّ الجمال»، پس اولاً همه هستی و موجودات، زیبا و در اوج کمال خود هستند (نظام احسن) و ثانیاً تمامشان دوست داشتنی‌اند. از سوی دیگر چون خداوند اول و آخر و ظاهر و باطن است: «هو الاوّلُ و الآخرُ و الظاهرُ و الباطن» (حدید،۳)، آنچه در جهان هستی می‌بینیم، ظهور و تجلی اوست و آفریدگانش جلوه‌های گوناگون و اصطلاحاً اسمای مختلف او هستند؛ چنان‌که در دعای کمیل می‌خوانیم: «و بأسمائک التی مَلأت ارکانَ کلّ شیء: به حق نامهایت که بنیاد هر چیزی را سرشار کرده» و در همه ارکان هستی تجلی کرده است.۲

بنابر این خداوند غایب نیست، حاضر و ظاهر است و بلکه از شدت ظهور پنهان است؛ اما آفریدگان تاب دیدار او را به گونه دیگر ندارند؛ به قول سعدی: «اگر تو برفکنی در میان شهر نقاب/ هزار مؤمن مخلص درافکنی به عقاب + که را مجال نظر بر جمال میمونت/ بدین صفت که تو دل می‌بری ورای حجاب؟ + درون ما ز تو یک دم نمی‌شود خالی/ کنون که شهر گرفتی، روا مدار خراب». (بدایع، ۳۶۸) چون چنین است، او با «صدهزار جلوه برون می‌آید»۳ که از جمله برای حضرت موسی(ع) به نوعی نمایان شد: «فلمّا تجلّی ربّه للجبل جعله دکّا: چون پروردگارش به کوه جلوه کرد، آن را خُرد ساخت» (اعراف، ۱۴۳) و در قرآن کریم به نوعی دیگر جلوه کرد که امام صادق(ع) فرمود: «انّ الله تجلّی لعباده فی کلامه و لکن لا تبصرون: خداوند در کلامش برای بندگان خود جلوه‌گر شد، ولی نمی‌بینید»۴ و در دلها به نوعی دیگر خود را نمود که به فرموده امام سجاد(ع): «الحمدلله الذی تجلّی للقلوب بالعظمه»۵ و در این جهان عنصری و عالم طبیعت به نوعی دیگر؛ چنان ‌که امام علی(ع) فرمود: «الحمدلله المُتجلّی لِخلقه بخلقه: سپاس خدایی را که به آفرینشِ [مخلوقاتش] بر آفریدگان خود آشکار شده است.» (نهج‌البلاغه، خطبه ۱۰۸)

همه عالم جمالِ طلعت اوست تا که را چشم این نظر باشد

(طیبات، ۴۲۹)

جهـان جملـه فـروغ نور حـق دان

حق اندر وی ز پیدایی‌ست پنهان

به نزد آن که جانش در تجلی است

همه عالم کتاب حق ‌تعالی است

(گلشن ‌راز)

بنابراین کسی که خدا را دوست دارد، هم در پی زیبایی است و هم جهان را که زیباست، دوست دارد و آن را جلوه‌گاه حق می‌بیند و در حفظ و نگهداری و کشف و پرده‌برداری‌اش می‌کوشد و هرگز به تخریب و تهدیدش دست نمی‌یازد؛ اما متأسفانه «همه کس را نه این نظر باشد»، به ویژه انسان امروز را که از معنویت فاصله‌ها گرفته و تا توانسته از جهان، قدسی‌زدایی کرده و چنان طبیعت را به زیر تیغ تجزیه برده و از دریچه فرمولهای فیزیکی و شیمیایی و مکانیکی به آن نگریسته که یا نمی‌تواند قائل به ماورای طبیعت باشد، یا اگر هم باشد، به قدری میان طبیعت و ماورای طبیعت فاصله می‌پندارد که نمی‌تواند توأمان به هر دو بنگرد و طبیعت را جلوه‌گاه ماورای طبیعت بیابد؛۶ اما «مردانی که عارفان جمیل‌اند و عاشقانِ جمال» (قصاید، ۶۷۴) و کسی چون سعدی که آفاق را آینه‌ای پیش روی جمال حق می‌داند (طیبات، ۴۴۲)، شگفت‌زده می‌پرسد: «چشمی که جمال تو ندیده‌ست، چه دیده‌ست؟/ افسوس بر اینان که به غفلت گذرانند» (طیبات، ۴۳۸)؛ زانکه هرگز به جمال تو در آیینه وهم/ متصور نشود صورت و بالای دگر. (بدایع، ۴۶۹) از امیر مؤمنان(ع) روایت شده است: «ما رأیتُ شیئاً، الا و رأیتُ الله قبله و بعده و معه و فیه:۷ هیچ چیزی ندیدم، مگر اینکه خدا را پیش از او و پس از او و با او و در او دیدم.» یار بی‌پرده از در و دیوار/ در تجلی است یا اولی‌الابصار. (هاتف اصفهانی) تجلی آن جمالِ بی‌نهایت در دنیا می‌شود «بهار» و در آخرت می‌شود «بهشت»،۸ که امام رضا (ع) فرمود: «اما فصل الربیع، فانّه روح‌الازمان: بهار، جان روزگار است.» (بحارالانوار، ج۵۹، ص۳۱۲) این است که عارفان به ستایش بهار پرداخته‌اند و طبیعت را عاشقانه ستوده‌اند و در آن صنع خدا و بلکه «فروغ تجلی» را دیده‌اند. یکی از این میان نیز سعدی است که شیفته‌وار می‌گوید:

آدمی نیست که عاشق نشود فصل بهـار

هر گیاهی که به نوروز نجنبد، حطب است

جنبش سرو تو پنداری کز باد صباست؟

نه، که از ناله مرغان چمن در طرب است

(طیبات، ۳۷۸)

شیخ اجل در قصیده‌ای با عنوان «در وصف بهار» می‌گوید:

بامـدادی کـه تفـاوت نکند لیل و نهـار

خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار

صوفی از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار

که نه وقت است که در خانه بخفتی بیکار

بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شـوق

نه کم از بلبل مستی تو، بنال ای هشیار

آفـرینش همـه تنبیه۹ خداوند دل است

دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار

این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود

هر که فکرت نکند، نقش بوَد بر دیوار

کوه و دریا و درختان همه در تسبیح‌اند

نه همه مستمعی فهم کنند این اسرار

خبرت هست که مرغان سحر می‌گویند:

آخر ای خفته، سر از خواب جهالت بردار

هـر کــه امــروز نبینـد اثـر قـدرت او

غالب آن است که فرداش نبیند دیدار

تا که آخر چو «بنفشه» سر غفلت در پیش؟

حیف باشد که تو در خوابی و «نرگس» بیدار

که تواند که دهد میوه الوان از چـوب؟

یا که داند که برآرد «گل صد برگ» از خار؟

وقتِ آن است که دامادِ «گل» از حجله غیب

به در آید که درختان همه کردند نثار

آدمیـزاده اگـر در طـرب آید، نه عجب

«سرو» در باغ به رقص آمده و «بید» و «چنار»

بـاش تا غنچـه سیـراب دهـن باز کند

بامدادان چو سرِ نامه آهوی تتار

مژدگانی که «گل» از غنچه برون می‌آید

صد هزار اَقچه بریزند درختان «بهار»۱۰

بـاد گیسـوی درختان چمن شانـه کند

بوی «نسرین» و «قرنفل» بدمد در اقطار

ژاله بر «لاله» فـرود آمده نزدیک سحـر

راست چون عارض گلبوی عرق کرده یار

باد بوی «سمن» آورد و «گل» و «نرگس» و «بید»

درِ دکان به چه رونق بگشاید عطار؟

«خیری» و «خطمی» و «نیلوفر» و «بستان‌افروز»

نقشهایی که در او خیره بماند ابصار

«ارغوان» ریخته بر دکّه خضراء «چمن»

همچنان‌ست که بر تخته دیبا، دینار

این هنـوز اول آذارِ جهـان‌افـروز است

باش تا خیمه زند دولت نیسان و ایار

شـاخهـا دخـتر دوشیـزه بـاغند هنـوز

باش تا حامله گردند به الوانِ ثمار

عقل حیران شود از خوشه زرین «عنب»

فهم عاجز شود از حقه یاقوت «انار»

بندهـای «رطب» از «نخـل» فرو آویزند

نخلبندانِ قضا و قدرِ شیرین کار

تا نـه تـاریک بـوَد سایـه انبـوه درخت

زیر هر برگ، چراغی بنهند از «گلنار»

«سیب» را هر طرفی داده طبیعت رنگی

هم بر آن‌گونه که گلگونه کند روی نگار

شکل «امرود» تو گویی‌که ز شیرینی و لطف

کوزه‌ای چند نبات است معلق بر بار

هیچ در «بهْ» نتوان گفت، چو گفتی که به است

به از این فضل و کمالش نتوان کرد اظهار

حشو «انجیر» چـو حلـواگر استاد که او

حبّ «خشخاش» کند در عسل شهد به کار

آب در پای «ترنج» و «به» و «بادام» روان

همچو در زیر درختان بهشتی انهار

گو نظـر باز کن و خلقت «نـارنج» ببین

ای که باور نکنی فی ‌الشجر الاخضر نار۱۱

پاک و بی‌عیب خدایی که به تقدیر عزیز

ماه و خورشید مسخر کند و لیل و نهار

پادشـاهی نه به دستـور کند یا گنجـور

نقشبندی نه به شنگرف کند یا زنگار

چشمه از سنگ برون آید و باران از میغ

انگبین از مگس نحل و دُر از دریابار

(قصاید، ۶۶۲)

و این همه البته که از غیب می‌رسد:

مهندسان طبیعت ز جامه خانه غیب

هزار حله برآرند مختلف الوان

(قصاید، ۶۸۱)

بهار از سوی دیگر یادآور قیامت و زنده شدن مردگان و بیرون آمدن از خاک است که فرمود: «اوست که بادها را پیشاپیشِ [بارانِ] رحمتش می‌فرستد تا آنگاه که ابرهای گرانبار را بردارند، آن را به سوی سرزمینی مرده برانیم و از آن، باران فرود آوریم، و از هر گونه میوه‌ای [از خاک] برآوریم. کذلک نُخرج الموتی: بدین سان مردگان را [نیز از قبرها] بیرون می‌آوریم، باشد که متذکر شوید.» (اعراف، ۵۷) «خدا همان کسی است که بادها را روانه می‌کند، و [بادها] ابری را برمی‌انگیزند و ما آن را به سوی سرزمینی مرده راندیم و آن زمین را بدان [وسیله]، پس از مرگش زندگی بخشیدیم. کذلک النشور: رستاخیز نیز همین‌ گونه است.» (فاطر،۹)۱۲ به قول مولوی: این بهار نو ز بعد برگ‌ریز/ هست برهان بر وجود رستخیز. و به گفته سعدی: خاک را زنده کند تربیت باد بهار/ سنگ باشد که دلش زنده نگردد به نسیم. (بدایع، ۵۱۸) و نیز در غزل بلندی می‌گوید:

یارب، آن رویست یا برگ سمن؟

یارب، آن قدّ است یا سرو چمن؟

… وقت آن آمد که خاکِ مرده را

باد ریزد آب حیوان در دهن

پــاره گـردانـد زلیخــای صبــا

صبحدم بر یوسف گل، پیرهن

نطفــه شبنــم در ارحــام زمیـن

شاهدِ گلگشت و طفل یاسمن

ریح ریحان است یا بوی بهشت؟

خاک شیراز است یا باد ختن؟

بـرگذر تـا خیـره گردد سـروبـن

درنگر تا تیره گردد نسترن

شـاهدان چُستنـد، سـاقی گو بیار

عاشقان مستند، مطرب گو بزن

(طیبات، ۵۲۴)

و در عین حال بهار یادآور بهشت نیز هست، بلکه بهشت زمینی و این جهانی است.

اگر مطالعه خواهد کسی بهشت برین را

بیا مطالعه کن گو به نوبهار زمین را

شگفت نیست گر از طین به در کند گل و نسرین

همان که صورت آدم کند سُلاله طین را

حکیم بارخدایی که صورت گل خندان

درون غنچه ببندد چو در مشیمه، جنین را

سزد که روی عبادت نهند بر در حُکمش

مصوّری که تواند نگاشت نقشِ چنین را

نعیم خطه شیراز و لعبتان بهشتی

ز هر دریچه نگه کن که حور بینی و عین را

گرفته راه تماشا، بدیع‌چهره بتانی

که در مشاهده عاجز کنند بتگر چین را

به هم برآمده آب از نهیب باد بهاری

مثالِ شاهد غضبان، گره فکنده جبین را

مگر شکوفه بخندید و بوی عطر برآمد

که ناله در چمن افتاد بلبلان حزین را

بیار ساقی مجلس، بگوی مطرب مونس

که دیر شد که قرینان ندیده‌اند قرین را

هزاردستان بر گل سخن‌سرای چو سعدی

دعای صاحب عادل، علاء دولت و دین را

(قصاید، ۶۵۰)

در قصیده دیگری که باز عنوانش «در وصف بهار» است، شیفتگی خود را نسبت به زیبایی و طبیعت و بهار دل‌انگیز نشان می‌دهد و چنین می‌نماید که معشوق بی‌پرده جلوه‌گر شده و نه تنها دل عارف و عاشق را برده، بلکه زاهد را نیز بر سر شوق آورده است.

عَلَم دولتِ نوروز به صحرا برخاست

زحمتِ لشکر سرما ز سرِ ما برخاست

بر عروسان چمن بست صبا هر گهری

که به غواصی ابر از دل دریا برخاست

تا رباید کُله قاقُمِ برف از سر کوه

یزَک تابش خورشید به یغما برخاست۱۳

طَبق باغ پر از نُقل و ریاحین کردند

شکر آن را که زمین از شب سرما برخاست

این چه بویی ست که از ساحت خُلّخ بدمید؟

وین چه بادی‌ست که از جانب یغما برخاست؟۱۴

چه هوایی‌ست که خلدش به تحسر بنشست؟

چه زمینی‌ست که چرخش به تولا برخاست؟

طارُمِ اخضر از عکس چمن حمرا گشت

بس که از طرف چمن، لؤلؤِ لالا برخاست۱۵

موسم نغمه چنگ‌ست که در بزم صبوح

بلبلان را ز چمن ناله و غوغا برخاست

از زمین ناله عشاق به گردون بر شد

وز ثری نعره مستان به ثریا برخاست۱۶

عارف امروز به ذوقی برِ شاهد بنشست

که دل زاهد از اندیشه فردا برخاست

هر دلی را هوس روی گلی در سر شد

که نه این مشغله از بلبلِ تنها برخاست

گوییا پرده معشوق برافتاد از پیش

قلم عافیت از عاشق شیدا برخاست

هر کجا طلعت خورشیدرخی سایه فکند

بیدلی خسته کمربسته چو جوزا برخاست۱۷

هر کجا سرو قدی چهره چو یوسف بنمود

عاشقی سوخته خرمن چو زلیخا برخاست

با رُخش لاله ندانم به چه رونق بشکفت

با قدش سرو ندانم به چه یارا برخاست

سر به بالین عدم باز نه ای نرگس مست

که ز خواب سحر آن نرگس شهلا برخاست۱۸

روزِ رویش چو برانداخت نقاب شبِ زلف

گفتی از روز قیامت شب یلدا برخاست

سعدیا، تا کی از این نامه سیه کردن؟ بس

که قلم را به سر از دست تو سودا برخاست

(قصاید، ۶۵۲)

در قصیده توحیدیه‌ای که بسیار مشهور است، از انواع نعمت‌ها یاد می‌کند و دست حق را در نگارگری بوستان آفرینش نشان می‌دهد و همه آنها را توحیدگو و ثناخوان حضرت باری معرفی می‌کند که نمی‌توانند او را درست بشناسند و عبادتی درخور کنند.

فضل خـدای را کـه تـواند شمار کرد؟

یا کیست آن که شکرِ یکی از هزار کرد؟

آن صانـع قدیـم که بـر فـرش کائنـات

چندین هزار صورت‌ الوان نگار کرد

تـرکیـب آسمــان و طلـوع ستـارگـان

از بهر عبرت نظرِ هوشیار کرد

بحر آفـریـد و بـرّ و درختـان و آدمـی

خورشید و ماه و انجم و لیل و نهار کرد

الـوان نعمتـی که نشـاید سپـاس گفت

اسباب راحتی که نشاید شمار کرد

آثار رحمتی که جهان سر به سر گرفت

احمال منتی که فلک زیر بار کرد

از چوب خشک، میوه و در نی، شکر نهاد

وز قطره دانه‌ای، دُرر شاهوار کرد

مسمارِ کوهسار به نطع زمین بدوخت۱۹

تا فرش خاک بر سر آب استوار کرد

اجـزای خـاکِ مـرده بـه تأثیـر آفتـاب

بستان میوه و چمن و لاله‌زار کرد

ابــر آب داد بیــخ درختــان تشنــه را

شاخ برهنه پیرهن نوبهار کرد

چنـدیـن هـزار منتظـر زیبـا بیـافـریـد

تا کیست کو نظر ز سر اعتبار کرد

توحیـدگـوی او نـه بنـی‌آدمنـد و بس

هر بلبلی که زمزمه بر شاخسار کرد

شکر کدام فضل به جـای آورد کسـی؟

حیران بماند هر که در این افتکار کرد۲۰

لال است در دهان بلاغت زبـان وصف

از غایت کرم که نهان و آشکار کرد

سر چیست تا به طاعت او بر زمین نهند؟

جان در رهش دریغ نباشد نثار کرد

… سعدی به هر نفس که برآورد چون سحر چون

صبح در بسیط زمین انتشار کرد۲۱

(قصاید، ۶۵۶)

در قصیده دیگری باز بی‌تابی‌اش از هوای بهاری و زیبایی و سرزندگی طبیعت را نشان می‌دهد و بر آن است که شوری در همگان برانگیزد:

زمـان بـاد و بهـار است، دادِ عیـش بده

که دور عمر چنان می‌رود که برق یمان

چگونه پیـر جـوانی و جـاهلی نکنـد؟

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.