پاورپوینت کامل مرگ ومعنای زیستن ۷۲ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل مرگ ومعنای زیستن ۷۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مرگ ومعنای زیستن ۷۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل مرگ ومعنای زیستن ۷۲ اسلاید در PowerPoint :

مواجهه با مرگ نماینده نوع نگاه به مرگ است و نگاه به مرگ برخاسته از نگاه به زندگی و نگاه به زندگی برخاسته از نظام جهان‌بینی و الهیاتی هرکسی است. عوامل پیدا و پنهان فراوانی هستند که بر نگاه یک فرد به مرگ می توانند موثر باشند. یکی از روش های کشف این عوامل توجه به کاربردهای زبانی و دایره واژگان آن شخص است که سبک فرد را می سازد و درون وی را فاش می کند. در این مقاله ابتدا وارد زبان مولوی در رابطه با مرگ‌خواهی او می شویم. مرگ خواهی مولانا البته با عوامل گوناگونی از جهان‌بینی مولوی مرتبط است که پرداختن به همه آنها میسر نیست.

بررسی مسئله تعارض اشتیاق به مرگ با معنای زیستن در مثنوی معنوی

مواجهه با مرگ نماینده نوع نگاه به مرگ است و نگاه به مرگ برخاسته از نگاه به زندگی و نگاه به زندگی برخاسته از نظام جهان‌بینی و الهیاتی هرکسی است. عوامل پیدا و پنهان فراوانی هستند که بر نگاه یک فرد به مرگ می توانند موثر باشند. یکی از روش های کشف این عوامل توجه به کاربردهای زبانی و دایره واژگان آن شخص است که سبک فرد را می سازد و درون وی را فاش می کند. در این مقاله ابتدا وارد زبان مولوی در رابطه با مرگ‌خواهی او می شویم. مرگ خواهی مولانا البته با عوامل گوناگونی از جهان‌بینی مولوی مرتبط است که پرداختن به همه آنها میسر نیست. روش این مقاله، توجه به واژگانی _اعم از واژه های حقیقی یا مجازی_ است که مولوی هنگام مرگ خواهی آنها را به کار می گیرد. باید دید آیا این واژگان حکایت از دنیایی می کنند که زندگی را بی ارزش و ملال‌آور می بیند یا مرگ را به گونه ای دیگر نمایش می دهد و از زاویه ای دیگر به آن می نگرد. این کار پرده از انگیزه مولانا در مرگ ‌خواهی بر می گیرد و ما را در حل مسائل یادشده یاری می‌کند.

***

درآمد

افراد واکنش های گوناگونی در مواجهه ذهنی با مرگ یا اندیشیدن به آن نشان می‌دهند که در پس آن باورهای گوناگونی وجود دارد که تحلیل های گوناگونی را برمی تابد. واکنش بیشتر مردم نسبت به مرگ، انکار و گریز است که معمولا حکایت از بیم آنها از نیستی یا علاقه شدیدشان به زندگی و به هر حال ترجیح دادن مرگ بر زندگی دارد. همانگونه که نویسندگانی چون تولستوی و دارو مرگ را بهتر از زندگی می‌دانند و استدلالشان این است: «چرا اصولا انگاشته می‌شود مرگ شرّ است؟ چون پایان زندگی است. حال اگر

y

بد باشد چون پایان

x

است، می‌توان نتیجه گرفت پس خوب و ارزشمند است زیرا اگر خوب نباشد، پایان آن بد نخواهد بود.» (

Darrow, 1932

و

Tolsoy, 1940

.؛ به نقل از :

Edwards, ,2006, p349

). مبنی بر این فرض کامو خودکشی را اعتراف به بی معنایی زندگی می‌انگارد (کامو،۱۳۸۲، صص۴۹-۵۰) و شوپنهاور آن را اعتراض به نظام احسن می‌داند (شوپنهاور، ۱۳۸۸، ص۱۰۹)

در برابر این گروه مشتاق به زیستن و هراسان از مرگ، افرادی نیز وجود دارند که «همچو مستسقی حریص و مرگ‌جو» (۳/۳۹۰۸) بسیار به مرگ مشتاق هستند و مولانا خود نیز از جمله این گروه است و ما در جای‌جای مثنوی معنوی با چنین طرز تفکری مواجه هستیم که در برابر مرگ از ندای «پس چه ترسم؟!» (۳/۳۹۰۲) آغاز می کند و «خواهان اجل، چون طفلِ شیر» (۴/۲۵۳۲) می شود و سرانجام حلاج‌وار صلای «اقتلونی یا ثقات» (۳/۴۱۸۷) سر می دهد. چنین نگاهی به مرگ، مولانا را نیز در معرض اتهام طبیعت‌گریزی، زندگی‌ستیزی و بی معنا انگاری حیات قرار می دهد که اگر او زندگی را زیبا و معنادار می دید چنین مشتاق مرگ نمی بود.

این نوشتار با این پیش‌فرض که اینگونه مسائل را نمی توان به صرف توجه به واکنش مولانا در برابر مرگ پاسخ داد به بررسی سایر عوامل دخیل در این اشتیاق به مرگ می پردازد.

انگیزه مرگ‌خواهی در مثنوی

همانگونه که اشاره شد، آنچه در نخستین تحلیل از چنین واکنشی در برابر مرگ به نظر می آید، ملال و افسرده‌حالی در زندگی است. به عبارت دیگر ابتدا چنین فرض می شود که زندگی آنقدر صاحبش را راضی نکرده است که جویای تداومش باشد بنابراین آن زندگی آن اندازه ارزشمند انگاشته نشده است. افرادی با چنین انگیزه هایی در جست‌وجوی مرگ هستند، چون نمی‌توانند دنیا را تحمل کنند. نمونه چنین رویکردی را می‌توان در اشعار ابوالعلای معرّی و داستانهای صادق هدایت یافت. ابوالعلا مرگ را رهایی از رنج زندگی می‌داند و نسبت به رستاخیز و بقای روح لاادری‌گرا است؛ زیرا معرفت به چنین مسائلی را غیرممکن می انگارد (فروخ، ۱۳۸۷، ص۱۶۳-۱۶۶). به نظر او مرگ، خاموشی و عدم در نتیجه آسایشی حقیقی از رنجِ زندگی است: «کی عمرمان تمام می‌شود؟ تا ما در این خاک وطن کنیم و خاموش شویم.» (همان، ص ۲۷۴) با چنین نگرش هایی، انتقادی که نیچه از این عده و این‌گونه مرگ جویی ها می نماید، کاملا بجاست: «اینان به دنیا نیامده رو به مرگ اند و شیفته آموزش های خستگی و گوشه گیری … تا به یک بیمار یا یک سالخورده، یا یک جسد برمی خورند، در دم می گویند زندگی باطل است. اما اینان تنها خود باطل اند و چشمشان جز یک نما از هستی را نمی بیند. فرورفته در عمق افسردگی و آرزومند یک حادثه کوچک که مرگ آورد… کاری کن که پایان گیرد این زندگانی که رنج است و بس» (نیچه، ۱۳۷۵، ص۵۷)

در مثنوی، اگر تنها به خود عمل بنگریم، مولانا نیز ظاهرا از چنین اتهامی بری نیست و ازاین رو مرگ‌خواهی او نیز همچون خودکشی در تناقض با ارزش حیات است و این تصور را ایجاد می کند که احتمالا ملال از حیات متفکری چون جلال‌الدین بلخی را نیز بر آن داشته است که مرگ‌جو باشد و نیستی را بر هستی ترجیح دهد اما واکنش مولانا، به دلیل انگیزه اش از آنها جدا می شود و خود وی نیز به آن التفات دارد و این واکنش را با هر انگیزه ای تأیید نمی کند. نظر او را می توان به صورت قضیه ای شرطی بیان نمود که «چنین واکنش هایی اگر برای رهایی از رنج باشند، درست نیستند»:

بلکه خواهان اجل چون طفل شیر نه ز رنجی که تو را دارد اسیر

مرگ‌جو باشی ولی نه از خوف رنج بلکه بینی در خراب خانه گنج

(۴: ۲۵۳۲-۲۵۳۳)

واژگانی که مولوی هربار که از مرگ جسمانی گفت‌وگو می کند، به کار می برد به طور کلی ناظر به هفت مفهوم است که وی بسته به موقعیت از مرگ با یکی از این هفت مفهوم _که خود دربردارنده مجموعه باورها و گرایش های وی هستند_ استفاده می‌کند:

۱. حشر و جاودانگی؛ ۲. عشق؛ ۳. کمال؛ ۴. معرفت؛ ۵. بازگشت به اصل؛ ۶. رهایی روح؛ ۷. هلاکت.

عامدانه بر واژه موقعیت تأکید می کنم، زیرا برخورد وی در همه‌جا یکسان نیست. برای مثال وی زمانی مرگ را با مفهوم هلاکت همراه می کند که قصد وعظ دارد و بنابراین دیگر اشتیاقی به مرگ نشان نمی‌دهد؛ از این رو درباره این مطلب در این مقاله گفت‌وگو سخن نمی گوییم و خواننده می تواند تفصیل مطلب را در مقاله دیگری از نگارنده مطالعه کند. (رک: حسینی، «ازخود بیگانگی، مرگ و موقعیت های مرزی) و در این مقاله صرفاً به فاکتورهای مرتبط با مرگ‌خواهی می پردازیم.

۱. جاودانگی

عمده هراس انسان از مرگ، از این تصور که مرگ پایان هستی و برای همیشه نیست شدن است، برمی‌خیزد زیرا کهن ترین آرزوی بشر، جاودانگی و میلِ به همواره بودن است (صنعتی، ۱۳۸۸، ص۲). آرزوی نامور بودن و هراس از فراموشی نیز حکایت از این میل دارد. اونامونو تعبیر «درد جاودانگی» را به کار می برد و بر آن است که این درد در برخی به‌قدری شدید است که دوست تر می دارند نامشان به رسوایی بماند تا اینکه آبرومند و گمنام بمیرند (اونامونو، ۱۳۶۰، ص۶۴). خلاصه آنچه موجب پوچ انگاری مرگ است، نیز از عدم انگاری مرگ برمی خیزد مانند اعتراض خیام به کوزه‌گر دهر:

این کوزه‌گر دهر چنین جام لطیف می سازد و باز بر زمین می‌زندش

(خیام ، ۱۳۳۹،ص۹۹)

اما مولوی مرگ را معدوم شدن نمی داند و در کنار شکستن، با توجه به قدرت سازنده، باز قائم کردن آن را هم می بیند:

کوزه‌گر چون کوزه‌ای را بشکند چون بخواهد باز خود قائم کند

۳: ۱۷۳۸

اینگونه استدلال نمودن، یاد آور آیات قرآن است: «و ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِی خَلقَهُ قالَ مَن یحیی العِظامَ وَ هِی رَمیم قُل یحییها الَّذی اَنشَأها اَوَّلَ مَرَّه وَ هّو بِکُلِّّ خَلقٍ عَلیمٌ» (یس، ۷۸-۷۹). مولوی مرگ هراسی برخاسته از بیم از نیستی را ناشی از جهالت افراد می داند؛ همان‌گونه که جنین از تولد به خاطر بی خبری از عالم خارج می گریزد و نگاه این عده به مرگ، به نگاه موش و پرنده به گربه های تیزچنگال می ماند (رک: ۳: ۳۹۶۰-۳۹۸۲). نمودار زیر چند نمونه از تشبیهات و تعبیراتی که مولانا درباره مرگ در ارتباط با جاودانگی به کار برده است، نشان می دهد:

با چنین تشبیهات و توصیفاتی که همه حکایت از تداوم زندگی و معدوم نشدن دارند، نه‌تنها هراس رفع می شود، بلکه وی به اشتیاق می رسد:

آن که مردن پیش چشمش تهلکه است امر لا تلقوا بگیرد او به دست

آن که مردن پیش او شد فتح باب سارعوا آید مر او را در خطاب

الحذر ای مرگ‌بینان بارعوا العجل ای حشربینان سارعوا

(۳: ۳۴۳۴-۳۴۳۶)

بیت سوم نیز بیانگر همین است که در این مرگ‌خواهی آنچه منظور است، مرگ نیست بلکه حشر است.

۲. کمال و مرگ

کمال از مهم ترین مفاهیم مرتبط با مرگ است که در مثنوی بسیار همراه با مرگ به کار رفته است. به نظر مولانا، وجود انسان طی یک سیرِ مرحله به مرحله، از جماد، نبات و حیوان می گذرد و به انسان می‌رسد. مولوی این سیر را همراه با مرگ و زایش می داند. معروف ترین ابیات وی در این زمینه این ابیات هستند:

از جمادی مردم و نامی شدم وز نما مردم به حیوان بر زدم

مردم از حیوانی و آدم شدم پس چه ترسم؟ کی ز مردن کم شدم؟!

حمله دیگر بمیرم از بشر تا برآرم از ملائک بال و پر

۳. ۳: ۳۹۰۱-۳۹۰۳

که آن را به هر معنایی که بگیریم، چه تکامل تکوینی و چه تکامل عرفانی (شیمل، ۱۳۶۷، ص۴۵۸ و زرین کوب، ۱۳۶۶، ص۱۹)، در اینجا آنچه در آن مهم است، گونه ای انتقال مرتبه ای و هویتی است که مولوی از آن به مثابه مرگ یاد می کند (رک: حسینی، ۱۳۹۰، ص ۱۱۷-۱۲۰). کمال در نقص و زیادت در کاستی، از تصاویری است که با تعابیر گوناگون بسیاری در مثنوی آمده است. مولوی با اصل «زیادتها درون نقص‌هاست» (۱/ ۳۸۷۰)، مرگ را از این لحاظ چون «آب حیوانی، نهان در ظلمت» (۳/ ۳۸۰۷)، ویران کردن خانه برای معمورتر ساختن آن (۳/۳۹۸۶)، شکستن عضو توسط شکسته‌بند برای ترمیم (۳/۳۸۸۲)، قربانی حیوان و ارتقای آن به انسانیت (۱/۳۸۷۳ و ۳/۳۹۹۸)، جوشیدن و آماده خورده شدن نخود و ترقی وجودش پس از خورده شدن (۳: ۴۱۹۸-۴۱۹۹) می داند. سیر تکامل با مرگ و زایش همراه است و مرگ در مرحله پایین‌تر و تولد در مرتبه‌ بالاتر.

وی طبق این باور معتقد به تکرّر مرگ در گذشته است؛ از این رو نتیجه می گیرد که آنگاه که این تجربه و تکرّر مرگ نه تنها باعث تباهی نشده بلکه باعث ترقی وجود شده است، پس دیگر جایی برای ترس، برای ما که قبلا مرگ را به شکلی دیگر تجربه کرده‌ایم، نمی‌ماند. مولوی با «پس چه ترسم؟!» آغاز می‌کند و در نهایت، به مرگ خواهی و

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.