پاورپوینت کامل یکی دخمه کردش ز سُمّ ستور ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل یکی دخمه کردش ز سُمّ ستور ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل یکی دخمه کردش ز سُمّ ستور ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل یکی دخمه کردش ز سُمّ ستور ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
در نگاه نخستین چنین به نظر میرسد که مصراع «یکی دخمه کردش ز سُمّ ستور» از آن مفاهیمی بوده است که در اصل پهلوی داستان وجود داشته و فردوسی نخواسته است در آن تغییری ایجاد کند و برای خودش هم نوعی پرسش بوده است که چرا دخمه از سُمِّ ستور؟ و به همین دلیل با تخیّل و تصرّف شاعران خویش و با گفتاری که در دهان رستم گذاشته است، به شیوه استحسانی، فضایی ایجاد کرده است که این عمل تا حدی خردپذیر جلوه کند آنجا که از زبان رستم میگوید: «اگر دخمهای زرّین برای او بسازم بعد از من باقی نخواهد ماند» و آنگاه از دخم ستور یاد می کند.
شکاریم یکسر همه پیش مرگ
سری زیر تاج و سری زیر ترگ
(رستم و سهراب، بی ۹۲۴)
در نگاه نخستین چنین به نظر میرسد که مصراع «یکی دخمه کردش ز سُمّ ستور» از آن مفاهیمی بوده است که در اصل پهلوی داستان وجود داشته و فردوسی نخواسته است در آن تغییری ایجاد کند و برای خودش هم نوعی پرسش بوده است که چرا دخمه از سُمِّ ستور؟ و به همین دلیل با تخیّل و تصرّف شاعران خویش و با گفتاری که در دهان رستم گذاشته است، به شیوه استحسانی، فضایی ایجاد کرده است که این عمل تا حدی خردپذیر جلوه کند آنجا که از زبان رستم میگوید: «اگر دخمهای زرّین برای او بسازم بعد از من باقی نخواهد ماند» و آنگاه از دخم ستور یاد می کند.
اما اگر به نگرش فلسفی فردوسی و تأملات شخصی او دربار مرگ و زندگی و اسرار حیات، آشنا باشیم، متوجه میشویم که او بهترین تفسیر فلسفی را از این «رمز» پیش از این در نقط اوج داستان
climax
ارائه داده است آنجا که رستم در بحرانیترین لحظ واقعه، خنجر برمیکشد تا خویشتن را بکشد و بزرگان ایران در او میآویزند و او را از این کار باز میدارند و گودرز، او را چنین اندرز میدهد که:
اگر زانک ماند به گیتی زمان
بماند. تو بیرنج با او بمان
و گر زین جهان این جوان رفتنیست،
به گیتی نگه کُن که جاوید کیست؟
شکاریم یکسر همه پیش مرگ
سری زیر تاج و سری زیر ترگ
۲۹
مصراع «شکاریم یکسر همه پیش مرگ» در این لحظه اوج داستان بسیار سنجیده انتخاب شده است و شاید فردوسی، در موارد مشابه، در داستانهای دیگر چنین تعبیری از مرگ نداشته باشد. پس بدین گونه میبینم که سهراب را نیز یکی از شکارهای بیشمار صیاد مرگ به حساب میآورد و دخمهای برای او میسازد از آن گونه که به یادبود دیگر «شکار»ها رسم بوده است.
برداشت از مقاله ای از دکتر شفیعی کدکنی که در ادامه می توانید کامل آن را بخوانید.
این مقاله پیشتر در مجله بخارا به چاپ رسیده است .
یکی دخمه کردش ز سُمّ ستور *
محمدرضا شفیعی کدکنی
شکاریم یکسر همه پیش مرگ
سری زیر تاج و سری زیر ترگ
(رستم و سهراب، بی ۹۲۴)
در بخش پایانی رستم و سهراب، از شاهنام فردوسی بیتی وجود دارد که همیشه مورد بحث بوده است. در سالهای اخیر که داستان رستم و سهراب جزء متون درسی رشت ادبیات فارسی دانشگاهها شده است به تناسب افزونی و گسترش کلاسهای درسی و تعداد استادان و دانشجویان، به جستجو پرداختم. در آغاز تصورم بر این بود که ناشران مختلف داستان در این باره بحثهای فراوان کردهاند بعد از مراجعه متوجه شدم که در این باره گفتگوی چندانی وجود ندارد. اولین رجوعم به رستم و سهراب چاپ مرحوم مینوی بود. دیدم ایشان با وقار خاص خود موضوع را با سکوت برگزار کرده است.۱ در چاپهای «درس» رستم و سهراب هم که استادان نسل بعد از مرحوم مینوی انتشار دادهاند و دربار آن سخن خواهم گفت، یکی دو سطر اجمالی و با تردید اظهار شده است.
بیت مورد بحث این است که: بعد از کشته شدن سهراب فردوسی از زبان رستم میگوید:
همی گفت اگر دخمه زرّین کنم
ز مشکِ سیه گردش آگین کنم
چو من رفته باشم نماند بجای
وگرئه مرا خود همین است رای
یکی دخمه کردش ز سُمّ ستور
جهانی بهزاری همی گشت کور
۲
تمام پرسش بر سر مصراع یکی دخمه کردش ز سُمّ ستور است که یعنی چه؟ چرا دخمه از سُمّ ستور؟ در هیچ جای دیگر شاهنامه به چنین رسمی ظاهراً اشارت نرفته است. در چاپهای «درسی» رستم و سهراب که من دیده ام مؤلفان اجمالاً چنین اظهار نظر کردهاند.
در چاپ دکتر محمد جعفر یاحقی با عنوان سوگنام سهراب۳ به نقل از آقای دکتر رستگاری چنین آمده است که «اغلب تصور کردهاند که رستم گور سهراب را از سُمّ چارپایان ساخت تا با گذشت زمان از میان نرود اما این امر نه معقول مینماید نه عملی است که بتوان بنایی را با سُمّ ِ ستور ساخت».
آنگاه از ایشان نقل شده است که «سم به معنی خانههای کنده شده در زیر زمین است» و در این مورد به فرهنگهای جهانگیری و برهان هم استنادی شده است و سرانجام در معنی بیت فردوسی چنین آمده است که «برایش دخمهای از نوع خان زیرزمینی ستوران درست کرد»۴ ودر چاپی که توسط آقای دکتر منصور رستگار فسائی از این بخش شاهنامه به عنوان حماس رستم و سهراب شده است، همین مطالب آقای دکتر یاحقی نقل گردیده است و در دنبال آن مطلبی از استاد محمدعلی اسلامی ندوشن آوردهاند که تأیید خلاف نظر آقای یاحقی است و اجمالاً این که: اگر دخمه او را با زیور و مشک بیارایم وقتی که من از اینجا بروم، یا مرده باشم، بر جای نماند (آن را غارت خواهند کرد) بنابراین آن را به طرزی ساده «با سُمّ ستور» آرایش میدهم. با توجه به پهلوانیِ سُهراب، و اینکه با اسب سروکار داشته بعید نمینماید که سُمّ اسبان را در این موارد به صورت تزیینی به کار برده باشند. در چاپ دکتر حسن انوری و دکتر جعفر شعار۵ «سُمّ ستور، به معنی لغوی کلمه گرفته شده ومؤلفان در باب منشأ این کار، اظهار بیاطلاعی کردهاند. در آن کتاب چنین آمده است: «… از سیاق عبارت و نیز از شاهنام بُنداری برمیآید که رستم قبر سهراب را از سُمّ چهار پا ساخت تا با گذشتِ روزگار از بین نرود … در نسخه ای، به جای «ز سُمّ ستور»، «چو سُمّ ستور» آمده که بنا به این ضبط معنی روشن است یعنی منحنی ساخت و در پایان چنین افزودهاند که «منشأ ساختن گور از سُمّ چارپا معلوم نشد».
بُنداری اصفهانی (۵۸۶-۶۴۳)۶ که شاهنامه را در سال ۶۲۴ به عربی ترجمه کرده و تا آنجا که توانسته است در رعایت امانت کوشیده است، در این مورد گوید:
و بنو علیه تربه من حوافر الخیل و قال رستم: انی اعلم لو حشوت قبره بالمسک و بنیت تربته من الذهب و الفضّه فالی الفناء مصیره و لایبقی من ذلک علی مرّ الدهور و کرّ العصور..
۷
میبینیم که بُنداری «سُمّ ستور» را به «حوافر الخیل» (سُم یا سُنبِ اسب) ترجمه کرده است. از آنجا که او دو قرن با عصر فردوسی فاصله داشته، فهمش از شعر فردوسی، نسبت به مردم روزگار ما، بسی اصیلتر است و باید پذیرفت که مردم عصر فردوسی و روزگار بُنداری از «سُم» همان قسمت فرودین پای چارپایان، یعنی «حافر» (و جمع آن: حوافر) را میفهمیدهاند نه گودالی که برای چارپایان در زمین کنده شده باشد.
حال باید دید که آیا وَجْهِ قابلِ قبولی برای ساختن بنایی از «سُمِ» چارپایان وجود دارد یا نه؟ با شاهدی که هم اکنون از یکی از بزرگان قدمای فرهنگ ایرانی که یک قرن قبل از فردوسی میزیسته، باستان رواج داشته است و یک نمونه از آن که در عهد ساسانی و در قرن سوم میلادی، بنا شده بوده است هنوز تا یک صد سال قبل از روزگار فردوسی، در غرب ایران و در ناحی همدان باقی بوده است.
این فقیه همدانی۸ مورخ و جغرافیانویس و ادیب بزرگ ایرانی قرن سوم هجری در کتاب گرانقدر خویش «البُلدان» داستانی از شاپور پسر اردشیر (دور شاهنشاهی او ۲۴۱-۲۷۲) نقل میکند که نشان میدهد شاپور خود بنیانگذار یکی از همین بناهای یادبود ساخته شده از «سُمِ ستور» بوده است.
خلاص داستان در حدی که ما را به مقصود اصلی و کیفیت بنای ساخته شده از «سم ستور» آشنا کند این است که ستارهشناسان دربار شاپور، به او خبر دادند که وی قرانی در پیش دارد که یکچند از سلطنت بدور خواهد افتاد و در شوربختی و مسکنت خواهد زیست و سپس بار دیگر پادشاهی خود را باز خواهد یافت. و به او گفتند که تو آزادی که این دور شوربختی را در جوانی یا در پیری برگزینی.
و او هم چنین خواست که این واقعه در روزگار جوانی او باشد بدین سبب در زمانی که پیشبینی شده بود او تاج و تازیانه و جام پادشاهی خویش را در انبانی نهاد و این سوی و آن سوی میرفت تا در روستایی در ناحی همدان به صورت گمنام به مزدوری مردی که بزرگ آن قریه بود، درآمد در مزرع او کار می کرد. شاپور تاج و تازیانه وجام شاهی خویش را که در آن انبان بود نزد آن مرد به ودیعت نهاد و منتظر سپری شدن آن دور قرآن و شوربختی ماند. وقتی که ستارهشناسان او را از این قرآن خبر کرده بودند، شاپور از ایشان پرسیده بود که نشان پایان شوربختی من چه خواهد بود؟
و آنان گفته بودند این است که «نان زرّین بر خوان آهنین خوری» پس از مدتی که شاپور به مزدوری آن مرد پرداخت آن مرد در او، امانت و مهارتی دید و خواستار این شد که یکی از دختران خود را به او دهد و چنین کرد. سالها بر این گذشت شاپور همچنان سرگرم کار در مزرع آن مرد بود. شبها به آبیاری و راندن حیوانات از مزرعه میپرداخت. یکبار که همسرش نانی برای او برد تا بخورد، شاپور در آنسوی نهر آب بود و همسرش نمیتوانست از آب بگذرد و نان را نزد او برد. این بود که شاپور بیل آهنی خود را به این سوی آب گرفت و زن نان را برآن بیل نهاد. چون شاپور بیل خویش را بر زمین نهاد نان گاوَرس بسیار زردرنگی در بیل دید و از آن «نان زرّین بر خوان آهنین» که ستارهشناسان گفته بودند به یادش آمد. دانست که دور شوربختی و قران او به پایان آمده است ماجرا را با همسر خویش در میان نهاد و لباس شاهی خود را از آن انبان بدر آورد و پوشید و تاج خود را بر سر نهاد و از پدر همسرش خواست تا تازیان او را از سر دهکده بیاویزد و او چنین کرد. پس از ساعتی دید که از همه سو لشکریان و اُسواران پادشاه روی به آن نقطه نهادند و هر سواری که میرسد، با دیدن تازیان شاپور، از اسب خود فرود میآید و در برابر آن نماز میبرد. سرانجام وقتی که هم وزیران و اُسواران شاپور از محل اقامت او و پایان دور قرآن و شوربختی وی، آگاه شدند و در آنجا جمع آمدند یکی از ایشان از او پرسید که دشوارترین چیزی که در این مدت بر پادشاه گذشت، چه بود؟
شاپور گفت: «راندن حیوانات وحشی (گورخران) از مزرعه درشب» و سپس گفت: «هرکس مرا دوست دارد باید هم اکنون تا آنجا که در توان اوست، به شکار این حیوانات بپردازد تا من از سُمِّ ایشان مناری عظیم برآورم که همچون یادگاری در طول قرون و اعصار باقی بماند» بیدرنگ سپاهیان او به اطراف پراکنده شدند و خیل انبوهی از آن حیوانات را شکار کردند، چندان که از سُمِ ایشان تل عظیمی فراهم آمد. آنگاه شاپور فرمان داد تا بنایان را حاضر کنند و به یکی از ایشان که در کار خویش سخت چیرهدست و استاد بود فرمود که مناری به ارتفاع پنجاه ذراع و عرض سی ذراع بسازد و آن را از ساروج پر کند و قسمت بیرونی منار را از بالا تا پایین با سُمِ گورخرها بپوشاند و با میخهای آهنین آنها را استوار کند.
این بود خلاص داستان، تفصیل آن را با ترجم عین عبارت ابن فقیه در پایان این گفتار خواهید خواند.
بدینگونه میبینیم که به روایت ابن فقیه ـ که یک قرن قبل از فردوسی میزیسته است ـ ساختن دخمه یا برج و یا مناری از «سُمِّ ستور» یا «حوافر خیل» (به ترجم بنداری) چیزی بوده است که در ایران عصر ساسانی و قرن سوم میلادی، هنور رواج داشته و بقایای آن تا قرن سوم هجری، در غرب ایران در حوز مشاهد مردم قرار داشته است، زیرا ابن فقیه، در دنبال نقل داستان میگوید.
«فالمنار قائمه فی هذه القریه الی یومنا هذا، مشهوره المکان و لشعرا همدان وغیرهم فیها اشعار».
یعنی آن منار، هم اکنون درروزگار ما (قرن سوم هجری) در این دهکده باقیست و شاعران همدانی و غیر همدانی را درباره آن شعرهاست.
از آنجا که دور شاهنشاهی شاپور، در روشنایی تاریخ قرار دارد و چنین واقعهای برای او روی نداده است و اگر بود در اسناد کهن ایرانی و یونانی انعکاس مییافت، باید بپذیریم که این بنای ساخته شده از سُمِّ گورخرها که تا روزگار ابن فقیه در قرن سوم در همدان هنور باقی بوده است یکی از نمونههای بسیار کهن این رسم و آیین بوده است و مردم قرن سوم هجری که از فلسف وجودی آن آگاهی نداشتهاند، این افسانه را در باب پیدایش این بنا با تخیّل وسیع خویش برساختهاند تا این عمل شگفتآور را خردپذیر کنند و اگر هم بپذیریم که براستی این بنا از بناهای شاپور ساسانی بوده است، تمام قراین گواه است که ساختن اینگونه بنا ادام یک رسم و آیین بسیار کهن و باستانی بوده است که شاپور بر طبق سنّت دیرینه قرون و اعصار آن را مثل هر عادت و رسمی «اجرا» کرده است و بدینگونه یکی از نمونههای بنای یادبود ساخته شده از « سُمِّ ستور» را در روزگار خویش به وجود آمده است.
میتوان حدس زد که بازگشت پیشین این رسم و آیین به دورانهای بسیار دوری است که عصر شکار و بهویژه شکارهای دستهجمعی بوده است و ظاهراً مردمانی که در کار صید و شکار چیرگی و تشخّص داشتهاند اینگونه بناها را از حاصل شکارهای بیشمار خویش به عنوان یاد و یادگار میساختهاند، و اندک اندک تبدیل به رسمی شده بوده است و برای هر قهرمان برجستهای چنین بنای یادبودی بر پای میداشتهاند، به نشان چیرگی او در کار جنگ و دلیری.
در باب کلم «ستور» در بیت فردوسی یادآوری این نکته ضرورت دارد که «ستور» در زبانهای ایرانی کهن و حتی بعضی شاخههای جدیدتر آن و در متن شاهنامه زیر، منحصر در اسب نیست و تمام «ذوات الحوافر» (= سُمِّ داران) را «ستور» میخوانده اند.۹ چیزی در حدود چارپای که شامل گوسفند و آهو و گورخر نیز میشده است. بنابراین در عبارت ابن فقیه هم «حوافر وحش» را باید به « سُمِّ گورخران» ترجمه کرد و این نکته را عبارت صاحب مجمل التواریخ و القصص که خود اهل همدان بوده و طبعاً اسناد کهنی در اختیار داشته کاملاً آشکار است که میگوید.
«و در حوالی آن (= همدان) عجایبهاء بسیار است که عبدالرحمن۱۰ در «همدان نامه»۱۱ آورده است چنانک «منار سنب گور» که به دیه خسنجین۱۲ بوده است و ناوس آهوی بهرام گور و شیر سنگین و ..»۱۳
از تعبیر «بوده است» در بیان صاحب مجمل التواریخ چنین دانسته میشود که در عصر او یعنی ۵۲۵ هجری، دیگر اثری از این منار شگفتآور باقی نبوده است و او خود این مطلب را از طریق کتاب همدان نام عبدالرحمن عیسی کاتب همدانی نقل کرده است۱۴
نام این دهکده که در ضبط نسخ کهن آستان قدس۱۵ و نیز معجم البلدان یاقوت۱۶ «اسفنجین» است آدمی را وسوسه میکند که با توجه به ترجم بُنداری از «ستور» به «خیل» میان این نام «اسب» رابطهای بجوید به معنیدهی که در نزدیکی مناره «اسب آجین» قرار دارد به ویژه که ابن فقیه توضیح میدهد که این منار را در صحرایی بنا کردند که هیچ چیز در آنجا نبود و آن قریه که به نام «اسفجین» است بعد از بنیادگذاری این منار به وجود آمده است و آبادان شده است۱۷ و بدینگونه شاید بتوان گفت که در اصل داستان «حوافر وحش» (سُمِّ گورخران) « سُمِّ اسب» بوده است. شاید به این دلیل که در قرن سوم و بهویژه در فقه ابوحنیفه، کشتن اسب مکروه بوده است۱۸ مردم این سم های موجود در این بنا را سم گورخر تلقی کردهاند. و از سوی دیگر میتوان حدس زد که در تعبیر فردوسی سُم «ستور» دقیقاً سُم «اسب» نباشد. این استنباط بُنداری بوده است که از «ستور» فقط «اسب» را در نظر آورده و به «خیل» ترجمه کرده است در صورتی که در اصل مطلق سُم چارپایانی از نوع آهو و گوزن و گورخر بوده است. اگر ضبطهای دیگر «خسفجین» و خشفجین که در نسخههای دیگر کتاب البلدان و نیز متن مجمل التواریخ و القصص آمده است اصیل باشد، ظاهراً بخش نخستین این کلمه باید مفهومی در حدود سُم داشته باشد:
اگر در متون تاریخی و جغرافیایی دورههای بعد، جستجو شود شواهد دیگری از استمرار این رسم و آیین در دور اسلامی به دست میآید. اغلب مورّخان در زندگینام ملکشاه بن الب ارسلان (دوران سلطنت ۴۶۵-۴۸۵) یادآور شدهاند که وی مردی شکارباره بوده است و در چندین نقطه از نقاط مختلف قلمرو پهناور فرمانروایی خویش بناهای یادبودی از «سم» شکارهای خویش ساخته بوده است و. اگر کتاب «شکارنامه» او که ابوطاهر خاتونی، ادیب برجست عصر وی، تألیف کرده بوده است امروزه باقی بود۱۹ چه بسا که اطلاعات بسیار دقیقتری از آداب و رسوم وابسته به ساختن اینگونه بناهای یادبود را در آن میتوانستیم بیابیم.
همین بُنداری اصفهانی که درترجم خویش از شاهنامه به عربی « سُمِّ ستور» را به «حوافر الخیل» ترجمه کرده است، در کتاب بسیار معروف دیگرش «زبده النُصره و نُخبه العُصره» که تلخیصی است از اثر عماد کاتب اصفهانی در شرح حال ملکشاه سلجوقی میگوید: «او سخت دلبست شکار بود. گویند شکارهایی را که خود صید کرده بود شماره کرده ده هزار بود، در برابر هر شکاری دیناری صدقه داد و سالی که از کوفه به قصد بدرق حاجیان از شهر بیرون رفت از «عذیب» گذشت و به «سُبیعه» در حوالی «واقصه» رسید، از شاخ آهوان و سم گورخرهایی که در راه شکار کرده بود، مناری بنباد نهاد، و آن منار تا هم اکنون (= سال تألیف کتاب، یعنی ۶۲۳) برجاست و به «مناره القرون» (= شاخ منار) شهرت دارد.۲۰
یاقوت حموی (۵۷۴-۶۲۶ ه.ق) در ذیل عنوان «مناره القرون» میگوید: منارهای است در راه مکه نزدیک واقصه، که سلطان جلالالدوله ملکشاه بن الب ارسلان بنا کرد به هنگامی که در یکی از سالهای پادشاهی خود به تن خویش به بدرق حاجیان بیرون شده و در بازگشت شکار جرگهای۲۱ ترتیب داد و شکار بسیاری کرد. آنگاه شاخ و سُمِّ هم آنها را گرد کرد و بدان منارهای ساخت و چنان است که گویی او در این کار به شاپور اقتدا کرده است. وفات او در سال ۴۸۵ بود و آن منار، تا امروز در آنجا باقی است و مشهور»۲۲
مؤلف مراصد الاطلاع یعنی صفیالدین بغدادی (متوفی ۷۳۹) که در نیم اول قرن هشتم معجم البلدان یاقوت را تلخیص کرده و بعضی نکات هم بر آن افزوده است در ذیل « مناره القرون» به همین مطلب اشارت میکند و چیزی که بر گفت یاقوت میافزاید این است که آن «سم و شاخها را در بنای مناره به کار برد و میان هردو آجر شاخی یا سُمِّی نهاد و آن منار هم اکنون (نیم اول قرن هشتم) باقی است.۲۳ و از توضیح او شیو بهکاربردن سم و شاخها را ، در میان آجرها میتوان بهدست آورد.
کهنتر از هم این اسناد راحه الصدور راوندی است که در ۵۹۹ هجری تألیف شده است. راوندی دربار ملکشاه میگوید:
«و سلطان از لهو و تماشا شکار دوست داشتی و به خط ابوطاهر خاتونی، شکارنام او دیدم. آورده بود که سلطان یک روز هفتاد آهو به تیر بزد و قاعد او چنان بود که به هر شکاری که بزدی دیناری مغربی به درویش دادی و به هر شکارگاهی از عراق و خراسان، منارها فرمود از سُمِّ آهو و گور، و به ولایت ماوراءالنهر و به بادی عرب و به مرج و به خوزستان و ولایت اصفهان، هر جا شکار فراوان یافتست آثاری گذاشته است.۲۴
توضیحات راوندی بسیار مهم است زیرا از بناهای بسیاری در سراسر ایران بزرگ از ماوراءالنهر تا خوزستان و بادی عرب و اصفهان نیز خبر میدهد.
ابن اثیر نیز در حوادث ۴۸۵ و حوادث ۴۷۹ به شکاردوستی بیش از حد ملکشاه و ساختن او منارهایی از سُمِّ شکارها اشارت دارد. در حوادث ۴۸۵ میگوید: یک بار شکار فراوانی کرد و فرمان داد تا آنها را بشمارند. ده هزار بود پس فرمان داد تا ده هزار دینار صدقه دهند و گفت: از خدای بیم دارم که جان این جانوران را گرفتن بیهیچ ضرورتی و نیازی به خوردن پس جامه و اموال بسیاری میان یاران خویش پراکنده کرد و چنان شد که هر گاه شکار میکرد به شمار آن دیناری صدقه میداد»۲۵
ابن اثیر در آغاز این گفتار میگوید: «و او مناره القرون را در «سبیعی» در راه مکه بنا کرد و همانند آن را در ماوراءالنهر نیز ساخت» عین این مطلب را ابن اثیر در حوادث ۴۷۹ نیز آورده است»۲۶
این که یاقوت عمل ملکشاه را اقتدا به شاپور میخواند نشان میدهد که این رسم یک رسم کهن ایرانی بوده است و از آنجا که قدیمترین مورد آن به گفت ابن فقیه، بر دست شاپور انجام شده است، کار ملکشاه را نیز پیروی از راه و رسم شاپور دانستهاند.
در لغتنام دهخدا، ذیل مناره القرون یادآوری شده است که این بیت خاقانی ۲۷
رانده از رحبه دواسبه تا مناره یکسره
از سُمِّ گوران سر شیران هراسان دیدهاند
اشارت به همین مناره القرون ناحی واقصه است که در راه مکه به دستور ملکشاه ساخته شده است۲۸
حال باید در اسناد کهن و باستانی نواحی مختلف ایران بزرگ به جستجوی شواهدی و اسنادی کهنتر از آنچه به دور شاپور باز میگردد، باشیم تا بدانیم که این عمل رستم، با آنچه پردازندگان داستان رستم و سهراب گفتهاند. ریشه در کجای تاریخ و آداب و رسوم باستانی ما، یا اقوام مجاور دارد.
در نگاه نخستین چنین به نظر میرسد که مصراع «یکی دخمه کردش ز سُمّ ستور» از آن مفاهیمی بوده است که در اصل پهلوی داستان وجود داشته و فردوسی نخواسته است در آن تغییری ایجاد کند و برای خودش هم نوعی پرسش بوده است که چرا دخمه از سُمِّ ستور؟ و به همین دلیل با تخیّل و تصرّف شاعران خویش و با گفتاری که در دهان رستم گذاشته است، به شیوه استحسانی، فضایی ایجاد کرده است که این عمل تا حدی خردپذیر جلوه کند آنجا که از زبان رستم میگوید: «اگر دخمهای زرّین برای او بسازم بعد از من باقی نخواهد ماند» و آنگاه از دخم ستور یاد می کند.
اما اگر به نگرش فلسفی فردوسی و تأملات شخصی او دربار مرگ و زندگی و اسرار حیات، آشنا باشیم، متوجه میشویم که او بهترین تفسیر فلسفی را از این «رمز» پیش از این در نقط اوج داستان
climax
ارائه داده است آنجا که رستم در بحرانیترین لحظ واقعه، خنجر برمیکشد تا خویشتن را بکشد و بزرگان ایران در او میآویزند و او را از این کار باز میدارند و گودرز، او را چنین اندرز میدهد که:
اگر زانک ماند به گیتی زمان
بماند. تو بیرنج با او بمان
و گر زین جهان این جوان رفتنیست،
به گیتی نگه کُن که جاوید کیست؟
شکاریم یکسر همه پیش مرگ
سری زیر تاج و سری زیر ترگ
۲۹
مصراع «شکاریم یکسر همه پیش مرگ» در این لحظه اوج داستان بسیار سنجیده انتخاب شده است و شاید فردوسی، در موارد مشابه، در داستانهای دیگر چنین تعبیری از مرگ نداشته باشد. پس بدین گونه میبینم که سهراب را نیز یکی از شکارهای بیشمار صیاد مرگ به حساب میآورد و دخمهای برای او میسازد از آن گونه که به یادبود دیگر «شکار»ها رسم بوده است.
اینک برای تکمیل این مطلب و برای اطلاع کسانی که طالب دقت بیشتری در عبارات ابنفقیهاند، متن گفت او را در اینجا ترجمه میکنیم تا نیازی به مراجعه به اصل عبارت او نباشد و قبل از آنکه ترجمه را آغاز کنیم یادآور میشویم که از کتاب البلدان ابن فقیه، دو چاپ اصل و چند چاپ بازاری در اختیار است و ما در ترجمه به هر دو جاپ اصلی توجه خواهیم کرد.
نخستین چاپ از «مختصر کتاب البلدان» ابن فقیه را خاورشناس بزرگ هلندی، دخویه (
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 