پاورپوینت کامل فلاسفه و خواست قدرت ۷۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل فلاسفه و خواست قدرت ۷۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل فلاسفه و خواست قدرت ۷۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل فلاسفه و خواست قدرت ۷۰ اسلاید در PowerPoint :

گاهی چنین بنظر می رسد که بحثهای گسترده و پیچیده فلسفی ،در طول حیات این نحوه تفکر،صرفا روشی برای به رخ کشیدن برتری و شفافیت ذهنی و قدرت استدلال فلاسفه به یکدیگر و دیگران بوده است که تحت پوشش مفاهیم پر طمطراقی چون کشف حقایق هستی ،پالایش تفکر ، ارائه بهترین روش زندگی و … نمود یافته است.شعار هایی پر زرق و برق که صرفا توجیهاتی هستند برای فرار از این واقعیت که فلسفه ورزی صرفا روشی برای ارضای میل سلطه بوده و هست.

گاهی چنین بنظر می رسد که بحثهای گسترده و پیچیده فلسفی ،در طول حیات این نحوه تفکر،صرفا روشی برای به رخ کشیدن برتری و شفافیت ذهنی و قدرت استدلال فلاسفه به یکدیگر و دیگران بوده است که تحت پوشش مفاهیم پر طمطراقی چون کشف حقایق هستی ،پالایش تفکر ، ارائه بهترین روش زندگی و … نمود یافته است.شعار هایی پر زرق و برق که صرفا توجیهاتی هستند برای فرار از این واقعیت که فلسفه ورزی صرفا روشی برای ارضای میل سلطه بوده و هست. پل استراترن می نویسد « روانشاسانی هستند که مدعی اند فلسفه چیزی نیست جز بازی قدرت ]….[ این ادعا سوالی پیش می کشد ]….[ آن سوال این است که تحت چه شرایطی از فلسفه به عنوان حربه ای در بازی قدرت استفاده نشده است؟آیا اصلا چنین شرایطی را می توان بوجود آورد؟ » [۱] با توجه به تحقیقات فلسفی کانت و تاثیر گسترده آن بر روی سیر فکری قرن بیستم، بسیاری از فلاسفه بر این باور بودند که حقیقت فی نفسه ای وجود ندارد،یا اگر هم وجود داشته باشدمطلقا شناخت ناپذیر و دوراز دسترس می باشد و خواهد بود.این امر در تفکرات آدورنو نیز دیده می شود : « کافی است بعضی حقایق را در زمان و مکان خاصی بیان کنید تا به شرم آور ترین دروغ ها تبدیل شوند. یعنی ما حقیقت فی نفسه نداریم» . ویتگنشتاین از بزرگترین فلاسفه قرن بیستم بر این باور بود که حقیقت و معنای واقعی زندگی را باید بیرون از این جهان یافت.از اینرو ما حق پرسش از آن را هم نداریم،چه رسد به پاسخگویی به آن.او می نویسد:« پاسخی که نتوان فراگفت ، به پرسشی مربوط می شود که آن را نیز نتوان فراگفت.معمایی وجود ندارد.اگر در بن بتوان پرسشی را پیش کشید ،همچنین می توان آن پرسش را پاسخ گفت »[۲] از این جملات این گونه برداشت می شود که برخی از پرسشهایی که فلاسفه مصرانه قرن های متمادی در پی پاسخگویی به آنها بوده اند،صرفا پرسش هایی بوده اند که به علت محدودیت های زبانی اصلا حق پرسیده شدن نداشته اند.

اگر این سیر فکری حاکم بر قرن بیستم را که ریشه در برخی از تفکرات در یونان باستان دارد،بر حق بدانیم،باید گفت ادعای اکثر فلاسفه قدیم که ادعای کشف حقایق نهایی را داشتند ،ادعایی مضحک می نماید.و این ادعای روانشناسان را باز هم محکم تر بنظر می رسد.که کشف حقیقت صرفا سرپوشی بوده برای پنهان کردن میل قدرت و سلطه. از اینرو است که شوپنهاوئر انسان را نه حیوان منطقی می داند،نه ناطق،بلکه او را حیوان فلسفی خطاب می کند. تنها انسان است که برای دنبال کردن امیال و خواسته هایش فلسفه بافی می کند. این نگاه به انسان در آثار فروید و اسپینوزا نیز دیده می شود.اسپینوزا می گوید: «ما نه از آن جهت که چیزی را خوب می شماریم،برای رسیدن به آن تلاش می کنیم،می طلبیم و می خواهیم،بلکه برعکس به ان جهت برای رسیدن به آن تلاش می کنیم و آن را می طلبیم و می خواهیم؛آن را خوب می دانیم.»[۳] ویل دورانت در مورد یکی از منابع الهام فروید می نویسد : «اگر ما چیزی می خواهیم برای آن نیست که دلیل برای آن دنبال فلسفه و الاهیات می رویم که پوشش و نقابی بر روی امیال خود پیدا کنیم.» [۴] این اعتقادات در مورد انسان در زمان خودشان بسیار پر سر و صدا بودند.اما این اعتقادات هنگامی جالب توجه تر بنظر می رسند که نه تنها در مورد انسان های عادی،بلکه در مورد نوابغ فکری و فلاسفه نیز صادق باشند.در طول تاریخ فلسفه دائما رد پایی از این موضوع به چشم می خورد.

در این نوشته قصد بر این است اندکی به این ادعا بپردازیم و در آخر تاثیرات میل سلطه جویی را بر فرد و فلسفه به عنوان یک کل تحلیل کنیم.در ابتدا بد نیست چند نمونه از این گونه اختلافات را به عنوان شواهد برای این ادعا بیاوریم؛

هنگامی که صحبت از خواست قدرت باشد،فردریش نیچه تیزبین ترین نگاه را در بین تمام فلسفه داراست.او پس از زیر سوال بردن ارزشمند بودن فی نفسه حقیقت،ادعا می کند تمامی فلاسفه پیش از او ارزش دادن به حقیقت را بصورت ایمانی و اخلاقی پذیرفته اند و تقریبا تمامی مکاتب فلسفی پیش از خود را به باد انتقاد می گیرد.وی در جملاتی تامل برانگیز فلاسفه را متهم به عدم صداقت،حسادت ، خشم ،بازیگری همراه با خود فریبی،غرور (بصورت مکرر) و “مبنا قرار دادن پیش داوریهای عوام و گرافه گویی درباره آنها” و … می کند و بارها آنها را ریشخند و تحقیر می کند و این جملات به یاد ماندنی را به قلم در می آورد : «بزرگترین بخش اندیشه خود آگاه را می باید در شمار کارکردِ غریزی نهاد،از جمله اندیشه فیلسوفانه را ]….[ بیشترین اندیشه های آگاهانه یک فیلسوف را غرایز او نهانی هدایت می کنند و به راه های معین می کشانند» [۵] «فلسفه همین انگیزه درونی مستبدانه است، یعنی معنوی ترین نوع خواست قدرت،خواست آفریدن جهان،خواست علت نخستین» [۶] این خلاصه از نظرات نیچه ،دو کار کرد برای ادعای مطرح شده ،مبنی بر میل قدرت در فلاسفه،می تواند داشته باشد.نخست همانطور که مشهود است او نیز فلاسفه را متهم به این می کند که ناآگانه از مسیر بی طرفانه حقیقت جویی مورد ادعایشان به نفع غرایزشان منحرف می شوند.از آنجا نیچه خواست و اراده قدرت را در همه جا می دید و غرایز را وسیله ای برای رسیدن به آن می دانست،می توان نتیجه گرفت که نیچه هم فلسفه ورزی را تلاشی برای خواست قدرت می دانست.دوم این که همین جملات پرخاش گرانه و تحقیر آمیز نیچه نسبت به فلاسفه پیشینش خود نشانگر چنین ادعایی می تواند باشد.او خود می دانست که این انتقاداتش به خودش هم می تواند وارد شود.پس از این که فلاسفه را درگیر “شیوه های بد تفسیر” معرفی می کند، در آخر می گوید: ((گیرم که این سخن (سخنان خودش)نیز جز یک تفسیر نباشد _و شما سخت مشتاقید که این سخنان را بر ضد آن بیاورید_باشد،چه بهتر.))[۷]

مورد دیگری که به ذهن خطور می کند رفتار ارسطو در قبال اسلاف خود، به ویژه افلاطون است.او او آموختن فلسفه را تا حد زیادی مدیون افلاطون بود اما پس از آن، به مخالفت گسترده با افلاطون پرداخت.و این جمله معروف خود را بر زبان راند: «افلاطون گرامی است ،اما حقیقت گرامی تر است». دورانت در باره او می نویسد : « عادت فیلسوف ما بر این بود که در آغاز مطالب خود یک طرح تاریخی از عقاید گذشتگان در آن باب ترسیم کند و به یکایک آنها بتازد و همه را باطل کند.بیکن می گوید :”ارسطو مانند سلاطین عثمانی فکر می کرد که نمی تواند به آسودگی سلطنت کند،مگر آنکه تمام برادران خود را از دم تیغ بگذراند”»[۸] برخی این مخالفتهای ارسطو را بی طرفانه ندانسته اند.دورانت در این باره می گوید: «ممکن است برخی شارحین بدبین چنین بیندیشند که ارسطو از آن رو افلاطون را چنین سخت انتقاد می کند که خود را سخت مدیون او می دانسته و چنانکه می گویند : هیچکس در نظر بدهکاران خویش قهرمان نیست.» [۹] برتراند راسل در باره استدلالات ارسطو بر ضد افلاطون می نویسد: «من با افلاطون موافق نیستم،اما اگر چیزی می توانست مرا با او موافق کند،آن چیز همین براهینی می بود که ارسطو بر ضد افلاطون می آورد.» [۱۰] بحث درباره جزئیات اختلافات ارسطو با افلاطون در این بحث جایی ندارد،اما اگر ارسطو،چنان که مدعی بود، عمیقا حقیقت را گرامی می دانست،چرا باید برای مخالفت با پیشینیان خود دست به استدلال هایی چنین ضعیف بزند؟شاید چیزی که او را به این ورطه می کشاند همان میل به سلطه باشد.

نمونه های دیگری که از میل سلطه در تاریخ فلسفه می توان یافت، فرم نوشتاری کتابهای افلاطون است که به صورت گفت و شنود به تحریر در آمده اند.برای نمونه،در کتاب جمهور ، افلاطون که از زبان سقراط به بحث می پردازد،بارها با تشویق و تحسین دوستان خود مواجه می شود و هنگامی که با استدلالات محکم تراسیماکوس اصلی ترین رقیب خود مواجه می شود با استدلال هایی نه چندان محکم حرف خود را ثابت می کند . تراسیماکوس که گویی شکست را پذیرفته، عصبانی و ناتوان از پاسخگویی، بحث را نیم کاره رها می کند.این تحسین موافقین و عصبانیت ناشی از شکست مخالفین،بار ها در کتاب تکرار می شود،به نحوی که نمی توان شادی حاصل از پیروزی در بحث را در اقلاطون نادیده گرفت.افلاطون جایی که از استدلال صحیح در می ماند، دست به دامن هنر نمایشنامه نویسی خود می شود.نحوه جدلی بحث سقراط در خیابان و استفاده ابزاری از فلسفه توسط سوفسطائیان را نیز می توان ناشی از همین میل دانست، خواست قدرت.

فیلسوف دیگری که این میل به شدت در او موج می زند ،کسی نیست جز قدیس آگوستین.در سال ۴۱۰ بعد از میلاد که رم به تصرف مهاجمین در آمد کافران آن را نتیجه پشت کردن به خدایان قدیمی و مسیحی شدن مردم دانستند.کتاب شهر خدا بیشتر از آن که کتاب فلسفی باشد،پاسخی بود به این استدلال کافران.در ادامه این کتاب،شاهد حملات سخت او به ناباوران و شکاکان هستیم.او می گوید :« صفاتی که در فرد مسیحی فضیلت است،در فرد کافر به صورت رذیلت در می آید» پل استراترن در باره آگوستین می نویسد : زمانی که آگوستین بر ملحدین مانوی و دوتانیستی و مورگانی می تاخت هدفش مباحثه فکری و نظری صرف نبود.او بر این باور بود که اینان در مسیحیت نفاق بوجود آورده اند و باید قلع و قمع شوند.موثرترین روش حذف آنان همانا نابودی پایه های فلسفی شان از طریق استدلالی عقلی بود.این روش ها امروز هم آشنا هستند.جنگ قدرت او با پلاگیوس[۱۱] بی شباهت به جدال های فلسفی استالین با تروتسکی بر سر تفسیر احکام کمونیسم نبود.» [۱۲] حتی آکویناس قدیس هم به تبعیت از روش آگوستین هنگامی به خود اجازه ورود به عرصه الهیات و فلسفه را داد که ابتدا از توانایی شکست مخالفین خود از روش عقلی اطمینان حاصل کرد.

شاید هنگامی که صحبت از میل سلطه باشد،کمتر کسی نام اسپینوزا در نظرش بیاید.اسپینوزا که تکفیر و طرد شدن از جامعه یهودی را با شکیبایی تحمل کرده بود گاهی در پاسخگویی به مخالفانش از کوره در می رفت.ویل دورانت داستان یکی از نامه های او را چنین نقل می کند:« یکی از شاگردان سابقش به او چنین می نویسد :«شما ادعا می کنید که بالاخره فلسفه حقیقی را یافته اید.از کجا می توانید ادعا کنید که فلسفه شما بهترین فلسفه ای که تا کنون بوده و هست و خواهد بود؟ ]….[ آیا شما تمام فلسفه ها را آزموده اید؟فرضا که آزموده اید،چطور می دانید که بهترین را انتخاب کرده اید؟چطور جرئت می کنید خود را بالای همه انبیا و مرسلین و حواریون و شهدا و علما و کشیشان بدانید؟ ]….[ و غیره غیره. اسپینوزا به تندی به

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.