پاورپوینت کامل برخورد تمدن‌ها؛ مدلی برای توسع? تاریخی؟ ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل برخورد تمدن‌ها؛ مدلی برای توسع? تاریخی؟ ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل برخورد تمدن‌ها؛ مدلی برای توسع? تاریخی؟ ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل برخورد تمدن‌ها؛ مدلی برای توسع? تاریخی؟ ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

تمدن همیشه مفهومی صلح‌آمیز بوده است؛ پس چطور مدلِ برخورد تمدن‌ها ساخته شده است؟

تمدن‌ها را دشوار می‌توان تعریف کرد؛ زیرا ماهیتاً لغزنده و نااستوارند. آن‌ها نه‌تنها موجودیت‌هایی بزرگ و بی‌قاعده‌اند، بلکه در طولِ زمان هم دگرگون می‌شوند و نه‌تنها ویژگی‌هایِ قبلی‌شان را از دست می‌دهند و خصوصیات تازه پیدا می‌کنند، روزگاری خاورمیانه نگینِ تاجِ مسیحیت بود و روزگاری اسپانیا، بخشِ مهمی از تمدنِ اسلامی به حساب می‌آمد.

تمدن همیشه مفهومی صلح‌آمیز بوده است؛ پس چطور مدلِ برخورد تمدن‌ها ساخته شده است؟

تمدن‌ها را دشوار می‌توان تعریف کرد؛ زیرا ماهیتاً لغزنده و نااستوارند. آن‌ها نه‌تنها موجودیت‌هایی بزرگ و بی‌قاعده‌اند، بلکه در طولِ زمان هم دگرگون می‌شوند و نه‌تنها ویژگی‌هایِ قبلی‌شان را از دست می‌دهند و خصوصیات تازه پیدا می‌کنند، روزگاری خاورمیانه نگینِ تاجِ مسیحیت بود و روزگاری اسپانیا، بخشِ مهمی از تمدنِ اسلامی به حساب می‌آمد. هر وقت تلاش کنیم خصیص تمدن‌ها را برشماریم، دو مؤلف متضاد پدیدار می‌شود. اول اینکه تمدن‌ها موجودیت‌هایی متکثر و پیچیده‌اند که طیفی از امکان‌ها را در دلِ خود دارند، و با این امکانات قادرند خود را بسط دهند، حتی فقط در بخش‌هایی از تمدن. مؤلف دوم این است که اصطلاح «تمدن» یک نمون آرمانی است و هدفش آن است که موجودیتی که به دشواری می‌توان تعریفش کرد، به چیزی مهارشدنی تبدیل کند، تا به این ترتیب، بشود از آن در مفادِ تحلیل‌های تاریخی استفاده کرد.

چطور می‌شود تاریخِ جهان را به‌مثاب تاریخِ نوعِ بشر فهم کرد؟ پاسخ‌دادن به این سؤال آسان نیست، مخصوصاً اگر تنوعِ سرسام‌آورِ وضعیت‌هایی را در نظر بگیریم که ابنای بشر در آن زندگی می‌کنند. واقعیتِ تفاوت‌های فرهنگی باعث می‌شود هرکسی که وظیف بناکردنِ تاریخیِ عمومیِ بشریت را بر عهده می‌گیرد، دل و جرئتش را از دست بدهد. به همین ترتیب، بینِ زبان‌هایی که گروه‌های انسانی آفریده‌اند نیز تنوعِ چشم‌گیری وجود دارد، اما باوجوداین، می‌توان این زبان‌ها را در خانواده‌های زبانی گروه‌بندی کرد. کارِ معمولِ مورخان همین است که واحدهای انسانی را در انواعِ موجودیت‌ها با هم جمع ببندند. موجودیت‌هایی مثلِ جامعه‌ها، فرهنگ‌ها، تمدن‌ها، و واحدهای سیاسی مثلِ دولت‌ها. این موجودیت‌ها، که چیزِ مشترکی در خود دارند، به کنشگرانِ تاریخِ جهان تبدیل می‌شوند. در ادامه، تاریخِ بشر می‌تواند به‌منزل کنشِ متقابلِ این کنشگران صورت‌بندی شود. این کنش‌های متقابل ممکن است فُرم‌های مختلفی به خود بگیرد: طیفی که از تجارتِ صلح‌آمیز و تبادلِ ایده‌ها تا جنگ و نابودی گسترده است. به‌هرحال، روشن است که وقتی ما از اصطلاحی مثلِ «دولت» استفاده می‌کنیم، به موجودیت‌های انسانی طوری نگاه می‌کنیم که متفاوت است با وقتی که از اصطلاح «جامعه» بهره می‌بریم. ما مفروض می‌گیریم که دولت‌ها، در مقامِ کنشگر، کنش‌های متقابلِ بخصوصی دارند که با کنشِ متقابل جامعه‌ها فرق می‌کند. دولت‌ها همچون موجودیت‌های سیاسی با هم تعامل می‌کنند و دیپلماسی و جنگ را هدایت می‌کنند، در حالی که کنشِ متقابل جوامع می‌تواند گستر وسیعی داشته باشد، از ازدواجِ بینِ یکدیگر بگیرید، تا تقلید از آداب و رسوم، لباس، عاداتِ غذایی و کردارهای اجتماعی.

این مقاله، به قدرتِ توضیحیِ اصطلاح «تمدن» ناظر است، وقتی که بخواهد به‌عنوانِ یک کنشگرِ تاریخی برشمرده شود. اخیراً کتاب‌هایی دربار چیزی که «برخوردِ تمدن‌ها» می‌نامند نوشته شده است. این کتاب‌ها ادعا می‌کنند تمدن‌ها می‌توانند با هم برخورد و تضاد داشته باشند و عملاً هم دارند، بسیار نزدیک به همان شیوه‌ای که در تعاملِ دولت‌ها پیش می‌آید (

Burke

، ۱۹۹۷

; Huntington

، ۱۹۹۶). آیا چنین چیزی ممکن است؟ آیا تمدن‌ها موجودیت‌هایی هستند که قابلیتِ برخورد با هم را داشته باشند، یا قدرتی که اصطلاحِ «تمدن» برای توضیحِ پدیدارهای انسانی نزدِ مورخان دارد، به چیزِ دیگری متکی است؟ نقط آغازین ما در این پژوهش باید دربار این مسئله باشد: تمدن چیست؟

ارائه‌کردنِ تعریفِ دقیقی از تمدن، بی‌اندازه دشوار است. فردینان برودل، با قبولِ این دشواری، از طریقِ واکاویِ تاریخِ این اصطلاح پیش می‌رود و نتیجه می‌گیرد که تمدن را به‌مثاب نواحی جغرافیایی، جوامع، نظام‌های اقتصادی و شیوه‌های اندیشه تلقی کرده‌اند (

Braudel

، ۱۹۹۵

:

۹

۲۳). مایکل مان هم تصریح کرده است که «هیچ‌وقت نمی‌توانیم دقیقاً بگوییم که منظورمان از» تمدن «چیست». مان جلوتر می‌رود و می‌گوید به همین دلیل است که معمولاً تمدن‌ها را با فهرستی از ویژگی‌ها تعریف می‌کنند و در ادامه، فهرستی را از گوردون چایلد نقلِ قول می‌کند (

Mann

، ۱۹۸۶

:

۷۳

۴). تمدن‌ها را به دشواری می‌توان تعریف کرد، زیرا ماهیتاً لغزنده و نااستوارند: نه‌تنها موجودیت‌هایی بزرگ و بی‌قاعده‌اند، بلکه در طولِ زمان هم دگرگون می‌شوند، و نه‌تنها ویژگی‌هایِ قبلی‌شان را از دست می‌دهند و خصوصیات تازه پیدا می‌کنند، بلکه نواحیِ جغرافیایی‌شان را هم عوض می‌کنند. روزگاری خاورمیانه نگینِ تاجِ مسیحیت بود و روزگاری اسپانیا، بخشِ مهمی از تمدنِ اسلامی به حساب می‌آمد. لازم است با مان موافقت کنیم: در تحلیلِ نهایی، تقلیل پیدا می‌کنیم به ساختنِ فهرستی از ویژگی‌ها. تمدن‌ها از چه چیزی ساخته شده‌اند؟ می‌شود به اقتصاد اشاره کرد، یا به فرهنگ، یا دین، یا زبان، یا سبکِ هنری، یا ساختارهای اجتماعی و سیاسی، البته با آگاهی از اینکه ممکن است در هر تمدنی فقط تعدادی از این عوامل برجسته باشند.

هر وقت تلاش کنیم خصیص تمدن‌ها را برشماریم، دو مؤلف متضاد پدیدار می‌شود. اول اینکه تمدن‌ها موجودیت‌هایی متکثر و پیچیده‌اند که طیفی از امکان‌ها را در دلِ خود دارند، و با این امکانات قادرند خود را بسط دهند، حتی فقط در بخش‌هایی از تمدن. مؤلف دوم این است که اصطلاح «تمدن» یک نمون آرمانی است و هدفش آن است که موجودیتی که به دشواری می‌توان تعریفش کرد، به چیزی مهارشدنی تبدیل کند، تا به این ترتیب، بشود از آن در مفادِ تحلیل‌های تاریخی استفاده کرد. من به موازاتِ آنکه محدویتِ ابزارهای فکری‌مان را به‌رسمیت می‌شناسم، معتقدم می‌توانیم بگوییم که چیزهایی وجود دارد که می‌شود اسمِ تمدن را بر آن‌ها گذاشت، اما در نقشی که به تمدن‌ها به‌منزل کنشگران تاریخی می‌سپاریم باید محتاط باشیم. تمدن‌ها مثلِ دولت‌ها یا فرهنگ‌ها، موجودیت‌های یکپارچه‌ای نیستند و نمی‌توان قدرتی سیاسی یا نظامی را به تمدن‌ها منتسب کرد. بلکه تمدن‌ها را باید به‌مثاب شیو بخصوصی برای فهمِ مردم و جوامعی دانست که آن را تشکیل داده‌اند. به علاوه، استدلال خواهم کرد که توانِ تمدن به مثاب ابزاری برای توضیحِ روایت‌های تاریخی نیز محدود است، و این به دلیلِ سطحِ انتزاعی است که تمدن در آن عمل می‌کند.

برای مثال، تمدنِ اروپایی را در نظر بگیرید: می‌توانیم بگوییم به زبانِ نمونه‌های آرمانی، چیزی وجود دارد به اسمِ تمدن اروپایی. ریشه‌هایش را می‌توان تا امپراتوری کِرالِنجیان۱ و امتزاجی از میراث‌های یونانی-رومی، مسیحی و نهادهای اجتماعی و سیاسیِ ژرمن‌ها عقب برد. امتزاجی که با نشستنِ شارلمانی به تخت پادشاهی به قدرت رسید. می‌توان در طولِ پدیدار شدنِ تمدنِ اروپایی به مؤلفه‌های وحدت‌بخشی اشاره کرد، مثلِ استفاده از زبانِ لاتین به‌عنوانِ زبانِ فرهنگِ والا (لاتین تا سال ۱۸۴۸ زبانِ پارلمانِ مجارستان بود)، به کار بستنِ تشریفاتِ رومی و ترجیحِ تعدادی از فُرم‌های سیاسیِ مشترک، مانندِ نهادهای نمایندگی، دودمان‌های سلطنتی و اجتماعاتِ شهری. رابرت بارتلت (۱۹۹۳:

ch.

۱) استدلال کرده است که از حدودِ سالِ ۱۰۰۰ پس از میلاد، اهالیِ مرکزِ امپراتوری کرالنجیان شروع کردند به پراکنده‌شدن به سمت شرق، در لهستان و بالتیک، همچنین به سمتِ جنوب شرقی، جایی که ماورای بحر۲ نامیده خواهد شد، همین‌طور به سیسیل و یونان، و نیز به سمتِ غرب به ایرلند و به سمتِ جنوب به اسپانیای مسلمان‌نشین. تمدنِ اروپایی گسترش یافت، اما نه به دلیلِ اقداماتِ نظامی، بلکه به‌عنوانِ پیامدِ چنین اقداماتی.

به‌طورِ مساوی، باید به نیروهایی که باعثِ تفرقه و بی‌نظمی در جهانِ اروپایی شدند نیز توجه کنیم. از مارک بلوخ (۱۹۶۵) آموخته‌ایم که فئودالیسم هیچ‌وقت در اروپا همه‌گیر نبوده است. البته اگر سوزان رینولدز (۱۹۹۴) بر حق باشد، شاید اصلاً هیچگاه فئودالیسمی وجود نداشته است، چرا که این واژه اختراعِ حقوق‌دانانی بوده است که پس از ماجرا سررسیده‌اند. به علاوه، در اروپا دسته‌بندیِ دیگری هم بینِ آن‌هایی که از حقوقِ عرفیِ سنتی پیروی می‌کنند، و آن‌هایی که وارثِ حقوقِ رومی هستند وجود دارد. تازه اگر انشعاب‌های دینیِ برآمده از اصلاحِ دین و تقسیم‌بندی‌های زبانی را لحاظ نکنیم. توماس ارتمن (۱۹۹۷) اخیراً روندِ تکاملِ دولتِ اروپایی را دنبال کرده است. ارتمن دولتِ اروپایی را به چهار الگو تقسیم‌بندی می‌کند و تأکید می‌کند که چطور نیروهای تاریخیِ ویژه‌ای هر کدام از آن‌ها را به مسیری متفاوت رانده است. آنچه اجزای متنوعِ تمدن اروپایی را به هم متصل می‌کند، شباهتِ خانوادگی‌ای است که بینِ ویژگی‌های سیاسی، زبانی، اقتصادی و دینیِ آن‌ها وجود دارد؛ این ویژگی‌ها یکسان نیستند، اما شبیهِ اعضای مختلفِ یک خانواد زبانی‌اند.

تبارشناسیِ اصطلاحِ «تمدن» نیز سرنخی در اختیارمان قرار می‌دهد که اسلوبِ فهمِ ابنای بشر و رشد و شکوفاییِ آن‌ها ذیلِ این اصطلاح چگونه است. در صورت‌بندی‌های اولی تمدن، از آدام فرگوسن تا گیزو، تمدن همچون ترقیِ یک جامعه و توسع اقتصادی آن فهم می‌شد، ترقی از اجتماعی شکارچی-گردآورده به نظمِ تجاریِ پیچیده. علاوه‌برآن، نظریه‌پردازانِ لیبرالی که این ایده از تمدن را پرورش دادند، تصور می‌کردند که جامع تجاری جایگزینی برای نوعی از نظمِ اجتماعی و سیاسیِ قدیمی‌تر است که مبنای آن بر جنگ است. بنابراین، فرایندِ تمدن قرار نبود از خلالِ برخوردهای نظامی روایت شود، بلکه این فرایند به‌مثاب پیروزیِ انسانِ صلح‌جو بر غزایرِ اولی خطرناکش بود. این مسئله احتمالاً به بهترین صورت در تمایزی که بنژامن کنستان (۱۹۸۸: ۳۰۸-۲۸) بینِ آزادیِ باستانی و آزادیِ مدرن قائل شد، خلاصه شده است. کنستان استدلال می‌کند که آزادیِ مدرن یعنی اینکه تجارت، به‌منزل شیو غالبی که جوامع انسانی از طریقِ آن با هم تعامل می‌کنند، جایگزینِ جنگ شده است. بنابراین اکثرِ نظریه‌پردازان تمدن، جنگ را به‌مثاب بخشی از تمدن تلقی نمی‌کردند. در قرن‌های نوزدهم و بیستم، تمدن‌ها عموماً دارای جهاتی هنجاری بودند که آن‌ها را درنقط مقابلِ جنگ و در پیوند با تجارت، علم، تکنولوژی و پیشرفتِ انسانی جلوه می‌داد. به همین دلیل از نظرِ گوردون چایلد (۱۹۸۲) موتورِ تاریخ در توسع تمدن‌ها، بسط و درهم‌آمیزیِ ایده‌ها و پیشرفت‌های تکنولوژیک بود. به عبارت دیگر، تمدن به صورتِ قراردادی با شیوه‌های صلح‌آمیز و موجودیت‌های انسانیِ بزرگ‌مقیاسی در پیوند بود که کالاها و تکنولوژی‌ها و ایده‌ها را گسترش می‌داد و سپس این دستاوردها را با دیگر تمدن‌ها تبادل می‌کرد.

اگر دیدگاهِ سنتی دربار تمدن‌ها، بر شیوه‌های صلح‌آمیز تأکید می‌کرد، پس چطور ممکن است که مدلی از «برخوردِ تمدن‌ها» برای توضیح تاریخ بسازیم؟ من فکر می‌کنم سه مؤلف اساسی در دیدگاهِ «برخورد تمدن‌ها» وجود دارد. اولین مؤلفه مربوط می‌شود به روایتی خشونت‌بار از قرنِ بیستم، با تاریخی از نسل‌کشی‌ها و پاک‌سازی‌های قومی. این روایت نتیجه می‌گیرد که گروه‌های انسانی نمی‌توانند با کسانی که با خودشان متفاوت‌اند کنار بیایند، حال در چه در زمین نژادی باشد، چه دینی و فرهنگی. دومین مؤلفه بر جامعه‌شناسیِ تاریخیِ سی سالِ گذشته متمرکز می‌شود و بر دولت و جنگ به‌عنوانِ موتورِ تاریخِ بشری تأکید می‌کند. این ماجرا شاملِ آثار جامعه‌شناسانی مثلِ مایکل مان (۱۹۸۶) و چارلز تیلی (۱۹۹۲) می‌شود. این سبک از توضیحِ تاریخ، مخصوصاً وقتی با اید انقلابِ نظامی‌گری (

Parker

، ۱۹۹۶) ترکیب می‌شود، نتایج خیلی زیادی به بار می‌آورد، علی‌الخصوص در توضیحِ نحو تکاملِ دولت‌های اروپایی. اما این رهیافت، مدلی از توسع تاریخی را ارائه داده است که عمدتاً ماهیتی داروینی دارد، و دولت‌ها را چنان به تصویر می‌کشد که با شکارکردن و بلعیدنِ دیگر دولت‌ها به دنبالِ گسترش و نجاتِ خود هستند. به وضوح این مؤلفه با نظری واقع‌گرایی در روابطِ بین‌الملل نیز در پیوند است. مؤلف سوم نیز گرایشی است که تمدن‌ها را همچون موجودیت‌های فرهنگی و سیاسیِ یکپارچه تلقی می‌کند. یعنی به مثاب دولت‌هایی که می‌توانند در مقامِ کنشگرانِ تاریخی، به شیوه‌ای یکپارچه و مؤثر رفتار کنند.

ساموئل هانتینگتون (۱۹۹۶) و ویکتور لی‌بِرک (۱۹۹۷) در کارهای اخیر خود، کوشیده‌اند مدلی از برخوردِ تمدن‌ها در تاریخ را به وجود بیاورند که برپای این پیشفرض‌ها باشد. هر دو نویسنده پذیرفته‌اند که «تاریخِ بشر، تاریخِ تمدن‌هاست» (

Huntington

، ۱۹۹۶

:

۴۰). اما چه معنایی از اصطلاحِ «تمدن» را مدنظر قرار داده‌اند؟ آن‌ها موافق‌اند که تمدن‌ها موجودیت‌هایی همگن و متراکم‌اند که بر هویتی مشترک پایه‌ریزی شده‌اند و به همین دلیل، می‌توانند به شیوه‌ای یکپارچه رفتار کنند. هانتینگتون می‌خواهد هویت را به ویژگیِ متمایزکنند اصلی هر تمدن تبدیل کند، بدین‌ترتیب، تمدن شبیهِ دولت-ملتی می‌شود که از نظرِ فرهنگی متجانس باشد. در واقع هانتینگتون تلاش می‌کند تا تمدن را در فرهنگ مستحیل کند. او ادعا می‌کند: «فرهنگ اهمیت دارد، و هویتِ فرهنگی چیزی است که برای اکثرِ مردم معنادار است» و سپس ادامه می‌دهد هویت‌های فرهنگی «در وسیع‌ترین سطح، هویت‌های تمدنی هستند» (۱۹۹۶: ۲۰). بعدتر ادعا می‌کند که «تمدن وسیع‌ترین موجودیتِ فرهنگی است» (۱۹۹۶: ۴۰). هانتینگتون می‌گوید تمدن‌ها «بزرگ‌ترین» ما «هستند که در درونِ آن‌ها فکر می‌کنیم از نظرِ فرهنگی در خان خود هستیم، خانه‌ای که ما را جدا می‌کند از هم» دیگرانی «که آن بیرون‌اند». بااین‌حال، وقتی به جهانِ معاصر می‌رسیم، هانتینگتون برای هویت‌بخشی به تمدن‌هایش با مشکل روبه‌رو می‌شود. پاپوآ گین نو، روی نقشه، به‌عنوانِ یکی از اعضایِ تمدنِ غربی رنگ‌آمیزی شده است، در حالی که جزایرِ اقیانوسیه جزء این تمدن نیست، اسرائیل از همسایگانِ مسلمان خود جدا نشده است، هنگ‌کنگ، یک نقطه از تمدنِ غربی در ساحلِ چین است، و از روی نقشه نمی‌شود فهمید فیلیپین از نظرِ هانتینگتون به چه تمدنی تعلق دارد. در عینِ حال که او اندونزی و مالزی را جزء اعضای تمدنِ اسلامی قلمداد می‌کند، اما با سرخوشی دکتر ماهاتیر محمدِ مسلمان را جزءِ هوادارانِ فرهنگِ مشترکِ آسیایی برمی‌شمارد. نیازی نیست بگوییم که اصلاً چیزی به‌عنوانِ تمدنِ آسیاسی در نقش هانتینگتون دیده نمی‌شود، و در عوض آسیا تقسیم شده است به سه تمدنِ چینی، بودایی و اسلامی.

هانتینگتون می‌خواهد تمدن را در چیزی که می‌توان آن را «ژرف‌ساختارها»۳ نامید جای دهد. ساختارهایی که در برابر تغییر و نفوذ از بیرون مقاومت می‌کنند. طبقِ نگاه او، اعضای یک تمدن نباید هیچ تمایلی برای تغییر مذهبشان به دینِ تمدنی دیگر داشته باشند، با وجودِ این، ما در یکی از بزرگ‌ترین دوران‌های فعالیتِ تبلیغاتیِ دینی زندگی می‌کنیم. یکی از ویژگی‌های اصلیِ دنیای معاصر، از آغازِ تاریخِ بشر، شیوه‌ای است که طیِ آن دین‌ها به میانِ تمدن‌ها می‌جهند. شاهد مثالِ آن ساختنِ یک معبدِ بزرگِ بودایی در وُلُنگُنگ۴ استرالیاست. تغییرِ دین یکی از بزرگ‌ترین واقعیت‌هایِ تاریخ بشر است؛ دینِ قریب‌به‌اتفاقِ انسان‌ها با دینی که اجدادشان ۲۰۰۰ سال پیش داشته‌اند، تفاوت دارد و برخی از نواحیِ جهان دوبار یا بیشتر تغییرِ دین داده‌اند.

از نظر هانتینگتون، تمدن‌ها مثلِ توپ‌های بیلیارد هستند: سفت، نفوذناپذیر و تصادم‌کننده؛ حتی اگر به‌سختی بتوان فهمید که چنین تمدن‌هایی را کجا باید سراغ گرفت. چیزی که برای این استدلال محوریت دارد، این عقیده است که تماسِ میان تمدن‌ها یا به‌ندرت رخ می‌داده یا اصلاً وجود نداشته است. این اظهارِ نظری عجیب‌وغریب است، زیرا روابطِ بینِ اروپا، اسلام و بیزانس را در قرونِ وسطی نادیده می‌گیرد، تازه اگر ارتباطاتِ مداومِ میانِ تمدن‌ها را که تاریخِ آن به سومریان می‌رسد، به حساب نیاوریم. اما فقط به‌عنوان یک مثال: این تأثیرِ اسلام بر بیزانس بود که منجر به مجادلاتِ شمایل‌شکنان۵ شد و این جدال‌ها نهایتاً بر شکل‌گیریِ تمدنِ اروپایی تأثیر گذاشت (

Herrin

، ۱۹۸۷

: ch.

۸). در سیاقی متفاوت، یکی دیگر از نمونه‌های انتقالِ ایده‌ها بینِ تمدن‌ها، بودیسم است، اَدزهِد (۱۹۸۸:۵۲) بودیسم را به خاطرِ فعالیت‌های تبلیغی‌اش در سراسر آسیا، به‌مثاب اولین مؤسس جهانی توصیف می‌کند. می‌توان انتقالِ تمدنِ هندیِ سانسکریت به جنوبِ شرقِ آسیا را نیز مثال زد (تمدنی که هنوز در بالی زنده است) که در مرحل بعدی نیز اسلام جای آن را گرفته است. بینِ تمدن‌های سراسرِ پهن ارواسیا و آفریقا کنش‌های متقابل در جریان بوده است، احتمالاً بینِ آسیا و تمدن‌های آمریکای میانه نیز چنین تعاملاتی برقرار بوده است؛ هیچ تمدنِ دست‌نخورده‌ای وجود ندارد که با دیگر تمدن‌ها تماسی نداشته باشد یا از آن‌ها تأثیری نپذیرفته باشد.

هانتینگتون نه‌تنها به تمدن‌های دست‌نخورده نیاز دارد، بلکه به فرایندی تاریخی نیز محتاج است که طیِ آن «غرب» از حدود سالِ ۱۵۰۰ به بعد، رفته رفته در کنارِ دیگر تمدن‌ها بالیده و بر آن‌ها چیره شده باشد. شواهدی برای پشتیبانی از این ادعا نیز وجود ندارد. دولت‌های اروپایی، برجسته‌تر از همه اسپانیا، بیشترِ قرنِ شانزدهم را به دفاع از خود در برابرِ حملاتِ گسترش‌طلبان امپراتوری عثمانی گذراندند. آخرین تجاوزِ عثمانی‌ها بر اروپا، در سالِ ۱۶۸۳، پشتِ دیوارهای وین دفع شد. بالکان تا پیش از قرنِ بیستم از استعمارِ عثمانی آزاد نشده بود؛ و بوسنی را می‌توان همچون معضلی نگریست که برآمده از امپریالیسمِ عثمانی است. قدرت‌های اسلامی‌ای مانند عثمانی‌ها امپریالیست بودند؛ و گذشته از این‌ها، انگلستان هندوستان را نه از دستِ حکامِ بومیِ هندی، بلکه عمدتاً از دستِ یک قدرتِ امپریالیستیِ اسلامی، یعنی امپراتوریِ مغول‌ها، بیرون آورد. هر طور فکر کنیم، اسلام نیز به انداز اروپا امپریالیست بوده است: اما از روی بدشانسی شکست خورده است، اما نه قبل از آنکه تن به مبارزه‌ای جانانه بدهد. مثالِ دیگری بیاورم، فلیپه فرناندز-آرمستو (۱۹۹۶: ۴۱۴) می‌گوید در مسابقه برای دست‌یافتن به آفریقا، اتیوپی نیز مثلِ هر قدرتِ امپریالیستی دیگر رفتار می‌کرده است. روابطِ بینِ دولت‌ها نیز مانندِ روابطِ میانِ تمدن‌ها، بسیار پیچیده‌تر از آن‌چیزی است که هانتینگتون ارائه کرده است.

این معضل تلاشِ ویکتو لی‌برک را نیز دربرمی‌گیرد. برک می‌کوشد پویایی‌های تاریخِ اروپا را بر اساسِ برخورد بینِ تمدنِ اروپایی و دیگر تمدن‌ها توضیح دهد. زیرتیتر مطالع او «جنگ و دولت‌سازی در اروپا» است. برک می‌خواهد تا جنگ و دولت‌ها و تمدن‌ها را گردِ هم بیاورد. بحث می‌کند که تمدن‌ها به دلایل گوناگونی با یکدیگر برخورد می‌کنند: دلایلِ سیاسی، دینی، جغرافیایی و نظامی. در ادام راهِ هانتینگتون، برک ادعا می‌کند که برخورد تمدن‌ها به دلیلِ چیزی است که می‌توان آن را دلایلِ هویتی نامید، نوعی «خودآگاهی تمدنی» وجود دارد، لذا برک نیز خود را در آماجِ همان اعتراضاتی قرار می‌دهد که دربار هانتینگتون مطرح کردیم و گف

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.