پاورپوینت کامل روایتکودتا ۲۸ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل روایتکودتا ۲۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل روایتکودتا ۲۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل روایتکودتا ۲۸ اسلاید در PowerPoint :
… چون وارد اتاق نخستوزیر شدم، چند دقیقه از ساعت ۱۵ گذشته بود. دیدم جمعی، همه در حال انتظار و تفکر نشستهاند. آقای نخستوزیر پرسیدند: «چه خبر دارید؟» گفتم: «اوضاع خوب نیست… فعلا آنچه بر هر چیز مقدم است، حفظ مرکز بیسیم و رادیو است که باید به وسیله یک عده سرباز و افسری لایق و مطمئن صورت گیرد.» آقایان گفتند: «وضع شهر چطور است؟» گفتم: «چندان خوب نیست؛ زیرا هرچند عده مخالف قلیل است، ولی چون افسران و سربازان با تظاهرکنندگان همکاری میکنند، دفع آنان مشکل است و بر تجری آنان افزوده شده و معلوم نیست آیا برای ستاد ارتش و فرمانداری نظامی انتخاب چند افسر مورد اطمینان و باتدبیر در چنین وقت میسر است، تا به این اوضاع خاتمه دهند!»
برگی از تاریخ ایران
… چون وارد اتاق نخستوزیر شدم، چند دقیقه از ساعت ۱۵ گذشته بود. دیدم جمعی، همه در حال انتظار و تفکر نشستهاند. آقای نخستوزیر پرسیدند: «چه خبر دارید؟» گفتم: «اوضاع خوب نیست… فعلا آنچه بر هر چیز مقدم است، حفظ مرکز بیسیم و رادیو است که باید به وسیله یک عده سرباز و افسری لایق و مطمئن صورت گیرد.» آقایان گفتند: «وضع شهر چطور است؟» گفتم: «چندان خوب نیست؛ زیرا هرچند عده مخالف قلیل است، ولی چون افسران و سربازان با تظاهرکنندگان همکاری میکنند، دفع آنان مشکل است و بر تجری آنان افزوده شده و معلوم نیست آیا برای ستاد ارتش و فرمانداری نظامی انتخاب چند افسر مورد اطمینان و باتدبیر در چنین وقت میسر است، تا به این اوضاع خاتمه دهند!»
بعد به اتاقی که هیات وزیران در آن تشکیل میشد، رفتم… صدای هیاهو و جنجال در رادیوی اتاق مجاور، شنیده شد. برخاسته و به آن اتاق رفتم. معلوم شد مخالفین اداره رادیو را اشغال کردهاند… تا چند دقیقه صفحه سرود شاهنشاهی متوالیا صدا میکرد. بعد نطق میراشرافی و مهدی پیراسته را شنیدیم… صدای تیر و تفنگ و توپ متناوبا شنیده میشد. تلفن صدا کرد… سرتیپ ریاحی رییس ستاد گزارش داد که: «بلواکنندگان نقاط حساس شهر را گرفته و مرکز بیسیم را اشغال کردهاند. خوب است اعلامیه دستور ترک مقاومت صادر بفرمایید.»… دانستیم که ستاد ارتش را نیز اشغال کردهاند و سرتیپ ریاحی گرفتار است و این مطالب را به دستور دیگران میگوید…
سرتیپ فولادوند وارد اتاق شد و گفت: «… اعلامیهای صادر بفرمایید که مقاومت ترک شود.» آقای نخستوزیر فرمودند: «من در اینجا میمانم. هرچه میشود بشود. بیایند و مرا بکشند.»… از سه طرف به اتاق آقای دکتر مصدق تیر تفنگ و توپ میخورد. در این وقت بر همه حضار روشن بود که قصد مهاجمین تصرف خانه و… است! ایشان گفتند: «من از جان خود گذشتهام. قتل من امروز برای مملکت و ملت مفیدتر از زندگانی من است و از اینجا خارج نمیشوم. خواهش میکنم، آقایان به هر جا میخواهید بروید.» همه گفتیم ما حاضر به ترک جناب عالی نیستیم و همین جا میمانیم… طرز نشستن ما در اتاق، کاملا بیاعتنایی ما را به مرگ نشان میداد؛ زیرا حضار همگی در سه طرف اتاق، که بیشتر مورد خطر بود، نشسته بودند… گلوله متوالیا به دیوارها و آهن شیروانی میخورد.
مهندس رضوی گفت: «حالا که کشته میشویم، چرا اینجا بمانیم که به دست رجاله بیافتیم. از اینجا بیرون برویم؛ شاید هم راه نجاتی پیدا شد.»… نردبانی در پای دیوار بود؛ آن را بلند کردیم و روی دیوار گذاشتیم… مستخدم به صاحبخانه (در شمیران) تلفن کرد و جریان واقعه را به او خبر داد. آن مرد خیراندیش مهربان گفت: «آقایان شب را مطمئن در خانه من که متعلق به خودشان است بمانند. جان و مال من فدای دکتر مصدق!»
صدای تیر و توپ پیوسته تا مقارن ساعت ۱۹ شنیده میشد… در این وقت که هوا به تدریج تاریک میشد، ما از پنجره جنوبی زیرزمین متوجه نور تیرهفام و سپس شعلههای آتش شدیم که در امتداد جنوب غربی باغ، یعنی خانه آقای دکتر مصدق، زبانه میکشید… آقای دکتر مصدق به پای پنجره رو به جنوب زیرزمین آمدند. من در سمت چپ ایشان ایستاده بودم. آنچه بیشتر این منظره را غمافزا و اَلَمانگیز مینمود، مشاهده حالت وقار و تمکین پیرمردی بود که پهلوی من ایستاده بود و لهیب آن شعلههای دودآمیز را که از خانه و مسکن او برمیخاست، به چشم میدید! شاید در حدود یک دقیقه، آقای دکتر و من، پشت پنجره دود و شعله را نظاره میکردیم. سپ
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 