پاورپوینت کامل حسب حال مارتین هایدگر به مثابه فلسفه و ایدئولوژی ۶۷ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل حسب حال مارتین هایدگر به مثابه فلسفه و ایدئولوژی ۶۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل حسب حال مارتین هایدگر به مثابه فلسفه و ایدئولوژی ۶۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل حسب حال مارتین هایدگر به مثابه فلسفه و ایدئولوژی ۶۷ اسلاید در PowerPoint :

در تاریخ ۲۱ آوریل ۱۹۳۳ یعنی درست سه ماه پس از به قدرت رسیدن حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان پروفسور هایدگر به‌عنوان رئیس دانشگاه فرایبورگ انتخاب شد. امروزه هرکس از خود می‌پرسد که آیا گرایش سیاسی هایدگر با فلسفه او مرتبط است یا بحث سیاسی را نباید با دیدگاه‌های فلسفی خلط نمود؟ این پرسشی است که ذهن دوست و دشمن را به خود مشغول داشته است. روزی ریچارد رورتی قبل از مرگش گفته بود که ارتباطی تنگاتنگ میان سیاست و فلسفه وجود دارد و اضافه نمود که هایدگر در زندگی سیاسی خود جانب اخلاق و فضیلت را نگرفت.

مارتین هایدگر

در تاریخ ۲۱ آوریل ۱۹۳۳ یعنی درست سه ماه پس از به قدرت رسیدن حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان پروفسور هایدگر به‌عنوان رئیس دانشگاه فرایبورگ انتخاب شد. امروزه هرکس از خود می‌پرسد که آیا گرایش سیاسی هایدگر با فلسفه او مرتبط است یا بحث سیاسی را نباید با دیدگاه‌های فلسفی خلط نمود؟ این پرسشی است که ذهن دوست و دشمن را به خود مشغول داشته است. روزی ریچارد رورتی قبل از مرگش گفته بود که ارتباطی تنگاتنگ میان سیاست و فلسفه وجود دارد و اضافه نمود که هایدگر در زندگی سیاسی خود جانب اخلاق و فضیلت را نگرفت. برعکس هانس گئورگ گادامر ضمن اشاره مقاله‌ای موسوم به «عدم صلاحیت سیاسی فلسفه» که کوتاه شده مقاله مفصل او به آلمانی موسوم به «بازگشت از سیراکیوز» بود یادآور شد که وقتی جبار سیراکیوز افلاطون را به محضر خویش فرا خواند او هم دو بار به محضر او بازیافت اما هر دو بار مایوس و سرخورده بازگشت. غرض از سفرهای مزبور تعلیم افلاطون به جبار جوان سیراکیوز در باب حکومت و سیاست عادلانه و نظم اجتماعی آرمانی بود. تلاش افلاطون در این زمینه با ناکامی روبه‌رو شد و گفته می‌شود که جان او هم در این سفر به خطر افتاد و به سختی جان به سلامت برد. گادامر می‌گوید: سیر و سفر سیاسی افلاطون به سرزمین سیسیل در بحث از درگیری سیاسی هایدگر آموزنده است. هرچند که درگیری سیاسی هایدگر را نمی‌توان با ماجراهای سیاسی افلاطون مقایسه کرد. اما می‌توان گفت فیلسوف معمولا تلاش خود را وقف مبادی و مسائل کلی و جهانشمول نموده و از این رهگذر از مسائل سیاسی و اجتماعی روزمره غافل می‌ماند.

به‌طور کلی دریافت‌ها در مورد زندگی و اندیشه‌های هایدگر متفاوت است و در اغلب موارد برداشت‌ها و نگاه‌ها با پیش‌داوری‌ها و تعصبات فلسفی و سیاسی آغشته است. حال پرسش اساسی و ریشه‌ای واقعا این است که در این زمینه چه میزان و معیاری را برای داوری صحیح از سقیم باید به کار گرفت؟ هانس اشلوکا دو معیار روش‌شناختی را در این زمینه مبنای بررسی قرار داد. یکی آنکه هایدگر و سیاست او را در چارچوب حوزه فلسفی خاص او مورد توجه قرار دهیم. هرچند که پیر بوردیو کوشید این معیار را در داوری خویش در مورد قضیه هایدگر به کار گیرد اما او به بیراهه رفت و نتوانست به عمق قضیه پی برد. بدین‌معنا که او پویایی حوزه فلسفه را نادیده انگاشت، لذا گمان کرد که این رشته از سال ۱۹۱۸ تا ۱۹۳۳ در ورطه انجماد ثابت و ایستا بوده است و بوردیو هیچ‌گاه از خود نپرسید که در سال ۱۹۳۳ در فلسفه آلمان چه وضعی حادث شده و چگونه سایر فلاسفه آلمان با ظهور و بروز ناسیونال سوسیالیسم روبه‌رو شده و آنها فعالیت خود را در مناسبت با ایدئولوژی نازی تعریف کرده‌اند؟

دومین معیار در داوری موضع و موقع هایدگر در سال ۱۹۳۳ عبارتست از اینکه آیا افراد در یک لحظه خاص و در زمان معین با یک سلسله گفتمان‌های مشخص درگیرند و هر گفتمانی دارای وحدت و انسجام خاص خویش است در غیر این صورت پرسش ما به پاسخی سطحی و غیراصولی منجر خواهد شد. باید حوزه فلسفه و محیط حاکم بر آن را در قالب صورت‌بندی‌های گفتمانی مرتبط مورد مداقه قرار داد و لذا به فراگفتمان‌هایی که در چارچوب آن فلسفه از موقعیت و موقف خویش سخن می‌گویند و نقش گزاره‌های آنها در ارتباط با عرصه سیاسی توجه ویژه کرد. افزون بر این شایسته است که مناسبات قدرت را در چارچوب صورت‌های گفتمانی مدنظر قرار دهیم.

حوزه فلسفه در آلمان

سال ۱۹۱۴ در تاریخ سیاسی کشور آلمان واجد اهمیت خاصی است و این امر در مورد فلسفه و رهیافت‌های آن در این زمینه حائزاهمیت محسوب می‌شود. از سال ۱۸۷۰ تا ۱۹۱۴ یعنی آغاز جنگ جهانی اول نوکانتی‌ها بر زندگی فلسفی آلمان مسلط بودند و دانشگاه‌های این کشور در ید قدرت آنها قرار داشت. در این میان دو گرایش فلسفی از اعتبار ساقط شد، یکی مارکسیسم و دیگری پوزیتیویسم و این دو طایفه دو حاشیه اندیشه فلسفی قرار گرفتند. هرچند که در میان روشنفکران آلمان مارکسیسم هنوز از قدرت و اعتبار خاصی برخوردار بود. مارکسیست‌ها هیچ‌گاه نتوانستند کرسی‌های استادی را در آلمان اشغال کنند و طرفداران پوزیتیویسم هم در آلمان طرفداران زیادی را به خود جلب نکردند و تنها پایگاه اصلی آنها اتریش بود. بنابراین آنچه که در سال ۱۹۳۳ در عرصه فلسفه حادث شد واجد گوهری فلسفی نبود بلکه رنگ‌وانگ سیاسی داشت.

اکثر فیلسوفان آلمان در این برهه راحت و امنیت خود را در پیوند با واقعیات حاکم بر جامعه آلمان یعنی نفوذ ایدئولوژی ناسیونال سوسیالیسم یافتند. این موضوع نه‌تنها در مورد هایدگر صادق بود، بلکه آلفرد بوملر که فعالیت فلسفی خود را با پژوهش پیرامون نقد سوم کانت یعنی حکم قوه ذوق آغاز کرده بود و در این زمینه به شهرت رسیده و کرسی نیچه را در فلسفه اشغال کرده بود نیز صادق بود. او با پیوند با حزب ناسیونالیسم کرسی جدیدی را در دانشگاه برلین اشغال کرد. در سال ۱۹۳۴ آلفرد روزنبرگ بوملر را به سمت ریاست دپارتمان علوم موسوم به دفتر نظارت بر آموزش معنوی و مسلکی حزب نازی منصوب کرد. هشت سال بعد هم مسوولیت تدوین طرح افتتاح دانشگاه نازی را به عهده گرفت. برونوباخ استاد فلسفه در دانشگاه ینا به حزب پیوست. نیکولا هارتمان استاد فلسفه کانت نیز وفاداری خود به حزب هیتلر را اعلام کرد. هانریش ریکرت فیلسوف معروف و ویلهلم وندت روان‌شناس برجسته آلمان هم وفاداری خود را به ایدئولوژی ناسیونال سوسیالیسم اعلام کردند. گوتلب فرگه هم به این گروه پیوست. اسکار بکر شاگرد هوسرل و استاد تاریخ و فلسفه ریاضیات هم به این حزب وفاداری خود را رسما اعلام کرد. هرمان شواتز فیلسوف دین و متخصص مایستر اپکارسته و عرفان هم که مدتی رئیس دانشگاه بود از سال ۱۹۲۳ رسما گرایش خود به حزب نازی را اعلام کرد. ماکس وندت فرزند ویلهلم وندت استاد فلسفه در دانشگاه ینا و مورخ فلسفه آلمان ضمن اعلام دشمنی با دموکراسی وایمار و اعتقاد به نظریات نژادی و قومی ژرمن با انتشار رسالات متعدد بر برتری نژاد آریایی آلمانی‌ها اعتراف کرد. کارل اشمیت نظریه‌پرداز علوم سیاسی و هانس فرایر جامعه‌شناس آلمانی و آرفولد گلمن به تکوین ایدئولوژی ناسیونال سوسیالیسم مدد رساندند. آنچه شگفت‌انگیز می‌نماید اینکه اندیشمندان با گرایش‌های متفاوت و نگاه‌های متضاد به این جنبش پیوستند. جالب اینجا است که نظام هیتلری در مقابل این تنوع اندیشه و نگاه از خود مدارا و تساهلی عجیب نشان می‌داد. گرهارد لمان در سال ۱۹۴۳ اعلام کرد که قبل از ظهور جنبش ناسیونال سوسیالیسم فلسفه رو به زوال نهاده بود و در سراشیبی سقوط بود اما با ظهور این جریان وجهی از «رنسانس فلسفی» در جامعه و فرهنگ آلمان پدیدار شد. جالب است که هانس هایز در جریان محاکمه در سال ۱۹۴۵ رسما اعلام کرد در وضعیت دشوار جهان مدرن و به‌ویژه آلمان بعد از سال ۱۹۱۴ ناسیونال سوسیالیسم در سال ۱۹۳۳ به‌عنوان جنبشی نه‌چندان روشن و امیدبخش به قدرت رسید. در سال ۱۹۳۳ ضمن گفت‌وگویی با دکتر مارتین هایدگر به این نتیجه رسیدیم که این نهضت به‌نحوی تقدیر ملت آلمان را در خود نهفته دارد، لذا هرچیز در این زمینه به ایجاد و تکوین شالوده‌ای فکری و اخلاقی برای آن بستگی دارد.

پایه‌گذاری فراگفتمان در آلمان

اولین فیلسوفی که در آلمان در این زمینه لب به سخن گشود آلفرد بوملر بود. او ضمن سخنرانی افتتاحیه خود در برلن ماه می ۱۹۳۳ به مناسبت میان فلسفه و واقعیت سیاسی آن زمان اشاره کرد و یادآور شد: این وظیفه من است که تصویری از انسان سیاسی در زمان حال عرضه دارم. او تلاش کرد وجه ارتباطی نزدیک میان رشته فلسفی خود و عرصه سیاسی برقرار کند. در همان روز در جلوی در ورودی دانشگاه مراسم کتاب‌سوزان برگزار شد. او خطاب به دانشجویانی که در این مراسم شرکت کرده بودند، گفت: دانشجویان عزیز هم‌اکنون شما این جلسه را ترک می‌کنید تا بروید و در این مراسم شرکت کنید و کتاب‌هایی را که در آنها دشمنی با فرهنگ باشکوه آلمان به وضوح ملاحظه می‌شود و با ما سر نبرد دارد، طمعه آتش سازید. او اضافه کرد این عمل صرفا جنبه نمادین دارد. باید با دشمن با کلمات جنگید. او در پی آن بود تا مفهوم دو گستره متمایز را بر آنها روشن کند؛ یکی گستره نمادین سیاست و دیگری گفتمان فلسفه. او تاکید کرد که این دو عرصه باید از هم جدا شوند. بدین‌معنا که استقلال و خودمختاری فکری دانشگاه باید مورد احترام همه باشد. لذا دانشگاه آلمان نباید به ابزاری در دست نیروهای خارج از دانشگاه تبدیل شود. به‌طوری که سیاست و روح فرهنگ در نمادها است که اتحاد پیدا می‌کنند اما در نهادها باید از هم جدا باشند. در تفسیر نمادها همه آزادند. با این حال باید در راه تفسیر حقیقی و عمیق آنچه در حال حاضر اتفاق می‌افتد، کوشا بود. واژه‌ها را نباید به موجب بخشنامه تجویز کرد این بحث بوملر راه را بر نقد مواضع فلسفی نامناسب با شرایط حاکم هموار کرد. به گفته او فلسفه‌ای که دانشگاه آلمان را شکل داد از سکه افتاده است باید فرزانگانی چون فیخته و هگل را مورد احترام و تکریم قرار داد. اما در عین حال وظیفه ما انتقاد سازمان‌یافته و منظم از سنت ایده‌آلیستی است. این وظیفه‌ای است که آینده را در گرو خود دارد. بوملر در این سخنرانی یادآور شد که «من در اینجا مناسبت میان نظر و عمل را تعیین می‌کنم و نظمی را که ما در چارچوب آن زندگی می‌کنیم برای شما روشن می‌کنم. » او تعریف تازه‌ای از انسان عرضه داشت که به قوم و ملت و نژاد خاصی تعلق دارد. سرمشق و نگاه آرمانی برای انسان جدید آموزشی اومانیستی نبود بلکه سرمشق «سربازی است سیاسی» و لذا وظیفه فلسفه تفسیر این مفهوم جدید است او در تبیین مناسبت ثانوی میان نماد و واژه زمینه مناسبت میان سیاست و فلسفه را هموار ک

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.