پاورپوینت کامل شهر قم در دوره ناصری از نگاه مادام دیالافوا ۱۱۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل شهر قم در دوره ناصری از نگاه مادام دیالافوا ۱۱۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۱۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شهر قم در دوره ناصری از نگاه مادام دیالافوا ۱۱۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل شهر قم در دوره ناصری از نگاه مادام دیالافوا ۱۱۵ اسلاید در PowerPoint :

ژوئیه اوت ۱۸۸۱ (شعبان و رمضان ۱۲۹۸)

مارسل دیالافوا مهندس و باستانشناس معروف در سال ۱۸۸۱ میلادی به هزینه شخصی از راه ترکیه و قفقاز به ایران آمده و مدت یک سال در ترکیه و قفقاز و شمال و مرکز و جنوب ایران و بین النهرین به مطالعه ابنیه تاریخی قدیم و جدید پرداخته است و پس ازمراجعت به فرانسه در سال ۱۸۸۴ دوباره به ایران برمیگردد و مدتها در این کشور مشغول حفاری و کاوش میشود و اشیای آنتیک و باستانی نفیس زیادی از زیر خاک بیرون می آورد، از آن جمله است کاشیهای سربازان جاویدان و کاشیهای تزیینی دوران هخامنشی که فعلا زینت افزای موزه لوور پاریس است.

شرح و ضعیت راه تهران- قم و توصیف این شهر از نگاه مادام دیالافوا و داستان ملاقات ناصرالدین شاه با این زن در پاریس از طرف ناصرالدین شاه.

ژوئیه اوت ۱۸۸۱ (شعبان و رمضان ۱۲۹۸)

مارسل دیالافوا مهندس و باستانشناس معروف در سال ۱۸۸۱ میلادی به هزینه شخصی از راه ترکیه و قفقاز به ایران آمده و مدت یک سال در ترکیه و قفقاز و شمال و مرکز و جنوب ایران و بین النهرین به مطالعه ابنیه تاریخی قدیم و جدید پرداخته است و پس ازمراجعت به فرانسه در سال ۱۸۸۴ دوباره به ایران برمیگردد و مدتها در این کشور مشغول حفاری و کاوش میشود و اشیای آنتیک و باستانی نفیس زیادی از زیر خاک بیرون می آورد، از آن جمله است کاشیهای سربازان جاویدان و کاشیهای تزیینی دوران هخامنشی که فعلا زینت افزای موزه لوور پاریس است. ۲

باری مادام دیالافوا هم در این مسافرتها با شوهر خود همراه بوده است، این زن فاضله از هنگام حرکت از فرانسه تا موقع مراجعت به آنجا، وقایع روزانه مسافرت و نتیجه مشاهدات و تحقیقات و مطالعات شوهر خود را مشروحا یادداشت کرده و به صورت کتابی منتشر کرده است. ۳

ذیلا خاطرات مادام دیالافوا را از سیاحت قم به نظر مطالعه کنندگان گرامی می رساند:

۲۳ شعبان ۱۲۹۸ ]- در این مسافرت راهنمای ما سرتیپ عباسقلی خان آجودان نایب السلطنه است. دیروز عصر از ] [ ۲۰ ژویه [ ۱۸۸۱ تهران حرکت کردهایم. روز میزان الحراره درجه چهل را نشان میدهد ولی در شب به تدریج تنزل کرده و به درجه دوازده میرسد.

البته این نوع تغییر فوق العاده هوا تحمل ناپذیر و زیان آور است.

یک نفر ماژور اتریشی پیر هم با پسر خود از همسفران ماست. این ماژور برای تربیت قشون به ایران آمده و در مدرسه دولتی هم ۴درس حشره شناسی به زبان فرانسه میدهد.

اما زبان ما را بسیار بد تلفظ میکند و چون شاگردانش مطالب او را نمیفهمند معلم و شاگرد باهم ساخته اند، او نیز میخواهد به ساوه رفته، از دوست خود بارون اتریشی که فعلا حاکم ساوه است ملاقاتی کرده و راجع به تجارت اتریش مطالعاتی بکند.

در موقع ظهر کاروان در زیر اشعه آتشبار آفتاب به قلعه پیک رسید ۵، سرتیپ امر کرد که ما را به خانه سلطان فوج ببرند.سلطان خانه خوبی داشت، تالاری که ما در آن وارد شدیم دوبادگیر داشت و جریان هوائی اتصالا، از تالار عبور میکرد. بادگیرها بطور قرینه در تالار ساخته شده و هوا را فوق العاده خنک میکردند و مثل این بود که

ما در آب سرد فرورفته باشیم. نوکران بلافاصله چای آوردند و سلطان از ما پذیرائی خوبی کرد.

۲۱ ژویه [ ۲۴ شعبان]- پس از یک روز استراحت کاروان شبانه به راه افتاد و در بیابان خشک و لم یزرعی راه می پیمودیم. کم کم منظره تغییر یافت و شکافهای عمیقی در زمین پیدا شد که با زحمت از آنها عبور کردیم. نصف شب به کاروانسرای خرابه ایرسیدیم که میگفتند مأمن دزدان است و مکرر کاروانیان را لخت کرده اند. اخیرا پانزده نفر راهزن را قشون دولتی در اینجا محاصره کرد و آنها شجاعانه از خود دفاع کردند و چندین نفر از سربازان دولتی را کشتند. سرتیپ عباس قلی خان با اینکه صاحبمنصب شجاعی است محض احتیاط به این خرابه نزدیک نشد.

چون کمی از کاروانسرا فاصله گرفتیم ناگهان دیدیم که سرتیپ شجاع به تاخت پرداخت. من هم در دنبال او رفتم، از دور دو نفردهقان دیده شدند که چند قاطر در جلو داشتند سرتیپ تیری به طرف آنها خالی کرد، دهقانان بیچاره متوحش شده با تمام نیروئی که داشتند با سرعت فرار کردند و قاطرها هم ایستاده مشغول خوردن علفهای خشک بیابان شدند و چون معلوم شد که اینها راهگذرند و دزد نیستند صدا کردیم و به آنها اطمینان دادیم، ولی آنها به خیال اینکه ما راهزن هستیم به فرار خود ادامه میدادند وبا اینکه فاصله زیادی گرفتیم باز هم جرئت برگشتن و بردن قاطرهای خود را نداشتند. البته سرتیپ از این حرکت به خود میبالید و تصور میکرد که با این عمل ما را از شر دزدان خلاص کرده است.

باری پس از مدتی سفیده بامدادی طلوع کرد. وحشت تاریکی و چرت زدن برطرف گردید و سرتیپ یکی از سواران جلودار را فرستاده تا به تاخت رفته و حاکم ساوه را از ورود ما آگاه کند.

تقریبا سه ساعت بعد گرد وغباری از دور مشاهده کردیم و معلوم بود که اردوئی به استقبال ما میآید! اسبان بر سرعت افزوده و اتصالا شیهه میکشیدند و بالاخره دو اردورسیدند. مدت شش ماه است که نایب السلطنه یک نفر اتریشی را به حکومت ساوه منصوب کرده است. این بارون اتریشی ملبس به لباس اروپائی است ولی شکوه و جلال حکام ایرانی را کاملا تقلید کرده است. بی مناسب نیست که در اینجا خواننده را به طور اختصار با زندگانی و تجمل حکام و اشخاص متنفذ ایرانی آشنا کنم.

هریک از وزرا و حکام یک عده فراش در اطراف خوددارند که باید در مسافرت چادر بزنند و داخل آن را مفروش سازند و به نگاهداری آن بپردازند. اشخاص دیگری هم هستند که باید کارهای مخصوصی انجام دهند.

در ردیف اول باید منشیها و میرزاها را قرار داد که شغلشان خواندن و نوشتن مراسلات رسمی است. این دسته مردمان آرام وساکتی هستند، هیچوقت مسلح نمیشوند و به جای شمشیر، قلمدان دراز و لوله کاغذی در لای شال خود قرار داده اند.

در ردیف دوم ناظر و کارکنان او هستند که باید خوراک برای آقا و همراهان او فراهم نمایند. ناظر اشخاص متعددی را تحت فرمان دارد از قبیل آشپز و آبدار و قلیانچی آبدار موظف است که در مسافرت آب خنک و مشروبات همراه داشته باشد و قلیان دار که معمولا مرد سبیل کلفتی است، بایستی منقل آتش و چنته قلیان را به زین اسب بیاویزد و در موقع لزوم، در سر سواری قلیان برای ارباب درست کند.

یک نفر هم کبابچی نام دارد که گوشت را خرد کرده و در ماست و پیاز و ادویه نگاه میدارد و هر وقت ارباب مایل به خوردن کباب باشد، فورا برای او حاضر می کند. این شخص را نباید در ردیف آشپزان قرار داد، زیرا که در نزد ارباب مقام خاصی دارد وبسا می شود که مانند امین السلطان به وزارت هم برسد، ولی آشپز هیچوقت ترفیع مقام پیدا نمیکند و همیشه باید مواظب دیگ پلا و خورش باشد.

در هنگام مسافرتِ ارباب یا گردشِ او، هریک از مستخدمین خورجینی به ترک اسب می بندد و لوازم کار خود را در آن جای می دهد تا بتواند در موقع لزوم به ادای وظیفه پردازد. تشکیلات آنها بسیار منظم است. آبدار جعبه مخصوصی برای سماور و استکان نعلبکی و قوری دارد که آن را هزار پیشه میگویند و قلیانچی همیشه چلیک پر از آبی در پهلوی اسب آویخته دارد. کبابچی هم گوشت و سیخ و لوازم کباب را در ترک اسب می بندد. فراشان هم در موقع حرکت چادرها را جمع کرده بار قاطر میکنند و خودشان هم در بالای بار می نشینند.

باری پس از آنکه دو اردو به هم رسیدند مراسم معرفی به عمل آمد و تعارفات لازمه مبادله شد. هردو اردو یکی شده به راه افتاد وپس از طی مسافتی منظره قلعه مستحکم ساوه پدیدار گردید. شهر در جلگه پستی واقع شده و به طوریکه اهالی نقل میکردند،اینجا در قدیم دریاچه ای بوده که در موقع تولد پیغمبر اکرم (ص) خشک شده است و چنانکه میگفتند طاق کسری هم در همان زمان بشدت تکان خورده و روبه خرابی گذارده است.

به هرحال چون به دروازه نزدیک شدیم، فراشان زیادی را از دور دیدیم که روی زمین نشسته و تکیه به دیوار داده بودند. به محض ورود ما بلند شده و دو قطار تشکیل دادند و پیاده در جلو به راه افتادند و چماقهای خود را حرکت می دادند تا جمعیت تماشاچی عقب بروند و پیوسته فریاد می کشیدند: برو … سرپا …. خبردار …. دور شو …. ما هم با این ترتیب مجلل آهسته راه می پیمودیم وجمعیت را می دیدیم که از جلوی چماق فراشان فرار می کنند ولی از چهره آنها پیدا بود که نسبت به اروپائیان نظر خوبی ندارند ومهر و ملاطفتی به آنها نشان نمی دهند. یک علت دیگر هم در کار هست که از ما خوب پذیرائی نمی کنند و آن این است که می دانند سرتیپ عباس قلی خان برای جمع آوری مالیات آمده است.

باری هنگامی که اردو به دار الحکومه رسید، قصابی با عجله، گوسفند سیاهی را جلو آورد و فورا سر آن را بریده به یک طرف راه انداخت و تنه را به طرف دیگر، تا اردو از میان آنها عبور کند. عمل قربانی کردن در حین ورود شخص محترمی در ایران سابقه تاریخی دارد. سرتیپ با تکان دادن سر به قصاب اظهار امتنان کرد و از اسب پیاده شد و از پله هائی که دم درب عمارت بود بالا رفت. ما نیز برحسب دعوت بارون حاکم بالا رفتیم و روی صندلی نشسته به تماشای جمعیت پرداختیم که آنها هم برای تماشای ما ازدحامی داشتند.

۲۳ ژویه [ ۲۶ شعبان]- امروز سرتیپ ما را به دیدن شهر سرافراز فرمود. شهر ساوه کرسی ولایتی بوده که به چهار ناحیه تقسیم می شده و دارای یکصد و بیست و هشت قصبه و قریه بوده است، ولی امروز اغلب آنها خراب و خالی از سکنه مانده است درقسمتهائی که به وسیله قنات یا رودخانه مزدغان ۶ مشروب میشوند و زمین هم حاصلخیز است پنبه و برنج و گندمهای بسیار عالی به عمل می آید که به تهران می برند.

۲۴ ژویه [ ۲۷ شعبان]- از وقتی که ما وارد ساوه شده ایم، عباس قلی خان کاملا سرگرم کار شده و تفتیشاتی میکند. از عملیات او من به فکر دوره شاهان هخامنشی افتادم که با مسافرت من برای تحقیق ابنیه و آثار تاریخی آنها مناسبتی دارد.

اگر قرون عدیده گذشته و اگر دوران عظمت و اقتدار ایران باستانی کاملا رو به انحطاط گذارده و صورت افسانه مانندی به خود گرفته است هنوز ترتیب اداری کشور ایران شباهتی به زمان قدیم دارد.

۲۶ ژویه [ ۲۹ شعبان]- توقف ما در ساوه دو روز طول کشید. مارسل برای اینکه وقت تلف نشود به دهکده سبزآباد رفت که یک فرسخ از سد ساوه فاصله دارد و امر کرد که مستخدمین اردوی ما را در کلبه های گلی چند نفر دهقان که پرستار انارستانی هستند بزنند.

این انارستان تازه ایجاد شده و در پهلوی یکی از شعب رودخانه واقع است و درختان جوان آن هنوز آن اندازه سایه ندارند که ما را از اشعه آفتاب محفوظ نگاهدارند. قبل از طلوع آفتاب ما میرویم در کنار سد و مشغول مطالعه و نقشهبرداری میشویم.

۲۷ ژویه [ ۳۰ شعبان]- در اینجا حرارت هوا تحمل ناپذیر است و ما در زندگانی به اشکالاتی برخورده ایم. رتیلهای درشت از هرطرف در جست وخیز هستند. آذوقه ما هم نزدیک به اتمام است.

۲۸ ژویه [اول رمضان ۱۲۹۸ ]- شب گذشته من خوب خوابیدم اما صبح احساس کردم که حشره ای پایم را گزیده است و چون دردی نداشت به ورم آن اعتنائی نکردم.

ما تصمیم گرفتیم که شب حرکت کنیم و من دستور دادم که قاطرها را حاضر کنند. اما متأسفانه جواب دادند که سرتیپ قاطرها را به تهران فرستاده است که بیکار نمانند و کرایه ای بیاورند و ممکن است از ساوه قاطر تهیه کرد، ولی پس فردا ماه رمضان شروع می شود و قاطرچیان در سه روز اول ماه مبارک مسافرت نمی کنند. بالاخره از عباس قلی خان کسب تکلیف کردیم گفت: مفرشها واسبابهای عکاسی را بر شتری که در اینجا هست بار کنید و بقیه را به بسته های چهل کیلوگرمی تقسیم کرده بار الاغ کنید و بروید.

شتری که حاضر بود خیلی پیر بود و بیش از سه فرسخ نمیتوانست در روز راه برود. الاغها هم خیلی کوچک و به اندازه سگهای درشتی بودند، اما یک خوشبختی داشتیم و آن این بود که دو اسب را که با آنها به سد میرفتیم نبرده بودند، ناچار الاغهائی کرایه کرده و سوار بر اسبان شدیم و با انارستان خداحافظی کردیم و به طرف قم روی آوردیم سرتیپ مرحمت کرده یک سرباز سوار هم ملتزم رکاب ما نمود.

۳۱ ژویه [ ۴ رمضان]- امشب به من بسیار بد گذشت، هیچ در خاطر ندارم که در مسافرتها به این اندازه متحمل رنج و خستگی شده باشم. الاغها نمیتوانستند با قدم اسبان حرکت کنند و ما ناچار بودیم پیوسته توقف کنیم تا برسند. اسبان چهار روز استراحت کرده و دارای نیروئی شده بودند و نگاهداشتن آنها زحمت داشت. طرف نصف شب به واسطه خستگی زیاد خواب بر ما غلبه کرد، وقتی که چشم باز کردم هوا روشن شده بود و تعجب کردم که چگونه در این زمین سنگلاخ افتاده بودم.

ناگهان صدای زنگوله الاغها به گوش رسید. الاغداران رسیدند و گفتند زودتر سوار شوید، نباید تا منزل مسافت زیادی داشته باشیم. من گفتم دیروز شنیدم که از سد تا آوه هشت ساعت راه بیشتر فاصله نیست. ما تمام شب را راه پیموده ایم و معلوم نیست چه وقت به منزل خواهیم رسید یکی از الاغداران گفت ما مدتی شب در دنبال شما آمدیم و به جستجوی شما پرداختیم و راه را گم کردیم، به هرحال باید رفت البته به جائی خواهیم رسید.

مارسل به قطب نما نگاه کرد و به فراست دریافت که ما باید به طرف جنوب شرقی برویم بنابراین به چارواداران امر کرد که در همان امتداد بروند. پس از یک ساعت راهپیمائی دیوارهای خراب دهکده ای از دور نمایان شد، چاروادارها از دیدن آن خوشحال شده واطمینان پیدا کردندد که به منزل رسیده اند.

من نیز از دیدن این خرابه ها شاد شدم زیرا که از کشمکش با اسب و خوابیدن روی قلوه سنگها احساس میکردم که ستون فقراتم شکسته شده و پاهایم خرد شده اند.

جراحت پا هم وسعت یافته و درد شدت کرده است و خلاصه آنکه قوای خود را به کلی از دست داده ام:

بالاخره پس از سیزده ساعت راهپیمائی الاغداران محوطه آوه را به ما نشان دادند. من به خیال افتادم که زودتر به منزل رسیده درگوشه ای بیافتم، بنابراین آخرین توانائی خود را به کار انداختم و به اسب رکاب زدم و با مارسل و حسین سرباز به اول قصبه آوه سیدیم. در مدخل قصبه، پیرمردان ریش قرمز روی سکوی گلی نشسته و کنفرانسی داشتند و برای منزل، جائی را در خارج ازآبادی به ما نشان دادند. اینجا باغ تازه ای بود و درختان آن قابل سایه اندازی نبودند خیال منزل کردن در این مکان آن هم در وسط آفتاب سوزان، حزن و یأس فوق العاده ای در من ایجاد کرد. خوشبختانه حسین سرباز به این پیرمردان گفته بود که اینها مهندسین فرنگی هستند که به امر شاه برای تعمیر سد ساوه آمده اند. از شنیدن این خبر پیرمردان بلند شده و با هیجان و حرارتی از ما پرسشهائی می کردند. مارسل گفت: فقط اراده شاه کافیست تا این دشت وسیع مشروب گردد.

این مردم که تا لحظه قبل با قیاقه عبوسی به ما نگاه میکردند اکنون خوشروئی و محبت فوق العاده اای نسبت به ما بروز می دهند وبرای تندرستی ما دعا میکنند و حتی لباس ما را گرفته و میبوسند و میگویند خداوند شما را برای نجات ما فرستاده است.البته ما در هر پنج نوبت نماز دعا خواهیم کرد که خداوند بلا را از جان شما دور کند.بسیار خوش آمدید قدم شما روی چشم همه ماها باشد، خواهشمندیم بر ما منت گذارده و به کلبه های ما فرود آیید و ما را سرافراز فرمایید. یکی از آنها که به نظر می آمد محترمتر از دیگران است جلو افتاد و در خانه ای را باز کرد. دیگران هم عنان اسبان را گرفتند و ما پیاده شدیم و به بالاخانه قشنگی رفتیم، من احساس کردم که دیگر نمیتوانم قدم بردارم و بدون اینکه منتظر فرش شوم در پهلوی تکه چوب قطوری افتادم، به خیال آنکه آنرا بالش خود قرار دهم و از فرط خستگی و کوفتگی بی هوش افتادم. هنوز هم وقتی که به فکر مسافرت آن شب و صدماتی که کشیدیم میافتم لرز مختصری دراعضایم پیدا می شود.

پس از سه ساعت سر از خواب برداشتم و احساس کردم که گرسنگی به من آزار میدهد. آشپز حاضر بود گفتم زود چیزی بیاورکه ما سد جوع کنیم، او هم فورا ظرف بزرگی که پر از میوه بود در مقابل من گذارد و گفت اینها را اهالی دهکده به شما تقدیم کرده اند. من مشغول خوردن شدم. در این ضمن صاحب منزل هم به بالاخانه آمد و پس از احوالپرسی گفت خواهش میکنم ناهار را در حیاط میل کنید تا تمام جمعیتی که در اطراف خانه ما روی بام آمده اند بتوانند از دیدار شما بهره ور شوند. حس کنجکاوی و تفتیش زنان هم به شدت تحریک شده بود، زیرا که سرباز به آنها گفته بود یکی از این دو نفر فرنگی زن است. مخصوصا زنان خانه میل وافری به دیدن خانم فرنگی داشتند. پس از صرف مختصر میوه، خدمتکار منزل آمد و مرا دعوت به اندرون کرد. با کمال بی میلی در دنبال او رفتم. زنان به استقبال من آمدند و انتهای انگشتان را به طرف من دراز کرده و دستم را گرفته به لب خود چسبانیدند و با بوسه های گرمی نوازش دادند و با نهایت مهر و ملاطفت خوش آمد گفتند و بالای اطاق را برای نشستن من نشان دادند. همینکه نشستم تمام چشمان به طرف من دوخته شد. من نیز این افواج کنجکاو را به دقت سان دیدم.

باری چون شب شد مارسل امر کرد که اسبان را زین کنند ولی الاغداران متعذر شدند که چون قبایل چادرنشین برای چراندن گوسفندان به این نواحی آمده و به چند کاروان کوچک دستبرد زده اند بهتر آنست که روز حرکت کنیم. مارسل گفت ممکن نیست باید شب که هوا خنک است راه پیمود. روز نمیشود در این بیابان لم یزرع در آفتاب سوزان طی راه کرد و بالاخره به راه افتادیم و تجربیات دیروز ما را از جلو افتادن مانع گردید به علاوه الاغداران هم وحشت داشتند و با فی الجمله پیش آمدی خود را به زین اسبان ما می چسباندند.

ناگهان چاروادارباشی گفت من راه را گم کرده ام و مانند وکلای پارلمان که به موکلین خود دروغ میگویند گفت ما بیخود زحمت می کشیم، بهتر آن است که به دهکده نزدیک که صدای سگان در آ

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.