پاورپوینت کامل تحلیل کهن الگویی داستان رستم و اسفندیار ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل تحلیل کهن الگویی داستان رستم و اسفندیار ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تحلیل کهن الگویی داستان رستم و اسفندیار ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل تحلیل کهن الگویی داستان رستم و اسفندیار ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

یکی از رویکردهای مهم نقد و بررسی آثار ادبی، نقد کهن ‏الگویی یا اسطوره‏ شناختی است که آن خود یکی از متفرعات نقد روان‏شناسی‏ ژرفانگر به‏ شمار می‏ آید. ‌این نوع رویکرد که بر پایه اندیشه روان‏پزشک سوئیسی، کارل گوستاو یونگ تکوین یافته، به بررسی و تحلیل عناصر ساختاری اسطوره که در روان ناخودآگاه جمعی حضور دارند، می ‏پردازد. در نظر یونگ ‌این عناصر نوعی تجربه همگانی است که به گونه‏ ای در همه نسل‏ها تکرار می‏ شود، و از راه قرار گرفتن در ناخودآگاه جمعی وارد سازمان روانی فرد می‏ شود.

چکیده

یکی از رویکردهای مهم نقد و بررسی آثار ادبی، نقد کهن ‏الگویی یا اسطوره‏ شناختی است که آن خود یکی از متفرعات نقد روان‏شناسی‏ ژرفانگر به‏ شمار می‏ آید. ‌این نوع رویکرد که بر پایه اندیشه روان‏پزشک سوئیسی، کارل گوستاو یونگ تکوین یافته، به بررسی و تحلیل عناصر ساختاری اسطوره که در روان ناخودآگاه جمعی حضور دارند، می ‏پردازد. در نظر یونگ ‌این عناصر نوعی تجربه همگانی است که به گونه‏ ای در همه نسل‏ها تکرار می‏ شود، و از راه قرار گرفتن در ناخودآگاه جمعی وارد سازمان روانی فرد می‏ شود. کهن الگوهای یونگ در هر یک از داستان های شاهنامه قابل بررسی است. در پژوهش حاضر برآنیم تا داستان رستم و اسفندیار را به عنوان پیکره داده­های پژوهش به روش توصیفی- تحلیلی مورد مطالعه قرار دهیم. در ‌این تحقیق نشان می‏دهیم که لازمه خودیابی و یکپارچگی شخصیت این است که فرد مراحل دشوار سفر را بگذراند، سختی‏ها را تحمل کند، و بیاموزد که به‏ راستی روزی بر چالش‏های جدی جهان حتی به همان شکل مبالغه‏ آمیزی که تصویر ترس‏های اوست چیره خواهد شد و همین امر موجب غنای شخصیت او می‏ گردد. ‌این داستان هشدار می ‏دهد که اگر کسی نتواند خود را به فردی مسئول در عالی‏ترین سطح بدل سازد، باید در انتظار پیامدهای مخرب و ویرانگری باشد. برآیند نهایی پژوهش آن است که هر یک از کهن الگوهای یادشده، تجلیات متعدد روان واحدی تلقی می گردند.

کلیدواژگان

کهن الگو؛ ناخودآگاه جمعی؛ پیرخرد؛ رستم و اسفندیار؛ شاهنامه

عنوان مقاله [

English] An Analysis of archetypical of story,s rostam and isfandiyar

چکیده [

English] One of the major approaches to literary criticism is archetypal or mythological criticism which is a brance of Jung’s psychology. This approach which has developed on the basis of the ideas of Swiss psychiatrist, Carl Gustav Jung, examines and analyzes the structural elements of the myth which are present in the collective unconscious mind. Jung believes that these elements are a kind of universal experience that is repeated in all generations, and enters the individual’s psychological organization via being placed in the collective unconscious. Jung’s archetypes can be studied in each of the Shahnamah’s stories. In the present study, the story of Rostam and Isfandiyar, as our data, is examined by applying a descriptive-analytical method. It is indicated that to know oneself and to make an integrated personality, the individual should tolerate difficulties and difficult stages in his way. Besides, he should learn that one day he will overcome the severe challenges of the world, even in the same way that they make exaggerated images of his fears, and this is what improves his personality. This story reveals that if a person cannot change himself into a responsible individual at the highest level, he should expect destructive outcomes. At the end, the authors will conclude that each of the archetypes is considered as the numerous realizations of a single soul

.

کلیدواژگان [

English] Archetype, collective unconscious, the wise old man, Rostam, Isfandiyar, The Shahnamah

اصل مقاله

مقدمه

یکی از محورهای بنیادی مطالعات ادبی امروز، قرائت متون کهن از دیدگاه نظریه‏ پردازان امروزی است که مای پویایی‌ این متون می‏ گردد. کارل گوستاو یونگ (۱۹۶۱-۱۸۷۵) در زمره ‌این نظریه‏ پردازان است. او روانکاو و روا‏نپزشک مشهور سوئیسی و خالق نظری کهن‏ الگوهاست، وی متفکّری است که به‌دلیل فعالیّت‏هایش در عرص روان‏شناسی و ارائ نظریّاتش با عنوان روان‏شناسی ژرفانگر یا تحلیلی معروف شده است.

یونگ را در کنار زیگموند فروید از پایه‏ گذاران دانش نوین روانکاوی به ‏شمار می‏آورند. به تعبیر فوردهام، پژوهشگر آثار یونگ، هرچه فروید ناگفته گذاشته، یونگ تکمیل‏ کرده ‌است. وی در ابتدا مدّتی دستیار فروید بود؛ امّا تأکید فراوان فروید بر اهمیّت جنسیّت، سبب شد میان آن‏ دو، نقار و جدایی بیفتد. یونگ از طریق توجه عمیق به محتوای رؤیاهای بیماران و تحلیل آنها و نیز از طریق گردآوری اطّلاعات گسترده‏ ای از مراسم و باورهای دینی اقوام و مذاهب گوناگون و نیز با توجه ‌به مفاهیم سمبلیک اساطیر، نظریه‏ ای درباب ساخت شخصیت انسان تدوین کرد.

یونگ شخصیت انسان را مرکب از چندین سیستم یا دستگاه می‏داند، که ضمن مستقل ‏بودن، در یکدیگر تأثیر متقابل دارند. ‌این سیستم‏ها عبارتند از:

۱ ناخودآگاه (

unconscious

)

یونگ برای ناخودآگاه دو سطح قائل است:

الف) ناخودآگاه شخصی، که درست زیر خودآگاهی قرار دارد و شامل تمام خاطره‏ها، آرزوها و سایر تجارب مربوط به زندگی فردی است که سرکوب و فراموش شده‏ اند.‌این بخش کم‌وبیش ‌همان لای سطحی ناخودآگاه است که با آنچه فروید از ناخودآگاه مراد می‏کند، همانند است.

ب) لایه عمیق‏تر دیگری هم وجود دارد که کلّی و جمعی و غیر شخصی است و با آنکه از خلال آگاهی شخصی خود را فرا می‏نماید، در هم آدمیان مشترک است. (مورنو، ۱۳۸۸: ۶) به گفت یونگ، ناخودآگاهی جمعی از بخش‏های دیگر روان پیرتر و روزگاردیده‏تر است. (یاوری، ۱۳۸۸: ۸۳) ‌این لای روان آدمی ‌به صورت عامل مشترک و موروثی و روانی تمام اعضای خانواد بشری درآمده است. (

Guerin, 1978: 192

)

۲کهن‏ الگوها (

archetypes

)

پژوهش دربار کهن‏ الگوها در واقع نوعی انسان‏شناسی ادبی است و با روشی که ادبیات با اتکا به موضوع‏ها و مقوله‏ هایی مانند اساطیر، ‌آیین‏ها و افسانه‏های بومی ‌و ادبی باستانی و بسیار کهن غنا یافته، ارتباط آشکاری پیدا‏‏‏می‏کند. (

Russe, 2000:202

) در نظر یونگ، گرایش‏های ارثی موجود در ناخودآگاه جمعی که کهن‏ الگوها نامیده می‏شوند، تعیین‌کنند امور فطری- تجربی و روانی هستند که به فرد آمادگی می‏دهند تا رفتاری همانند آنچه که اجداد وی در موقعیّت‏های مشابه از خود ظاهر می‏ساختند، بروز ‏دهد.

به اعتقاد یونگ، کهن‏ الگوها ماهیّتی جهان‏شمول دارند و موجودیّتشان از شکل‏ گیری مغز و ذهن انسان در طول تاریخ ناشی شده ‏است. (بیلسکر، ۱۳۸۸: ۶۰) به قولی کهن‏ الگوها معرف خویشکاری و نقشی هستند که شخصیت‌ها در یک داستان ‌ایفا می‏کنند. در میان کهن‏ الگوها موارد زیر بیشترین بازتاب را دارد: نقاب (پرسونا)، آنیما و آنیموس، سایه، پیرخرد، خود.

۱-۲ نقاب (

persona

):‌ این واژه به معنای ماسک است که بازیگران در یونان قدیم به چهره می‏زدند. منظور یونگ از به‏ کار بردن ‌این اصطلاح صورتی است که شخص با آن در اجتماع ظاهر می‏شود. در حقیقت پرسونا شخصیّت اجتماعی یا نمایشی هر کس است و شخصیّت واقعی و خصوصی او در زیر‌ این ماسک قرار دارد. اگر تأثیر جامعه شدید باشد ضمانت ‌این ماسک زیادتر می‏شود و آدمی‌استقلال شخصی خود را از دست ‏می‏دهد و به گونه‏ای که جامعه می‏خواسته ‌است، درمی ‏آید. بنابراین، دیگر نمی‏تواند هدف‏ها و آرزوهای واقعی خود را دنبال ‏کند و آنها را تحقّق بخشد. ‌این نقاب ما را به نحوی که می‏خواهیم در جامعه ظاهر شویم، نشان می‏دهد. نقاب بنا به نظر یونگ یک ضرورت است و به وسیله آن به دنیای خود مربوط می‏شویم. (فوردهام، ۱۳۵۶: ۹۱)

۲-۲ آنیما و آنیموس(

anima & animus

): کهن‏ الگوهای آنیما و آنیموس بدین معنا است که هر شخص برخی از ویژگی‏های جنس مخالف را نشان می‏دهد. آنیما به معنای خصایص زنانگی در مردان و آنیموس بیانگر خصایص مردانگی در زنان است در‌این کهن‏ الگوها فرد تا هر دو وجه خود را بیان نکند، نمی‏تواند به شخصیّت سالم دست یابد. در نظر یونگ، هیچ زنی به تمامی‌ زن نیست و هیچ مردی به تمامی‌مرد نیست.

۳-۲ سایه (

shadow

): کهن الگوی سایه، بخش پست و حیوانی شخصیّت ما است. میراث نژادی که از شکل‏های پایین‏تر زندگی به ما رسیده است. سایه شامل تمامی ‌امیال و فعالیّت‏های غیر اخلاقی و هوس‏ آلود می‏شود. یونگ می‏گوید، هر یک از ما به وسیل سایه‏ای تعقیب می‏شویم که هر چه کمتر با زندگی خودآگاه فرد درآمیزد، سیاه‏تر و متراکم ‏تر است. (یونگ، ۱۳۷۹: ۲۸۳)

سایه جایگاه هیولای سرکوفت دنیای درون است. ویژگی‏هایی که انکار کردیم و کوشیدیم تا ریشه‏ کن کنیم، ولی کماکان در درون ما نهفته‏اند و در دنیای سای ضمیر ناخودآگاه فعّال هستند. چهره منفی سایه روی شخصیت‌هایی مثل شخصیّت شرور، ضد قهرمان یا دشمن فرا افکنده می‏شود. (وگلر، ۱۳۸۶: ۹۳)

به زعم یونگ سایه وجه مثبت نیز دارد؛ سایه منبع برانگیختگی، آفرینندگی و هیجان عمیق است. که همه ‌اینها برای رشد کامل انسان ضروری‏اند. در واقع سایه سرچشمه لازم برای انسان کامل شدن است.

۴-۲ پیر خرد (

the wise old man

): در ساحت روان آدمی، پیرخرد نماینده فراخود، خدای درون ما و جنبه‏ای از شخصیّت ما است که با همه چیز مرتبط است.‌این فراخود، عاقل‏تر و بزرگ‏ منش ‏تر از انسان است. (همان: ۶۰) ‌این کهن‌الگو آنگاه پدیدار می‏شود که انسان نیازمند درون‏بینی، تفاهم، پند نیکو، تصمیم‏ گیری و برنامه‏ ریزی است و قادر نیست خود به تنهایی ‌این نیاز را برآورد. پیر دانا طبعی دوگانه و متّضاد دارد و قادر است در هر دو جهت خیر و شر کار کند، که برگزیدن هر یک بسته به اراده آزاد انسان است. (مورنو، ۱۳۸۸: ۷۳-۷۴)

۵-۲ خود (

self

): یونگ «خود» را مهم‏ترین کهن‏ الگو می‏دانست. «خود» با ‌ایجاد توازن بین همه جنبه‏ های ناهشیار برای تمامی‌ ساختمان شخصیّت وحدت و ثبات را فراهم می‏کند. بدین­سان «خود» تلاش می‏کند که بخش‏های مختلف شخصیّت را به یکپارچگی کامل برساند. بنا به نظر یونگ، هنگامی ‌که فرد به گونه‌ای جدّی و با پشتکار با عنصر نرینه یا عنصر مادین خود مبارزه می‌کند تا با آنها مشتبه نشود، ناخودآگاه خصیصه خود را تغییر می‏دهد و به شکل نمادین جدیدی که نمایانگر «خود» یعنی درونی‏ترین هسته روان است، پدیدار می‏شود. (یونگ، ۱۳۸۷: ۲۹۵)

‏‏در نظر یونگ، «خود» فرانمود کلیّت و تمامیّت انسان، یعنی تمامی ‌محتوای آگاه و نا آگاه او است. یونگ اندیشه «خود» را در مشرق زمین کشف کرد. اندیشه‏ای مطلقاً معنوی که در ماندالاها،‌ این نمادهای تأمل و مکاشفه، به طرزی نمادین بازنموده شده‏اند. «خود»، یگانگی و جاودانگی فردی و کلّی را درهم می‏آمیزد. به عقیده یونگ خود و خویشتن نمودگار کلیت انسان و غایت رشد او است.

نقد کهن‏الگویی توجه خود را بر عناصر عام، تکراری و قراردادی در ادبیات متمرکز می‏کند؛ عناصری که نمی‏توان آنها را در چارچوب سنت یا تأثیرات تاریخی توضیح داد. نقد کهن‏الگویی هر اثر ادبی را به منزله بخشی از کل ادبیات مطالعه می‏کند. اصل پایه نقد کهن‏الگویی ‌این است که کهن‏الگوها- تصاویر، شخصیت‌ها، طرح‏های روایی و درون‏مایه‏های نوعی، و سایر پدیده‏های نوعی ادبیات- در تمامی ‌آثار ادبی حضور دارند و به ‌این ترتیب، شالوده‏ای را برای مطالع ارتباطات متقابل اثر فراهم می‏آورد. (برای تفصیل بیشتر نک. مکاریک، ۱۳۸۵: ۴۰۱-۴۰۵)

برپایه اندیشه یونگ کهن‏الگوها که محتویات ناخودآگاه جمعی را تشکیل ‏می‏دهند در اساطیر و افسانه‏های ملل و در فانتزی‏ها و رؤیاها آشکار می‏شوند. شاهنامه‏ اثر ارزند فردوسی که مجموعه‏ای عظیم و غنی از ‌این اساطیر را دربردارد، باید آن‏ را همچون گنجینه‏ای از میراث تجربیات نیاکان و به عبارتی تبلور ناخودآگاه جمعی ‌ایرانیانی دانست که تمامی ‌داستان‏های آن حاوی چندین عنصر ساختاری مشابه و مشترک است که به قول کریستوفر وگلر سروکله آنها به‏نحوی جهان‏شمول در تمامی ‌اسطوره‏ها و قصه‏های پریان و رؤیاها پیدا می‏شود.

در جای جای داستان‏های شاهنامه فردوسی به‏ویژه داستان نبرد رستم و اسفندیار، نحوه آشکاری از کهن‏الگوهای متنوع دیده ‏می‏شود و مجموعه ‌این کهن‏الگوها معرف خویشکاری یا نقشی هستند که شخصیت‌ها در‌این داستان و به‏ طور کلی در اساطیر‌ایفا می‏کنند؛ و در واقع از منظر روان‏شناسی یونگ، هر یک از شخصیت‌های‏ داستان، تجلی‏های متعدد روان واحد و پاره‏های اعضای یک پیکر به‏دنبال هدف و منزل غایی به‏هم پیوند‏ می‏خورند. باید یادآوری کنم که هر یک از داستان‏ها و شخصیت‌های شاهنامه در هر سه بخش اساطیری، پهلوانی و تاریخی ظرفیت تحلیل نقد یونگی را دارد.

پیشینه تحقیق

آغاز نقد ادبی روان‏شناسی در ‌ایران بیشتر با نام صادق هدایت و آثار او، به­ویژه بوف کور پیوند خورده است. در حوزه شاهنامه اولین کسی که از منظر روان‏شناسی به داستان و شخصیت‌های آن نگاهی انداخته، محمود صناعی است. محمدرضا امینی در مقاله‌ای داستان ضحاک و فریدون را بر اساس نظریه یونگ در مجله علوم اجتماعی دانشگاه شیراز به چاپ رسانده‏اند. تحلیل داستان سیاوش بر پایه نظریه یونگ اثر اقبالی و دیگران در مجله پژوهشی زبان و ادبیات فارسی نشر یافته است. اسطوره کیومرث گل شاه اثر فاطمه مدرسی در مجله علوم اجتماعی دانشگاه شیراز به چاپ رسیده است. تا آنجایی که نگارندگان اطلاع دارند تاکنون مقاله‏ای با عنوان ‌این مقاله و رویکرد آن در مجله‏ای چاپ نشده است.

فرضیه‌ها و اهداف تحقیق

شاهنامه با آنکه در سطوح ظاهری و حماسی نوشته شده است، با توجه به گرایش‏های اسطوره‏ای‏اش می‏توان به گونه‏ای درونی و عمیق بدان نگریست؛ یعنی شکل‏های ظاهری، سمبل‏ها و نمادهای لایه‏های باطنی‏اند.

نگاه یونگ به ناخودآگاه جمعی و حماسه‏ها و افسانه نگاهی اشراقی است.

نقد کهن الگویی و نظریه فرایند فردیت گفتمانی منسجم است؛ و آن را می‏توان در چهارچوب گفتمانی مستقل، متونی چون شاهنامه بررسی کرد.

مهم‏ترین گزاره روان‏شناسی تحلیلی یونگ، در سطح اسطوره‏های جهان و رؤیاهای بشری تبلور می‏یابد.

نگاه و رویکرد روان‏شناسی تحلیلی یونگ از متن کلاسیکی چون شاهنامه، واجد مفاهیم و ویژگی‏های عمومی ‌یک گفتمان است.

پژوهش حاضر درصدد طرح چشم‏اندازی روان‏شناسانه از نوع یونگی به متن کلاسیک شاهنامه است و با‌ این رویکرد، اهداف خاص و عمده‏ای را پی‏گیری می‏کند که از جمله آن می‏توان به موارد زیر اشاره کرد:

تعیین چگونگی تجلی هر یک از کهن الگوهای یونگ در داستان رستم و اسفندیار.

تعیین رابطه و تبیین کنش هر یک از شخصیت­های این داستان و قهرمانی همچون رستم با کهن الگوی قهرمان.

تعیین نقش زال و سیمرغ از نظر کهن الگویی.

تعیین رابطه سیمرغ و عواملی چون رخش در رسیدن به کهن الگوی تفرد و خویشتن.

نشان دادن موانع و چالش‏های جدی موجود در مسیر فرایند فردیت.

تبیین ‌این موضوع که همه عوامل و کهن الگوها می‏توانند در رسیدن به فرایند فردیت به انسان یاری رسانند، مشروط به‌اینکه بتوان از همه ‌اینها به طور منطقی، مشروع و به‏موقع بهره گرفت.

روایت داستان نبرد رستم و اسفندیار

گشتاسب پس از کامیابی، وعده پیشین خود را در سپردن تاج و تخت به اسفندیار از یاد می‌برد. اسفندیار از پدر می‌خواهد، پیمان خویش را به‌جای آورد؛ اما گشتاسب که به پادشاهی خود دل بسته است، به چاره‌جویی به جاماسب متوسل می‌شود.

جاماسب طالع اسفندیار را می‌نگرد و مرگ زودهنگام اسفندیار را در زابل و به‌دست رستم زال پیشگویی می‌کند و می‌گوید، حتی پادشاهی ایران به اسفندیار سپرده شود، باز هم وی را از این سرنوشت، گریزی نخواهد بود. این آگاهی، گشتاسب را به بیراهه می‌کشاند و از اسفندیار می‌خواهد، رستم را دست‌بسته به درگاه او بیاورد تا تخت شاهی را به او بسپارد. یاد کرد اسفندیار از جانفشانی‌های رستم، پاسخی جز پافشاری پدر در اجرای فرمان ندارد. اسفندیار می‌داند که گشتاسب از این فرمان، مرگ او و حفظ پادشاهی خود را می‌خواهد. کتایون با یادآوری بخشی از دلاوری‌های رستم، نبرد با پهلوانی چون او را در آیین دادگری ناپسند می‌شمرد و فرزند خود را به زاری از رفتن به سیستان برحذر می‌دارد. اما اسفندیار، سخنان مادر را نادیده می‌گیرد و شبگیر با سپاهی به‌سوی زابلستان حرکت می‌کند و در دو راهی زابل و دژگنبدان، شتر از رفتن به‌سوی زابل سر می‌پیچد و اسفندیار این را به فال بد می‌گیرد. به دستور اسفندیار، شتر را سر می‌برند، تا شومی این ‌کار به خودش برگردد. کاروان پس از سپردن راه در ساحل هیرمند خیمه می‌زند.

اسفندیار بر آن می‌شود، تا پیکی خردمند به نزد رستم بفرستد؛ از این روی بهمن را به نزد رستم روانه می‌کند، تا از او بخواهد به فرمان گشتاسب گردن نهد. بهمن که از فراز کوهی به نظاره ایستاده بود، با دیدن برزو بالای تهمتن از چیرگی او بر اسفندیار بیم می‌کند و سنگی سترگ به سوی رستم می‌غلتاند، تا با کشتن او، رنج اسفندیار را کم کند. اما رستم بی ‌آنکه از جای بجنبد با پاشنه پا سنگ را دور می‌کند.

بهمن پیام پدر را می‌گزارد، رستم به‌سوی هیرمند می‌تازد. جایگاه اسفندیار را می‌بیند. اسفندیار با دیدن رستم او را به سراپرده خود فرا می‌خواند و از او می‌خواهد، خود بند بر پای نهد و با او نزد گشتاسب بیاید و با او پیمان می‌بندد با رسیدن به پادشاهی، خود بند از پای رستم باز خواهد کرد. رستم بند بر پای را ننگ می‌دارد. اسفندیار می‌کوشد با کوچک شمردن رستم او را به خشم آورد. اما رستم با آرامش او را اندرز می‌دهد که از یاد نبرد، شاهان کیانی، پادشاهی از خاندان رستم یافته‌اند.

تلاش‌های چندروزه پهلوان پیرو پشوتن برای آشتی کشانیدن اسفندیار بیهوده است.

سرانجام، هر دو به جنگ تن به تن در می­دهند. نبرد دو پهلوان به درازا می‌کشد. چیره شدن بر اسفندیار روئین‌تن، غیرممکن به‌نظر می‌رسد. رخش و رستم هر دو به تیر اسفندیار زخم‌های بسیار بر می‌دارند و غرق خون می‌شوند. تیرهای رستم بر اسفندیار کارگر نمی‌افتد. رخش توان را از دست می­دهد. رستم پیاده می‌شود تا رخش به خانه بازگردد. خود نیز درحالی‌که از زخم‌هایش خون می‌چکید، در بالای کوه پناه می‌گیرد و زال درمانده تنها راه چاره و درمان رستم و رخش را استمداد از سیمرغ می‌داند. از این روی زال با آتش زدن پر سیمرغ، او را به یاری فرا می‌خواند. سیمرغ با منقارهای خود تیرها را از تن رستم و رخش بیرون می‌کشد و با مالیدن پرهای خود بر زخم‌ها، آن ‌دو را درمان می‌کند. سیمرغ که می‌کوشد با اندرز، رستم را از نبرد با اسفندیار بازدارد، او را آگاه می‌سازد که کشند اسفندیار در هر دو دنیا رنج خواهد کشید. با این همه رستم را به کنار دریا می‌برد. درخت گزی را بدو نشان می‌دهد و می‌گوید، تیری دو شاخه از چوب این بساز. به زر آب بپرور و در کارزار، چشم‌اسفندیار را نشانه کن، بدان‌که دست سرنوشت، خود این تیر را در چشمان اسفندیار خواهد نشاند.

سحرگاه، رستم پیش از اسفندیار آماد نبرد می­شود. اسفندیار در شگفت از زنده ماندن او، به پشوتن می‌گوید، همانا زال به نیروی جادو، رستم و رخش را به زندگی بازآورده است. اما رستم قبل از آن، هماورد را به دادار زردشت و دین بهی سوگند می‌دهد که دست از ستیزه‌جویی بردارد و به میهمانی سرافرازش کند و وعده می­کند که پس از پیشکش کردن هدایای بسیار، خود هم‌عنان با او به نزد گشتاسب خواهد آمد و فرمان پادشاه را، اگرچه کشتن و بندکردن باشد، گردن خواهد نهاد. اما سخنان رستم در اسفندیار نابخرد مغرور درنمی‌گیرد. ناگزیر رستم نیز تیر را در کمان می‌گذارد، سپس آن تیر گز را از چله کمان به‌دست سرنوشت رها می‌کند. تیر در چشم اسفندیار می‌نشیند و او را بر خاک می‌نشاند. اما اسفندیار در دم مرگ، گشتاسب، پدرش را قاتل خود می‌داند. بهمن را به رستم می‌سپارد تا به دست او پرورده شود. (تلخیص از دبیرسیاقی، ۱۳۸۶: ۲۱۲-۲۳۲)

تحلیل داستان نبرد رستم و اسفندیار

اسفندیار در اوستا

spanta dta

به ‌معنای آفریده مقدس. این واژه نیز، نام کوهی است که در زامیاد یشت از آن سخن رفته است. پورداوود می‌گوید، احتمالاً این همان کوهی است که در شاهنامه به نام سپند آمده است. (نک. پورداوود، ج دوم، ۱۳۷۷: ۸۷) در فروردین یشت و نیز ویشتاسب یشت از اسفندیار سخن گفته شده است. در کتب پهلوی از وی به ‌نام پهلوان و مدافع وفادار و استوار دین بهی یاد می‌شود. اما، در حماسه ملی به واسطه دلاوری‌هایش، به‌ویژه به‌دلیل جنگ او با رستم و مرگ اندوهبارش بسیار بزرگ‌تر از آنچه هست، نمودار می‌شود. (نک. یار شاطر، ۱۳۸۳: ۵۷۹-۵۸۰)

رستم تحول‌یافته واژه

raoδa taoxma‌

است. جزء اول؛

raoδa

به‌معنای رُستن، رویش و بالندگی و جزء

taoxma‌

به‌معنای پهلوان و دلیر، تهم؛ درمجموع قوی‌پیکر، درشت‌اندام. گرچه سرکاراتی رستم را از

rauta-us-taxman‌

، به ‌معنای رودی به بیرون روان، در نظر دارد. (تسلیمی؛ میرمیران، ۱۳۸۴: ۱۳۶)

از میان بزرگان جنگاور، رستم پهلوانی است که به‌مراتب بیش از دیگران، اوراق شاهنامه را به خود اختصاص داده است؛ اما از رستم در اوستا نامی نمی­رود و در متن‏های پهلوی جز یکی دو بار نشانی از او نیست (آموزگار، ۱۳۸۶: ۶۵) و خاستگاه حماسه او و خاندانش، یکی از دشوارترین مسائل حماسه ملی است. به‌رغم اهمیتی که در حماسه ملی به رستم داده می‌شود، نشانه‌هایی از دشمنی اولیه روحانیون زردشتی با او را از مبارزه‌ای که اسفندیار با رستم می­کند و انتقامی که بهمن از او می‌گیرد، می‌توان پیدا کرد.

روایاتی که پاره‌ای از مورخان اسلامی نقل می­کنند، آشکارا نبرد اسفندیار با رستم را بی‌حرمتی رستم به دین بهی می‌دانند. رساندن نسب او به ضحاک، نشانه دیگری از دشمنی روحانیون با اوست. نه او و نه هیچ­یک از افراد خاندان او در جهادهای گشتاسب شرکت ندارند. این ‌نکته نیز حکایت از وجود دوره‌ای از افسانه‌ها می‌کند که بیرون دوره‌های اوستا پدید آمد و تنها بعدها بود که با دوره‌های اوستا درآمیخت. نسبت رستم در اوستا و پاره‌ای شباهت­های وی با بعضی کارکردهای شخصیت‌های دیگر، سبب شد او را با گرشاسب، گوندوفارس و دیگران یکسان بدانند. (برای اطلاع بیشتر، نک. یار شاطر، ۱۳۸۳: ۵۶۳-۵۶۷؛ بهار، ۱۳۸۶: ۲۲۷-۲۴۴)

برخی بر ‌این عقیده‏اند که رستم پیرو آیین کهن پیش‏زردشتی است و با گشتاسب و اسفندیار که در متن‏های دینی حامی ‌آیین زردشتی همداستانی ندارد و از ‌این‏رو در متن‏های دینی نامی ‌از او نیست. گروهی نیز عقیده دارند که رستم در اصل قهرمان داستان‏های سکایی بوده است و داستان‏های مربوط به او در شاهنامه با داستان‏های دیگر التقاط یافته است. (آموزگار، ۱۳۸۶: ۶۵)

مهرداد بهار شباهت‌های قابل توجهی میان حماسه رستم و اسفندیار و آشیل و هکتور و نیز همانندی‌های زیادی میان زادن رستم و زال و کریشنا (پهلوان عظیم جنگ‌های مهابهارات) پیدا کرده است. او گشتاسب را با آگاممنون مقایسه می‌کند و می­گوید، افسانه ایرانی، تلفیق با نمونه هومری است که در طی تأثیرات متقابل فرهنگی میان یونانیان و ایرانیان شرقی پس از فتوح اسکندر انجام یافته است. اگرچند، این حقیقت که رستم برخلاف هکتور به دست دشمن کشته نمی‌شود، ضعفی در این مقایسه پدید نمی‌آورد. او می‌گوید این اختلاف در بررسی تطبیقی ما مانع و خلل خاصی به‌وجود نمی‌آورد. زیرا در علم اساطیر و بررسی تطبیقی حماسه‌ها، اشتراک و بن‌مایه‌ها مهم است. اما تأثیرات یونانی در پاره‌ای از جنبه‌های این اسطوره را شاید نتوان به‌کلی مردود دانست. او شکل‌گیری این اسطوره و خاستگاه آن را اساساً در منطقه‌ای از سند تا ماورالنهر دانسته است. (نک: بهار، ۱۳۸۶: ۲۳۵-۲۴۴؛ یارشاطر، ۱۳۸۳: ۵۷۹-۵۸۰)

نبرد رستم و اسفندیار را می‌توان کشمکش و جدال دو نسل با ویژگی‌ها و ساختار شخصیتی محکم، مجرب و آسوده و دیگری با ویژگی‌شخصی ناپخته، خودخواه و جاه‌طلب دانست. تلاش جنون‌آسای اسفندیار و جدال‌های درونی او برای دستیابی به راه درست برای کسب خشنودی پدر و در نهایت تکیه زدن بر اریک سلطنت؛ و جدال رستم برای چگونگی آزاد شدن از چیرگی اهریمن. اینها انگیزه‌ها و وسوسه‌هایی است که قهرمان را از دنیای ایستا و باظلمت به‌سوی دنیای تغییر و حرکت و خطر و به‌قول کمبل، دعوت به ماجرا می‌کشاند.

در اساطیر و قصه‌های ملل این گذار و مسیر به اشکال و گونه‌های مختلف خود را نشان می‌دهد. گشتاسب پادشاه خودکامه، کابوس و کهن‌الگوی ‌پدر دیومانندی است که فرزند را در آزمون‌های دشوار آیین تشرف به‌طورجدی وارد وادی خطر می‌کند و تا سرحد نابودی او را می‌کشاند. از این‌روست که او بارها به مادر پناه برده است. کاملاً طبیعی است که گاهی قهرمان، نخست بکوشد تا این سفر پرماجرا و خطرآفرین را در پیش نگیرد و از زیر کار شانه خالی کند. وگلر می‌گوید: قهرمانان معمولاً ‌دعوت را با بیان فهرست بلندبالایی از عذر و بهانه‌های ضعیف رد می­کنند و طی کوشش، آشکارا برای تعویق انداختن مواجهه با سرنوشت ناگزیر خود می‌گویند، فقط به شرطی این ماجراجویی را می‌پذیرند که مجموعه‌ای از تعهدات سنگین را به‌عهده نداشته باشند. این عذر و بهانه‌ها موانع موقتی به‌شمار می‌روند و معمولاً اضطرار جستجو مغلوبشان می‌کند. (وگلر، ۱۳۸۶: ۱۲۵) البته رد بی‌وقفه منجر به فاجعه می‌شود. در کتاب مقدس، همسر لوت به این دلیل تبدیل به مجسمه نمک شد که ندای الهی، مبتنی بر ترک خانه، در شهر صدوم و به پشت‌سر نگاه نکردن را رد کرد. نگاه به پشت‌سر، به فکر گذشته بودن و رد واقعیت، اشکال مختلف رد کردن دعوت است. (همان: ۱۴۶)

گشتاسب، آن‏چنان قدرت و سلطنت در جانش ریشه دوانیده است که به‌سختی توان درک ارزش‌ها را دارد. سایه معمولاً ارزش‌های مورد نیاز خودآگاه را به‌گونه‌ای می‌پوشاند که فرد به دشواری بتواند آنها را وارد زندگی خود کند. از این‌رو، گشتاسب نمود کهن‌الگوی ‌سایه به جاماسب وزیر آینده‏نگر و پیش‌گوی خویش متوسل می‌شود. او در واقع عقل درون و آگاهی و دانش درونی گشتاسب را زایل می‌کند. در اینجا، جاماسب، جنبه پست پیردانا را نمود می‌دهد و چهره شیطانی خود را به ثبوت می‌رساند. گرچه، تنش‌های روحی و چالش با بخش‌های متضاد و وجوه منفی روان برای ساخته شدن روح و ایجاد تغییر لازم است. جاماسب با این‌کار و ترفند، وسوسه­ای شیطانی در

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.