پاورپوینت کامل تکوین نظرگاه مذهبی قرن بیستم در باب تاریخ ۵۳ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل تکوین نظرگاه مذهبی قرن بیستم در باب تاریخ ۵۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تکوین نظرگاه مذهبی قرن بیستم در باب تاریخ ۵۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل تکوین نظرگاه مذهبی قرن بیستم در باب تاریخ ۵۳ اسلاید در PowerPoint :

بوریس ل . گوبمن[۱]، مترجم: سیدرضا وسمه‌گر[۲]

آراء ژاک ماریتن و نیکلای بردیایف در باب معنای تاریخ ؛

مقدمه مترجم: بازگشت به ارزشهای دینی و امر قدسی البته با حفظ مفاهیم مدرنیستی چون انسانگرایی و آزادیخواهی از پیامدهای تندروی‌های مدرنیته در حوز اندیش دینی و خود بنیادانگاری لجام گسیخته بشری در این دوران است.

بوریس ل . گوبمن[۱]، مترجم: سیدرضا وسمه‌گر[۲]

آراء ژاک ماریتن و نیکلای بردیایف در باب معنای تاریخ ؛

مقدمه مترجم: بازگشت به ارزشهای دینی و امر قدسی البته با حفظ مفاهیم مدرنیستی چون انسانگرایی و آزادیخواهی از پیامدهای تندروی‌های مدرنیته در حوز اندیش دینی و خود بنیادانگاری لجام گسیخته بشری در این دوران است. اگزیستانسیالیسم مسیحی یکی از نحله های فلسفی دوران ماست که سعی در رهایی انسان از بند آن بیماری ای دارد که به همت فلاسفه ای چون نیچه و اشپنگلر تشخیص داده شد. نیکلای بردیایف(۱۹۴۸-۱۸۸۴) روس و ژاک ماریتن(۱۹۷۳-۱۸۸۲) فرانسوی به همراه افرادی چون گابریل مارسل و پیش از آنها سورن کرکگور از بزرگان این مکتب فلسفی بشمار می‌آیند. تبیین سیر تاریخ جهان توسط آنان بسیار درخشان و برای جوامع دست به گریبان بادوگانه سنت – مدرنیته شاید راهگشا باشد. بوریس ل. گوبمن مؤلف این مقاله، با بیانی ساده فلسفه تاریخ این دو فیلسوف شهیر را با رهیافتی تطبیقی معرفی می کند.

*فهم تاریخی و بنیادهای فلسفی آن:

ژاک ماریتن[۳] و نیکلای بردیایف[۴] با مشارکت در یک مباحثه‌ی فلسفی پربار، نقش عظیمی در پاورپوینت کامل تکوین نظرگاه مذهبی قرن بیستم در باب تاریخ ۵۳ اسلاید در PowerPoint ایفا کردند. علیرغم وجود تفاوت‌هایی در زمینه‌ی فلسفی نظریات آنها و افتراق دیدگاه‌هایشان راجع به مسائل گوناگون متافیزیکی، اما شباهت فراوانی میان فهم این دو متفکر از معنای تاریخ وجود دارد. همفکری آن‌ها در تفسیرشان از پدیده‌ی خاص مدرنیسم و دنیای معاصر نیز به همین اندازه جالب توجه است. تحلیلگرِ بی طرف نظریات این دو نفر می­تواند شواهدی از تاثیر متقابل در رویکردشان راجع به مراحل مختلف سیر تاریخ و همچنین در تحلیل شان درباره‌ی رویدادهای سیاسی و فرهنگی معاصر بیابد. قرابت نظرگاه بردیایف و ماریتن در باب تاریخ نه فقط به عنوان نتیجه درگیری در شرایط سیاسی و فرهنگی مشترک که علاوه برآن می باید به سان نشانه شوق آن دو برای یافتن رهیافت فلسفی نوینی راجع به معنای تاریخ البته بدون رها کردن عقبه دینی شان در نظر گرفته شود.

بردیایف و ماریتن که در دو محیط فرهنگی و اجتماعی متفاوتی رشد یافته بودند، یکدیگر را در نشست طرفداران کلیسای جهانی[۵] به سال ۱۹۲۵ در پاریس ملاقات کردند. بردیایف پس از اخراجش از روسیه در اروپا به محبوبیت عظیمی رسیده بود و تاثیر روزافزونی بر حلقه های روشنفکران مسیحی داشت که این امر به او امکان ایجاد ارتباط با شماری از متفکران پراهمیت کاتولیک و پروتستان را می بخشید. بردیایف عقیده داشت این مباحثات بین کلیسایی در بلوار مون‌پارناس که به همت اجتماع مهاجرین روس سازماندهی می شدند، فرصتی به کاتولیک ها و پروتستان ها می داد تا گرد یکدیگر جمع شده و راجع به موضوعات مهم فلسفی مباحثه کنند و محیطی از احترام و شناخت متقابل را ایجاد کنند. او معتقد بود این جلسات گامی به جلو در راستای برپایی یک محیط فلسفی مسیحی در کویر غیردینی اروپای اوایل قرن بیستم خواهد بود. (

berdyaev

۱۹۹۱:۲۳۲)

بردیایف و ماریتن علیرغم برخی اختلاف نظرهای کلیسایی و فلسفی راجع به بعضی مسایل، اما همنوایی مشخصی با یکدیگر احساس می کردند و این باعث شد که راجع به بعضی موضوعات، که هر دو بدان‌ها علاقمند بودند، به رهیافت­های مشابهی دست یابند. ماریتن در زمان دیدارشان چهره‌ای بارز در نهضت نئوتومیست[۶]بود. اگر چه او خود مدعی بود که یک پیرو ارتدوکس آکویناس و یا تومیستی اصیل[۷] است اما بردیایف او را مدرنیستی در زیر قبای تومیسم می دانست. این فیلسوف روس به حقّ چنین عقیده‌ای داشت چرا که ماریتن عمیقاً علاقمند به ارسطو و آکویناس بود اما در عین حال فهم او از جهان شدیداً رنگ عرفانی به خود گرفته بود. این صبغه‌ی عرفانی در واقع در بنیان‌های تفسیر وجودگرایانه‌ی ماریتن از تومیسم و تأکید بر نقش شهود در دانش انسانی که آن را از برگسون[۸] اقتباس کرده بود و با پروژه‌ی تومیسم بیگانه بود، موج می زد. اما سرانجام زمینه‌ی نزدیکی مجدد میان بردیایف و ماریتن مهیا شد. آنچه این نزدیکی را روزافزون می ساخت علاقه‌ی مشترک‌شان به شرایط فرهنگی و سیاسی روز بود که رهیافت های فلسفی نوینی را راجع به موضوعات متنوعی طلب می کرد. این امر به تشدید ارتباطات آن‌ها در این مورد منجر شد.

بردیایف چنین می اندیشد که ماریتن درباره‌ی «گرایشات نوین» در حوزه تغییر فرهنگی و اجتماعی بسیار حسّاس بوده و در میان دستاوردهای مهم او قابلیتی برای «سازگارکردن مسایل جدید با تومیسم و تومیسم با مسایل جدید» به چشم می خورد.(

Berdyaev

۱۹۹۱

:

۲۳۷) یکی از آن موضوعات فلسفی که علاقه هر دو فیلسوف را به خود جلب می کرد، مسئله‌ی خلاقیت فرهنگی انسان در تاریخ است. این زمینه‌ی مشترک البته مقدمه ای شد برای یک ارتباط پربار و گفتگویی فلسفی که راه را برای اتخاذ دیدگاهی مشترک راجع به شماری از مسائل فرهنگی، اجتماعی و سیاسی باز کرد. همکاری آن‌ها در نشریه‌ی

L,Espirit

که به همت امانوئل مونیه[۹] منتشر می شد حاکی از این اشتراک نظر است.

بردیایف علیرغم این برآورد مثبت از شخصیت ماریتن و توانایی او برای درک معنا و ارزش پدیده های تاریخی، فرهنگی و سیاسی، بر اهمیت برآوردی انتقادی از فهم همکار کاتولیکش از تفکر فلسفی مدرن تأکید می‌کرد و برخی اوقات به شکل توجیه‌ناپذیری ماریتن را متهم به این می­کرد که به طور کامل در فهم فلسفه‌ی آلمانی و ایمانوئل کانت دچار سوء‌برداشت شده است. بردیایف اعتقاد داشت روح نظریه‌ی ماریتن کلأ با پیام مدرنیته و پیام فلسفه‌ی معاصر بیگانه است. در مقابل، جهان‌بینی بردیایف همان‌گونه که خود او نیز اذعان می کند،َ ریشه در سنّت فلسفه‌ی آلمانی و بخصوص تفکر کانت دارد. قضاوت نهایی بردیایف چنین بود: «ماریتن فیلسوفی اسکولاستیک و من فیلسوفی وجودگرا هستم» (

Berdyaev

۱۹۹۱:۲۳۶) دراین جا، برچسب «اسکولاستیک» مجموعاً صفتی علیه الگوی فلسفه‌ورزیِ وجودگرایانه[۱۰] معنی می­دهد. فهم بردیایف از ماهیت فلسفه‌ی ماریتن به نظر ناقص، ناکافی و برخی اوقات حتّی سطحی به نظر می رسد. او هیچگاه تلاش نمی کند تا به نحو جدّی با تفسیر وجودگرایانه‌ی ماریتنِ کاتولیک از آکویناس رویارو شود.

ماریتن علیرغم تلاش برای فلسفه‌ورزی در حال و هوای تومیستی، اما شهود حقیقیِ موجود در فلسفه‌ی مدرن و به خصوص ایده‌آلیسم کلاسیک آلمانی را انکار نمی­کند. خوانش وجودگرایانه‌ی او از آکویناس به میزان زیادی، فرآورده‌ی انواع معاصر وجودگرایی بود بنابراین حتّی با توجه به دیدگاه‌های عمومیِ فلسفه نیز علیرغم تفاوتهای واضح، زمینه ای مشترک و مشخص برای ایجاد تشابه در افکار این دو فیلسوف وجود دارد. فلسفه وجودی خود بردیایف در حال و هوای تفکر دینی و سکولار از نوع موجود در سنّت روسی، بالیدن گرفت. او با تشریح عوامل شکل‌گیری فلسفه اش می نویسد: من وارث سنّت اسلاوفیل‌ها و غربگراها، چادااف[۱۱] ، خومیاکوف[۱۲] ، هرتزن[۱۳] ، بلینسکی[۱۴] ، و حتی باکونین[۱۵]، و چرنیشفسکی[۱۶] (بدون توجه به تفاوت میان جهان بینی هایشان) و بیش از همه داستایوفسکی ، تولستوی، و.و.سولوویف[۱۷]، و.ن.فدوردف[۱۸] هستم. من متفکر و نویسنده ای روس هستم.((

berdyaev

۱۹۹۱:۷ در عین حال فلسفه‌ی آزادی بردیایف از ج. بوهمه[۱۹]، فلسفه‌ی کلاسیک آلمانی، رمانتیسیسم، شوپنهاور، نیچه و دیگر گرایشات اندیشه‌ی غربی، بهره می گیرد.

هسته‌ی وجودی و تفکیک‌ناپذیر دیدگاههای متافیزیکی ماریتن و بردیایف، در فهم آنها از تاریخ و سیاست عمیقاً متبلور می شود. هردوی این فیلسوفان، در پژوهش خود برای رسیدن به درکی از تاریخ در تلاش بودند تا آن را در پرتو اهمیتش برای سرنوشت بشر فهم کنند. تاریخ نه تنها در بُعد معادشناسانه‌اش[۲۰] که همچنین در ابعاد انسانی اش نیز درک می شود و جریان سیّال رویدادهایش یک کلّ واحد را تشکیل می دهد که این امر برای توسعه‌ی افق های شخصی بشر اهمیت می یابد. ماریتن و بردیایف با وجود اتخاذ این رهیافت به تاریخ ،آن را در سطح تئوریک به شیوه هایی متفاوت بیان می کنند.

فلسفه‌ی تاریخ هنگامی توجه ماریتن را به خود جلب کرد که او در تلاش برای توجیه دیدگاهش راجع به آینده‌ی بشر در کتاب «انسانگرایی تمام عیار»[۲۱] (۱۹۳۶) بود. دیدگاه همه‌جانبه به تاریخ برای او پیش‌شرطی ضروری در راستای توسعه‌ی آرمانش یعنی “انسانگرایی تمام‌عیار” بود. آرمانی که موافق با تغییر شرایط فرهنگی و سیاسی جهان به تدریج تکامل یافته بود و بازتولید می شد. با وجود این، ماریتن هنگامی که کتابش را می نوشت چندان توجهی به مسئله بنیادهای شناخت‌شناسانه تاریخ و جایگاه فلسفه تاریخ در کلّیت دانش انسانی نداشت. اهمیت این امر بعدها هنگامی که برروی کتاب دیگرش «در باب فلسفه‌ی تاریخ»[۲۲] (۱۹۵۷) کار می کرد، بر او پدیدار شد. این اثر تاثیر تفاسیر هرمنوتیکی از ماهیت دانش تاریخی را نشان می دهد. ماریتن ادّعا می کرد که تاریخ با توجه به سروکار داشتنش با اتفاقات خاص و منحصر بفرد نباید ادعای افشای بُعد جهانشمول واقعیت اجتماعی را داشته باشد. تا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.