پاورپوینت کامل شخصیّت رستم بر اساس داستان رستم و اسفندیار در شاهنامه و نظریّه «خودشکوفایی» آبراهام مزلو ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل شخصیّت رستم بر اساس داستان رستم و اسفندیار در شاهنامه و نظریّه «خودشکوفایی» آبراهام مزلو ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شخصیّت رستم بر اساس داستان رستم و اسفندیار در شاهنامه و نظریّه «خودشکوفایی» آبراهام مزلو ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل شخصیّت رستم بر اساس داستان رستم و اسفندیار در شاهنامه و نظریّه «خودشکوفایی» آبراهام مزلو ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

همواره روشنفکران و متفکّران مکاتب مختلف به قصد ترسیم سیمای انسان کامل، مؤلّفه‌هایی را ارائه کرده‌اند. آبراهام مزلو از پایه‌گذاران روانشناسی انسان‌گرا، برای انسان کامل مورد نظر خود کـه از آن به فرد خـودشـکوفا تعبیر می‌کند

نویسندگان: رضا ستاری۱ ؛ حجّت صفّار حیدری۲ ؛ منیره محرابی کالی ۳

چکیده: همواره روشنفکران و متفکّران مکاتب مختلف به قصد ترسیم سیمای انسان کامل، مؤلّفه‌هایی را ارائه کرده‌اند. آبراهام مزلو از پایه‌گذاران روانشناسی انسان‌گرا، برای انسان کامل مورد نظر خود کـه از آن به فرد خـودشـکوفا تعبیر می‌کند، ویژگی‌هایی را عرضـه می‌کند که طبق دیدگاه وی، در مـورد بیشتر افراد موفّق مصداق دارد. رسـتم یکی از موفّق‌ترین و کـامیاب‌ترین شخصیّت‌های شاهنامه است و عناصر اصلی ویژه افراد خودشکوفای مزلو دراندیشه‌ها، رفتار و گفتار وی قابل بازیابی است. این مقاله، در آغاز «آبراهام مزلو»، نظریّه خودشکوفایی و عناصر آن را معرّفی می‌کند و آنگاه در قسمت اصلی مقاله، به توصیف و تحلیل شخصیّت رستم (با تکیه بر داستان رستم و اسفندیار) مطابق با الگوهای معرّفی شده می‌پردازد. در واقع، این پژوهش رستم را به عنوان الگوی ایرانی برای نظریّه مزلو معرفی می‌کند که به نمونه‌هایی از داستان رستم و اسفندیار مستند شده است. به نظر می‌رسد که فردوسی در طرح این داستان که در واقع، آخرین حضور جدّی رستم در صحنه است، خواسته تا برتری جسمی، روحی، شخصیّتی و معنوی رستم را به نمایش بگذارد.

کلیدواژگان

مزلو؛ رستم؛ اسفندیار؛ شخصیّت؛ انسان کامل؛ نظریّه خودشکوفایی

اصل مقاله

مزلو را مبدع نظریّه‌ای در روانشناسی می‌دانند که به روانشناسی انسان‌گرایانه معروف است. موضوع بحث این مکتب آن است ‌که آدمی فطرتاً موجودی بی‌گناه و خالی از لغزش است و ماهیّت انسان ‌بودن ایجاب می‌کند که همواره به‌ سوی رشد و تکامل شخصی، خلاّقیّت و خودکفایی، سیر صعودی و کمال بپیماید، مگر اینکه شرایط و موانع طبیعی پرقدرتی سدّ راه او شوند و او را از این تصعید بازدارند. مزلو معتقد بود که مکاتب قبلی روانشناسی به جنبه‌های مثبت، خلاّق و متعالی انسان توجّه کافی نداشته است و بیشتر بر روی قسمت‌های تاریک و شیطانی روان انسان مطالعه کرده‌اند. به ‌نظر او، ما هیچ‌گاه نمی‌توانیم زندگی بشر را به‌درستی بشناسیم، مگر آنکه از والاترین آرزوهایش آگاه شویم (ر.ک؛ شاملو، ۱۳۸۸: ۱۳۹).

مزلو الگویی از انسان کامل را ارائه می‌کند که «انسان خواستار تحقّق خود» یا «انسان خودشکوفا» نامیده می‌شود. روانشناسان دیگری نیز این مفهوم را با اصطلاحات دیگر بیان کرده‌اند؛ مثلاً آلپورت انسان کامل را «شخصیّت بالغ» و اریک ‌فروم آن ‌را «شخصیّت دارای جهت‌گیری بارور» نام می‌نهد. مزلو واژه «شکوفا» را به ‌جای واژه «شکفته» برای شخصیّت متعالی به‌کار می‌برد؛ زیرا بر این باور است ‌که در خودشکوفایی فرآیند بالیدن یا رشد در کار است نه یک حالت نهایی قابل حصول (ر.ک؛ نوردبای و هال، ۱۳۶۹: ۱۶۵).

به ‌نظر مزلو، انسان دارای نیازهایی است ‌که همه غریزی، ذاتی و دارای یک نظام سلسله‌مراتبی ‌هستند و ارضای نیاز قبلی، همیشه نسبت به نیاز بَعدی اولویّت دارد. این نیازها به پنج گروه تقسیم می‌شوند که عبارتند از: ۱ـ نیازهای فیزیولوژیکی مثل آب، اکسیژن، غذا، غریزه جنسی و… . ۲ـ نیازهای امنیّتی مثل امنیّت، نظم و پایداری. ۳ـ نیازهای مربوط به احساس مالکیّت، عشق، محبّت، دوست ‌داشتن، دوست ‌داشته ‌شدن و… . ۴ـ نیازهای مربوط به عزّت ‌نفس مثل شایستگی، تأیید، احترام و… . ۵ـ خودشکوفایی (ر.ک؛ پارسا، ۱۳۸۸: ۳۲)؛ «بالاترین نیاز در سلسله‌مراتب مزلو یعنی خودشکوفایی، حدّاکثر تحقّق و رضایت خاطر از استعدادها، امکانات و توانایی‌های ما را در بر می‌گیرد» (شولتز و شولتز، ۱۳۷۰: ۳۴۶)؛ «مزلو معتقد است‌که برای درک ماهیّت انسان باید نمونه‌هایی از انسان‌ها را که خلاّق‌ترین، سالم‌ترین و رشد یافته‌ترین افراد باشند، مورد مطالعه قرار دهیم. به ‌همین ‌منظور، او گروه کوچکی (۴۹ نفر) از افراد برجسته، مانند آبراهام ‌لینکلن، آلبرت ‌اینشتن، ویلیام‌ جیمز، گوته و… را انتخاب نمود و به مطالعه زندگینامه آنها پرداخت. پس از این، مطالعه او به تصویری چندبُعدی از خودشکوفایی و افراد خودشکوفا دست یافت» (ظهیری ‌ناو و دیگران، ۱۳۸۷: ۹۵)

مزلو بعد از تحلیل کلّی، مهم‌ترین ویژگی‌های افراد خودشکوفا را چنین بیان می‌کند: ۱ـ درک بهتر واقعیّت و برقراری رابطه سهل‌تر با آن. ۲ـ پذیرش (خود، دیگران و طبیعت). ۳ـ خودانگیختگی، سادگی و طبیعی‌ بودن. ۴ـ مسئله‌مداری. ۵ـ کیفیّت کناره‌گیری، نیاز به خلوت و تنهایی. ۶ـ خودمختاری، استقلال فرهنگ و محیط. ۷ـ استمرار تقدیر و تحسین. ۸ـ تجربه عرفانی و تجربه اوج. ۹ـ حس همدردی. ۱۰ـ روابط بین‌فردی. ۱۱ـ بی‌تعصّبی. ۱۲ـ تشخیص بین وسیله و هدف. ۱۳ـ شوخ‌طبعی فلسفی و غیرخصمانه. ۱۴ـ خلاّقیّت. ۱۵ـ مقاومت در برابر فرهنگ‌پذیری (مزلو، ۱۳۷۲: ۲۱۶).

«با آنکه مزلو دریافت که شمار اندکی از افراد جامعه (حتّی کمتر از یک ‌درصد) به خودشکوفایی دست می‌یابند. با این‌حال، خوش‌بینی خود را در این باره که مردم بیشتری می‌توانند به وضع مطلوب انسان کامل برسند، حفظ کرد» (شولتس، ۱۳۶۹: ۱۱۴).

به‌نظر می‌رسد طرحی که فردوسی از رستم در شاهنامه ارائه می‌دهد، طرح انسانی تعالی‌یافته و مطابق با الگوهای گفته شده است. هرچند زندگی رستم آمیخته به افسانه‌های زیادی است، امّا رستم هرگز از یک انسان عادی و خاکی فراتر نمی‌رود. در عین خارق‌العاده بودن، انسان است و بیشتر پیشامدهای زندگی او را می‌توانیم با منطق خاکی خود توجیه کنیم (ر.ک؛ اسلامی ندوشن، ۱۳۸۵: ۲۵۲). او «در حالی‌که مبرّا از ضعف‌های انسانی نیست، تمام صفات یک مرد آرمانی را در خود دارد. در طیّ عمری دراز از تمام مواهب زندگی بهره می‌گیرد. هم بر نیروی بدنی خود تکیه دارد و هم بر نیروی معنوی خود. هم سربلند زندگی می‌کند و هم کامیاب و تا آنجا که یک بشر خاکی بتواند بر طبیعت قهّار مسلّط شود، او تسلّط دارد. در عین حال، چون انسان است، سرنوشت او جدا از سرنوشت انسان‌ها، یعنی عاری از بعضی ناکامی‌ها نیست» (همان: ۲۵۸).

برای بررسی شخصیّت رستم در حماسه ملّی ایران، داستان رستم و اسفندیار را برگزیدیم، چون خودشکوفایی مورد نظر مزلو معمولاً در سنین بالای عمر به وقوع می‌پیوندد و رستم در این داستان «در آخرین مرحله زندگی حماسی» (قادری و رحیمی، ۱۳۸۴: ۳۹۲) خویش به سر می‌برد. علاوه بر این، عصاره اعمال، رفتار و شخصیّت پانصدساله رستم، در این داستان نمود چشمگیرتری دارد. او طیّ سه روز جنگ با اسفندیار، «همه ذخایر روح خود را به کار می‌گیرد، چنان‌که گویی در همین سه روز به اندازه یک عمر زندگی کرده است» (اسلامی ندوشن، ۱۳۵۱: ۹۵). در واقع، بازنمود شخصیّت رستم که هر یک از عناصر آن در گوشه و کنار داستان‌های گوناگون متجلّی است با تمامیّت خویش در برابر داوری و دید قرار می‌گیرد (ر.ک؛ حمیدیان، ۱۳۸۳: ۳۵۵). همچنین این داستان را می‌توان به اصطلاح امروزی، داستان شخصیّت نامید (ر.ک؛ همان: ۳۹۰).

این داستان سرشتی متفاوت نسبت به دیگر داستان‌های شاهنامه دارد. آن را «داستان داستان‌ها» (اسلامی ندوشن، ۱۳۵۱: ۹۰)، نبرد اندیشه‌ها (ر.ک؛ مبارک، ۱۳۹۱: ۴۲۴)، «عمیق‌ترین کشمکش روانی در همه شاهنامه» (مسکوب، ۱۳۷۴: ۸۷)، ستیز ناسازها (ر.ک؛ کزّازی، ۱۳۶۶: ۵۱۷) و آمیزه‌ای از پیوستگی و گسستگی، مهر و کین، دوستی و دشمنی، ستایش و نکوهش، نوش و نیش (ر.ک؛ همان: ۵۱۱) دانسته‌اند. در دیگر داستان‌ها، اغلب کنش‌ها و رفتارهای شخصیّت‌های داستان بدون بیان افکار آنان در دسترس ما قرار می‌گیرد، امّا در این داستان، دسترسی به درونی‌ترین افکار و پنهان‌ترین انگیزه‌های شخصیّت‌ها برای مخاطب امکان‌پذیر است.

فردوسی در این داستان بیشتر از رزم به توصیف اندیشه و روحیّات قهرمانان اصلی می‌پردازد و حدود دوسوم ابیات را به سخنانی اختصاص می‌دهد که میان رستم و اسفندیار ردّ و بدل شده است (ر.ک؛ غفوری، ۱۳۸۹: ۱۰). او بیش از آنکه قصّه را تعریف کند، شخصیّت‌ها را تعریف کرده است؛ مثلاً در شرح دیدار بهمن و رستم، «لُبّ کلام این است که بهمن خود را به نزد رستم رساند و پیغام اسفندیار را به او رساند، ولی شاعر این مطلب را در ۳۵ بیت بیان کرده است تا معانی ضمنی‌ مثل جوانمردی، مهمان‌نوازی، بخشندگی، پاک‌باختگی، توان جسمی و در یک کلام، کاملاً انسان بودن رستم را به تصویر بکشد» (ذوالفقاری و دیگران، ۱۳۹۱: ۱۲۶).

با توجّه به حجم محدود مقاله، هفت ویژگی از ویژگی‌های افراد خودشکوفا مرتبط با شخصیّت رستم مطرح شده است و به دلیل پیوستگی تنگاتنگ اعمال، رفتار و گفتار رستم و اسفندیار در این داستان، شخصیّت اسفندیار نیز مورد نقد و تحلیل قرار گرفته است.

۱ـ پیشینه پژوهش

در حوزه شاهنامه فردوسی و شخصیّت‌های آن، بر اساس نظریّه آبراهام مزلو، پژوهشی انجام نگرفته است. امّا نظریّه خودشکوفایی مزلو، مبنای تحقیق در دیگر متون ادب فارسی قرار گرفته است که به مهم‌ترین موارد اشاره می‌شود:

الف) ظهیری ناو و همکاران (۱۳۸۷) در پژوهش خود به بررسی تطبیقی انسان کامل در مثنوی و الگوهای ارائه شده از سوی مزلو پرداخته‌اند.

ب) بهره‌ور (۱۳۸۸) زندگی و افکار مولانا را نمود شرقی ـ اسلامی نظریّه مزلو، به‌ویژه تجربه اوج و رسیدن به خودشکوفایی می‌داند.

ج) شریعت ‌باقری (۱۳۹۱) معتقد است که نظریّه انسان کامل مولانا و شخصیّت خودشکوفای مزلو با وجود شباهت‌های بسیار، دو تفاوت عمده با هم دارند: ۱ـ دیدگاه مزلو بر اساس «روانشناسی بودن» شکل گرفته است و دیدگاه مولانا را «روانشناسی باحق بودن» می‌توان نامید. ۲ـ مزلو بر اینجایی و اکنونی زیستن تأکید دارد، امّا نگاه مولانا فراتر از زمان و مکان است.

د) باقری خلیلی و محرابی کالی (۱۳۹۰) در پژوهش خود ابیاتی را که حافظ با آوردن تخلّص و یا فعل و ضمیر اوّل شخص از خود سخن گفته، بر اساس نظریّه مزلو مورد بررسی قرار داده‌اند و دو مؤلّفه از ویژگی افراد خودشکوفا را، یعنی درک بهتر واقعیّت و پذیرش خود، طبیعت و دیگران، دالّ بر شخصیّت متعالی و خودشکوفای حافظ دانسته‌اند.

هـ) نوروزی و همکاران (۱۳۹۱) به بررسی شخصیّت بهرام در هفت‌پیکر نظامی بر اساس نظریّه خودشکوفایی پرداخته‌اند و معتقدند که اساس تفکّر نظامی در هفت‌پیکر، کمال و تعالی شخصیّت بهرام است، امّا نه کمال پُررنج، بلکه کمالی توأم با راحتی و شادمانی.

۲ـ شخصیّت رستم و مؤلّفه‌های خودشکوفایی آبراهام مزلو

۱ـ۲) درک بهتر واقعیّت و برقراری رابطه آسانتر با آن

اشخاص سالم به جهان خویش عینی می‌نگرند. برعکس، روان‌نژندها ناچارند واقعیّت را تحریف کنند تا با خواسته‌ها، نیازها و ترس‌هایشان سازگار شود (ر.ک؛ شولتس، ۱۳۶۹: ۳۸). آنها جهان را همان‌گونه ‌که هست، می‌بینند، نه آن‌گونه که می‌خواهند یا نیاز دارند (ر.ک؛ همان: ۱۲۸) و «هر اندازه بتوانیم واقعیّت را عینی‌تر منعکس کنیم، بهتر می‌توانیم از عهده استدلال منطقی برآییم و به‌ نتایج درست برسیم» (همان: ۱۲۹). داوری افراد خودشکوفا درباره دیگران به عنوان بخشی از عینیّت ادراک دقیق است (ر.ک؛ همان: ۱۲۹).

در داستان رویارویی با اسفندیار که واقعیّت بر خلاف میل رستم است، او سعی می‌کند به سنجش و ارزیابی درست ماجرا بپردازد. داوری او درباره اسفندیار واقع‌بینی‌ وی را بسیار برجسته نشان می‌دهد. او صفات مثبت زیادی را به اسفندیار نسبت می‌دهد؛ مثل«فرّخ» (فردوسی، ۱۳۸۲، ب:۶۷۶)۱، دارای «فرِّ کیخسرو» (همان: ۶۸۱)، «شاه یزدان‌پرست» (همان: ۷۵۹)، «شیردل» (همان: ۱۲۰۹)، «شاه شادان‌دل و نیک‌بخت» (همان: ۱۰۲۶)، «نامور پُرهنر شهریار» و «افسر کارزار» (همان: ۶۰۶)، «سرافراز شیر» و «نام‌آور» (همان: ۵۱۳)، «جهاندار و بیدار و روشن‌روان» (همان: ۴۸۸)، «خردمند بازیبِ بافرهی» (همان: ۵۳۶)، دارای چهره‌ای پسندیده و بزرگی و مهر (ر.ک؛ همان:۳۸۷) و… حتّی در غیاب اسفندیار نیز او را نزد زال چنین توصیف می‌کند:

«تو گفتی که شاه آفریدون گُرد،

بزرگی و دانایی او را ســپرد»

(فردوسی، ۱۳۸۲، ب: ۳۳۷).

«به دیـدن فزون آمـد از آگـهی

همی تافت زو فـرّ شاهنشهی»

(همان: ۳۳۸).

رستم جنبه‌های منفی شخصیّت اسفندیار را نیز می‌بیند و او را «بدرگ دیوساز» (همان: ۱۰۰۳)، «اژدها» (همان: ۱۲۱۹)، «شیرخوی» (همان: ۸۶۷)، «پُر از کینه و رزم‌خواه» (همان: ۴۳۳)، «یکتادل و ندیده‌جهان» (همان: ۸۳۵)، «نوآیین و نوشاخ» (همان: ۵۸۷) توصیف می‌کند. از نظر رستم، اسفندیار کسی است که در ماجرای به بند کشیدن رستم، جهان را به چشم جوانی می‌بیند (همان: ۴۰۸)، فریب و بد شهریار را نمی‌داند (همان: ۸۳۴)، تن خویش را می‌بیند و از کارهای نهان آگاه نیست (همان: ۶۸۱)، دو چشم خِرَد را پوشیده است (همان: ۱۳۳۳)، دیو را با خِرَد همنشین کرده است (همان: ۱۳۵۵)، پند دیوان را می‌پذیرد (همان: ۸۳۳)، دلش کژی می‌پالد (همان: ۶۴۵)، خود را بزرگ می‌شمارد (همان: ۵۹۰) و کام او خون ریختن است (همان: ۱۰۳۱). رستم با این توصیف‌ها، انحراف اسفندیار را در سه عامل خلاصه می‌کند: ۱ـ جوانی و بی‌تجربگی. ۲ـ غرور. ۳ـ خردمندانه عمل نکردن. او با این سخن که:

«بترس از جهاندار یزدان پاک

خِرَد را مکن با دل اندر مغاک»

(همان: ۱۳۳۱).

در واقع، می‌گوید اسفندیار با درخواست بند بر روی معنویّت، خردمندی و یا حتّی احساسات خود پا گذاشته است. رستم با واقع‌بینی «در میان همه تناقض‌ها و تنش‌هایی که اسفندیار برایش به وجود آورده است، عاقبت شاهزاده را به او می‌نماید» (شکیبی، ۱۳۸۷: ۱۰۵):

«زمــانه همی تاختَت با ســپاه

که بر دست من گشت خواهی تباه»

(فردوسی، ۱۳۸۲، ب: ۸۴۸).

رستم با تشبیه اسفندیار به سیاوش در دیدار آغازین، در واقع، به او می‌گوید: «تو هم سرنوشتی همچون سیاوش خواهی داشت؛ زیرا مانند او نادانسته و کورکورانه عمل می‌کنی و قربانی سبکسری پدر می‌شوی و من همان‌گونه که به داغ او نشستم، به داغ تو نیز خواهم نشست» (همان: ۱۰۱).

رستم شخصیّت واقعی گشتاسب را نیز به خوبی شناخته است و به اسفندیار چنین گوشزد می‌کند:

«به روی زمین یکسر اندیشه کــرد

خِرَد چون تبر، هوش چون تیشه کـرد

(همان: ۸۳۸)

کـه تـا کیست انـدر جهان نامــــدار،

کـجـــــا ســر نـپـیـچانـد از کــارزار

(همان: ۸۳۹).

کز آن نـامــور بر تــــو آید گـزنــد

بـمـانـد بــــــدو تـاج و تـخت بـلنـد»

(همان: ۸۴۰).

«خودشکوفایان آمادگی بیشتری برای مشاهده واقعیّت‌ها دارند و در این ‌باره تحت‌ تأثیر آرزوها، امیدها، ترس‌ها و نگرانی‌های خود یا گروه فرهنگی‌شان قرار نمی‌گیرند. هربرت‌رید به ‌درستی نوع ادراک افراد سالم را با اصطلاح «چشم‌ معصوم» معرّفی کرده است» (مزلو، ۱۳۷۲: ۲۱۸)؛ یعنی همان چیزی که رستم آن را با عبارت «چشم خِرَد» بدین گونه بیان می‌کند:

«من آن برگزیدم که چشم خِرَد،

بدو بنگرد نام یاد آورد»

(همان: ۱۵۱۶).

رستم وصیّت اسفندیار را مبنی بر پرورش بهمن می‌پذیرد، چون آن را مطابق با آیین جوانمردی می‌داند. وقتی در جواب زواره که گفته «زِ بهمن رسد بد به زابلستان» (همان: ۱۵۱۳)، می‌گوید: «گر او بد کند پیچد از روزگار» (همان: ۱۵۱۷). در واقع، تحت تأثیر ترس‌ها و نگرانی‌های خانواده خود قرار نمی‌گیرد و هر کس را مسئول اعمال بد و خوب خود می‌داند.

در این داستان، چند بار به مست ‌بودن اسفندیار اشاره شده است: «که چون مست بازآمد اسفندیار»(همان:۲)؛ این خود می‌تواند نماد بی‌خبری، غفلت و عدم درک واقعیّت باشد. وقتی اسفندیار جام می برمی‌گیرد، مست می‌کند و لاف و گزاف معمولِ بعد از شراب‌نوشی از او سر می‌زند: «زِ رویین‌دژ آنگه سخن درگرفت» (همان: ۵۶۶). او از رستم هم انتظار دارد به سبب جام می، از کاووس‌کی سخن بگوید، امّا رستم با خوردن شراب نیز آگاهی و واقع‌بینی خود را از دست نمی‌دهد. تک‌گویی (مونولوگ) او پس از مجلس باده‌گساری با اسفندیار، بیانگر میزان آگاهی و ارزیابی سنجیده از وضعیّت پیش‌ آمده است.

قضاوت خانواده اسفندیار درباره رستم دقیق و سنجیده نیست. مادر و پسرش مسحور قدرت جسمی رستم‌ هستند و از ارزش‌های والای اخلاقی و معنوی او بی‌خبرند: «نیارست گفتن کس او را درشت» (همان: ۱۵۸) و

«وَر ایدون که او بهتر آید به جنگ،

همه شهر ایران بگیرد به چنگ»

(همان: ۳۳۴).

اسفندیار نیز نه تنها در رجزخوانی، بلکه در نبود رستم و در نزد مادر و برادر خود نسبت به برتری خویش در جنگ کوچکترین تردیدی به دل راه نمی‌دهد و از نیکی کردن به رستمِ مغلوب سخن می‌گوید و برایش دل می‌سوزاند:

«چو رستم بیاید به فرمان من،

زِ من نشنود سرد هرگز سخن»

(همان: ۱۷۵).

«بترسم که فردا ببیند نشیب» (همان: ۹۰۲)؛ «همی سوزد از مهر فرش دلم» (همان: ۹۰۳)؛ «کنم روز روشن بر او بر سیاه» (همان: ۹۰۴). او رستم را اهل فریب می‌داند: «نگیرد ورا رستم اندر فریب» (همان: ۲۱۲). او حتّی نمی‌تواند از علّت نپذیرفتن بند از سوی رستم درک درستی داشته باشد و به همین دلیل، در سخنان خود سعی می‌کند رستم را از عدم گزند جانی و آسیب جسمانی در صورت پذیرش بند، مطمئن سازد: «نمانم که بادی به تو بروزد» (همان: ۲۸۲)؛

«نمانم که تا شب بمانی به بند

وگر بر تو آید زِ چیزی گزند»

(همان: ۵۰۱).

اسفندیار تصوّر می‌کند که رستم برای پاداش مادّی سال‌ها جنگیده است و در بندگی تیز شتافته تا از نیاکان اسفندیار، بزرگی، گنج، سپاه، اسبان گرانمایه، تخت، کلاه و دیگر اسباب ثروت و تجمّل به دست آورد (همان: ۲۳۸ـ۲۳۷)، ولی رستم در جواب می‌گوید که همه اینها را به شمشیر بُن افکنده است و به نیروی دست گِرد کرده است و با وجود این، همه را تقدیم اسفندیار خواهد کرد: «به پیش تو آرم همه هر چه هست» (همان: ۴۱۸ـ۴۱۷).

پشوتن واقع‌بین است:

«دو جنگی، دوشیر و دو مرد دلیر،

چه دانم که پشت که آید به زیر»

(همان: ۹۲۹).

رستم نیز چنین فکر می‌کند:

«چنین رزمگاهی که غرّان دو شیر،

به جنگ اندر آیند هر دو دلیر

کنون تا چه پیش آرد اسفندیار

چه بازی کند در دمِ کارزار»

(همان: ۹۴۱ـ۹۴۰).

۲ـ۲)پذیرش (خود، طبیعت و دیگران)

افراد خودشکوفا در مقایسه با دیگران شناخت واقعی‌تری از خودشان دارند. آنان انگیزه‌ها، هیجان‌ها، استعدادها و نقاط ضعف خود را کاملاً می‌شناسند (ر.ک؛ لاندین، ۱۳۷۸: ۳۲۳). آنان فطرت آدمی را، آن‌گونه که هست، می‌بینند، نه آن‌گونه که آنها ترجیح می‌دهند باشد. آنان قادرند خودشان را بی‌چون‌وچرا بپذیرند، به‌ این ‌دلیل که تمایل دارند، عملکرد طبیعت را بپذیرند، نه به ‌‌دلیل اینکه چیزهایی با الگویی متفاوت نساخته است، با آن به مجادله بپردازند (ر.ک؛ مزلو، ۱۳۷۳: ۲۲۱) و از خیس‌ بودن آب، سختی صخره و سبزی درختان شکایت کنند (ر.ک؛ همان: ۲۱۶).

رستم طبیعت و ذات خود را به‌خوبی می‌پذیرد و آن‌ را تحریف نمی‌کند و وارونه جلوه نمی‌دهد. او «مثل انسان‌های دیگر، لحظه‌های ضعف و سرگشتگی را ـ هرچند به صورت محدود ـ تجربه می‌کند و دستخوش غریزه حبّ ذات می‌شود و خلاصه موجودی است چاره‌گر» (اسلامی ندوشن، ۱۳۵۱: ۱۱۴). در این داستان، رستم به احساس ضعف در برابر اسفندیار و چاره‌جویی خود اعتراف می‌کند:

«چو بیچاره برگشتم از دست اوی،

بدیدم کمان و بر و شست اوی»

(فردوسی، ۱۳۸۲، ب: ۱۴۳۶).

«سوی چاره گشتم زِ بی‌چارگـی

بدادم بدو ســـر به یـکبارگـی»

(همان: ۱۴۳۷).

در عین حال، سه ویژگی مثبت و برجسته خود را «دانش و فرّ و زور» (همان: ۱۳۶۸) می‌داند؛ یعنی: ۱ـ قدرت جسمی. ۲ـ قدرت علمی و فکری. ۳ـ قدرت روحی و معنوی. ویلیام جیمز نیز شخصیّت یا خود را دارای سه مرتبه می‌داند: خود جسمانی، خود اجتماعی و خود معنوی (ر.ک؛ عسلی، ۱۳۸۹: ۱۸۰).

پذیرش محیط و دیگران در جوانمردی رستم و بخشیدن گناه دیگران تجلّی می‌یابد، البتّه گناهی که یکی از اصول مهمّ انسانی را نقض نکرده باشد. با وجود آنکه اسفندیار برای بند کردن رستم و تصاحب «نام» او آمده است، رستم با لحنی پدرانه با او سخن می‌گوید، بــــعد از مرگ او بسیار می‌گرید، با آگاهی از خطر، تربیت بهمن را می‌پذیرد که این نشان می‌دهد که «در این داستان، بر خلاف داستان‌های حماسی که خواهان خاموشی و غیاب صدای دیگری است قهرمانان سعی در حفظ و بقای دیگری و گوش سپردن به صدای دیگری دارند» (دزفولیان و امن‌خانی، ۱۳۸۸: ۱۱). رستم حتّـی در برابر بدترین توهین اسفندیــار در مجلس مناظره، به دو سال پذیرایی از گشتاسب اشاره نمی‌کند، حال آنکه ذکر این مطلب می‌تواند حریف را خلع سلاح کند (ر.ک؛ حمیدیان، ۱۳۸۳: ۳۵۹)، امّا در مقابل، اسفندیار یک وعده پذیرایی را در همان مجلس مهمانی چند بار به رخ رستم می‌کشد:

«تـو را هـرچـه خـوردی فزاینده باد

بداندیشگان را گزاینده باد»

«می و هر چه خوردی تو را نوش باد

روان دلاور پـــر از توش باد»

«که مهمان چو سیــر آید از مـیزبان،

به زشتی بَرَد نـــام پالـیزبان»

(همان: ۸۰۴).

از نظر این ویژگی، اسفندیار شخصیّتی در نقطه مقابل رستم قرار دارد. او ضعف‌های خود را نمی‌پذیرد. وقتی خطاب به بهمن می‌گوید:

«که رستم همی پیل جنگی کنی

دل نامور انجمن بشکنی»

(همان:۴۵۹).

در واقع، شکسته ‌شدن دل و ترس خود را به انجمن نسبت می‌دهد؛ زیرا او از ابتدا قصد نداشت تا سپاهیانش را وارد جنگ کند. او حتّی از اینکه رستم برابر و هماورد با او به شمار آید، ناراحت است و نمی‌پذیرد. امکان برتری رستم در صورت وقوع جنگ را نیز در نظر نمی‌گیرد. پدرش نیز با این ترفند او را به این جنگ ترغیب می‌کند:

«به گیتی کسی را نداری همال

مگر بی‌خرد نامور پور زال»

(همان: ۱۰۵).

او حتّی به پسرش بهمن و مادرش توهین می‌کند، چون باب میل او سخن نگفته‌اند (همان: ابیات ۲۲، ۲۳، ۲۴، ۴۵۶ و ۴۵۷)، امّا رستم در اوج ناراحتی از شنیدن پیام اسفندیار، مادرش را «مه کابلستان» (همان: ۴۲۸) می‌خواند.

مزلو یادآوری می‌کند که«افراد خودشکوفا نیز گاهی از بعضی جنبه‌های رفتارشان، بین آنچه این لحظه‌اند و آنچه می‌توانستند یا می‌باید باشند، احساس گناه و شرمساری می‌کنند؛ مثلاً از نقص‌هایی در خود و دیگران که بازدارنده کمال انسانی است و می‌تواند برطرف شود، مثل تنبلی، بی‌فکری، حسد و تعصّب، آزرده می‌شوند» (شولتس، ۱۳۶۹: ۱۳۱). آزردگی و رنج رستم نیز از کار نادرستی است که اسفندیار می‌خواهد انجام دهد، امّا می‌تواند انجام ندهد:

«همی جان مـن در نکوهش کنی

چرا دل نـه اندر پــژوهش کـنی؟

مـکـن شـهریـارا جـوانی مـکـن

چنین بر بـــلا کـامـرانی مـکـن

دل مــا مـکـن شــهریارا نـژنـد

میاور به جان مـــن و خود گزند

تو را بی‌نیازی است از جنگ من

وزین کوشش و کردن آهنگ من»

(فردوسی، ۱۳۸۲، ب: ۸۴۷ـ۸۴۲).

۳-۲) خودانگیختگی، سادگی و طبیعی‌ بودن

«همه افراد خودشکوفا را می‌توان نسبتاً خودانگیخته در رفتار و بسیار خودانگیخته‌تر از آن در زندگی درونی، افکار و تکانش‌ها توصیف کرد. سادگی، فطری‌ بودن، حفظ حالت طبیعی و تلاش نکردن برای تأثیرگذاری، ویژگی‌های رفتاری آنهاست» (مزلو، ۱۳۷۲: ۲۲۱)؛ «رفتار خودشکوفایان کاملاً باز، طبیعی و روشن است. خودشکوفایان به‌ طور معمول، احساسات و عواطف خود را مخفی نمی‌کنند تا چیزی باشند که نیستند» (کریمی، ۱۳۷۴: ۱۶). رستم نیز می‌گوید:

«همی پهلوان بودم اندر جهان

یکی بود با آشکارم نهان»

(فردوسی، ۱۳۸۲، ب: ۶۷۳).

رفتار و گفتار او در برابر اسفندیار، همه طبیعی و پذیرفتنی است. هم خوش‌گویی او در برابر اسفندیار متکلّفانه نیست و هم خشم خود را پنهان نمی‌کند؛ مثلاً در پایان گفتگو با اسفندیار او را به کشتن تهدید می‌کند:

«تو را بر تگِ رخش مهمان کنم

سرت را به کوپال درمان کنم»

(همان: ۸۶۶).

همچنین وقتی که از التماس و لابه‌گری خسته می‌شود و برمی‌آشوبد، می‌گوید:

«از این خواهش من مـشو بدگـمـان

مـدان خویشتن بــرتر از آسمان»(همان: ۵۹۸).

«مــن از کـودکـی تا شدستـم کـهن،

بدین گونه از کس نبردم سخــن»(همان: ۷۵۱).

«مرا خواری از پوزش و خواهش است

از این نرم گفتن مرا کاهش است»(همان: ۷۵۲).

رفتار او، یعنی دروغی که در پایان جنگ روز اوّل به اسفندیار می‌گوید و اندیشه فرار او کاملاً طبیعی است: «بسازم کنون هر چه فرمان توست» (همان: ۱۱۵۹)؛ «به جایی شوم کو نیابد نشان» (همان: ۱۲۲۱).

طبیعی‌ترین رفتار رستم در کُلّ داستان تجلّی یافته است. او که «چشم و چراغ اسطوره و شهسوار رزم و بزم است، عزیزترین و بهترین هماورد همه زندگی‌ خود را چون برّه‌ای معصوم، بر سنگ بی‌عطوفت قربانگاه، قربانی می‌کند» (قادری و رحیمی، ۱۳۸۴: ۳۹۳)، تا دست به بند ندهد و به آرمان خود در زندگی وفادار بماند.

افراد خودشکوفا در تمام جنبه‌های زندگی بدون تعصّب و تظاهر رفتار می‌کنند و عواطف و هیجان‌های خود را پنهان نمی‌سازند و بر طبق طبیعت خود و به صورت طبیعی عمل و رفتار می‌کنند و در عین حال، ملاحظه دیگران را از نظر دور نمی‌دارند (ر.ک؛ زینتی، ۱۳۷۹: ۸۳). رستم با وجود طبیعی عمل کردن در برابر اسفندیار، گاه ملاحظه او را می‌کند؛ مثلاً به آنچه مورد علاقه اوست، سوگند یاد می‌کند؛ مانند «جان و سَرِ شاه» (فردوسی، ۱۳۸۲، ب: ۱۱۰۴) و «استا و زند» (همان: ۱۳۳۴).

گشتاسبیان رفتار دوگانه‌ای دارند. بهمن چند دقیقه بعد از اقدام ناموفّق خود برای کشتن رستم، خود را «سَرِ راستان» (همان: ۳۴۲) معرّفی می‌کند. اسفندیار خلاف سخن خود مبنی بر دعوت رستم به غذا عمل می‌کند و گشتاسب در پایان داستان، به جاماسب می‌گوید که نامه‌ای به «گردن‌کش کینه‌جوی» (همان: ۱۶۴۰) بنویسد، امّا در متن نامه می‌گوید:

«که یزدان سپاس ای جهان پهلوان

که ما از تو شادیم و روشن‌روان»

(همان: ۱۶۴۱).

۴ـ۲) مسئله‌مداری

«خودشکوفایان احساس می‌کنند که در زندگی خود مأموریّتی دارند؛ یعنی کاری بیرون از خود و ورای خود در پیش دارند که بیشتر انرژی خود را صرف آن می‌کنند و بیشتر تلاش خود را به آن اختصاص می‌دهند» (کریمی، ۱۳۷۴: ۱۶۲)؛ به‌عبارت دیگر، آنها بیشتر مسئله‌مدار هستند تا خودمدار. آنها عموماً برای خودشان مشکل به‌ شمار نمی‌آیند و در کُل، توجّه زیادی به خودشان ندارند (ر.ک؛ مزلو، ۱۳۷۳: ۲۲۴).

آنها سرشار از حسّ وظیفه‌شناسی شدیدی‌ هستند که بیشتر نیرویشان را در راه آن صرف می‌کنند. مزلو نسبت به این ویژگی چنان اعتقاد راسخی داشت که خودشکوفایی را بدون این حسّ تعهّد نامیسّر می‌دانست (ر.ک؛ شولتس، ۱۳۶۹: ۱۳۳). اهداف آنان نیز غیرشخصی و غیرخودپسندانه است و به خیر بشریّت یا عموم یک ملّت مربوط می‌شود (مزلو، ۱۳۷۳: ۲۲۴).

رستم نماینده «نام» است. نزد او هر چه هست و نیست، به نام بازمی‌گردد و بی آن، زندگی ارزش زیستن ندارد. نام عبارت است از زندگی با آرمان. در واقع، توقّع معنایی است از زندگی. وقتی شخصی به انسانیّت خود وقوف یافت، باید زندگی انسانی بکند؛ یعنی زندگی او در خدمت خوبی به سر رود (ر.ک؛ اسلامی ندوشن، ۱۳۵۱: ۱۷۷).

«تیره فکری رستم بی‌زمان و بی‌مکان است و قلمرو آن، قلمرو حیثیّت انسانی است که دامنه‌ای وسیع‌تر از خاک و قومیّت دارد. اگر وظیفه او دفاع از ایران است، برای آن است که در این زمان خاص، ایران قرارگاه نیمه روشن جهان است که با تیرگی می‌جنگد» (همان: ۱۸۳)؛ «در تفکّر پهلوانی ایرانیان، به‌ویژه خاندان رستم، ارزش‌هایی وجود دارد که یک پهلوان باید برای حفظ آن تا حدّ جان تلاش کند. این ارزش‌ها گذشته از انسان‌ساز بودن، قادرند انسجام ملّی و وحدت مردمی را افزایش دهند. تسلیم شدن از نگاه رستم ننگی را در پی دارد که با هیچ نگاه ابزاری قابل توجیه نیست» (بهنام، ۱۳۹۰: ۱۱).

مبارزه رستم با اسفندیار، به گونه‌ای مبارزه با بدی‌ها محسوب می‌شود. به دلیل دو خصلت ناپسند اسفندیار، این جنگ شکل می‌گیرد: آز و تعصّب. اسفندیار از روی تعصّب بر عقیده خود پای می‌فشارد و به قول رستم «دل در پژوهش نمی‌کند» (فردوسی، ۱۳۸۲، ب: ۸۴۲) و نیز «جان او راه آز را می‌سپارد» (همان: ۳۸۰). رستم به حدّی به آرمان خود پای‌بند است که از نابودی آن بیش از مرگ می‌ترسد:

«که خواهد ز گردن کشان کین من

که گیرد دل راه و آیین من»

(همان: ۱۱۶۹).

اهمیّت «نام» به عنوان مسئله اصلی رستم در این داستان چنان است که از رستم ۳۳ مرتبه با صفاتی چون «نامور پور زال» (همان: ۱۰۵)، «مهتر نامدار» (همان: ۳۲۷)، «نامدار کهن» (همان: ۳۷۱)، «نامبردار مرد کهن» (همان: ۷۲۷) یاد می‌شود، و نیز (ر.ک؛ همان: ابیاتِ ۱۲۴، ۳۳۲، ۳۶۹، ۴۹۳، ۴۹۶، ۵۴۶، ۵۷۸، ۵۸۱، ۵۸۲، ۶۲۲، ۶۲۴، ۶۶۲، ۷۶۴، ۸۳۹، ۸۴۰، ۸۵۰، ۸۷۲، ۸۷۴، ۹۳۳، ۹۴۲، ۱۱۳۰،۱۱۴۶، ۱۱۶۶، ۱۲۶۲، ۱۳۱۳، ۱۳۲۵، ۱۳۶۲، ۱۵۰۷ و ۱۵۷۳) در صورتی که در داستان رستم و سهراب، رستم، رخش و نژادش در کُل، ۷ مرتبه با صفات حاوی

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.